روزنامه اعتماد
1401/03/03
نظريهپرداز روح روسي
محسن آزمودهايوان ايلين، فيلسوف در سايه، متفكري است كه در ميان فيلسوفان، بيشترين تاثير را بر ولاديمير پوتين سياستمدار و رييسجمهور مقتدر روسيه گذاشته است. در بحث از جنگ اوكراين و روسيه معمولا جنبههاي سياسي، ژئوپليتيك و اقتصادي مورد توجه بوده، اما جنبهاي كه كمتر بدان پرداخته شده، بحث انديشه و افكاري است كه موجب اين سياستهاي جديد شده است. ايوان ايلين چه كسي بود، چه انديشههايي داشت و از چه چيزي صحبت ميكرد؟ چرا در ميانه قرن بيستم كمتر به او توجه شد و چرا الان و به خصوص از سالهاي آغازين قرن بيست و يكم بار ديگر در روسيه مطرح شده است؟ براي بحث از انديشههاي اين فيلسوف و تاثيرش در روسيه كنوني نزد جواد ميري رفتيم. دكتر ميري جامعه شناس و عضو هيات علمي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي تحصيلاتش را در سوئد و بريتانيا گذرانده و سالهايي را در روسيه و چين به تدريس جامعهشناسي پرداختند. او آثار و كتابهاي فراواني را به زبانهاي انگليسي و فارسي در زمينه جامعهشناسي ايران، انديشههاي سياسي، انديشه سياسي اسلامي و مطالعات تطبيقي منتشر كرده است.
پيش از آغاز بحث درباره انديشههاي ايوان ايلين، به زمينه تاريخي ظهور او يعني روسيه اواخر قرن نوزدهم اشاره كنيد و بفرماييد چه شرايط سياسي، اجتماعي و فرهنگي در اين سالها بر اين سرزمين حكمفرما بود؟
در بحث از روسيه اواخر قرن نوزدهم بايد به چند نكته توجه كرد؛ نخست سقوط دولت كازان يا غازان است كه امروز در 650 كيلومتري مسكو قرار گرفته و ميتوان گفت مرزهاي منتهياليه شمالي جهان اسلام است. در حدود 1556 يعني اواسط قرن شانزده ميلادي، دولت غازان فرو ميريزد و آنچه امروز روسيه ميخوانيم، شكل ميگيرد. يعني مرزهاي شرقي و شمالي سرزمين پهناوري كه امروز فدراسيون روسيه ميخوانيم، باقي مانده يا ميراث امپراتوري تاتارها و مغولهاست كه بخشهاي مهمي از آسياي مركزي و ايران و تركيه امروز تا مرزهاي مولداوي و از سوي ديگر تا شامات را شامل ميشده. امپراتوري وسيع كه بعد از دولت چنگيزخان شكل ميگيرد، عقبه روسيه امروز را شكل ميدهد. نكته مهم دوم در بررسي تحولات روسيه در اواخر قرن نوزدهم به ويژه در رويارويي با اروپا و امپراتوري عثماني و ايران، بحث اصلاحات پطر كبير است. بعد از اين اصلاحات پطر كبير است كه حتي مذهب ارتودوكس يا به تعبير روسها «پراوسلاونا سركوف» يعني «كليساي پراوسلاونا» يا چنانكه در ايران و جهان به «كليساي ارتودوكس» مشهور است، تغيير و تحولاتي ميكند. اين اصلاحات به تدريج سيماي روسيه را تغيير ميدهد. پايتخت جديد روسيه كه در دوران پطر و بعد از او، سنت پطرزبورگ ميشود، پنجرهاي به سمت اروپا است و تغيير و تحولات اروپا مثل انقلاب صنعتي و عصر روشنگري و انقلاب فرانسه را رصد ميكند. در قرنهاي نوزدهم و بيستم، در ادبيات روسي دو جريان تا به امروز زنده و پويا هستند؛ يكي جريان «اسلاووفيل»ها يا روسگراها و ديگري «زاپاتنيست»ها يعني غربگرايان. جريان اول معتقد است كه هضم شدن روسيه در دل تغيير و تحولات اروپا و مشخصا اروپاي غربي باعث ميشود كه روسيه «استقلال معنوي»
(spiritual Sovereignty) خودش را از دست بدهد. جريان ديگر اما ميگويد اگر روسيه ميخواهد در جهان آن روز و امروز خودش را حفظ كند، بايد بتواند پنجرهاي به سمت اروپا داشته باشد.
اواخر قرن نوزدهم، يعني زمان تولد ايوان ايلين در سال 1883 ما در روسيه از سويي شاهد تنازعي ميان روشنفكران و اهل انديشه هستيم، از سوي ديگر گويا امپراتوري رومانوفها رو به زوال و نيازمند تغييرات است. لطفا درباره خانواده و خاستگاه اجتماعي او بفرماييد.
ايوان ايلين در سال 1883 در روسيه به دنيا آمد و در سال 1954 در بيرون از روسيهدار فاني را وداع گفت. پدرخوانده ايوان ايلين، الكساندر سوم امپراتور روسيه بود. اين نكته مهمي است. پيش از انقلاب اكتبر روسيه و شكلگيري ارتش سرخ يا «كرازنا آرمي» كه به مدت هفتاد سال بر بخشي از جهان سيطره مييابد، ارتش ديگري هم بوده كه وفادار ايده سلطنت بودند و براي تزار صرفا يك نقش اجرايي قائل نبودند، بلكه معتقد به فره ايزدي براي او بودند. اين ارتش دوم ارتش سفيد يا «بلا آرمي» بود. از قضا در دورهاي مقر اين ارتش سفيد انزلي خود ما ميشود. ايوان ايلين همواره يكي از ايدئولوگهاي ارتش سفيد است و از كساني است كه به ايده فرهمندي يا ايزدي تزار باور دارد. البته او برخي از تزارها را نقد ميكند و معتقد است آنها نتوانستند به آن ايده وفادار بمانند. اما اين نكته كه پدر خوانده او الكساندر سوم امپراتور روسيه است، از نقاط عطف قابل توجه است. جالب است كه خود الكساندر سوم معروف به واپس گرايي و ارتجاع است. كارولين مادر ايوان ايلين، از آلمانيهاي روسيه بود كه مذهب لوتران داشت و بعد از ازدواج با پدر ايوان مذهبش را تغيير ميدهد و نامش به يكاترينا يونييونا تغيير مييابد. ايوان ايلين در دانشگاه فلسفه ميخواند. استاد فلسفه او هم در شكلگيري شخصيت او نقش مهمي داشته است.
اگر ممكن است در مورد فضاي فلسفي دانشگاهها و محافل فرهنگي در روسيه آن سالها بفرماييد. روسها از كدام يكي از جريانهاي فلسفي غربي متاثر بودند؟
استاد ايوان ايلين در فلسفه، پاول ايوانويچ نووگوتسوف بود كه فيلسوفي ليبرال مسلك بود با چارچوبي مسيحي كه گرايشي نوكانتي داشت. در روسيه گرايشهاي نوكانتي، هگلي، نوهگلي و جريانهايي كه تلاش ميكردند از خلال مذهب ارتودكس روسي، نوعي فلسفه عرفاني درست كنند، حضور داشتند. شايد بزرگترين تئولوگ-فيلسوف اين جريان اخير را به بتوان سولويف (1853-1900) خواند. او از فيلسوفان و تئولوگهايي بود كه تلاش ميكرد براساس ايده نور، فلسفه مسيحي ارتودوكس را پيش ببرد. البته در ادبيات رگهها و ريشههايي از آنچه بعدها به جريان ماركسيستي و چپي را تحت عنوان ايده عدالتخواهي شاهديم.
به هر حال مساله عدالتخواهي در سالهاي پاياني قرن نوزدهم، يكي از دغدغههاي جامعه روسيه بوده است. شكافهاي طبقاتي و فقر زيادي باعث ميشده كه ايده عدالت هم در سطح اجتماعي و هم ميان انديشمندان اهميت پيدا بكند.
بله، در روسيه يك سلسله مراتب سترگي وجود داشته كه يك عده از لحظه تولد تا پايان زندگي فقط موژيك بودند، يعني چيزي شبيه برده. اما بردههايي كه مالكاني داشتند كه زمين و زندگيشان دست مالك بود. در اواسط قرن نوزدهم، الغاي نظام موژيكها، باعث ميشود كه جامعه دچار يك تحول و پويايي بشود و ميتوان گفت انقلاب 1905 تحت تاثير آن اصلاحات است. بعد انقلاب فوريه 1917 در امتداد اين تغيير و تحولات است و انقلاب اكتبر هم كه در همين راستاست.
ايوان ايلين در ميان جريانهاي فكري و فلسفي مذكور به كدام جريانها علاقه و گرايش بيشتري داشت؟
او به هگل علاقه داشت. البته پيش از بحث از انديشههاي ايوان ايلين به انديشههاي استادش پاول ايوانويچ نووگوتسوف توجه كرد. او نوكانتي بود و به قانون طبيعي را به مثابه چارچوب نظري برگزيده بود و معتقد بود مبتني بر آن ميتوان قوانين ساخته بشر يا همان positive low را هم نقد كرد و هم ارتقا داد. يعني بايد معيار ارزشگذارانه و هنجاري (normative) داشته باشيم كه براساس آن بتوانيم خوب و بد را مشخص سازيم. در سال 1911 ايوان ايلين به اروپاي غربي ميرود و از آنجا كه به زبان آلماني مسلط بوده، رساله خودش را مينويسد. اين رساله در شناخت آن ايوان ايليني كه ما در اواخر به دنبالش هستيم و بعد بر جريانهاي امروز مثل پوتين و حلقهاي كه امروز به عنوان نومحافظهكاران تاثير ميگذارد، اهميت دارد.
قبل از پرداختن به رساله ايوان ايلين به تاثيرپذيري او از هگل بپردازيد.
ايوان ايلين به هگل علاقه داشته است. بسياري او را هگلي ناهگلي خطاب كردهاند، اما اگر بخواهيم از بيرون نگاه كنيم و برچسب هگلي را به او بچسبانيم، او يك هگلي راست است.
يعني از ابتدا يك هگلي راست است و هيچگاه دچار تغيير يا تحول اساسي در انديشه او نميبينيم؟
البته تغييرات و تحولات در انديشه او هست، اما اين تحولات به اين سمت است كه آن ايده محافظهكاري كه بعدا حتي ميتوان آن را جريان فاشيسم در اروپا خواند، در او تقويت ميشود. قابل ذكر است كه وقتي امروز در گفتمان غالب از فاشيسم سخن ميگوييم، يك ناسزا يا فحش است. ولي فاشيسم يك جرياني است كه در اروپا و قبل از جنگ جهاني دوم، تلاش ميكند جامعه و حكومت (state) را در يك ارتباط ارگانيك تعريف كند. به هر حال ايوان ايلين يك هگلي راست است. عنوان رساله او كه در سال 1911 مينويسد بحران فلسفه راسيوناليستي يا عقلي يا بيشتر پوزيتيويستي در قرن نوزدهم آلمان است. هم او و هم داستايوسكي به دنبال اين بودند كه ثابت كنند آنچه آن روز فلسفه پوزيتويستي يا فلسفه راسيوناليستي خوانده ميشود، نميتواند انسان را به صلاح و فلاح برساند و همهچيز را نميتوان با ارجاع به عقل (reason) آن هم عقل تجربي توضيح داد و تبيين كرد. اين عقل باعث از هم پاشيدگي جامعه ميشود. ايلين همچنين از منظر هگل به مساله حاكميت (state) و قانون (low) ميپردازد. در سال 1916 رساله خود را تكميل و در سال 1918 آن را به چاپ ميرساند. جالب است كه ايلين در بادي امر، انقلاب فوريه 1917 را تاييد ميكند كه به نظر ميآيد مقداري حالت ليبرالتري دارد و آن را به مثابه رهايي خلق توصيف ميكند. اما شش ماه بعد كه انقلاب اكتبر 1917 توسط لنين و تروتسكي اتفاق ميافتد، شديدا آن را تقبيح ميكند و معتقد است اين انقلاب تبديل غارت انقلابيون از حاكميت (state) شده است.
در اين سالها ايوان ايلين كجاست؟
در روسيه است. يك دوره كوتاهي به آلمان ميرود و بعد به روسيه بر ميگردد و اتفاقا با استادش هم كاملا در ارتباط نزديك است. هر دو براي مدتي زنداني هم ميشوند.
از طرف چه كسي؟
دولت كمونيستي. جالب است كه بعد از مدتي برخلاف بسياري از متفكران و انديشمندان چپ و راست و محافظهكار و غيرمحافظهكار كه ميتوان گفت با دولت جديد لنين درگير ميشوند و از روسيه ميروند، ايوان ايلين در روسيه مدتي ميماند. او بين سالهاي 1922 تا 1938 به برلين سفر ميكند. او در برلين مهمترين ايدئولوگ بلا آرمي يا همان ارتش سفيد ميشود.
قبل از پرداختن به فعاليتهاي ايوان ايلين بين سالهاي 1922 تا 1938 در برلين، كمي درباره سالهاي بسيار مهم 1917 و انقلاب اكتبر تامل كنيم. در اين سالها ايوان ايلين يك جوان سي و چند ساله است كه فلسفه خوانده، به هگل علاقهمند است، دورهاي به آلمان رفته و حالا به روسيه بازگشته.
از 1917 تا 1922 پنج سال است كه ايوان ايلين در شوروي است. مدتي در زندان بهسر ميبرد، دايما در حال نقد و انتقاد از نظام كمونيستي است و در آن فضاي ملتهب زندگياش در خطر است. عقبه اشرافي و نجبايي او را نبايد فراموش كرد. يعني از ديدگاه دولت حاكم، امثال او به نوعي «ضد انقلاب» (counter revolution) صورتبندي ميشدند و نميتوانست بيشتر در روسيه بماند. اگر ميماند، يقينا در تصفيههاي استالين جانش را از دست ميداد. وقتي هم كه از شوروي بيرون ميآيد و به آلمان ميرود، به عنوان مهمترين ايدئولوگ جريان سلطنتطلب ضدبلشويك صورتي خيلي فعال و جدي حضور فعاليت ميكند.
تبعيد ميشود يا خودخواسته ميرود؟
آدمهاي ديگري هم بودند كه ضد كمونيست يا ضددولت مستقر بودند، يكي از ايدئولوگهاي مهم جريان ارتش سفيد يا همان بلا آرمي، ايوان ايلين است كه چارچوب نظري خودش را با مفهوم «كريستو فاشيسم» يا «كريستين فاشيسم» يعني مسيحيت با خوانش فاشيستي تعريف ميكند.
فاشيسم مسيحي.
بله. معناي اين را بايد كاويد البته من اينجا قصد تشريح اين ايده را دارم و خوانش همدلانه با آن ندارم و نميگويم اين كار خوبي ميكند. وقتي از كريستو فاشيسم يا به تعبير شما فاشيسم مسيحي صحبت ميكند، براي روسيه يك رسالت تاريخي قائل است. ميگويد روسيه يكي از مللي است كه رسالت تاريخي در جهان دارد و معتقد بوده روح روسيه در اين پهنه هستي رسالتي فراسوي امور اجرايي و سياسي به معناي رايج كلمه دارد. يعني نه اينكه روسيه كشوري است كه امورات زندگي را ميچرخاند. يكي از پرسشهاي بنيادين ايوان ايلين اين بود كه چه عواملي باعث شد روسيه گرفتار تراژدي انقلاب بشود؟ براي ايوان ايلين انقلاب اكتبر روسيه يك تراژدي بود. اما چرا اين اتفاق براي روسيه افتاد؟ او تلاش ميكند از منظر فلسفي به اين پرسش بپردازد كه چرا يك ملت يا كشوري كه يك روحي به نام روح روسيه دارد و يك رسالت جهاني دارد، به اين وضعيت افتاده است؟ او اين رسالت جهاني را چنانكه الكساندر دوگين ميگويد در يك ساختار ژئوپليتيك در نظر نميگيرد و ميكوشد بحث خودش را از منظر هگلي صورتبندي كند. ايلين بر اين باور است كه هر حاكميتي بايد به صورت به صورت
corporation اداره شود، يعني ايدئولوژي سياسي كه از سازماندهي جامعه توسط گروههاي تعاوني مانند انجمنهاي كشاورزي، كارگري، نظامي، تجاري يا صنفي براساس منافع مشتركشان حمايت كند. او معتقد بود كه هر حاكميتي بايد به صورت كورپوريشن تاسيس و اداره شود تا هر شهروندي با حقوق و وظايف معين در آن عضويت داشته باشد. وقتي از فاشيسم صحبت ميكنيم، از چنين ايدهاي سخن ميگوييم. بنابراين ايلين نابرابري بين آحاد مردم را به عنوان يك وضع ضروري در هر كشوري ميدانست. او اين را كه دنبال برابري طلبي (egalitarianism) و مساوات خواهي باشيم، نادرست ميخواند. نادرستي آن هم صرفا از منظر سياسي نيست، بلكه فلسفي است.
يعني نابرابري هستي شناختي است.
دقيقا. اما اين به آن معناست كه طبقات بالاتر تحصيل كرده و كساني كه جايگاه اجتماع بالاتري دارند، نسبت به طبقات پايينتر جامعه، وظيفه خاصي براي هدايت معنوي دارند. بنابراين از ديد ايلين نوعي سلسله مراتب روحاني به معناي معنوي وجود دارد. يعني كساني كه در اين سلسله مراتب بالاتر رفتهاند، بايد تلاش كنند كساني را كه پايينتر هستند، هدايت كنند تا بتوانند آن روح روسي را به معناي واقعي كلمه متجسد كنند.
ميدانيم كه انديشههاي ايلين تا ميانه قرن بيستم كه انديشههاي سوسياليستي و چپ در روسيه حاكم هستند، چندان مورد اقبال قرار نميگيرد. ايلين هم كه در اين سالها در آلمان به سر ميبرد، او آثارش را به چه صورت و كجا منتشر ميكند؟ همچنين درباره سير زندگي او هم بفرماييد.
ايلين بعد از 1922 به شوروي بر نميگردد.
يعني تا زمان مرگش در سال 1954 خارج از روسيه است؟
بله، او در سال 1954 ميميرد و در سوييس به خاك سپرده ميشود. آثار كليدي ايوان ايلين از 1918 تا 1954 منتشر ميشوند. البته بعضي آثار بعد از مرگ او و تا سال 1978 چاپ ميشوند. عناوين اين آثار خيلي گوياست. اولين اثر او در سال 1918 با عنوان «فلسفه هگل به مثابه آموزه انضمام خدا و انسان» است، دومين اثر «مقاومت عليه شر با توسل به زور يا خشونت» است كه در سال 1925 منتشر ميشود. سومي «راه احياي معنوي» است كه در سال 1935 منتشر ميشود. اين آثار را ايلين در آلمان و اروپاي غربي منتشر ميكند. عنوان چهارمين كتاب او در سال 1938، «مباني مبارزه براي روسيهاي ملي» است، يعني اينكه مليت و روح ملت روسي چيست؟ پنجمين كتاب او كه در سال 1948 يعني سه سال بعد از جنگ جهاني دوم مينويسد، «درباره روسيه آينده» است. يعني معتقد است كه اين دوران تراژدي كمونيستها تمام ميشود. كتاب ششم او كه باز در 1948 منتشر شده، «اساس فرهنگ مسيحي» است. يعني به بنيانهاي مسيحيت با خوانش هگلي و كريستوفاشيسمي كه خود ايلين ابداع كرده ميپردازد. البته نسبتي هم با جريانهاي كريستوفاشيستي در ديگر جاهاي اروپا هم دارد. اين جرياني است كه اروپا را گرفته و تا امروز يقه آن را ول نكرده و به صورت راست افراطي هم در اروپاي غربي و هم در امريكا و اروپاي شرقي احيا ميشود. هفتمين كتاب ايلين، «درباره ذات وجدان قانون» در سال 1956 منتشر ميشود. از ديد ايلين قانون ذاتي دارد و وقتي ميخواهد در وجود انسان متجلي و متبلور شود تا بتواند او را به رهبر فرهمند وصل كند، بايد ذاتي داشته باشد. هشتمين كتاب ايوان ايلين با عنوان «راه بصيرت» سال 1957 منتشر ميشود.
البته اين چند كتاب اخير بعد از مرگ او منتشر شدهاند.
درست است. نهمين كتاب ايلين در 1953 با عنوان بديهيات تجربه ديني است. دهمين كتاب او درباب سلطنت و جمهوري است.
اين كتابها در دوره كمونيستي در شوروي امكان چاپ نداشتند.
درست است. همه اينها بيرون از شوروي منتشر ميشوند. جالب است كه اين كتابها هيچوقت به روسيه نميآيند، بلكه بعد از مرگ او به دانشگاه ميشيگان ميرود و آنجا همه آثار دستي و خطي محفوظ ميماند. همين چند ماه قبل، يعني پيش از جنگ اوكراين، با اصرار پوتين و نماينده مخصوص او در دانشگاه ميشيگان، همه آن ميراث و كتابخانه را به روسيه ميآورند. پيكر ايوان ايلين هم تا سال 2009 در سوييس بوده، اما در اين سال باز پوتين شخصا پيگيري ميكند و بقاياي پيكرش را به روسيه ميآورند و خاك ميكنند. خود پوتين هم شخصا حضور پيدا ميكند.
پيش از بحث پاياني درباره احياي ايلين، مقداري هم در مورد شخصيت ايوان ايلين بفرماييد. او چطور آدمي بوده است؟ ميدانيم كه فيلسوفان خلق و خوهاي متفاوتي دارند، برخي بيشتر به مسائل سياسي و اجتماعي توجه ميكنند، عدهاي بيشتر اهل كتابخانه هستند.
ايوان ايلين چنانكه گفتم يك عقبه اشرافي داشته است. نكته مهم اين است كه او از فيلسوفاني نبوده كه فقط در گوشه كتابخانه باشد. تقريبا به نوعي رهبر و ايدئولوگ يك حزب سياسي بوده و حتي وقتي به او پيشنهاد ميكنند كه به دانشگاهي در چك برود، ترجيح ميدهد ايدئولوگ ارتش سفيد باقي بماند و فعالانه تلاش ميكرده است. حتي با هيتلر و موسليني ملاقات داشته. اصلا نكته مهمي درباره مليت (nationality) هست كه بايد گفته شود. ايلين مخالف اين ايده است كه فرد ميتواند مليت خودش را انتخاب كند. او معتقد است مليت انتخابي نيست، او ميگويد «همانطور كه يك سلول نميتواند انتخاب كند بخشي از يك بدن باشد يا نه، مليت نيز امري قهري است.» اين نگاهي است كه امروز هم برخي در ايران و جاهاي ديگر به مليت دارند.
اين همان نگاههاي نژادي است كه خودش يكي از پايههاي انديشه فاشيستي است.
بله، مثلا ايلين آدولف هيتلر را نگهبان تمدن ميانگارد و معتقد است كه هيتلر حركت درستي انجام داده كه عليه بولشويكها اعلان جنگ ميكند. يعني فعالانه در جنگ آلمانها عليه شوروي وارد ميشود. در 1933 هنگامي كه نازيها پيروز انتخابات ميشوند و قدرت را به دست ميگيرند، ايلين مقالهاي با عنوان «روح جديد» مينويسد و سوسياليسم ملي را به مثابه روح جديد تمدن قلمداد ميكند. ايلين، متفكر و نويسندگاني مانند الكساندر سولژنتيسا و الكساندر دوگين و همچنين ناسيوناليستهاي روسي در قرن بيستم و بيست و يكم را شديدا تحت تاثير قرار ميدهد. مثلا اگر بخواهيم درباره ناسيوناليسم افراطي روسي و جريانهاي نومحافظهكارانه نژادپرستانه با قرائتهاي تنگ و باريك (exclusive) در روسيه امروز صحبت كنيم، ايوان ايلين كسي است كه در راس آن قرار ميگيرد. پل رابينسون در سال 2012 كتابي با عنوان فلسفه پوتين مينويسد و آنجا مدعي ميشود كه محققين و پژوهشگران غربي در باب سنت محافظهكاري در روسيه زياد مداقه و مطالعه نكردهاند و اين عدم آگاهي موجب شده كه فضاي كنوني كه در روسيه هست، خيلي مهآلود باشد و ندانند كه چه اتفاقي در حال وقوع است و ريشههاي حركتها و جهتگيريهاي دولت كرملين را نفهمند. او در نوشته خودش به اين اشاره ميكند كه ايلين يكي از مهمترين متفكراني است كه روي انديشههاي پوتين و فهم پوتين از روسيه و رسالت تاريخي آن تاثير عميقي ميگذارد. پوتين چنانكه گفتم شخصا در نقل و انتقال پيكر ايلين در سال 2009 شركت ميكند. نكته مهم ديگر در نگاه ايلين، مقوله «مونارك» يا «پادشاهي» است. او بر اين باور بود كه فهم پادشاهي از قانون ربط وثيقي به ارزشهاي مهمي چون تقواي ديني و خانواده دارد و پادشاه فردي است كه به هيچ حزب و دستهاي وابسته نيست، بلكه تجسم اتحاد مردم، فراسوي باورهاي آنها به چپ و راست است. البته او نقاد نيكلاي دوم و رفتار او بود و معتقد بود كه اشتباهات كليدي او موجب اسقاط نظام سلطنتي در روسيه شد. اخلاق و تدين، دو مفهوم كليدي در خوانش ايلين هستند كه در فهم او از آگاهي از حق يا قانون، نقش مهمي ايفا ميكنند. او ميگفت روسيه بايد به دور از اگاليتريانيسم (برابري خواهي) باشد و مخالف براندازي نظام سلسله مراتبي بود. ايلين سه تز داشته كه به نظرم خيلي مهم است. اولا از ديد او پيشرفت اجتماعي غيرممكن است، زيرا نظام سياسي و اجتماعي مانند يك بدن است. دومين تز او مربوط به راي دادن در نسبت با رهبر فرهمند بود. او ميگويد راي مردم به رهبر به معناي انتخاب او نيست، بلكه تصديق رهبر است. دموكراسي تشريفات است. ما فقط براي تصديق و حمايت جمعي از رهبرمان به او راي ميدهيم. سومين تز ايلين مربوط به ايده واقعيت است. در نظر او فكت يا امر واقعي مهم نيست، با اتكا به سنت عرفاني مسيحي ايلين بر اين باور بود كه خدا را جهان آفريده، اما خلق جهان يك اشتباه بوده است. جهان نوعي فرآيند سقط شده است، زيرا فاقد انسجام و وحدت است. عالم واقعيات قابل مشاهده، براي ايلين هولناك محسوب ميشده، به دليل عدم انسجام و وحدت. از ديد او فاكتها نفرتانگيز و به كلي بيارزش هستند. مبتني بر اين سه تز، ايلين ميگويد جهان فاسد است و نياز به رهايي دارد و رهايي از طريق ملتي ممكن است كه قادر به اعمال سياستي تماميتخواه باشد و آن ملت نيست جز ملت روسيه كه هنوز فاسد و تباه نشده.
آيا جوانان روسيه هم انديشههاي ايلين را ميخوانند و به آنها باور دارند؟ چقدر اين انديشهها در سطح جامعه مورد اقبال واقع است؟
جامعه روسيه، بسيار متنوع و پيچيده است. به يك نكته مردمنگارانه (دموگرافيك) اشاره كنم. روسيه امروز 129 ميليون جمعيت دارد، از اين تعداد، 35 تا 45 ميليون نفر مسلمان هستند كه در جمهوريهاي قفقاز، باشكورتستان و تاتارستان و در اقصي نقاط روسيه از سيبري گرفته تا مناطق اروپايي روسيه زندگي ميكنند. جمعيت اين جامعه تا سال 2040 يا 2050، يعني كمتر از دو دهه ديگر، بسيار كاهش پيدا خواهد كرد. يعني از 129 ميليون تا 89 يا 90 ميليون نفر خواهد رسيد. نكته جالب آن است كه عليرغم كاهش كلي جمعيت، درصد جمعيت مسلمان به صورت صعودي افزايش خواهد يافت. يعني جمعيت مسلمانان در 2040 يا 2050 قريب به 60 يا 65 ميليون خواهد شد. تصور كنيد كشوري را كه از 90 ميليون نفر آن، 60 تا 65 ميليون نفر مسلمان باشند. حالا اديان و نژادها و مليتهاي ديگر هم در داخل روسيه هستند. نكته مهمي كه در كريستوفاشيسم ايلين هست، ارجحيت دادن يا برتري دادن به نژاد روس و مذهب ارتودوكس است. در چنين جامعهاي چطور ميتوان از اين ايدهها دفاع كرد؟ براي تماميت ارضي خود روسيه چه اتفاقي خواهد افتاد؟ نكته مهم ديگر اينكه ايلين و فيلسوفان كريستوفاشيسم شديدا ضديهودي هستند. امروز در دولت روسيه، از مدودف گرفته تا بسياري ديگر، يهودي هستند. اين تناقض به چه صورت خواهد شد؟ در حوزههاي اقتصاد و رسانه و دانشگاه هم مسائلي هست. از سوي ديگر در 8 سال دولت يلتسين در روسيه، نوعي احياي ليبراليسم در روسيه بود. جريان ليبرالي و اقتصاد بازار و 30 سال بخشي از اقتصاد جهاني شدن، نسلي را در روسيه خلق كرده كه ارزشهاي اروپايي و غربي را ميپسندد و با آنها رشد و نمو كرده است. اينكه بخواهيد چنين جامعهاي را ناگهان يكدست كني، كار سادهاي نيست. برخي براي اشاره به اين انديشههاي كريستوفاشيستي حتي از مفهوم ارتودوكس-طالبانيسم استفاده ميكنند. يعني طالبانيسم ارتودكسي در روسيه شكل گرفته است. آيا چنين امري در جامعه متنوع و متكثر روسيه امكانپذير خواهد بود يا نه؟
برداشت خود شما چيست؟ آيا به نظر شما انديشههاي ايلين، ميتواند پاسخگوي وضعيت بغرنج جامعه روسيه در قرن بيست و يكم باشد؟
اگر اين تفكر را كه به نوعي مبتني بر خون و نژاد و خاك است، دولتمردان روسيه بخواهند به منتهااليه منطقي خودش ببرند و با فشار آن را عملي كنند، يقينا فروپاشي فدراسيون روسيه، ممكن است اتفاق بيفتد، زيرا جامعه روسيه، بسيار متنوع است و مسلمانان در آن حضور جدي دارند.
راهحل شما براي جلوگيري از اين اتفاق چيست؟ اگر روسها نخواهند روي اين عنصر به عنوان سيماي اجتماعي تاكيد كنند، چه جايگزيني دارند؟
قانون اساسي روسيه يك چارچوبي دارد. يكي از مهمترين مولفههاي آن اين است كه دولت (state) هيچ دين يا مذهب رسمي نبايد تبليغ كند و معتقد به تنوع فرهنگي و اديان و قومي است. همه اديان در حوزه خصوصيشان و غيردولتيشان آزاد هستند و دولت هم هيچ مذهب رسمي را نبايد تعيين كند، زيرا تاريخ روسيه، بسيار متنوع است. مثلا در اروپاي غربي وقتي از مسلمانان صحبت ميكنيم، ميگوييم كه مهاجر هستند، اما در روسيه اسلام دين مهاجري نيست و مسلمانان آنجا بودند و بخشي از روسيه شدهاند. چنين نيست كه اول روسها بودند و بعد مسلمان شدند. بنابراين دولت روسيه اگر بخواهد اين واقعيتها را سركوب كند و كريستوفاشيسم را در جامعه روسيه تبليغ كند، يقينا نتيجه معكوس خواهد گرفت. اما كاري كه كسي مثل الكساندر دوگين ميكند، متفاوت است. او ديگري (other) خودش را نه در داخل جامعه روسيه تعريف نميكند، بلكه در سطح كلان جهاني تعريف ميكند و ميگويد روسيه نميخواهد قدرت برتر جهاني باشد و نوعي يكجانبهگرايي امريكا را پيشه كند. او ميگويد روسيه اولا قائل به چند قطبي بودن در جهان است و قطبهاي مختلفي در جهان بايد حضور باشند. اما روسيه به عنوان يكي از قطبهاي تاثيرگذار و تعيينكننده در سطح جهان بايد حضور داشته باشد. دوگين ميگويد اگر بخواهند روسيه را كنار بگذارند، روسيه قطعا واكنش شديد نشان خواهد داد. جنگ فعلي اوكراين هم از منظر كرملين واكنش روسيه به يك جانبه گرايي امريكا تبيين ميشود. نكته دوم اينكه ميگويد اگر روسيه ميخواهد در سطح جهاني به يكي از تصميمسازان مطرح باشد و رسالت خودش را به عنوان يك ملت در سطح جهاني انجام بدهد، نيازمند اين است كه يك استقلال معنوي داشته باشد. دوگين ميگويد روسيه اين استقلال معنوي و روحاني را از مسيحيت ميتواند بگيرد. اما وقتي بخواهد اين استقلال معنوي را از مسيحيت بگيرد، بار ديگر يك مشكل پديد خواهد آمد.
مشروح این گفتوگو را می توانیدبه صورت تصویری در پایگاه اطلاعرسانی اعتماد آنلاین به نشانی اینترنتی https://www.etemadonline.com/ تماشا کنید.
ايوان ايلين يك هگلي راست است. عنوان رساله او كه در سال 1911 مينويسد بحران فلسفه راسيوناليستي يا عقلي يا بيشتر پوزيتيويستي در قرن نوزدهم آلمان است. هم او و هم داستايوسكي به دنبال اين بودند كه ثابت كنند آنچه آن روز فلسفه پوزيتويستي يا فلسفه راسيوناليستي خوانده ميشود، نميتواند انسان را به صلاح و فلاح برساند و همهچيز را نميتوان با ارجاع به عقل (reason) آن هم عقل تجربي توضيح داد و تبيين كرد.
پيش از جنگ اوكراين، با اصرار پوتين و نماينده مخصوص او در دانشگاه ميشيگان، همه آن ميراث و كتابخانه را به روسيه ميآورند. پيكر ايوان ايلين هم تا سال 2009 در سوييس بوده، اما در اين سال باز پوتين شخصا پيگيري ميكند و بقاياي پيكرش را به روسيه ميآورند و خاك ميكنند. خود پوتين هم شخصا حضور پيدا ميكند.
اگر بخواهيم درباره ناسيوناليسم افراطي روسي و جريانهاي نومحافظهكارانه نژادپرستانه با قرائتهاي تنگ و باريك (exclusive) در روسيه امروز صحبت كنيم، ايوان ايلين كسي است كه در راس آن قرار ميگيرد. پل رابينسون در سال 2012 كتابي با عنوان فلسفه پوتين مينويسد و آنجا مدعي ميشود كه محققين و پژوهشگران غربي درباب سنت محافظهكاري در روسيه زياد مداقه و مطالعه نكردهاند و اين عدم آگاهي موجب شده است كه فضاي كنوني كه در روسيه هست، خيلي مهآلود باشد و ندانند كه چه اتفاقي در حال وقوع است و ريشههاي حركتها و جهتگيريهاي دولت كرملين را نفهمند.
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
زير آوار؟
ايرانيها روي فرش قرمز
نظريهپرداز روح روسي
يادداشتهاي امروز
اراده ايران و عمان براي تقويت روابط
ترور با هدف تخريب مذاكرات احياي برجام
حيوان و گياه در آتش سوءمديريت تلف ميشوند
چگونه شكست انكار ميشود؟
آن شورانگيزِ ناكام!
خلق اميد به جاي جعل اميد
وزارت «پول نفت»
چهل سال پس از فتح خرمشهر؛ كدام تبيين؟
خرمشهر در 10 پرده