آرامش اثری و ضرورت زندگی اجتماعی

محمدعلی نویدی - این یک اصل و قاعده اساسی و بنیادین است که زندگی اجتماعی بشر از یک ضرورت و اندیشه و انگیزه حیاتی شروع شده و از جایی و تکیه گاهی آغازیدن گرفته است. شاید با تامل و ژرف نگری بتوان گفت آن نقطه آغازین، همان است که زندگی انسان با آن و به وسیله آن امکان استمرار و تداوم و وحدت و انسجام پیدا می‌کند. یعنی وقتی پرسیده می شود: چرا انسان به زندگی جمعی و اجتماعی و حکومت و قدرت وارد می شود؟ به تصور و گمان بنده پاسخش در جستجوی «آرامش و تعادل» بودن است. آدمی برای کسب و تحصیل و داشتن آرامش وجودی و اثری و ایجاد یکپارچگی و هویت لازم نیازمند اجتماع و حیات جمعی و محتاج وضع قراردادها و اندیشیدن به اداره و حکومت و قدرت است، تا زندگی انسانی امکان بقا و دوام و رشد داشته باشد. بدون این تعادل و توازن و آرامش، انسان وضعیت و حالت پریشان و آشفته و پاره پاره پیدا می کند و در حالت پراکندگی و پارگی و تشتت وجودی امکان زیست انسانی و واقعی وجود نخواهد داشت.
متفکران و فلاسفه درباره چرایی وجود آدمی به زندگی اجتماعی نظریه پردازی کرده اند و فلسفه های سیاسی ساخته و پرداخته اند. مثلاً ارسطو گفته است: انسان موجود مدنی ‌الطبع است و از این روی به زندگی اجتماعی وارد شده است. بسیاری از متفکران ایرانی و اسلامی از همین نظر ارسطو تبعیت کرده اند و انسان را موجود مدنی بالذات دانسته اند و به بحث مدینه و حکومت پرداخته اند. « مثل فارابی». یا متفکران دیگر مثل ماکیاولی که فلسفه سیاسی خود را بر قواعدی خاص که هدف وسیله را توجیه می‌کند، بنا گذاشته اند. و در این میان تامس هابز به تبعیت از پلوتس و نمایشنامه آسیناریا «رم باستان» به تحلیل انسان به عنوان گرگ در برابر گرگ، پرداخته است. هانا آرنت، میشل فوکو و دیگر فلاسفه و متفکران سیاسی در قرن بیستم نیز به تبیین ماهیت قدرت و انواع حکومت اهتمام ورزیده اند. اما نگارنده دعوت به دقت و ژرف نگری و نگاه اندیشه ورزانه می کند و پرسش را از نو مطرح می سازد. چرا انسان مجبور به ورود به زندگی جمعی بوده است؟ زندگی اجتماعی چه اثری در زندگی انسان قرار بوده است، ایجاد کند؟ مگر انسان در زندگی انفرادی و گروهی چه چیزی کم داشته است تا مجبور بوده باشد به زندگی جمعی وارد شود؟ بتصور اینجانب انسان در بدر دنبال آرامش وجودی و اثری بوده است و خواهد بود و با زندگی فردی و گروهی و قبیله‌ای نمی توانست آن «آرامش» را به دست آورد. مراد من از آرامش همان تعادل و توازن و هماهنگی در وجود و امکان زندگی فعال و آسوده است. منظور من آرامش به معنی «سکون، rest» و بی حرکتی و بی اثری نیست بلکه آرامش منشا و سرچشمه فعالیت و جنبش و اثرگذاری است؛ خصوصاً امکان فعالیت خردورزانه و عاقلانه. آرامش فعال در مقابل آرامش منفعل. در آرامش فعال، تمام نیروهای درون و بیرون انسان امکان شکوفایی و بالندگی پیدا می کند و دغدغه‌ها و نگرانی ها و استرس ها و اضطراب های وجودی، آدمی را بی خاصیت و بی اثر نمی کند. تعادل در نیازها و خواسته ها.
وقتی وجود و تمامیت هستی و هویت زندگی انسان دچار بحران و پریشانی و پارگی شود، نیرو‌های اصیل وجودی و اثری وی در محاق غفلت و فراموشی واقع می شوند و عمر بی بازگشت وی تباه می گردد. نکته مهم این است که این آشفتگی و پریشانی سبب انزوا و انتزاع و گوشه گیری و بی اثری آحاد جامعه می گردد. به تاریخ نگاه کنیم و تاریخ پیدایش تصوف و شعر و خلوت گزینی ها را مطالعه کنیم تا به عمق مطلب بیشتر برسیم. سکون حاصل بی تفاوتی و انفعال و بی اثری آدمیان است و درست عکس فلسفه ورود وی به زندگی اجتماعی است. انسان وارد اجتماع شده است تا با تولید و تقسیم کار و همیاری و همکاری هم نیاز های زندگی را فراهم کنند و از این رهگذر به آرامش برسند و رشد و پیشرفت نمایند. اگر زندگی اجتماعی و اداری موجب پراکندگی و پریشانی ذهن و ضمیر انسان شود، آدمی چه کاری باید بکند؟
زندگی جمعی محل و مجال انباشت اندیشه‌ها و خردها برای فهم و درک درست مشکلات و پیدا کردن راه حل هاست. هر فردی صاحب اندیشه، اراده و اختیار و اثر است. بدین دلیل در زندگی جمعی کسی قابل حذف و تقلیل نیست، وجود و جان و اندیشه تک تک افراد جامعه ارج دار و ارجمند است؛ یعنی تمام شهروندان و هموطنان فرهیخته و فرهمند هستند تا به یاری هم آرامش تولید کنند و در شان انسان زندگی بسازند. فرهنگ، تمدن، ادبیات، هنر، موسیقی و فلسفه و علم و صنعت و سایر فنون و مهارت‌ها از پیآمد و قبل این آرامش، حاصل می‌آید. زندگی انسان پیش از هرچیزی به یکپارچگی وجودی و اثری نیاز دارد و آن نیز از طریق آرامش حاصل آمدنی و محقق شدنی است. حلقه وصل زندگی فردی به زندگی جمعی، آرامش وجودی و اثری است. بدین معنی که در زندگی اجتماعی انسان می تواند موجود اثرمندتر و مفیدتر باشد و به کسب و تحصیل بهتر آرامش و رشد و شکوفایی برسد.