روزنامه جوان
1401/03/11
عکاسی که عاشورای برادرانش را به تصویر کشید
«مریم کاظمزاده» همسر شهید اصغر وصالی که اخیراً به وصال همسر و همرزمان شهیدش نائل آمده است، هم خبرنگار بود، هم عکاس و هم رزمندهای که از کردستان ملتهب سال ۵۸ تا سه سال بعد در مناطق عملیاتی حضور داشت. او که در دل مناطق جنگی کوهستانهای کردستان با اصغر وصالی آشنا شده بود، یک زندگی کاملاً انقلابی و جهادی را برگزید و تا پایان عمر همین مسیر را با صلابت ادامه داد. با مریم کاظمزاده در زمان حیاتش یکبار تماس گرفته بودم. میخواستم کتابی درباره دستمال سرخها بنویسم و او از مطلعان بود. قسمت نشد هرگز او را از نزدیک ببینم، اما خواندن دو کتاب «تا شهادت» و «خبرنگار جنگی» که خاطرات مرحومه کاظمزاده از سالهای جبهه بود، دانستههایی را که باید از یک خبرنگار جنگی به دست آید، برایم فراهم آورده بود؛ حکایت بانویی جسور که تابستان ۵۸ به کردستان میرود و مسیر زندگیاش را برای همیشه تغییر میدهد. تابستان ۵۸تابستان ۵۸ که اخبار ناراحتکنندهای از مریوان و بریدن سر پاسدارها در این شهر به گوش میرسد، مریم کاظمزاده ۲۳ ساله، خبرنگار روزنامه انقلاب اسلامی بود. او تصمیم میگیرد برای تهیه گزارش و خصوصاً عکاسی به مناطق آشوبزده کردستان برود. در همین زمان، در نقطه دیگری از تهران، اصغر وصالی نیز گروهش را که بعدها به دستمال سرخها معروف میشوند، برمیدارد و آهنگ مریوان میکند.
عبدالله نوریپور از اعضای گروه دستمال سرخها میگوید: «۲۳ تیرماه ۵۸ که فاجعه مریوان رخ داد تا ما بخواهیم به آنجا اعزام شویم، اوایل مردادماه شد. مریوان آلوده به وجود ضد انقلاب بود و صرفاً پادگان این شهر در دست رزمندهها بود. همانجا برای اولین بار خانم کاظمزاده را دیدیم. با پوشش مانتو و دوربینی که به همراه داشت، باعث تعجبمان شده بود.»
خود مرحومه مریم کاظمزاده در خصوص رویاروییاش با گردان شهید وصالی میگوید: «آنچه در این میان توجه مرا به خود جلب کرد، چهرههای جوان، بشاش و در عین حال خسته پاسدارانی بود که هر کدام تکهای از یک پارچه سرخ رنگ را به دور گردن خود گره زده بودند. فرمانده آنها جثهای کوچک داشت و زمانی که با فرمانده پادگان حال و احوال میکرد، بعضی او را برادر اصغر و بعضی برادر وصالی خطاب میکردند و بچههایی که با وی بودند گروه دستمال سرخها میخواندند.»
برخورد سنگین!
آشنایی مریم کاظمزاده با شهید وصالی از همین جا رقم میخورد. او که خبرنگاری نترس و جسور بود، همراه شهید وصالی و گروهش به اردوکشیها و عملیات جنگی هم میرود و رفتهرفته آشناییاش با وصالی بیشتر میشود. هرچند ابتدا این دو رفتار چندان دوستانهای با هم نداشتند و گاهی با یکدیگر بحث و بگو مگو میکردند.
احمد اسلیمی از دیگر اعضای گروه دستمال سرخها در خصوص مرحوم مریم کاظمزاده و خصوصیات اخلاقیاش میگوید: «راهپیمایی در کوهستان کردستان کار راحتی نبود. مثلاً وقتی قرار شد به ارتفاعات مشرف به دره شیلر برویم و به روستاها و پاسگاههای این مناطق سر بزنیم، هر نوبت باید چندین ساعت راه میرفتیم. وقتی خانم کاظمزاده گفت میخواهد همراه ما بیاید، شهید وصالی مخالفت کرد، اما ایشان گفت عضوی از گروه ما نیست و اصغر آقا نمیتواند به او دستور بدهد. ضمناً اجازهاش را از دکتر چمران گرفته است. جسارت خانم وصالی برای ما جالب بود. ضمن اینکه با هر سختی بود پا به پای ما به بلندیها آمد و سختیها را تحمل کرد. ایشان یک بانوی شجاع، نترس و سختکوش بود.»
مدتی میگذرد تا جو سنگینی که بین اصغر وصالی و مریم کاظمزاده بود برطرف شود و این دو طی مباحث سیاسی که با هم داشتند، روحیات یکدیگر را محک بزنند و با هم وصلت کنند. اما کاظمزاده شرط کرده بود همه جا همسرش را همراهی کند و همین طور هم میشود.
خواهر دلسوز
حضور یک بانو در گروه دستمال سرخها که از اولین گردانهای تکاوری سپاه بود، عجیب و غیرمنتظره به نظر میرسید، اما اعضای این گروه همانند یک خانواده بوده و مریم کاظمزاده را مثل خواهری مهربان و دلسوز بین خود پذیرفته بودند. به قول عبدالله نوریپور، مرحومه کاظمزاده مثل یک خواهر، غمخوار برادران رزمندهاش بود و در میدان رزم مانند یک رزمنده و خبرنگار جسور گروه را همراهی میکرد.
نوریپور خاطره جالبی از مرحومه کاظمزاده تعریف میکند و میگوید: «در یک راهپیمایی در مناطق آلوده به وجود ضد انقلاب من دیدم همه ما مسلح هستیم، اما خانم کاظمزاده سلاحی ندارد. آن موقع هنوز ایشان با شهید وصالی ازدواج نکرده بود. ناگفته نماند که من و چند نفر از بچهها هوای ایشان را داشتیم تا در محیط سخت کوهستان اذیت نشود. رفتم و یکی از دو سلاح کمری که داشتم به ایشان دادم. گفت بلد نیست استفاده کند. خواستم توضیح بدهم ضامن چیست و چطور اسلحه از ضامن خارج میشود که دست ایشان ناغافل روی ماشه رفت و یک گلوله شلیک شد. بچهها به تصور حمله ضد انقلاب، یکباره سمت ما آمدند. وقتی متوجه ماجرا شدند همگی زدند زیر خنده. چهره متبسم شهید وصالی آن روز جالب بود.»
همراه همیشگی
بعد از شروع دفاع مقدس، شهید وصالی و همسرش به همراه مرتضی رضایی فرمانده وقت سپاه به سرپل ذهاب میروند. وصالی و کاظمزاده همراه باقیمانده بچههای گروه دستمال سرخها و رزمندگانی، چون شهید ابراهیم هادی که در این مقطع به جمع گروه شهید وصالی اضافه شده بودند، در جبهه سرپل ذهاب مقابل نیروهای دشمن ایستادگی میکنند. خیلی طول نمیکشد وصالی روز ۲۷ آبان ۱۳۵۹ مصادف با تاسوعای حسینی مجروح میشود و چند ساعت بعد درست روز عاشورا به شهادت میرسد.
نوریپور میگوید: «وقتی وصالی در بیمارستان اسلامآباد بستری میشود، خانم کاظمزاده خیلی اصرار میکند دکتر او را برگرداند، (نجات بدهد) پزشک میگوید ایشان اگر زنده هم بماند به خاطر گلولهای که به سرش اصابت کرده است دچار معلولیت میشود، میتوانید از او نگهداری کنید؟ خانم کاظمزاده میپذیرد. ایشان بعدها گفت آن روز از ته دلم گفتم میتوانم از او نگهداری کنم و تا پایان عمر پای جانبازیاش بایستم.»، اما چند ساعت بعد اصغر وصالی به شهادت میرسد.
جبهه فرهنگی
تا وقتی که جنگ به اتمام نرسیده بود، مرحومه کاظمزاده ارتباطش را با جبهه قطع نمیکند. او تا سال ۱۳۶۱ به مناطق جنگی رفت و آمد میکند و بعد که ورود خانمها به مناطق عملیاتی ممنوع میشود، مدتی به هندوستان میرود و درسش را ادامه میدهد. سپس به ایران برمیگردد و در مطبوعات مشغول میشود. ایشان سالها در روزنامه کیهان حضور داشت و رسالت رسانهایاش را دنبال میکرد.
احمد اسلیمی از سالهای پس از دفاع مقدس مرحومه کاظمزاده میگوید: «ایشان هیچ وقت ارتباطش را با گذشته پرافتخاری که داشت قطع نکرد. در یادواره شهدا یا شبهای خاطره یا هر مناسبتی که برای بچههای جبهه و جنگ و شهدا برگزار میشد، با دل و جان شرکت و خاطراتش را بیان میکرد.»
پیام رسان شهدا
عبدالله نوریپور هم میگوید: «به واسطه دو کتابی که از خاطرات بنده نگاشته شده است، چون بخش اعظمی از این دو کتاب مربوط به گروه دستمال سرخها میشد، بعد از دفاع مقدس همچنان با خانم کاظمزاده دورادور ارتباط داشتیم. در همان دفاع مقدس و پس از آن، ایشان مثل حضرت زینب کبری (س) پیام رسان رشادتها، شجاعتها و شهادت بچههای گروه دستمال سرخ و دیگر رزمندهها بود. مثل یک خواهر برای یک گردان خواهری کرد. خودش در خاطراتش آورده که (همانند خواهری دلسوز) پیکر بسیاری از شهدا را از منطقه تا تهران مشایعت میکرد و در تدفین و مراسمشان حضور مییافت.»
نوریپور همچنین از آخرین تماسی که با مرحومه کاظمزاده داشت بیان میدارد: «مدتی میشد که ایشان از بیماری سختی رنج میبرد. این اواخر که حالشان بدتر شده بود، پیام داده بودند که بگویید فلانی (نوریپور) به دیدنم بیاید. من آن موقع مشهد بودم. وقتی خودم را به تهران رساندم، چند روز به فوتشان باقی مانده بود. شرایطی پیش آمد که یک بامداد به همراه همسرم درِ خانهشان رفتیم. آنجا دو دختر و همسرشان گفتند وضعیت ایشان طوری است که اصلاً نمیتوانند حرف بزنند. متأسفانه نتوانستیم ایشان را ببینیم. چند روز بعد خبر رسید به شهید وصالی و دیگر همرزمان شهیدش پیوسته است.»
«تا شهادت» یکی از کتابهایی است که با روایت خانم مریم کاظمزاده نگاشته شده است. او به عنوان خبرنگار جنگی زودتر از دستمال سرخها به کردستان میرود و چند روز بعد که گردان وصالی از راه میرسد، کاظمزاده سرنوشت اغلب اعضای این گروه را همانند همسرش اصغر وصالی تا شهادت دنبال میکند. خبرنگار جنگی در میدان رزم مثل یک دستمال سرخ بود و در بزم عاشقان شهادت، چونان خواهری که عاشورای برادرانش را به نظاره نشست و به تصویر کشید.
سایر اخبار این روزنامه
قدم زدن در رحم زایشگر اقتصاد دانشبنیان
توقف آموزش فنی و حرفهای در عصر پیکان
شکایت غیرانقلابیها را هم مثل شکایت همراهان انقلاب رسیدگی کنید
رفع تهدید و تحریم با رویکرد نگاه به شرق
حیرت ناظران از تلاش وزیر کشور در میدان متروپل
اقتصاد در حال رها شدن از طناب برجام
تقلید کاریکاتوری جانسون از چرچیل!
عکاسی که عاشورای برادرانش را به تصویر کشید
جاودانگی شیرین با فرهاد
بازی با سرنوشت تیم و بازیکن
ورود رئیسی به میدان اصلاح ساختارهای فسادزا
کن میگوید مستهجن و بدبختی بساز جایزه بگیر!
قیام ۱۵ خرداد قبل از هر چیز رشد انگیزه دینی مردم را نشان میداد