چه جایی بهتر از آسایشگاه روانی؟!

یاسر نوروزی-شهروندآنلاین؛ «جان‌های شعله‌ور» یک آسایشگاه روانی بوده که بستری برای برخورد کاراکترها و تفکرات مختلف با هم به وجود می‌آورد. آنچه در ادامه می‌خوانید گفت‌وگویی است با او به مناسبت چاپ این رمان.متولد چه سالی هستید؟ اهل کجا؟

متولد خرداد 1361  شهرستان الشتر در استان لرستان هستم.

چه رشته‌ای خوانده‌اید؟



کارشناسی ارشد مدیریت و برنامه‌ریزی آموزشی خوانده‌ام.

چطور با وجود رشته‌ای که خوانده‌اید، سراغ ادبیات داستانی رفتید؟

راستش را بگویم درس خواندن برایم هیچ‌وقت در اولویت نبود. برای همین هم رشته‌ای را انتخاب کردم که ابدا دوستش نداشتم. دلیل اصلی‌اش هم این بود که گویی من در خلوت خودم، با یک دنیای مخفی، ارتباط داشتم. دری که فقط من آن را می‌دیدم و بقیه از وجودش بی‌اطلاع بودند. آن درِ مخفی به روی جهان ادبیات باز می‌شد. همه چیز من آنجا بود. دقیقا مصداق این مصراع بود «آن کس که تو را شناخت جان را چه کند»! و من آن را شناخته بودم و ادبیات همه چیزم بود. پدرم دوست داشت همه فرزندانش پزشک و مهندس شوند. علاقه من به ادبیات، تقریبا شنا در جهت خلاف رودخانه بود.

بنده سه کتاب از شما می‌شناسم، ولی نمی‌دانم قبل از آن هم کتابی چاپ کرده‌اید یا نه؛ «یاس امین‌الدوله»، «کاپیتان و دوشنبه» و «جان‌های شعله‌ور» (که به‌تازگی منتشر شده). اگر غیر از این‌ها هم اثری داشته‌اید، بفرمایید.

نه، اثر دیگری فعلا از من منتشر نشده است. ورود من به دنیای ادبیات داستانی با مجموعه داستان «یاس امین‌الدوله» بود. البته کارهای دیگری هم در دست انتشار دارم.

ترتیب انتشار کتاب‌ها را درست گفتم؟

بله، سال 97 «یاس امین‌الدوله» منتشر شد. کتاب خوش‌اقبالی بود. سال بعدش به چاپ دوم رسید و حالا در آستانه چاپ سوم است. سال 99 مجموعه داستان «کاپیتان و دوشنبه» را در نشر آوند دانش منتشر کردم و اسفند 1400 هم رمان «جان‌های شعله‌ور» در نشر روزگار منتشر شد.

اول درباره مضامین دو کتاب قبلی بفرمایید تا بعد برسیم به اثر اخیرتان.

داستان‌های دو کتاب قبلی من بر حول موضوعاتی مانند خرافه‌پرستی، فقر، تنهایی، جنگ، مسائل حوزه زنان و… می‌چرخد. مسائلی که همیشه ذهن من را درگیر کرده است. برای نمونه در مجموعه داستان یاس امین‌الدوله، موضوعاتی مانند فقر، خرافه و تنهایی پررنگ‌تر است. اما در مجموعه داستان کاپیتان و دوشنبه، جنگ و چالش انسان عصر مدرنیته بیشتر به چشم می‌آید. برای نمونه در داستان‌های «دسته پامچال‌های وحشی» و «کاپیتان و دوشنبه» به جنگ به عنوان یک موضوع مهم پرداخته شده است. هر چند این جنگ، بستر مکانی و زمانی خاصی ندارد و این هم البته تعمدی بوده است، چون برای من فرقی نمی‌کند این جنگ در کجای دنیا رخ بدهد. هر جایی که انسانی درگیر آن شود، مساله و موضوع من هم هست. تصاویری که از شهر رقه در شرق سوریه بعد از حمله داعش به دنیا مخابره شد، برایم تکان‌دهنده بود و داستان «دسته پامچال‌های وحشی» را تحت تاثیر آن عکس‌ها نوشته‌ام!

ایده «جان‌های شعله‌ور» از کجا آمد؟

من معمولا ایده داستان‌هایم را از اطرافم می‌گیرم. گاهی یک عکس، یک صحنه، یک آدم و… باعث می‌شود درباره‌اش بنویسم. چیزی باید در آن موضوع باشد که مرا تکان دهد. چند سال پیش وقتی دخترم را به مدرسه می‌بردم، سر راه من یک آسایشگاه بود. حیاط کوچکی داشت. معمولا وسط روز همه افراد آسایشگاه را توی پیاده‌رو می‌نشاندند تا هوا بخورند، آفتاب بگیرند و…. من از کنار آنها رد می‌شدم. آدم‌هایی که توی حال خودشان بودند، با خودشان حرف می‌زدند، با طرف مقابلی که نامرئی بود، صحبت می‌کردند؛ چیزی در آنها بود که مرا به طرف خود می‌کشاند. وقتی این کشش موضوعی پیش بیاید، ایده دیگر نمی‌گذارد من زندگی عادی خودم را داشته باشم و باید حتما بنویسمش. برای همین هم تصمیم گرفتم چیزی درباره‌شان بنویسم و خدا را شکر نتیجه‌اش شد «جان‌های شعله‌ور».

«جنون» یا رفتارهایی که در عرف، از آن‌ها با عنوان رفتارهای «غیر عقلانی» یاد می‌شود، در فلسفه و ادبیات پیشین ایران و جهان، خاستگاه طرح تعابیر و تمثیل‌های حکمت‌آمیز بوده؛ «دیوژن»، «جُحا»، «ملا نصرالدین» و…. اما به‌تدریج وقتی پای دانش نوینی نظیر روان‌شناسی به میان آمد، بحث به سمت روان و اختلالات روانی کشیده شد و نویسندگان استفاده‌های مختلفی از آن کردند. مجمع دیوانگان شما در این رمان چه دستاوردی دارد؟ چرا چنین جهانی را برای روایت انتخاب کردید؟

به نظرم یک اصل فراموش‌شده را باید یادآور شوم و آن اینکه بشر قدیم، حکیم بوده است. نوعی حکمت متعالی با راه و روشش بوده و نتیجه آن شده است دیوژن، ملا نصرالدین و… انسانی که دیدش نسبت به همه چیز و همه کس، توأم با نگاهی عمیق و موشکافانه بوده است. انسان امروز، آن حکمت را فراموش کرده است. در سطح شنا می‌کند. چرا؟ چون همه چیزش به او القا می‌شود، چه بپوشد، چه نپوشد، چه بخورد، چه بگوید و البته چه نگوید. این انسان کاملا در اسارت است. به خاطر همین هم دیگر خبری از دیوژن نیست تا چراغ در دست بگیرد و در کوچه‌ها دنبال انسان بگردد و بگوید دنبال چیزی هستم که پیدا نشود! اگر کسی این کار را انجام بدهد به او انواع و اقسام برچسب‌ها زده می‌شود! در مجمع دیوانگان من، راوی دیوانه نیست و از جهان خارج از آسایشگاه به جهان درون آسایشگاه پناه برده است. علتش هم خیلی چيزهاست. بی‌تفاوتی، نامهربانی و تنهایی در جامعه‌ای که همه فکر می‌کنند اگر شکارچی نباشند، شکار خواهند بود. همان چیزی است که در ابتدا عرض کردم، جامعه انسانی که بر مدار خرد و حکمت نمی‌چرخد. کارها، گفتار و اعمال این انسان‌ها عمقی ندارد و گرفتار سطح هستند. تفکر برای‌شان معنایی ندارد. در واقع بیشتر می‌خواستم از آن انسان‌هایی بنویسم که همسو با جریان غالب نیستند و انگار وصله ناجورند. این وصله ناجور بودن، می‌تواند همه‌جانبه باشد؛ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و… درست مانند زمینه‌ای که تماما سفید است و شما یک لکه قرمز کوچک وسط آن می‌بینید! لکه قرمز از زمینه سفید فرار می‌کند و چه جایی بهتر از آسایشگاه روانی، تا به آن بگریزد و از این ناهمگونی آزاردهنده، خودش را خلاص کند.

چرا پس‌زمینه زمانی را در رمان‌تان کمرنگ کرده‌اید؟ در واقع همان‌طور که آدم‌هایی را از عقلای ظاهری که می‌گویید جدا کرده‌اید، اتفاقات زمانی را هم انگار جدا کرده‌اید و چندان نمی‌دانیم در کجای زمان ایستاده‌ایم.

راستش این کاملا تعمدی بوده است. متاسفانه نویسنده ایرانی دائما به اخبار، حوادث و… واکنش نشان می‌دهد. این البته ناخودآگاه است و گویی چاره‌ای جز این برایش نمانده است. نویسنده ایرانی اتفاقات و حوادثی را که در خبرها رخ می‌دهد، به داستان‌ها و رمان‌هایش کشانده است. به نظرم اینجا باید یک آسیب‌شناسی شود. ذات خبر، خبری است اما ذات داستان و رمان، هنری است. برای همین هم سعی کردم فضای آسایشگاه را همان‌طور که واقعا هست، پرداخت کنم. مثلا آنها آیا هر روز قیمت دلار یا سکه را چک می‌کنند؟ یا از تغییرات سیاسی و اجتماعی باخبرند و آنها را دنبال می‌کنند؟ یا مثلا برای‌شان مهم است که در انتخابات آمریکا چه کسی رئیس‌جمهور می‌شود؟ نه! این پس‌زمینه زمانی، اجتماعی و… تا پشت دیوارهای آسایشگاه می‌آید و داخل نمی‌آید. هر چند در ناخودآگاه‌شان حامل پس‌زمینه اجتماعی هستند که از آن آمده‌اند. فضای آسایشگاه درست شبیه محیط خلأ است. همه در دنیاهای خودشان غرق هستند و وجه  بارزش هم همین است.

طبیعتا مقصودم پرداختن به اخبار روز نبود. نوعی بی‌زمانی در رمان دیدم که خواستم دلیلش را بدانم. اما نکته‌ دیگر اینکه چرا راوی، مرد انتخاب شد؟ در حالی ‌که به‌راحتی می‌توانست زن هم باشد. به‌خصوص که من ندیده‌ام درباره آسایشگاه روانی زنان، کسی رمانی نوشته باشد. اصلا خودتان تا به حال به یک آسایشگاه روانی سر زده‌اید؟ تحقیقاتی برای نوشتن رمان‌تان داشتید؟

یک نویسنده باید خیلی از مسائل را بررسی کند و بعد شروع به نوشتن کند. از طرفی، مانور روی شخصیت مرد راحت‌تر است. مثلا آیا اگر شخصیت زن داستان من، مسائل زنانه داشته باشد، می‌شود در داستان بیاورم، بدون اینکه حذف شود؟ جواب این را واقعا نمی‌دانم و امتحان هم نکرده‌ام، اما فکر می‌کنم کار با شخصیت مرد، آن هم یک مرد دیوانه‌نما، راحت‌تر بود. فضای آسایشگاه مردانه هم پرداختش راحت‌تر بود. جایی در رمان، داراب لخت لخت، در سالن می‌ایستد! مطمئنا اگر کاراکتر، زن بود تمام آن قسمت‌ها باید حذف می‌شد! تحقیقات کتابخانه‌ای زیادی انجام دادم و با بچه‌هایی که دانشجوی پزشکی و…. بودند، مشورت کردم و فیش‌هایی برداشته بودم که حین نوشتن رمان از آنها استفاده کردم. فرصت رفتن به یک آسایشگاه روانی را نداشتم. نه اینکه نخواهم، نتوانستم، چون همه جا از من مجوز می‌خواستند و نمی‌دانستم باید به کجا بروم و بگویم من می‌خواهم درباره آسایشگاه روانی رمانی بنویسم و لطفا به من مجوز بدهید.

//انتهای پیام