قتلگاهی به نام «هوتک»
لیلا مهداد- نام: ساجده (دانشآموز)
نامخانوادگی: بخشان
نام پدر: یارمحمد
علت وفات: غرقشدن در هوتگ
مکان و ساعت برگزاری نماز جنازه، مورخ 30/02/1400 ساعت 22 قبرستان روستای زهراپ
گوشهای کِز کرده تا قربانی تازهاش را ببلعد. ویارش کودکان زیر 10 سال است. هرم گرما که طاقت اهالی را طاق میکند، آب بهجا مانده از بارانها شروع میکند به رقص. آب گلآلود زیر آفتاب از این سوی گودال تابمیخورد به آن سو برای وسوسه یک آبتنی و خُنکشدن تَنشان. شیطنت کودکانه هم چاشنی این وسوسه است برای پا گذاشتن در میانه هوتکهایی که گاهی عمقشان به 10متر هم میرسد. سکانس آخر این وسوسه و بازی کودکانه میشود سوگنشینی یک روستا. پدر و مادر یکی از خانهها سیاهپوش دختر یا پسرشان میشوند. دلشوره به جان سایر خانهها میافتد. ترس پارچه سیاهی که شاید روزگاری زبانم لال از سَر دَر خانهای دیگر آویزان شود.
هفته پیش چابهار سیاهپوش 4 کودکش شد. اوایل هفته بود که «شهرستان» رخت سیاه «رقیه»، «مریم» و «یاسمین» -خانم معلم- را تن کرد. هنوز داغ این سه سَرد نشده بود و اشک مادرانشان خشک که فوت کودکی دیگر در «بلوچدرویش» داغ همه مادرانی که کودکانشان قربانی هوتک شده بود را تازه کرد. کودکی که در میانه عروسی یکی از اهالی طعمه هوتک شد تا عروسی به عزا بدل شود. هوتک تابستان امسال گویی میل آرام گرفتن ندارد چون همین دیروز -30اردیبهشت- یکی از مادران «پیرسهراب» را داغدار کرد.
یک روز «شهرستان» به عزای مریم و رقیه و یاسمین (معلم فداکار) نشست. همان روز که زنان روستا همت کردند برای کار روی زمینهای کشاورزی. زمینهای دیمی که کمی دورتر از آبادی جا خوش کردهاند. دخترکان خسته کمی جلوتر از مادرانشان پا تیز کردند برای رسیدن به روستا. آب تمیز یکی از هوتکها وسوسه انداخت به جان دخترکان. آبی تمیز که جان میداد برای شستن خاک و خستگی کار در مزرعه.
مادران در نوبت داغدار شدنصدای دُهل و سُرنا تا آبادی بغلی میرفت تا نوید شروع یک زندگی تازه را بدهد. قرار بود یکی از خانههای «بلوچ درویش» سقف نوعروس و نوداماد شود. مهمانها از چند آبادی آنطرفتر خودشان را رسانده بودند. مرد و زن و کودک لباس نونوار کرده بودند.
شادی اهالی گویی به مذاق هوتک خوش نیامد. پای کودکی سرگرم بازی و شادی جشنی که به آن دعوت شده بود سُر خورد تا طعمه جدید هوتک شود. صدای دهل و سرنا جای خودشان را دادند به شیون مادری که سیاهپوش کودکش شده بود. عزادار زندگیای که در ابتدای راه به خط پایان رسیده بود. دوباره رخت سیاه و صورتهای چنگ خورده مادران قسمت این روستاها شد.
یک روز «شهرستان» به عزای مریم و رقیه و یاسمین (معلم فداکار) نشست. همان روز که زنان روستا همت کردند برای کار روی زمینهای کشاورزی. زمینهای دیمی که کمی دورتر از آبادی جا خوش کردهاند. دخترکان خسته کمی جلوتر از مادرانشان پا تیز کردند برای رسیدن به روستا. آب تمیز یکی از هوتکها وسوسه انداخت به جان دخترکان. آبی تمیز که جان میداد برای شستن خاک و خستگی کار در مزرعه.
اول «نازنین» شیفته آب تمیز هوتک میشود. تقلای میان هوتک و «نازنین»، «رقیه» و «مریم» را میکشد میان آب برای نجات دوستشان. فریاد دخترکان «یاسمین» -خانم معلم- را میآورد بالای سر هوتک. مادر خانم معلم هم در تلاش برای نجات دخترکان. خانم معلم، «نازنین» و مادرش را نجات میدهد از مرگ حتمی. اما نفس تنگ شده خانم معلم توان نجات «رقیه» و «مریم» را پیدا نمیکند تا هر سه به مرگ سلام بدهند. اینجا رسم بر این است روزی «شهرستان» به عزا بنشیند و روزی دیگر نوبت به «بلوچ درویش» برسد. «پیرسهراب» هم بینصیب نبوده از این عزا و ماتم.
طفل معصومم مُرد؛ خدا نصیب نکند طفل معصومم مُرد؛ خدا نصیب نکندچالههای قدیمی و حتی جدیدها حالا شدهاند بلای جان اهالی و کودکانشان. «باقیهو» هفته پیش سیاهپوش رفتن خواهر معلمش شد و هنوز تنش از ماتمی دیگر میلرزد. «بعضا پیش آمده یک روز دنبال بچهای گشتند و بعد تن بیجانش را در یکی از هوتکها پیدا کردهاند.»
چالههایی با عمق 6 تا 10 متر که دست و پای کودکان، حریف تقلاکردن در آنها برای نجات نیست. «یکسالی است آب لولهکشی به بعضی از روستاها رسیده، البته آبی که پایدار نیست.»
«کاش هوتکی، داغ بر دل مادری نگذارد.» این را با بغضی عمیق میگوید. بغضی که هر بار با دیدن صورت چنگخورده مادرش تازه میشود. «خواهرم و دو شاگردش قربانی همین هوتکها شدهاند. نه این اولین داغ بوده، نه آخرین داغ خواهد بود.»
بغضی که گلوی «امجد حوت» را هم میفشارد. پدری که تن بیجان «رقیه» 6سالهاش را هفته پیش از هوتک گرفت و به خاک سپرد. «رقیه همراه زنها رفته بود سر زمین کشاورزی. در راه برگشت با دوستانش رفته بود برای شستن پایش.» سرنوشت آن روز با «رقیه»، «مریم» و خانم معلم به اندازه «نازنین» یار نبود. «طفل معصومم مُرد. خدا نصیب هیچ پدر و مادری نکند.»
دیروز «ساجده» هم طعمه هوتک شد. زنگ مدرسه که به صدا درآمد رفت برای هیکردن گله خانه پدری. در راه برگشت به خانه بزها و گوسفندان به هوس تَر کردن لب دور هوتک جمع شدند. بازیگوشی یکی از بُزها «ساجده» را تحویل هوتک داد برای بریدن نفس زندگیاش.
بعضی از خیرین هم پای کار آمدهاند برای نجات زندگی کودکان سیستانوبلوچستان. آمدهاند تا پایان بدهند به سریال مرگهای خاموشی که در میانه هوتکها رقممیخورند. «هرسال در فصل گرم سال 30-20 کودک قربانی هوتکها میشوند. الان کسی برای آب پای هوتکها نمیرود. بچهها برای فرار از گرما و بازی جذب هوتکها میشوند.»
#حیات_ برای_ کودک؛ پایانی بر سریال مرگهای خاموشخانهای هوس قَد کشیدن روی یکی از تپهها را که کند، یک هوتک متولد میشود. از گذشتههای دور پدرها به پسرها توصیه کردهاند برای ساختن خانه روی تپهها برای در امان ماندن از سیل و سیلاب. خانه قد میکشید و میشد سقف اهالی خانه. چاله به جا مانده از گودبرداری هم میشد هوتکی که سیراب میکرد دام و زمین کشاورزی را. شستوشو و آب آشامیدنی 6-5 خانه هم بهعهده همین هوتکها بود. چالههایی که آب یکسالونیم چند خانه را در خودش جای میداد.
«باقیهو» – برادر خانم معلمی که در هوتک غرق شد- میگوید آمار هوتکها چند وقتی است بالا رفته و بیمحابا هر گوشه و کناری که بیابند حفر میشوند. «منابع طبیعی در «پُلان» دارد هوتک میسازد! حداقل فکری هم برای ایمنسازی آن کند. این هوتکسازیها یعنی کمک به ادامه قربانی گرفتن هوتکها.»
«ساجده» که زندگیاش را تسلیم سماجت هوتک کرد، جوانان روستاها به فکر پویش حیات برای کودک افتادند. پویشی که فریاد میزنند تا مردم ایران به آن بپیوندند برای زندگی آرزوهایی که زود میمیرند. «باقیهو» هم یکی از جوانانی است که این پویش را راه انداخته است. «چهارشنبه خودجوش میرویم برای حصارکشی یکی از هوتکها.»
بعضی از خیرین هم پای کار آمدهاند برای نجات زندگی کودکان سیستانوبلوچستان. آمدهاند تا پایان بدهند به سریال مرگهای خاموشی که در میانه هوتکها رقم میخورند. آرزوی «باقیهو» و اهالی تمام شدن داستان دادغدار شدن مادرهاست. «هرسال در فصل گرم سال 30-20 کودک قربانی هوتکها میشوند. الان کسی برای آب پای هوتکها نمیرود. بچهها برای فرار از گرما و بازی جذب هوتکها میشوند.»
دست محلیها کوتاه از کشیدن حصار برای هوتکهاصدوشانزده پارچه آبادی بخش «پُلان» سیستانوبلوچستان را تشکیل دادهاند. آبادیهایی که هرکدام دو هوتک بزرگ و 3-2 هوتک کوچک به خود میبینند. آبادیهایی که به رسم پدرانشان برای تشنهنماندن هوتکی حفر کردهاند به میانهشان.
از 116 آبادی «پُلان» حدود 90 آبادی آب لولهکشی به خود میبینند. آب لولهکشیای که به گفته رئیس شورای بخش پُلان آب بهداشتی و شرب به خود نمیبیند. «آب لولهکشی بیشتر برای شستوشو و احشام استفاده میشود. گاهی اوقات از سر ناچاری برای آشامیدن.»
«اسماعیل دُرتاج» از نبود پارک، تاب و سرسره و سرگرمی کودکان «پُلان» میگوید. از نداشتههایی که بهانهای میشوند برای تکرار قربانیگرفتن هوتکها. «تا دیروز -30 اردیبهشت- پنجنفر در این هوتکها فوتکردهاند.»
«دُرتاج» گرمای بالای 50درجه و نبود سرگرمی بچهها را دلیل بالا رفتن قربانیان هوتکها در تابستان میداند. «بیشتر بهخاطر مهیا نبودن شرایط سرگرمی بچههاست.»
پدرها اینجا یا بیکارند یا چشم دوختهاند به یارانه آخر ماه. عدهای هم از سر اجبار تن دادهاند به کولبری. اما امید برخی پدرها به زمینهای کشاورزی دیمی است برای مهیا شدن نان خانه. «دُرتاج» میگوید جامعه محلی خیلی محروم است و دستشان کوتاه از کشیدن حصار برای هوتکها. «هوتکها نیاز به ساماندهی دارند. باید بودجهای تعیین شود و در اختیار دهیاریها قرار بگیرد.»
فنس و میله و اسباب حصارکشی که مهیا شود اهالی پای کار میآیند برای سرعت کار. «حدودا هر حصارکشی 60-50میلیون هزینه میخواهد برای فنسکشی.» ماجرای قربانیگرفتن هوتکها جدی شده و میطلبد دولت کمکهایش را دریغ نکند و خیرین هم بیایند پای کار. «بنیاد مستضعفان فنس خریده، اما بودجه خرید میله را ندارد. سازمانهای دیگر بیایند پای کار سیستانوبلوچستان کمتر شاهد مرگ کودکانش میشود.»
راه چاره را در مجابشدن شوراها و دهیاریها میبیند برای جلوگیری از خاکبرداریهای غیرمجاز. «شوراها و دهیاریها باید محدوده خاصی بیرون از روستا را تعیین کنند برای خاکبرداری.
نبود سرگرمی به کام هوتکهادو سه سالی است لولههای آب گذرشان به این حوالی افتاده. به گفته یکی از معتمدان محلی حالا 300 روستا به خطوط آبرسانی متصل شدهاند. به گفته «مسلم بِشکار» دشتیاری شاید 10 خانه ورزش روستایی به خود ببیند. از پارک و کلاسهای تابستانی هم خبری نیست. «بازی و سرگرمی بچهها شده گِلبازی و شنا در هوتکها.»
«بشکار» راه چاره را در مجابشدن شوراها و دهیاریها میبیند برای جلوگیری از خاکبرداریهای غیرمجاز. «شوراها و دهیاریها باید محدوده خاصی بیرون از روستا را تعیین کنند برای خاکبرداری. البته باید هوتکهای قدیمی هم پر شوند تا کمتر شاهد این اخبار ناگوار باشیم.»
تولد هوتکها نیاز به مجوز ندارد و هر کسی هر کجا دلش بخواهد شروع میکند به خاکبرداری. بولدوزرها میافتند به جان خاک و عمقی 10متری میاندازند کنار خانهای که میخواهد دیوارهایش را بالا بکشد. «باید تمهیداتی باشد تا این خاکبرداریها با مجوز انجام شوند.»
هوتکها به جا مانده از دوران چالش آب بودند، دورانی که بالای 50درصد روستاها آبی به خود نمیدیدند. «شاخصها بالا رفته و حالا بالای 50درصد روستاها به آب لولهکشی دسترسی دارند. مشکل روستاها نبود سرگرمی برای بچهها و نداشتن حصار برای هوتکهاست.»
در غیاب اعتبارات هوتکها بلای جان کودکان شدهاند. اعتباراتی که بشوند فنس و میله و دور بزنند هوتکها را. «برخی از هوتکها را با شاخوبرگهای درختان محلی حصارکشی کردهاند، اما بازدارنده نیست. این کار همت جهادی میخواهد. هوتکها باید دغدغه شوند تا دیگر شاهد مرگ کودکان نباشیم.»
هوتکها را مجوزدار و فنسکشی کنیماینجا خبری از تاپ و سرسره نیست. در غیاب چمن و توپ پلاستیکی هم هوتک میماند و بچههای کلافه از گرما. به گفته یکی از فعالان اجتماعی سیستانوبلوچستان در قربانیگرفتن هوتکها نبود امکانات تفریحی سهم بالایی دارند.
به باور «احسان چهکندی» وجود یک تاپ و سرسره هم میتواند در این مرگها بازدارنده باشد. «در روستایی که هیچ امکانات تفریحی وجود ندارد، کودکان برای تفریح جذب هوتکها میشوند.» به باور «چهکندی» هوتکها را نمیشود حذف کرد. «هنوز تامین بخشی از آب موردنیاز اهالی به عهده هوتکهاست.» ایمنسازی تنها راهکار نجات جان کودکانی است که از کوچکترین امکانات برای سرگرمی محروماند. «باید از هوتکها اصولی استفاده کنیم.»
شناسایی پرخطرها هم هست، راهکاری برای نجات جان کودکان «پُلان»، «پیرسهراب»،«زهراب» و … «باید ایمنسازی را از پرخطرها شروع کنیم.» نکته مهم دیگر این است که هر کسی نباید اجازه داشته باشد لودری به جان خاک بیندازد برای حفر هوتک. «کمهزینهترین راهکار برای جلوگیری از مرگ کودکان این مناطق آموزش است.»