روزنامه جوان
1401/03/30
امواج «خرسان» پیکر هوشنگ را ۲۲ روز به امانت گرفت
شهید منصوری اهل ایل بود و از عشایر استان چهار محال و بختیاری که فرماندهی بسیج نواحی مقاومت مناطق ریگ و الونی و مسئولیت تعاون سپاه شهرستان لردگان را برعهده داشت. کسی چه میدانست چه تقدیری در انتظار هوشنگ است. رزمندهای که جانبازیها و مجروحیتهایش هرگز مانع حضور او در جبهه نشد تا عاقبت پنجم تیر ۱۳۶۵ حین مأموریت آموزش نظامی دانشآموزان بر اثر موج انفجار به شهادت رسید و پیکرش در رودخانه خرسان در منطقه سردشت طلائیه افتاد. ۲۲ روز مفقودی سرنوشت دیگری بود که نصیب هوشنگ منصوری شد و بیتابیها هم نصیب مادر چشم به راهش گردید، اما تلاشهای گروه غواصان، نیروهای سپاه و مردمی جسد متلاشی شده شهید را تفحص کرده و به دستان مادر رساند. شهید هوشنگ منصوری یکی دیگر از افتخارات عشایر بود که برای آشنایی با زندگی و مجاهدتهایش با برادرش محسن منصوری همکلام شدیم.اهل کدام استان هستید و شهید منصوری متولد چه سالی بودند؟
برادرم دوم مهر ۱۳۳۸ در روستای شهریار از توابع شهرستان لردگان استان چهار محال و بختیاری به دنیا آمد. پدرمان حمزه علی کشاورز و مادرم هم خانهدار بود. ما یک خواهر و چهار برادر هستیم. شهید دومین فرزند خانواده ما بود. برادرم دوران ابتدایی را در روستای خودمان و دوران راهنمایی را در شهرستان لردگان و دبیرستان را در شهرضای استان اصفهان در رشته برق سپری کرد. برادرتان موقع حضور در جبهه متأهل بود؟
بله. سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و دو دختر شد. دوران جنگ چند نفر از خانواده منصوری راهی جبهه شدند و خودتان هم در جبهه حضور داشتید؟
اولین رزمنده خانواده ما هوشنگ بود. او ۲۳ سال داشت و به همراه یکی دیگر از برادرانم در سال ۶۱ - ۶۲ راهی جبهه شدند. خانواده مخالفتی با حضور ما در جبهه نداشتند. پیروی از ولی فقیه زمان حضرت امامخمینی (ره) حجت را بر همه ما تمام کرده بود و حضور در جبهه تکلیف ما بود. ما چهار برادر در جبهه حضور داشتیم و ماحصل این حضور تقدیم یک شهید و یک جانباز بود. من آن زمان ۱۷ سال داشتم، خانواده اگرچه به خاطر دوری از فرزندان دلتنگ میشدند، اما ما را در این راه همراهی میکردند. شهید در یکی از نامههایش که از جبهه برای مادر ارسال کرد، اینچنین نوشته بود: «مادر عزیز! ما باید از اسلام آبرو و ناموس خویش دفاع کنیم. ما جنگ را شروع نکردهایم و اکنون که این جنگ به کشور ما تحمیل شده است، لازم است به دستور رهبر خویش حضرت امامخمینی از کیان خودمان دفاع کنیم و در کارزار خود فقط رضای خداوند مدنظرمان باشد... رسول خدا (ص) فرموده است: جبرئیل مرا به امری خبر داد که چشمم بدان روشن شد و بر دلم شادی بخشید و گفتای محمد (ص) هرکس از امت تو که در راه خدا جنگ کند و قطرهای از باران یا دردسر متوجه او باشد، خداوند پاداش شهادت برای او مینویسد....» چه تعریفی از خلقیات روحی و معنوی برادرتان دارید و چه شاخصه اخلاقی در وجود ایشان بارز بود؟
هوشنگ همیشه خندان و آرام بود و همین آرامشش باعث شادی خانه میشد و از اعضای خانواده درخواست میکرد، نماز بخوانند و به آنان میگفت خداوند به نماز خوانان پاداش اخروی میبخشد و از اجر دنیوی نیز بیبهره نمیمانند.
برادرم جوانی بسیار متدین، خودساخته و متقی بود. به ضعیفان رسیدگی میکرد و در راه پیشرفت امور انقلاب بسیار فعال بود. در پشتیبانی از رزمندگان و رسیدگی به امور جانبازان و خدمت به خانوادههای شهدای انقلاب صمیمانه کوشش میکرد. او با مردم زندگی میکرد و رفتاری مردمی داشت و در برابر آنان بسیار متواضع و فروتن بود. به قرن و نهجالبلاغه و معارف اسلامی سخت علاقه داشت. در فعالیتهای دسته جمعی صمیمانه تلاش و با دوستان خود خوب مدارا میکرد و با سعهصدری که داشت هر نوع اخلاق و هر نوع شدت و ناملایمتی را تحمل میکرد.
در فعالیتهای اجتماعی، دستگیری از مستمندان و محرومان و پرستاری از مجروحان جنگی هم پیشقدم بود. او بسیار شجاع، بیباک، متین، آرام، باوقار، صبور و پرحوصله بود؛ مجموعه این صفات او را در غلبه بر مشکلات موفق میساخت.
از نظر بینش سیاسی نیز مسائل را خیلی خوب تجزیه و تحلیل میکرد. سخنان امام (ره) را با دقت گوش میداد و فرازهای برجسته ایشان را به حافظه میسپرد و در ارائه نظر و تحلیل به خوبی از این محفوظات بهرهبرداری میکرد و همواره خط امام (ره) را تبلیغ و در این امر بس توانا بود.
شهید مجالس تعزیت شهدا را بسیار دوست میداشت و مجلس شهادت را باشکوه میشمرد و همیشه در چنان مجالسی حضور پیدا میکرد. مداحی و نوحهسرایی خصوصاً مرثیه حضرت علیاکبر (ع) را دوست داشت. خودش هم مداح اهل بیت (ع) بود و به ویژه در ایام محرم و مناسبتهای مذهبی دیگر اعظم از سوگواری و مولودیها، در برگزاری مجالس مربوطه فعالیت و نقش بسزا و چشمگیری داشت. چه سالی وارد جبهه شدند و مسئولیتهایشان در جبهه چه بود؟
هوشنگ به رغم قبولی درآزمونهای ورودی سال ۱۳۵۹ در رشته مهندسی برق به طور همزمان در سه دانشگاه تهران، اصفهان، شیراز پذیرفته شد، اما به دانشگاه نرفت. برادرم سال ۶۰ تا ۶۱ به مدت یکسال در آموزش و پرورش شهرستان لردگان بخش فلارد روستای شهریار معلم بود و در ۱۳۶۱ با مدرک تحصیلی دیپلم رشته برق صنعتی به عضویت رسمی سپاه استان چهار محال و بختیاری شهرستان لردگان درآمد و به عنوان پاسدار و فرمانده گروهان رزمی در جبهه حضور یافت.
هوشنگ از آغاز جنگ تحمیلی تا شهادت در امور پشتیبانی فعال بود. خدمات ارزنده او در عرصه وسیع پشتیبانی از جبهه و جنگ بسیار مؤثر بود تا حدی که چیزی کمتر از حضور در خط مقدم نبود، اما ایشان هرگز به این زحمات و خدمات قانع نبود و همواره از تصمیم قلب دوست داشت در خط مقدم جبهه حضور داشته باشد. شهید در جبهه فرمانده گروهان زرهی و پشت جبهه فرمانده بسیج نواحی مقاومت مناطق ریگ، الونی و مسئول تعاون سپاه شهرستان لردگان و آخرین مسئولیت فرمانده بسیج ناحیه لردگان بود و به مدت هشت ماه در پشت جبهه و هشت ماه حضور مستقیم در جبهه داشت. ایشان سال ۶۳ و ۶۴ هم مجروح و دچار موج گرفتگی شد. دوران جنگ پای حرفها و خاطرات برادرتان مینشستید؟
وقتی به مرخصی میآمد از خاطرات رزمندگان اسلام در جبهههای جنگ برای اعضای خانواده و بستگان روایت میکرد. هدفش تشویق حضور جوانان در جبهه و افراد مسن جهت پشتیبانی از جبهه بود که بسیار مؤثر بود. طوری که در میان بستگان از تمام سنین از معلم گرفته تا دانشجو، کارگر، کشاورز راهی جبهه شدند. اکثر اهالی روستا و روستاهای اطراف پای صحبتها و سخنان شیرین شهید در وصف رزمندگان اسلام در جبهه مینشستند. شنیدن مجاهدتها و شجاعت رزمندگان و حال و هوای جبهه آنها را برای رقتن به جبهه مصممتر میکرد. شهید منصوری چه نظری در مورد شهدا و کلاً مقوله شهادت داشت؟
برادرم همیشه وقتی که از مجلس شهدا بیرون میآمد، به اطرافیان میگفت: «ای کاش من هم شهید شوم.» او شهادت را شکوه انسان و اوج پرواز میدانست و ایمان داشت که شهادت خون عشق را داغ و جاری نگه میدارد. در یکی از یادداشتهایش نوشته بود: «شهادت غبار زردی را از چهره گل میزداید و شهادت چلچراغ معرفت جامعه را فروزان میکند و بر قامت شکوفههای ایمان مردم پیراهن لطافت میپوشاند. شهیدان در صحرای شهود خویش گلپوش میشوند و همچون اسماعیل (ع) عاشقانه به مسلح عشق میروند.»
از جاماندن قافله شهدا و رفقای شهیدش افسوس میخورد. در تمام اوقات و لحظات زندگی به خصوص یکسال آخر از مجروحیت جانبازی اثرات موج انفجاری بینهایت زجر میکشید. گاهی هوشنگ مادرم را به حضرت فاطمه زهرا (س) و آقا امامحسین (ع) قسم میداد که دعا کنند هرچه زودتر ایشان به فیض شهادت نائل شود. زمانی هم که مادرم او را در حالت موج انفجار میدید که جگرگوشهاش جلوی روی خودش دست و پا میزند، خداوند یکتا را قسم میداد و از حضرت فاطمه زهرا (س) و آقام امام حسین (ع) عاجزانه میخواست که شهید را به آرزویش برساند. خیلی سخت است برای مادر که فرزند خود را اینگونه مشاهده کند. شهادتشان چطور رقم خورد؟
برادرم پنجم تیر ۱۳۶۵ با سمت فرمانده بسیج ناحیه شهرستان لردگان در حین مأموریت اردوی آموزشی نظامی بسیج دانشآموزی که برای دانشآموزان برگزار شده بود، بر اثر موج انفجار و جراحات جانبازی به شهادت رسید. در آن حادثه پیکرش به رودخانه خرسان در منطقه سردشت طلائیه افتاد. همرزم شهید حاج داود توحیدی که با برادرم بسیار صمیمی بود، خبر شهادت و مفقودالاثری برادرم را به ما داد. حالا مادرم و اعضای خانواده در پی پیکر مطهر شهید بودیم که بعد از ۲۲ شبانهروز از سوی گروه غواص و نیروهای سپاه و مردمی جسد متلاشی شده برادرم پیدا شد.
یک روز بعد از شهادت که همچنان مادر بیتاب پیدا شدن پیکر بود، خواب امامخمینی (ره) را دید. ایشان به مادرم گفته بود، چه خبر است، چرا اینطور بیتابی میکنید؟ مادر گفته بود من فرزندم را در راه امامحسین (ع) و قمربنیهاشم (ع) دادهام، اما پیکرش را میخواهم. امام در پاسخ مادر سه مرتبه گفته بود: «پیکرش میآید!» آخرین وعده دیدار با برادر را به یاد دارید و بین شما و خانوادهتان چه گذشت؟
مادرم میگوید در آخرین مأموریتش که برای خداحافظی از من آمده بود، گفتم: «پسرم وقتی صدای دلنوازت در این خانه نمیپیچد، خانهام بیرونق میشود. برای اینکه صدایت را هر روز بشنوم، در یکی از نوارهایت صدایت را ضبط یا مداحی کن تا صدای دلکش تو نغمه جانم باشد و احساس تنهایی نکنم.» هوشنگ میگفت: «چه میگویی مادر! فکر میکنی میروم و دیگر نمیآیم؟! «من هرجا باشم با تو هستم.» وقتی اصرار زیاد مرا دید، قبول کرد و در جریان یکی از مراسمات قطعه شعری را برایم خواند و ضبط کرد. وقتی نوار را به من داد، گفت: مادر عزیزم حکایتم را این شعر صادق بازگو میکند:
هر جا که سفر کردم تو همسفرم بودی
و زهر طرفی رفتم تو راهبرم بودی
با هر که سخن گفتم پاسخ زتو بشنفتم
برهر که نظر کردم تو در نظرم بودی
زمانی که پیکرش را برایمان آوردند، مادرم بالای پیکرش حاضر شد تا او را با دستان خودش غسل بدهد، اما پیکر برادر به قدری متلاشی بود که نتوانست او را غسل بدهد و امام جمعه بدن برادرم که در داخل نایلون بود با خاک غسل داد و مادرم پیکر چاک چاک برادرم را بوسید.
سایر اخبار این روزنامه
ایران با همسایهها در جاده جدید
راز تلاشهای یک تروریست برای بقا!
بزرگترین اشتباه اصلاحطلبان شرکت در انتخابات ۱۴۰۰ بود!
آقای وزیر! مراقب کارت زرد افکار عمومی باشید
مقاومت سؤال برانگیز مقابل شفافسازی
قربانی کینه پهلوی دوم!
پاپوش جاسوسی برای افشاگر اسرار
بازار اجاره سقف پیدا کرد
حوزه عفاف و حجاب تاکنون دست غیرمتخصصها بوده است
چرا باید به غرب بیاعتماد بود؟
ماجرای زندگی رهبر معظم انقلاب در کانکس چه بود؟
امواج «خرسان» پیکر هوشنگ را ۲۲ روز به امانت گرفت
عادت بیمارگونه داروسازان به ارز ترجیحی