روزنامه ایران
1401/04/09
کاش جنگ هزار تا «گلعلی» داشت
«ستارههای سوخته» روزنوشتههای گلعلی بابایی از روزهای جنگ را نمیشود دست گرفت و نخواند، آن هم تا انتها و درمیانه خواندن آنجاها که به هیجان میآیی، پیش خود نگویی چه خوب شد گلعلی رفت جبهه تا این چیزها را ببیند و بنویسد. اولین بار که گلعلی را دیدم یکی از سالهای دهه هشتاد بود. در عمارت بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، آن وقتها که در یکی از کوچههای خیابان سرافراز بود و آقای حمید حسام هم رئیسش. گلعلی داخل یکی از اتاقهای بنیاد نشسته بود، درحالی که لباس نظامی به تن داشت و درجههایش هم روی دوشش خود نمایی میکرد. تعجب کردم چون انتظار نداشتم گلعلی بابایی را که برایم نامی آمیخته با تألیف وتولید آثار مکتوب بود درشمایلی نظامی ببینم. تقریباً گلعلی تنها پاسدار رسمی بود که آن روز در آن بنا، لباس نظامی به تن داشت. اسماعیل علوی
دبیر گروه پایداری
«ستارههای سوخته» روزنوشتههای گلعلی بابایی از روزهای جنگ را نمیشود دست گرفت و نخواند، آن هم تا انتها و درمیانه خواندن آنجاها که به هیجان میآیی، پیش خود نگویی چه خوب شد گلعلی رفت جبهه تا این چیزها را ببیند و بنویسد. اولین بار که گلعلی را دیدم یکی از سالهای دهه هشتاد بود. در عمارت بنیاد حفظ و نشر آثاردفاع مقدس، آن وقتها که در یکی از کوچههای خیابان سرافراز بود و آقای حمید حسام هم رئیسش. گلعلی داخل یکی از اتاقهای بنیاد نشسته بود، درحالی که لباس نظامی به تن داشت و درجههایش هم روی دوشش خود نمایی میکرد. تعجب کردم چون انتظار نداشتم گلعلی بابایی را که برایم نامی آمیخته با تألیف وتولید آثار مکتوب بود درشمایلی نظامی ببینم. تقریباً گلعلی تنها پاسدار رسمی بود که آن روز در آن بنا، لباس نظامی به تن داشت. بعدها که بیشتر از او شناخت پیدا کردم، دانستم این کارش از سر جدیت در امور و روحیه منظم و نظمپذیر اوست. روحیهای که رد پر رنگ آن را در کارهایش نیز میتوان دید.
مقدمه یا حاشیهپردازی!؟
ستارههای سوخته را انتشارات روزنامه ایران منتشر کرده و در مقدمه هم روضه مفصلی از دلیل تأخیر در چاپ آن آورده است. موضوعی که احتمالاً مخاطب نسبت به آن حساسیت چندانی ندارد و میشد درتوضیحی چند سطری از آن عبور کرد. میبایست نورافکنها را به سمت دُرّ و جواهرات ارزشمندی که در این مجموعه آمده تاباند تا مخاطب بداند چه صندوقچه وزین و گران سنگی در دست دارد.
دلم نمیآمد با نقد شروع کنم ولی حالا که گفتم بگذارید بقیه حرفم را هم بزنم. آخر چه جای توجیه بعد از انتشار این همه کتاب با عنوانی کلیشهای و تکراری؟! عنوان«ستارههای سوخته»، هم به لحاظ اینکه بارها برای مقالات نشریات استفاده شده وهم بهدلیل اینکه نام فیلمی سینمایی و عنوان رمانی با همین نام است، تکراری و به لحاظ انطباق با مضمون غیر مرتبط و کلیشهای است. حال آنکه عنوان، سهم قابل توجهی در معرفی محتوای اثر و جذب مخاطب دارد.
اهتمامی قابل تحسین
گلعلی از همان ابتدا که راهی جبهه شده قلم و کاغذ هم همراه برده و جزء به جزء دیدهها و شنیدههای خود را نوشته است، آن هم در شرایط دستپاچگی جنگ که شلختگی و شتابزدگی حرف اول را میزند. تا اینجاهم کار گلعلی بابایی، مستحق یک آفرین جانانه است. آن روزها همه میرفتند جبهه تا با خلوص نیت و از جان گذشتگی از مرزهای ملی و آرمانی دفاع کنند و کمتر کسی بود که ملتفت این موضوع باشد که این روحیه باید ثبت، حفظ و به نسلهای بعد منتقل شود تا این راه و رسم بر زمین نمانده و فراموش نشود. از جهاتی روزنوشتهای گلعلی بابایی حکم روایتهای عاشورایی «ابو مخنف» را دارد که بعد از هزار و اندی سال، شعلههای حماسه حسینی(ع) را درس آموز آزادگان جهان کرده است.
روایتگری به مثابه راهنمایی
روایتگری همانند آدرس دادنهای آدرس یابهای اینترنتی، بایستی مستمر و جزئی و میدانی باشد تا مخاطب را به سرمنزل مقصود برساند، وگرنه ممکن است براثر انقطاع و مبهم گویی، در پیچ مهمی مخاطب جا مانده و آدرس را اشتباه برود، آن وقت معلوم نیست ویژگی توجیهگری انسان، چه قصههای تحریف شدهای را به جای اصل ماجرا جا بزند و تاریخ و نسلهای بعد را دچار گیجی و سردرگمی کند! روز نوشتهای گلعلی بابایی حکم همان آدرس یابهای اینترنتی را دارند که کافی است به دست بگیری و پس از طی خیابانهای اعزام از شهرهای بزرگ و کوچک، عبور از پادگانهای آموزشی، خودت را به شبهای عملیات برسانی و با گذشتن از خروجیهای میدان مین وکانالهای متعدد به خط آتش برسی و با بالا رفتن از خاکریز دشمن به مقصد که همان عرصه کارزار است رسیده و شاهد مقصود را که احدی الحسنیین (یکی از نیکویی های) ملاقات معبود با چهرهای سرخ فام و یا پیروزی و فتح بود، نائل شوی. روزنوشتهای گلعلی به خواننده امکان میدهد از ابتدا تا انتها جنگ را کنار رزمندگان زندگی کند، با آنها بگرید و با آنان بخندد و حس و حال آن روزها را در خود بیابد.
در اینکه گلعلی آن روزها جوانی کم تجربه، بدون هیچ الگو و سرمشقی بوده شکی نیست، اما اینکه چطور عقلش رسیده قلم به دست گیرد و همه چیز را با دقت و جزئیات آن بنویسد، امری شگفت مینماید و ناچارم بگویم کار خدا بوده است! وگرنه گلعلی از کجا میدانست دست به کار بزرگی برده و با تجسمسازی و تصویرپردازی از صحنههای حقیقی لحظات ناب و نادر، بزرگی و جاودانگی یک نسل را به ثبت رسانده و به دست تاریخ میسپارد تا دستمایه پژوهشگران نسلهای بعد شده و با قدری اهتمام آن صحنهها قابل بازسازی باشد. او طوری صحنهآرایی کرده که حتی حس و حال آن لحظات و موقعیت ها برای انسان قابل درک است.
روزنوشتهای گلعلی بابایی شامل همه مراحل جنگ حتی اعزامها هم میشود و با دقت در آنها درمی یابیم که چه میزان از نکات جامعه شناسانه و مردم شناسی برخورداراست. «...بیست وهشتم دی 1361، حومه اندیمشک، پادگان دو کوهه/ نزدیکیهای ظهر بود که اتوبوس فرسوده حامل ما در مقابل دروازه دوکوهه متوقف شد، پادگانی درندشت با ساختمانهایی نیمه تمام که در همان نگاه اول هیبت آن، آدمیزاد را مات و مبهوت میکرد. نیروهای زیادی در میدان صبحگاه پادگان تجمع کرده بودند و داشتند برای اقامه نماز جماعت ظهر و عصر، آماده میشدند. براساس تقسیم بندی انجام گرفته توسط واحد پرسنلی لشکر 27، به گردان جعفر طیار معرفی شدم. گردان جعفر طیار، ششمین و آخرین گردان جمعی تیپ یکم از لشکر 27 محمد رسولالله(ص) است که بیشتر نیروها وعناصر کادر آن عمدتاً از نیروهای جدید اعزامی سپاه منطقه 10 تهران هستند و فرماندهی گردان را برادر اکبر ملکزاده به عهده دارد. از قرار معلوم بیشتر نیروهای بسیجی این گردان آموزش نظامی ندیدهاند و برای اولین بار است که به جبهه اعزام میشوند. من در گروهان یک این گردان که فرماندهی آن به عهده برادر محمدرضا یزدی و معاونش برادر عبدالله است، پذیرش شدم. بهدلیل گسترش ناگهانی سازمان رزم لشکر 27 از تیپ به لشکر و افزایش تعداد گردانهای هریک از سه تیپ این یگان – یعنی تیپ یکم عمار، تیپ دوم سلمان و تیپ سوم ابوذر – کمبود در تمامی زمینهها اعم از امکانات رفاهی، تجهیزات انفرادی و حتی سلاح و مهمات مورد نیاز نفرات گردانها مشهود است. این نارساییها، خصوصاً گردان ما را که تازه دارد نظم و نسق میگیرد، در منگنه قرار داده است. چه اینکه نفرات گروهانهای گردان جعفر طیار هیچ کدام نه سلاح دارند، نه تجهیزات انفرادی، با آنکه کیفیت گردان به شکلی است که ذکر شد، ولی بچهها با عشق و علاقه خاصی دارند تلاش میکنند که در مدت کوتاهی، گردان را به سطح آمادگی نسبی برسانند. از زمزمههایی که در گوشه وکنار به گوش میرسد، اینطور دستگیرمان شده که باید عملیاتی در پیش باشد. شاید به همین دلیل است که هرروز نیروهای زیادی به منطقه اعزام میشوند....»
در این فرازکوتاه، بدون اینکه هیچ کجای متن نیاز به باز کردن پرانتز برای توضیحات اضافه داشته باشد، براساس دادههای فراوان، ترسیم کاملی از اوضاع و احوال آن روزهای جنگ است و تصویری واقعی از شرایط، امکانات، کمبودها، برنامهها، تصمیمات، احتمالات و...جبههها را به دست میدهد تا آیندگان بتوانند براحتی به وضعیت و شرایط جنگی بهطور دقیق دست پیدا کرده و به قضاوت بنشینند.
این سبک روایتگری با توصیف موقعیتهای جغرافیایی، انسان را به یاد «ابن بطوطه»، ارائه دادهها و تحلیلهای آماری به یاد «فرانسیس گالتون»، حماسه سراییها به یاد «ابومخنف» و مردم شناسی و جامعه شناسیهایش به یاد مستشرقین میاندازد.
«...وانت تویوتای لگنی تدارکات گردان، جاده خاکی مسیر منتهی به سنگرهای بچههای گروهان بهشتی را باسرعت طی میکرد. دشمن با آتش پراکنده توپ و خمپارهاش گاه و بیگاه بیابان تف زده حومه روستای متروکه هرمزآباد را میکوبید، البته جاده تدارکاتی منتهی به خط، بیشتر از بقیه جاها در تیررس توپخانه و ادوات دشمن بود. گلولههای خمپاره، اطراف جاده را میشکافتند. سطح جاده هم از اصابت گلولهها در امان نبود. تجربه به ما آموخته که در این جور مسیرها باید با سرعت بیشتری حرکت کرد. کمی بیدقتی و کندی در تردد، میتوانست بر شناسنامه رهگذران مهر باطل شد بکوبد. میخواستیم با سرعت برویم، اما قیفهای انفجاری به یادگار مانده از توپها و خمپارهها، گودالهای عمیقی در وسط جاده حفر کرده بودند و مانع از سرعت گرفتن وانت تدارکاتی میشدند. مجبور بودیم به کندی حرکت کنیم. داشتیم به سنگرهای گروهان بهشتی نزدیکتر میشدیم. دلم هر لحظه بیشتر هوایی میشد. تا رسیدن به خط، فقط چند نقطه ارتفاع باقی مانده بود. دیدم پشت یکی از تپهها، بچههای ادوات با خمپاره هایشان مشغول پاسخگویی به لیچار پراکنی خمپارهای برادرهای فریب خورده بعثیاند. به آتش پراکنده دشمن در اطراف خود نگاه کردم. ماشین وانت لگنی کماکان کند و لاکپشتی جلو میرفت. فقط یک پیچ دیگر تا مقصد باقی مانده بود. از آن پیچ هم گذشتیم و وارد محوطه گروهان شدیم...»
باز آفرینی صحنههای جنگ
گاهی صحنه آراییها به قدری پیوسته و تصویری است که گویی متن پیش چشم نه یک سند بلکه فیلمنامهای جهت باز آفرینی است.
«... بیست و یکم تیر 1365، مهران، خط پدافندی قلاویزان/ امروز بعد ازظهر گروهانهای سیدالشهدا(ع) و شهید بهشتی میروند تا خط را تحویل گرفته و جایگزین شوند. حوالی ساعت 6 بعد از ظهر، سوار کمپرسیها شده و به سوی رودخانه گاوی، واقع در سمت چپ میدان دوم شهر خالی از سکنه مهران، روانه شدیم. از آنجا هم به وسیله وانت تویوتاهایی که آماده شده بودند، به سمت سنگرهای خط مقدم حرکت کردیم. هنوز اولین وانت تویوتا به خط نرسیده بود که یکباره اجرای آتش ادوات خمپارهانداز دشمن سنگین شد، بهطوری که چند تا از خمپارهها به نزدیکی وانت حامل بچهها اصابت کرده و منفجر شدند. بچهها هم به ناچار از خودروها پریدند پایین. در همین حین چند نفر از نیروها مجروح شدند و این به قول یکی از بچهها زهر چشم اول بعثیها بود. با وجودی که آتش دشمن خیلی سنگین بود شکر خدا همه برادرها آمدند و در سنگرها مستقر شدند. هیچ اتفاق ناگوار دیگری رخ نداد. عقربههای ساعت، 12 شب را نشان میدادند که تمام آتشبارها، کالیبرها و تیربارهای دشمن شروع به کار کردند، بهطوری که برای یک لحظه هم نمیتوانستی سر خود را از لبه کانال بالا بگیری. دشمن دیوانهوار آتش میریخت و همزمان منورها آسمان و زمین را روشن کرده بودند...».
جنگ در متن زندگی مردم
جنگ با زندگی روزمره مردم عجین شده بود و هر شهروند ایرانی میدانست زندگی خود را چگونه تنظیم کند تا با مشکلات آن کمتر مواجه شود. این شاید مهمترین بخش از تاریخ دفاع مقدس است که نباید از نگاه تاریخ نگاران دور بماند. روایتگری روایتگران حاوی نکات ریز و ارزشمندی در این رابطه است. گلعلی بابایی با ادامه روایتگری از سطح شهرها و پشت جبهه خدمات تاریخی و مردمشناسی ذی قیمتی را در این رابطه ارائه کرده و روز نوشتهایش سفر گستردهای است که برای هر پژوهشگری با هر نوع گرایش لقمههای دندانگیری دارد. او بخوبی با تشریح وضعیت جنگی کشور و تأثیر آن در زندگیهای رمان گونه به جزئیات آن میپردازد و تابلوهای مینیاتوری درخور توجهی از وضعیت جامعه به دست میدهد.
حوادث روزهای پایانی و تصویرهایی برای قضاوت آیندگان
تصوراینکه روزهای پایانی جنگ، کشور و موقعیت ما در جبههها به چه نحوی بود، زمینه مناسبی را برای قضاوت در مورد تصمیم امام در پایان دادن به جنگ و نوشیدن جام زهر به دست میدهد. گلعلی بابایی بدون هیچ پیشداوری با روایت پشت جبهه جنگ و تشریح روحیه و وضعیت ساکنان شهرها و فضاهای موجود در جامعه ارزشهای بیبدیلی آفریده است که یکی از ارجمندیهای کتاب وی است؛ ارزشهایی که نمیتوان معادلی برای آنها یافت.
«...تابستان 1367، تهران / انگار خدا درهای رحمتش را به روی ما بسته! حالا دیگر پوست اعصابمان از پوست کرگدن هم کلفت تر شده و به شنیدن خبرهای تلخ پی در پی، عادت کردهایم. هر روز از رادیو خبرهای ناگواری به گوش میرسد: خبر از دست دادن فاو، مهران، شلمچه، شاخ شمیران و مجنون. تمامی آن مناطقی را که با بذل خون بهترینهای این ملت به تصرف درآمده بودند، اکنون دشمن دارد یکی یکی از ما پس میگیرد. مردم همه افسرده و واماندهاند. جوانها، بیتفاوت فقط خبرها را میشنوند و هیچ واکنشی از خودشان نشان نمیدهند. همه در یأس و ناامیدی منتظرند بلکه امام با اعلام حکم بسیج عمومی، این قضیه را حل کند. سکوت مرموز مسئولان کشور هم، بیشتر مردم را در نگرانی نگه میدارد. در این میان شهادت غلامرضا صالحی، قائم مقام فرماندهی لشکر 27 که هنگام جلوگیری از نفوذ نیروهای دشمن در منطقه ابوغریب اتفاق افتاد، گویا بشدت در روحیه نیروهای لشکر تأثیر منفی برجای گذاشته است...».
او همچون جراحی چیره دست به جراحی شوک پذیرش قطعنامه پرداخته و بازتاب آن را حداقل میان قشر رزمنده بخوبی و صراحت نشان داده است آن جا که از حس خود و سایر همرزمانش میگوید:
«...تیر 1367، تهران/ امروز وقتی به اخبار ساعت 2 بعد ازظهر رادیو گوش میدادم با شنیدن خبری دچار شک شدم. انگار کل دنیا یکباره برسرم آوار شد! گیج شدم. این نه حالت من، بلکه حال اکثر مردم بود. خبر این بود: جمهوری اسلامی ایران، قطعنامه 598 شورای امنیت را بدون قید و شرط پذیرفته است. از نگاه امثال من، پذیرش این قطعنامه به معنای عدول از همه ارزشها و معیارهای انقلاب است. به همین دلیل به زمین و زمان ناسزا گفتم و مثل دیوانهها در ذهنم پیچید که چه شد عاقبت آن همه جان دادنها و آن همه خون دل خوردنها! کجا رفت! چه اثری داشت! عاقبت آن همه سختیها و در به دریها چه شد؟ بعد از این همه خون دادنها تازه به آنجایی رسیدیم که در اواخر خرداد سال 61 بودیم! حتی این سؤال برایم پیش آمد که این کار، قبول قطعنامه، چرا چند سال زودتر انجام نشد که حداقل ما اینقدر ضعیف نمیبودیم؟ از گوشه و کنار شنیدم که امام عزیزمان در رابطه با این قضیه، پیامی برای ملت ایران دارند...»
بیتردید یادداشتهای روزانه گلعلی سندی دست اول است که گذشت زمان بر ارزش و اهمیت آن خواهد افزود و جا دارد از کلیه دستاندرکاران تولید و نشر این کتاب بویژه آقای حسین بهزاد که در آمادهسازی کتاب نقش مؤثری داشته است تشکر و قدردانی شود. ای کاش مشکل گرانی کاغذ نبود تا کتاب با فونتی ریز و چشم آزار به چاپ نرسد و خواندن آن با مشکل روبهرو نباشد.
سایر اخبار این روزنامه
امریکا همچنان متوقف در سیاست ترامپ است
از طلای آسیا غول نساختیم
دریای صلح و دوستی
امریکا همچنان ناتوان در تصمیمگیری
ابتکاری امیدوارکننده در تحقق عدالت فرهنگی
روح مشترک دو ملت
«جهش تورمی» سال آینده شیطنت رسانهای است
گرما با کودکان بیرحمتر است
صادرات 75 میلیارد دلاری با شناسایی 11 بازار صادراتی جدید
کاش جنگ هزار تا «گلعلی» داشت
دیدار رئیسی و پوتین در حاشیه اجلاس خزر