روزنامه خراسان
1401/04/16
شهادت امام باقر (ع) را تسلیت می گوییم
گروه اندیشه – دوران امامت امام باقر(ع)، از هر نظر دورانی حساس و تأثیرگذار در تاریخ اسلام است؛ این دوران مصادف با استیلای بنیامیه بر سرزمینهای اسلامی و شیوع انواع بدعتها و کجرویها از سوی این دودمان است و باقرالعلوم(ع) باید جهادی بیسابقه و گسترده را علیه هجمههای اعتقادی و نیز، ظلم جانکاه امویان آغاز کند. این فراز بسیار مهم تاریخی، در بسیاری از بیانات رهبرانقلاب مورد توجه قرار گرفتهاست و حتی معظمله، در سخنرانی مورخ 25 مهر 1359، از آن به «سنگینترین جهاد اسلامی» تعبیر کردهاند: «اگر کسى ادعا کند که امام باقر(ع) یکى از سنگینترین بارهاى جهاد اسلامى را در مدت امامتش بر دوش داشت، ادعاى گزافى نکردهاست. امام باقر(ع) در دورانى بار مسئولیت را بر دوش مىگرفت که عالم اسلام زیر بار سنگین حکومت طاغوت یعنى خلفاى جبّار مروانى کمر خم کرده بود. لازم بود که جامعه اسلام و مخصوصاً مبارزان و کسانى که دلشان در هواى حکومت اسلامى مىتپید، سازماندهى و تشکیلاتدهى کنند ... بدانید که امام باقر(ع) در طول این مدت توانست وضع را به جایى برساند که شیعه فداکارِ بااخلاص، بعد از رحلت امام باقر(ع) انتظار آن را داشت که در طول چند سال کوتاه، حکومت اسلامى و علوى سر کار بیاید.» آنچه در ادامه خواهید خواند، فرازهایی از سخنرانی رهبرانقلاب در دوم مهرماه سال 1361، به مناسبت سالروز شهادت امام باقر(ع) است که حضرت آیتا... خامنهای در آن، به بررسی مواجهه هوشمندانه امام(ع) با خلفای جائر اموی میپردازند.نقشه شوم هشام
قدر مسلّم، هشامبنعبدالملک(خلیفه اموی)، امام باقر(ع) را یک بار از مدینه به شام جلب کردهاست؛ من احتمال میدهم بیش از یک بار اتّفاق افتادهباشد. روایاتی که در باب احضار امام باقر(ع) هست، روایاتی است که وقایع و حوادثی را نقل میکند که با هم خیلی فاصله دارند؛ به این روایات کاملاً میآید که هشام، امام باقر(ع) را دو بار یا حتّی سه بار از مدینه به شام جلب کرده و بردهباشد؛ امّا حالا در یکی از دفعات که امام(ع) را جلب کرده، نحوه جلبکردن امام(ع) به شام چیزی است که اگر نقل کنم، علاقه و ارادت ما به امام باقر بیشتر میشود و علاوه بر این، جهتگیریهای سیاسی امام هم مشخّص میشود. دستور داد به حاکم مدینه که محمّدبنعلی و پسرش جعفربنمحمّد را بگیر و بفرست؛ معلوم میشود که امام صادق(ع) هم که جوانی بودند در آن وقت -در زمان پدرشان- از نظر دستگاه خلافت مورد بیم و هراس بودهاند؛ یعنی به خود امام باقر(ع) اکتفا نمیکند، میگوید هر دو را بفرست. امام باقر و امام صادق (علیهما السّلام) را سوار میکنند، با مأمور میفرستند به شام. ضمناً هشامبنعبدالملک در مواجهه با اینها دلش آرام هم نیست، چون با آدمهای عادّی نمیخواهد روبهرو بشود، اینها انسانهایی هستند برجسته و فوقالعاده؛ اوّلاً فرزندان پیغمبرند، که خود این [واقعیّت] را خلفای بنیامیّه خیلی بزرگ میشمردند؛ ثانیاً زبانآور و سخنور و حاضرجواب هستند که افرادی از قبیل هشام را در مقابل اطرافیان، بور (شرمنده) میکنند، سبک میکنند؛ ثالثاً شخصیّت علمیاند و با یک شخصیّت علمی و انسانِ بزرگِ صاحبمعرفتِ فقیهِ آن جوری، خیلی آسان نمیشود برخورد کرد ... [لذا] یک توطئهای چید به این صورت: عدّهای را آورد از این درباریها و دُوروبَریها، اینها را نشاند دُور آن سالن مخصوصی که امام(ع) را وارد میکردند، خودش هم در صدر نشست و گفت: وقتی که محمّدبنعلی وارد شد، شماها اوّلاً هیچ کدام بلند نشوید برای او، جا هم به او ندهید، تا او مجبور بشود سرِ پا بماند و بعد همه سکوت کنید، من شروع میکنم او را عتاب و توبیخ و بدگویی و ملامت[کردن]؛ بعد که من حرفهایم را تمام کردم، شماها هم دانهدانه او را عتاب کنید، توبیخ کنید و خلاصه از اطراف او را محاصره کنید که دیگر حال و جان حرف زدن برای او نمانَد.
آغاز هجمه
حضرت وارد این سالن شد؛ اینها [هم] خودشان را از پیش آماده کردهاند. اوّلین کاری که حضرت کرد این بود که به هشام سلام نکرد. [البتّه] سلام کرد -چون سلام مستحب است- امّا نه به هشام، [بلکه] به همه؛ گفت السّلام علیکم؛ در حالی که معمول چیست؟ خب وقتی خلیفه، آن هم خلیفه به آن گردنکلفتی آنجا نشسته، وارد که میشوند باید به او سلام بکنند؛ مثلاً سلامٌ علیکم یا امیرالمؤمنین –آنها خودشان را امیرالمؤمنین خطاب میکردند و نام گذاشته بودند- یا یک تعظیمی، یک احترامی؛ ابداً! حضرت وارد شد، دید جمعی نشستهاند، خلیفه کیست [که به او توجّه کند] -حالا نمیخواهم به آن تعبیر بدش بگویم- بقیّه هم همه مثل او هستند؛ سلام را به خلیفه نکرد، گفت: السّلام علیکم. بعد هم یک جایی پیدا کردند، رفتند نشستند؛ هم خود حضرت، هم امام صادق(ع). منتظر اینکه آنها مثلاً بگویند: آقا بفرمایید اینجا، یا جای بالایی یا جای پایینی بدهند، نشدند. ظاهراً نزدیکهای خود هشام یک جایی باز بود و حضرت رفتند نشستند آنجا و امام صادق(ع) هم پهلوی دستشان. هشام شروع کرد؛ بنا کرد به بدگویی کردن: شما چنین میکنید، چنان میکنید، بین مردم اختلاف ایجاد میکنید. از جمله کلماتش که یادم میآید، [این بود که] به حضرت عرض میکرد: شما خانوادتاً همیشه شقّ عصای مسلمین میکنید و به خودتان دعوت میکنید، میخواهید خودتان خلیفه بشوید، میخواهید خودتان را در رأس قرار بدهید، نمیتوانید ما را ببینید؛ بنا کرد از این حرفها به امام باقر(ع) زدن. حرفهایش را که تمام کرد، یکی از آن طرف درآمد مثلاً گفت: بله اعلیحضرت درست گفتند -امیرالمؤمنینِ آن وقت همان اعلیحضرت است؛ فرقی نمیکند- و شما این جور هستید، آن جور هستید؛ یکی این گفت، یکی آن گفت. خب وقتی که او حرفش را زد، بقیّه هم که دیگر حرف درست و حسابی ندارند، اینها هم هر کدام یک چیزی گفتند. امام با وقار و متانت تمام، بدون اینکه اندک آثار تأثّر در چهره ایشان ظاهر بشود، همه این حرفها را گوش کردند.
مواجهه سخت
حرفها که تمام شد، حضرت از جا بلند شد ایستاد - دید نشسته فایدهای ندارد؛ باید برای جواب اینها پا شود، بِایستد و جواب اینها را خوب کف دستشان بگذارد - بنا کرد خطبه خواندن. اصلاً انگاری که مخاطب او هشام و این چهار تا آدم بیارزشی که اینجا نشستهاند، نیستند؛ گویا دارد با تاریخ حرف میزند، گویا دارد با امّت اسلامی حرف میزند، گویا دارد سندی برای آیندهها آنجا ثبت میکند و به جا میگذارد و میبینید که این سند ثبت شده و به جا مانده و امروز به دست ما رسیده و در طول دوران تاریخ اسلام، همواره این حرفها نقل شده [است]. شروع کرد: بسم ا... الرّحمن الرّحیم؛ حمد و ثنای الهی را به جا آورد، با یک بیان خیلی جالبی از اینجا شروع کرد: اَیُّهَا النّاس؛ نمیگوید ای حاضران، ای برادران، ای مؤمنان؛ [میگوید] ای مردم! اصلاً خطاب گویا که به این جمع معدودی که اینجا نشستهاند، نیست. اَینَ تَذهَبون؛ کجا میروید؟ و اَینَ یُرادُ بِکُم؛ شما را کجا میبرند؟ مقصد شما چیست، کجاست؟ اصلاً این حرکت شما به سوی کدام مقصد است؟ چه میکنید؟ سردرگمیِ اینها را مشخّص میکند؛ بیاختیاریِ اینها را مشخّص میکند؛ آلت فعل بودن و سردرگم بودنِ آن عدّهای را که تحت تأثیر این دستگاه خلافت و خود خلیفه هستند، به رُخشان میکشد. [بعد میفرماید:] بِنا هَدَی ا... اَوَّلَکُم؛ خدا به وسیله ما بود که گذشتگان شما را هدایت کرد. وَ بِنا یَختِمُ آخِرَکُم؛ مُهر خاتمه شماها را به وسیله ما خدا خواهد زد؛ یعنی بالاخره ما خواهیم ماند و شما خواهید رفت. فَاِن یَکُن لَکُم مُلکٌ مُعَجَّلٌ فَاِنَّ لَنا مُلکاً مُؤَجَّلا؛ اگر شما چهار روز یک حکومت زودگذری را غصب کردید و دارا شدید، بدانید که یک دولت دائمی و مستدامی را خدای متعال برای ما مقدّر کرده.
اقتدار ایمان
ببینید! این یک محکوم سیاسی است؛ یک محکوم سیاسی که در مقابل حاکم سیاسی زمان، این جور دارد با او مجادله میکند؛ میگوید که شما چهار صباح اینجا نشستهاید، در این مقام، قدرت پادشاهی قرار گرفتهاید، خیال میکنید که همهکارهاید؟ شما خواهید رفت؛ آن که خواهد ماند، آن که تاریخ مال اوست، آینده مال اوست، ما هستیم. لِاَنّا اَهلُ العاقِبَة؛ زیرا که ما صاحبان عاقبت و پایانیم. یَقولُ ا... عَزَّ وَ جَلَّ وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقین؛ [خداوند متعال فرمودهاست که] پایان و عاقبت و فرجام متعلّق است به مردم باتقوا؛ یعنی ما باتقوا هستیم، شماها بیتقوا و فاجر و بیدین هستید؛ بیدینها و فاجرها نمیمانند در تاریخ، زایل میشوند، امّا باتقواها میمانند.
سایر اخبار این روزنامه
سیاهه وام های کلان به «خودی ها»ی بانک ها!
دستور رئیسی برای اجرای قانون عفاف و حجاب مصوب سال ۸۴
شاهکار والیبال ایران مقابل لهستان 15 هزارنفری
گام به گام ثبت نام در سامانه املاک و اسکان
به خاطر معلولیتم وقت کم آوردم
ماجراجویی پرحادثه ستارهها در «روز ششم»
گره حقوق بازنشستگان را باز کنید!
باز هم امیکرون، اما هولناک تر
تلاش دوباره قطر
شهادت امام باقر (ع) را تسلیت می گوییم
روزگار خاکستری گندم کاران
تحریم های جدید آمریکا علیه ۲ فرد، ۲ کشتی و ۱۳ شرکت مرتبط با ایران
شب ها تمرین چاقوزنی می کردم!
مسیرهایی دلپذیرتر از مقصد