روزنامه جوان
1401/02/31
پایان یک انحطاط تاریخی
هجرت ملت از سلطنت استبدادی به مردمسالاری دینی، پایانبخش انحطاطی تاریخییکی از برکات انقلاب شکوهمند اسلامی، پایانبخشی به انحطاطی طولانی در تاریخ ایران بود. این انحطاط طولانی- که قدمتی حدوداً ۲۰۰ساله داشت و از اوایل دوران قاجار تا پیش از وقوع انقلاب اسلامی را دربرمیگرفت- لااقل دو شاخصه اصلی داشت که اجمالاً به آنها اشاره میشود (۱):
الف) شکاف هویتی: پادشاهان گوناگون ایران در دوران اسلامی که از ژرفای بنیانهای اعتقادی مردم به دین مبین اسلام آگاه بودند، به رغم عدمالتزام شخصی به مبانی و ضوابط دینی و البته با هدف تحکیم پایههای قدرت خود، از دیرباز احترام اعتقادات اسلامی و مظاهر آن را حفظ میکردند و به نحوی در مسیر استمرار هویت اسلامی- ایرانی جامعه، خدشهای اعمال نمیکردند. به تدریج و از اواسط دوره قاجار با نفوذ فرهنگ غربی و به ویژه استعمار و عوامل آن، جریانهای هویتزدا و هویتستیز در قالب جریانهای روشنفکری و امثال آن بروز و ظهور یافت و در دوره پهلوی اول با نوسازی زورمدارانه و سفارشی، تقابل با هویت اسلامی به وجه غالب نظام حکمرانی تبدیل شد. این روند در دوره پهلوی دوم نیز تداوم یافت و با به کارگیری ابزارهای فرهنگی، گستردهتر شد.
ب) وابستهسازی و تحقیر ملی: یکی از مهمترین مؤلفههای پیشبرنده عظمت ایرانیان، وجه عزتطلبی آنان بود که هم ریشه در فهم مشترک تاریخی ایرانیان از گذشته درخشانشان داشت و هم برخاسته از معارف ناب اسلامی بود. از ابتدای قرن سیزدهم هجری و به ویژه با شکست ایران در جنگهای ایران و روس- که سرآغاز روندی جدید از تحقیر ملی ایرانیان بود- کشور شاهد تکاپوهای آشکار و پنهان استعمارگران برای سلطه هر چه بیشتر بر این سرزمین و تحمیل تحقیر بزرگ وابستگی به ملت ایران بوده که حکمرانان وقت، در مقابل، نه تنها با این روند مقابله نمیکنند، بلکه به نحوی در آن شریک جرم هستند. اندک تلاشهایی هم که توسط علمای مبارز و وطنخواهان آزاده در راه مبارزه با استعمار و نفوذ بیگانه دنبال میشد، با توطئه شبهروشنفکران وابسته خنثی میشد. اوج تحقیر ملی ایرانیان نیز آن بود که برای نخستینبار در طول تاریخ چندهزارساله این سرزمین، سلسلهای با مُهرهچینی بیگانه بر سر کار آمد (سلسله پهلوی) که مطیع اوامر و طراحیهای تجویزشده از لندن و پاریس و بعدها واشنگتن برای ملت مظلوم ایران و دیگر ملتهای منطقه بود. به واقع برای ملتی که روزگاری طولانی بر بخشهای متمدن کره خاکی نفوذ داشته، چه تحقیری از این بالاتر که مهرههای گماشته سرنوشت او را در اختیار گیرند و مطابق میل و منافع غرب، از تمامیت ارضی و منافع مادی این سرزمین چشمپوشی کنند! بدین ترتیب «شکاف هویتی» و «تحقیر ملی» که با هدایت و حمایت استعمارگران و عاملیت گماشتگان پهلوی تا نیمه قرن چهاردهم هجری شمسی توسعه مییافت، ایرانیان را روزبهروز از عظمت تاریخی و تمدنی خود دور ساخت و به ملتی وابسته و خودباخته نزدیک کرد. ایران در دوران قاجار، اگرچه مستقیماً تحت استعمار کشورهای قدرتمند قرار نگرفت، اما به نوعی متأثر از استعمار نوی این قدرتها بود. در روزگار سلطنت فتحعلیشاه، جنگهای اول و دوم ایران و روس رخ داد و با تحمیل معاهدات ننگین گلستان و ترکمانچای به ایران، عزت و روحیه اعتمادبهنفس ملی ایرانیان در هم شکست و ایران تدریجاً به کشوری نیمهمستعمره و کانون کشمکشهای منفعتجویانه دول استعماری روسیه و انگلیس بدل شد (۲).
اما ماجرا به همینجا ختم نشد. در عهد ناصری، ایران عرصه یکهتازی منورالفکران متجدد و غربگرا در اعطای امتیازات مختلف تجاری به خارجیان شد که حاکمیت سیاسی و اقتصادی ایران را به شدت تهدید و تحدید میکرد. «لرد کرزُن» در جریان واگذاری امتیاز رویتر به سرمایهدار یهودی انگلیسی، ضمن ابراز تعجب خود از واگذاری این امتیاز به دولت بریتانیا میگوید: «وقتی که متن آن [امتیازنامه]به نظر اهل جهان رسید، دریافتند که مشتمل بر کاملترین مواد و واگذاری دربست تمامی منافع صنعتی یک کشور در دست خارجی است که مانند آن هرگز به وهم و گمان احدی درنیامده بود و در تاریخ سابقه نداشته است! (۳)».
همچنین به رغم آنکه کشور ایران قرنها میراثدار تمدن اسلامی بوده و شعائر دینی و تقید به آداب فردی و اجتماعی اسلام، در میان مردم ایران ریشهدار شده بود، اما یکی از اتفاقات مهمی که در تاریخ معاصر و همزمان با عصر قاجار رقم خورد، ظهور جریان روشنفکری بیمار در میان برخی نخبگان غربزده و نتیجتاً سرریز آن در میان بخشی از بدنه اجتماعی ایران بود. به واقع باید ظهور جریان روشنفکری غربزده شبهمدرن در ایران را یکی از نقاط عطف مهم در تغییر هویت فرهنگی- تاریخی ایران به حساب آورد. نگاهی گذرا به سیر تمدنی ایران اسلامی تا پیش از ورود نخستین رگههای روشنفکری غربی به داخل کشور، نشان از این دارد که سیر تحولات این جریان، به هیچ روی، دنباله طبیعی و منطقی سیر تطور تاریخی و تمدنی ما نبوده است (۴)؛ لذا اگرچه ورود این جریان بیگانه به داخل کشور ابتدائاً فقط ناظر به وجوه سیاسی و اقتصادی بود، اما این جریان به تدریج بر بافت فرهنگی ایران نیز سایه افکنده، در بلندمدت، خطر انقیاد فرهنگی ملت را نیز به همراه داشت، مثلاً در جریان قرارداد رژی- که میرزا ملکمخان، به عنوان یکی از معروفترین پیامآوران جریان روشنفکری در ایران، از دلالهای معروف آن به حساب میآمد- امتیاز انحصاری خرید و فروش توتون و تنباکوی ایران به مدت ۵۰ سال به تالبوت انگلیسی واگذار شد. لایههای رویین ماجرا حکایت از این داشت که این قرارداد، نقض استقلال اقتصادی و سیاسی ایران محسوب میشود، اما نگاهی ژرفتر به لایههای پنهان و نیز اثرات میانمدت و بلندمدت این قرارداد، استعمار فرهنگی آن را نیز اثبات کرد.
در جریان این قرارداد، بسیاری از علما و اقشار مذهبی، خطر یک تهاجم گسترده فرهنگی را از جانب دولت استعماری انگلستان دریافتند و به شدت از تضعیف دین و گسسته شدن بنیانهای اخلاقی و مذهبی جامعه اسلامی ایران و لگدکوب شدن عزت ملی ایرانیان نگران شدند. خطر مستعمره شدن ایران همانند هندوستان، بسیار محتمل بود و این امر، احساسات مذهبی و ملی علما و مردم را تحریک کرده، آنها را در برابر تسلط اجانب به قیام واداشت (۵).
در روزگار پهلوی اول، تأثیرپذیری از غرب شدت بیشتری یافت، به نحوی که مردان و زنان ایرانی، جملگی پوشش خود را بالاجبار تغییر و تن به پوششی دادند که به رغم دین و فطرتشان، به آنها تحمیل شده بود، البته ماجرا به همین جا ختم نشد، بلکه عزت زن ایرانی با برداشتن اجباری حجابش، مخدوش شد و حس یک حقارت ملی عمیق را در میان تمام ایرانیان تقویت کرد. شاید همین تحقیرهای رضاشاهی بود که سبب شد ملت ایران، هنگام اشغال کشورش به دست نیروهای متفقین، چندان که باید، نگران نشود! آبراهامیان به نقل از سفیر وقت بریتانیا مینویسد: «اشغال کشور نارضایتی عمومی چندانی پدید نیاورده است، زیرا مردم به سامان و پیشرفت اجتماعی امیدوارند و بنابراین احساس دوستانهای نسبت به نیروهای متفق دارند.» همچنین وی در کتاب خود، ضمن اشاره به سخن سفیر وقت امریکا، به نتیجه مشابهی میرسد: «سرنگونی و سرانجام مرگ وی [رضاشاه]در تبعید- که در آخرین سالهای پادشاهی به مستبدی حریص، بیرحم و مرموز تبدیل شده بود- کسی را متأسف و متأثر نکرد. (۶)»
رضاشاه پهلوی اگر چه در ابتدای امر با انتقاد از وضع موجود- که آن را میراث دوران قاجار میدانست- اصلاحات خود را رقم زده بود، اما در اواخر دوران سلطنتش، تمامیت ارضی ایران در خلال جنگ دوم بینالملل به راحتی نقض شد. در جریان این جنگ، به رغم اعلام رسمی دولت ایران مبنی بر بیطرفی در جنگ (۷)، استقلال سیاسی و تمامیت ارضی کشور و به تبع آن، عزت ملی ایرانیان، لگدمال شده و ایران به رغم داشتن ارتشی زبانزد- که تقریباً دغدغه اصلی پهلوی اول محسوب میشد- به سرعت در مقابل قوای متفقین تسلیم شد، تنها ظرف چند ساعت، نیروی دریایی ایران منهدم شده، شمال ایران توسط روسها به تصرف درآمده، شهرهای تبریز، رضائیه، اردبیل و چندین شهر دیگر، بمباران و تصرف شد. وضعیت به قدری وخیم بود که تنها سه روز پس از آغاز تجاوز خارجی، دولت ایران فرمان ترک مخاصمه را در ششم شهریور ۱۳۲۰ به تمام نیروهای نظامی صادر کرد و بدین ترتیب، ارتشی که با هزینههای هنگفت و با زحمات بسیاری فراهم آمده بود، تنها سه روز توانست علیه قوای مهاجم تاب آورد و پس از آن، ایران اشغال شد (۸).
محمدرضا پهلوی نیز در غربگرایی، شاید گوی سبقت را از پدرش ربوده بود. حضرت امام (ره) در وصف تعلق خاطر او به غرب- که ملازم با تضعیف هر چه بیشتر عزت و استقلال ملی ایران بود- میفرمود: «فرهنگ ما یک فرهنگ استعماری است که نمیگذارد بچههای ما تربیت و رشد پیدا کنند. بعد از تقریباً ۷۰ سال مدرسه داشتن و سیوچندسال- یا بیشتر- دانشگاه داشتن، معذلک اگر یک لوزهای را بخواهند عمل بکنند، میگویند که باید برود به لندن عمل بکند! اگر یک کسی سینهاش مثلاً درد داشته باشد یا یک مرض [داشته باشد]باید برود به خارج. برای اینکه نگذاشتهاند نیروی جوانهای ما رشد و تربیت پیدا بکند (۹) ...».
شاید اوج غربباوری شاه پهلوی، خودش را در پذیرش لایحه کاپیتولاسیون برای اتباع امریکایی نشان داد؛ پذیرشی که واکنش جدی علما و خصوصاً امام راحل (ره) را به همراه داشت: «.. ملت ایران را از سگهای امریکا پستتر کردند. اگر چنانچه کسی سگ امریکایی را زیر بگیرد، بازخواست از او میکنند، لکن، اگر شاه ایران یک سگ امریکایی را زیر بگیرد، بازخواست میکنند و اگر چنانچه [مثلاً]یک آشپز امریکایی شاه ایران را زیر بگیرد، مرجع ایران را زیر بگیرد، ... هیچکس حق تعرض ندارد! (۱۰)».
امام (ره) همچنین لایحه مزبور را «سند بردگی ملت ایران» خواند (۱۱) و خیانت شاه، دولت و مجلس را افشا کرد.
مقام معظم رهبری نیز در توصیف مفهوم کاپیتولاسیون، به نوع رابطه امریکا با کشورهای دیگر اشاره کرده، میفرمایند که این رابطه، از نگاه ابرقدرتها، نوعی رابطه «ارباب و رعیت» محسوب میشود، زیرا طبیعت خوی استکباری امریکا، همین نوع رابطه را میطلبد: «رژیم طاغوت پهلوی به خاطر وابستگیاش به امریکا... در مجلس آن روز تصویب کردند که مأموران امریکایی از دادگاههای ایران و امکانات قضایی و امنیتی ایران معافند... این اسمش کاپیتولاسیون است. این نهایت ضعف و وابستگی یک ملت است که بیگانگان بیایند در این کشور، هر کاری دلشان میخواهد، بکنند. دادگاههای کشور و پلیس کشور اجازه نداشته باشند اندک تعرضی به اینها بکنند... از نظر خود امریکاییها، رابطه بین امریکا و کشورهای به قول خودشان جهان سوم، رابطه ارباب و رعیت است... آنها هر اختیاری در این کشور دارند؛ نفتش، گازش، منافعش و پولش را بگیرند و ملت را اینجور تحقیر کنند. (۱۲)»
در دوران پهلوی دوم، همچنین تلاشهای مختلفی از سوی دستگاه سلطنت صورت گرفت که نتیجه آن، عملاً نقض حاکمیت سیاسی و عزت ملی ایرانیان بود.
محمدرضاشاه همواره انتخابات ریاست جمهوری امریکا را به دقت زیر نظر داشت. وی- که با روی کار آمدن جمهوریخواهان، بهتر میتوانست به خودسریهایش جامه عمل بپوشاند- به زیر نظر داشتن جریان انتخابات امریکا بسنده نمیکرد، بلکه هر چهار سال، میلیونها دلار از درآمد حاصل از فروش نفت را- که در حُکم بیتالمال بوده و باید صرف آبادانی کشور شود- صرف هزینههای انتخاباتی جمهوریخواهان میکرد (۱۳).
محمدرضا، میراثدار یک پادشاهی به وجود آمده از کودتا بود. در ششسالگی ولیعهد کشور بزرگ ایران شد (۱۴) و مدل زمامداری پدر، از او نیز فردی بیتوجه به مردم در حکومت ساخت. زمانی که در ۲۲ سالگی به پادشاهی رسید، خود را مدیون مصالحه انگلیس برای پذیرش پادشاهیاش میدانست. همین امر او را از مردم و روابط دوجانبه میان حاکم و ملت بینیاز کرد و از ابتدا، گفتمان سیاسی خود را بر پایه اتکای به بیگانگان مفصلبندی کرد.
تمایل شاه به افزایش بیقیدوشرط قدرت، او را به وادیهای غیردموکراتیک کشاند. در دی ۱۳۲۷ شایعاتی به وزارت امور خارجه امریکا رسید که شاه به دنبال فرصتی برای اصلاح قانون اساسی مشروطه و بالابردن قدرت خود در مقابل مجلس است. تنها یک ماه بعد در ۱۵بهمن با ترور نافرجام شاه در دانشگاه تهران، او بهانه کافی برای این کار را به دست آورد، به تعبیری این ترور یک موهبت در لباس مبدل برای شاه بود (۱۵) چراکه شاه با برقراری حکومت نظامی در همان زمان، هم انتخابات مجلس مؤسسان را برگزار کرد و هم مصوبه تشکیل مجلس سنا را از نظر گذراند که مطابق آن، نیمی از سناتورها به وسیله خود شاه انتخاب میشدند. یک پژوهشگر امریکایی درباره عملکرد شاه پس از ترور و میل او به خودکامگی چنین مینویسد: «همه آثار رهبر بودن، در شاه ناپدید شده است. او که تاکنون تظاهر میکرد مایل است رهبری «پیشرفت و اصلاحات» را بر عهده داشته باشد، در عمل نه توانایی و نه شخصیت لازم برای این رهبری را ندارد. (۱۶)»
در دوران نخستوزیری محمد مصدق، تلاش وی برای محدود کردن قدرت شاه در چارچوب قانون اساسی مشروطه، عملاً به اختلاف عمیق میان او و شخص محمدرضا انجامید، به همین جهت شاه یک سال پس از اعتراضات ۳۰ تیر ۱۳۳۱، در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با هماهنگی سازمانهای مخفی انگلستان و امریکا، طی یک کودتا علیه دولت قانونی مصدق، اوج دیکتاتوری خود را به نمایش گذاشت و نخستوزیر را در دادگاه نظامی محاکمه و به احمدآباد تبعید کرد (۱۷).
پس از کودتا، فعالیت سیاسی نیروهای ملیگرا ممنوع شد. محمدرضا برای نشان دادن ژست مردمدوستی خود، دو نفر از نزدیکان خود یعنی منوچهر اقبال و اسدالله علم را مأمور تشکیل دو حزب ملیون و مردم کرد. به دنبال اختلاف این دو حزب بر سر مسئله تقلب در انتخابات، شاه هر دو حزب را منحل و حزب فراگیر رستاخیز را تشکیل داد. شاه معتقد بود این حزب تنها حزب قانونی کشور است و «هر کسی مایل نیست به این حزب بپیوندد، باید کشور را ترک کند! (۱۸)
در انتخاباتهای پس از کودتا، پیروزی و کسب کرسیهای مجلس شورای ملی و مجلس سنا منحصراً در اختیار احزابی، چون مردم، ایران نوین، رستاخیز و... بود. در مواردی مثل انتخابات بیستم در سال ۱۳۳۹، آنچنان تقلب وسیعی در انتخابات رخ داد که شاه مجبور شد انتخابات را باطل اعلام کند. در این انتخابات با وجود اجازه به اعضای محبوب جبهه ملی برای نامزدی در انتخابات، اما حتی یک کرسی هم نصیب ایشان نشد (۱۹). نمونه دیگر در انتخابات خرداد ۱۳۵۴ بود که تمام ۲۶۸ کرسی مجلس شورای ملی و مجلس سنا، به حزب سلطنتطلب رستاخیز رسید! (۲۰)
در نهایت به دلیل بافت متمرکز حکومت سلطنتی و عدماعتنا به رأی و خواست مردم در ساختار حکومت و وابستگی و اتکای بیشازحد به بیگانگان، انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) به وقوع پیوست. بیاعتمادی فزاینده میان مردم و شاه که از کودتای ۲۸ مرداد به این سو، هر سال بیشتر میشد با هیچ اصلاحات یا وعده اصلاحاتی قابل جبران نبود. در نهایت شاه در انتخاب میان دو گزینه «مردم» و «امریکا» با انتخاب گزینه دوم، خود را از ملت برکنار دید و به این ترتیب، انقلاب اسلامی توانست در پروسهای کاملاً مردمی و با کمترین میزان خشونت، بر عهد دیکتاتوری در ایران غلبه کند.
پهلوی نه تنها نسبت به سعادت و معنویت مردم کاملاً بیاعتنا بود بلکه در جهت مخالف آن نیز اهتمام داشت. بیاثر و بلاوجه بودن مردم در سرنوشت سیاسی- اجتماعی خودشان و بیتوجهی شخص اول کشور به نقش مردم در نظام سیاسی، در کنار تلاش رژیم برای اسلامزدایی از طریق بسط ابتذال و شهوت، از تفاوتهای مبنایی جمهوری اسلامی با رژیم پهلوی است. این مهم تا آنجاست که امام خمینی (ره) شرکتنکردن مردم در انتخابات را در نظام اسلامی، گناهی کبیره و نابخشودنی میداند: «عدم دخالت ملت از مراجع و علمای بزرگ تا طبقه بازاری و کشاورز و کارگر و کارمند، همه و همه مسئول سرنوشت کشور و اسلام میباشند، چه در نسل حاضر و چه در نسلهای آتیه و چه بسا که در بعضی مقاطع، عدمحضور و مسامحه، گناهی باشد که در رأس گناهان کبیره است. (۲۱)»
این در حالی بود که در رژیم پهلوی، تقریباً هیچ عرصه راستینی برای حضور مردم و مشارکت سیاسی آنها وجود نداشت.
اما آنچه این روند تلخ و نامطلوب را منقطع ساخت، نهضتی بود که اتفاقاً از ژرفای هویت اسلامی ملی ایرانیان برخاسته بود و عزت و استقلال همهجانبه ملت ایران را مطالبه میکرد. آنچه در کلام و راه امام خمینی (ره) برجسته بود، پاسخی به سرخوردگی و تحقیر یک ملت سرافراز بود که بههیچوجه خودباختگی و ذلت را نمیپذیرفت، از این رو است که انقلاب کبیر اسلامی باید فراتر از یک دگرگونی سیاسی صرف و جابهجایی در قدرت و بلکه در قامت یک انقلاب تمدنی و نرمافزاری احیاگرانه تحلیل شود. جنگ تحمیلی هشت ساله، تنها یک نمونه از مصادیق بیشمار «ما میتوانیم» بود که نشان از ظرفیت بالای این مرزوبوم در پشت سر گذاشتن موانع و مشکلات طبیعی و غیرطبیعیاش دارد؛ ظرفیت بالایی که منشأ اصلی آن، نیروی جوان و تازهنفس این ملت است؛ نکتهای که مقام معظم رهبری، به خوبی در بیانیه گام دوم انقلاب بدان اشاره کردند و مخاطبان اصلی خود را این قشر امیدآفرین قرار دادند.
منابع در دفتر روزنامه موجود میباشد.
سایر اخبار این روزنامه
جنگ گندم در شورای امنیت
سپاه در طرح اصلاح یارانهها دست یاری به مردم میدهد
مظلومترین قشر
جنگ جهانی گندم سنگر خودکفایی بگیرید
سرکشی استراتژیک امریکا نیازمند استراتژی تهاجمی جهانی
فلسطینیها آسمان را هم برای تل آویو ناامن کردند
جشنواره کن با طعم زلنسکی!
مردم برای شاعر خوب صف میکشند
رضاخان در جریان حمله متفقین ۴ بار از تهران فرار کرد!
تصمیم سران قوا برای اصلاح سیستم بانکی
عادیسازی ضمنی شرب خمر در پوشش تبلیغ شکلات!
تحریک مسکو به جنگ جهانی سوم
پایان یک انحطاط تاریخی
دامپزشک خارجی مراقب یوز ایرانی!