شب‌های روشن تهران

محمد معصومیان
گزارش نویس

سفره کوچکی روی صندلی پارک پهن کرده‌اند. زوج جوان دو طرف سفره نشسته‌اند و همین طور که لقمه می‌گیرند به دوردست خیره شده‌اند. آنها را از دیواره‌ای که روی آن ایستاده‌ام می‌بینم که چطور در تاریک و روشن پارک مشغول خوردن شام هستند و صدای موزیک ملایمی از گوشی موبایل یکی از آنها پخش می‌شود. آن دورها تهران تا دوردست کشیده شده است و سوسوی نور چشم را نوازش می‌دهد. باد خنکی لای درخت‌ها می‌پیچد. صدای جیغ‌ افرادی که مشغول بازی در شهربازی پارک پرواز هستند به گوش می‌رسد. این سمت پارک که رو به جنوب دارد اما گردشگران تابستان خود را به باد خنکی که از کوهستان می‌آید، سپرده‌اند.


این روزها هوای گرم تابستانی بخشی از دنیا را در برگرفته و مردم کلافه‌اند. بسیاری از کشورهای دنیا رکوردهای دمایی جدیدی را ثبت کرده‌اند و در بسیاری از کشورهای اروپایی که به گرمای شدید عادت ندارند مرگ‌ومیر بالایی اتفاق می‌افتد. در ایران هم اوضاع دست‌کمی از دیگر کشورها ندارد و موج گرما اهواز را به یکی از گرم‌ترین شهرهای دنیا تبدیل کرده است؛ در تهران عاصی از گرما هم پارک‌‌ها هستند که نقش پررنگی برای فرار از گرما بازی می‌کنند. کافی است نیمه‌های شب سری به پارک‌های تهران بزنید تا با انبوهی از جمعیت روبه‌رو شوید که در نبود جنگل و دریا با استفاده از یک زیلو و شام مختصر و چند قاچ هندوانه خنک، زیر درخت یا روی چمن‌های پارک اتراق کرده‌اند تا خنکی مختصر بادی که از لای درختی می‌گذرد به صورت‌شان بنشیند یا سرمای چمنی چند درجه از گرمای تن‌شان بکاهد.
ساعت از 11 شب گذشته اما در سربالایی منتهی به پارک پرواز جایی برای پارک کردن ماشین پیدا نمی‌شود. همه کسانی که از راه رسیده‌اند یا درحال خروج از پارک هستند زیلویی زیربغل دارند. پارک که در دامنه دره‌ای قرار گرفته با برش‌هایی مسطح و درختکاری شده و منظره‌ای ابدی رو به روشنایی‌های شهر و برج میلاد و ماهی که وسط آسمان می‌درخشد، می‌تواند هر کسی را حداقل برای چند دقیقه خیره کند. قدم می‌زنم و خانواده‌های زیادی را می‌بینم که لا‌به‌لای درختان زیلوی کوچکی انداخته‌اند و روبه منظره شهر نشسته‌اند. بعضی بالشتک‌های کوچکی را با خود به همراه دارند و انگار بدشان نمی‌آید در این هوای آزاد چرتی بزنند. آرام به سمت زوج جوانی که روی صندلی پارک سفره پهن کرده و نشسته‌اند می‌روم تا شیشه تنهایی‌شان ترک بر ندارد. اما هر دو خوش برخورد و مهربان هستند و از قولی می‌گویند که بین خودشان دارند. سه سال از ازدواج‌شان گذشته است. مرد تقریباً 35 ساله به نظر می‌رسد: «امسال تابستان قرار گذاشتیم هر چهارشنبه شب بیایم اینجا و شام بخوریم.» خانه‌شان در سعادت‌آباد است و از حال خوبی می‌گوید که از این پارک و خنکی هوا می‌گیرد: «بخصوص این روزها که گرمای هوا دیوانه‌کننده شده آمدن به اینجا واقعاً واجب است. شاید خنده‌ات بگیرد اما آنقدر به این پارک و سکوت و خنکی آن عادت کرده‌ایم که بعضی شب‌ها مثل امشب اصلاً دلمان نمی‌خواهد به خانه برگردیم.» همسرش با خنده می‌گوید: «کاش هنوز مثل قدیم می‌شد روی پشت‌بام خوابید یا حداقل در پارک یک چرتی زد.»
آنسوتر خانواده‌ای پرجمعیت روی زیلو نشسته‌اند و حسابی مشغول بگو بخند هستند، دو مرد مشغول قاچ کردن و ریختن هندوانه در سینی بزرگ، 4 پسر نوجوان مشغول نشان دادن ویدیوهایی روی گوشی به یکدیگر، 3 زن گرم گفت‌و‌گو و دو پسر جوان مشغول بدمینتون در گوشه خلوت پارک. جلو می‌روم و بعد از معرفی خودم سر حرف را با دو مردی که پشت به زیلو مشغول قاچ کردن هندوانه هستند باز می‌کنم. دو برادرند که با خانواده از اسلامشهر برای دیدن این پارک آمده‌اند که چند سالی است تعریفش را شنیده‌اند. یکی از برادرها می‌گوید: «راستش پول شمال رفتن و ویلا گرفتن که نداریم دیدیم بهتر است در همین تهران بچرخیم و از امکاناتش استفاده کنیم. تااینکه در خانه بمانیم و از گرمای هوا بنالیم.» برادر دیگر می‌گوید: «همسرم حوصله بیرون آمدن نداشت اما الان می‌بینی که چقدر حالش بهتر است؟ دائم می‌گفت حالا برای بیرون رفتن شام چی درست کنم؟ آخرش یک شام مختصر درست کرد و راه افتادیم. همین بیرون آمدن و هوا خوردن حال آدم را بهتر می‌کند، شام و تدارکش که مهم نیست.» او و برادرش آن‌طور که می‌گویند کارگر یک شرکت تولیدی هستند و مجبورند بخشی از روز را بیرون از فضای خنک کارگاهی کار کنند: «کل روز آفتاب روی سرمان است و هر چقدر هم کلاه بگذاریم و سرمان را خیس کنیم فایده ندارد از بس امسال هوا گرم است.»
پارک آب و آتش تهران ساعت 12 شب پنجشنبه یکی از شلوغ‌ترین مکان‌های تهران است. با وجود خیابان بلندی که برای پارک کردن ماشین‌ها در نظر گرفته شده بازهم ترافیک و راهبندان برای پیدا کردن جا کلافه‌کننده است. همه اینها اما چیزی از عطش مردم برای خوردن شام در مکانی که به‌خاطر نزدیکی با پارک جنگلی چند درجه خنک‌تر از جاهای دیگر تهران است، نمی‌کاهد. آنقدر جمعیت وارد پارک شده که به‌سختی می‌توان تکه چمنی را پیدا کرد که روی آن زیلویی پهن نشده باشد. پیاده‌رو وسط پارک پر از مردمی است که مشغول قدم زدن هستند. روی پل طبیعت هم جای سوزن انداختن نیست. جایی روی یکی از سکوها می‌نشینم و به مردم نگاه می‌کنم؛ آنهایی که پرتعداد و چند خانواده‌ای دل به پارک زده‌اند، بعضی زوج‌ها نیز آرام و بی‌صدا گوشه دنجی پیدا کرده‌اند و با اینکه نه غذایی برای خوردن دارند و نه خیلی شاد به نظر می‌رسند روی زیلو نشسته‌اند و گوشی موبایل خود را نگاه می‌کنند، انگار که در اتاق خود نشسته باشند.
 چند دقیقه بعد مردی می‌پرسد می‌تواند زیلوی خود را کمی آن‌طرف‌تر پهن کند یا نه؟ با خنده می‌پرسم یعنی هیچ جای دیگری پیدا نشد؟ مرد هم که متوجه لحن شوخی من می‌شود، می‌گوید: «من اینجا می‌نشینم شما برو بگرد اگر جای خالی دیگری بود بگو ما برویم آنجا بساط خودمان را پهن کنیم.» کمی جا‌به‌جا می‌شوم و خانواده مرد که یک زن و یک پسر بچه و یک دختر نوجوان هستند از راه می‌رسند. کمی منتظر می‌مانم تا زیلو پهن شود و بعد سر صحبت را باز کنم. زن از کیف بزرگی که در دست دارد ظروف پلاستیکی را در می‌آورد و با حوصله اطراف خودش می‌چیند و مرد حواسش به پسر بچه است که دلش می‌خواهد شیطنت کند. مرد از زیلو فاصله می‌گیرد و برای کشیدن سیگار کنارم می‌نشیند. مثل همه کسانی که زمان کشیدن سیگار دلشان می‌خواهد با کسی حرف بزنند با خنده می‌گوید: «هر کس نداند فکر می‌کند اینجا خبری است که مردم اینجوری هجوم آورده‌اند به پارک.» می‌گویم اینجا نیایند کجا بروند؟ مرد می‌گوید: «واقعاً ارزان‌ترین تفریحی که در تهران وجود دارد همین پارک است. این بچه‌ها را هم نمی‌شود در گرمای روز تهران جایی برد مجبوریم شب بیرون بیاییم که هوا کمی خنک‌تر است.» او که در محله سبلان فروشنده ابزار و یراق‌آلات است از خستگی هر روز دیدن چهاردیواری مغازه می‌گوید و گرفتاری‌های همسرش برای نگهداری از دو بچه که در خانه آرام و قرار ندارند: «این بچه را نگاه کن انگار از زندان آزاد شده؛ آنقدر که انرژی دارد آدم فکر می‌کند تازه از خواب بیدار شده است، کجا بچگی ما اینجوری بود؟ یادم نمی‌آید بچه که بودم ساعت 12 شب را دیده باشم.»
از پارک آب و آتش به سمت جاده لواسان می‌روم. جایی که در گرم‌ترین روزها اختلاف دمایی چشمگیر با تهران دارد. مکانی که هنوز می‌شود درخت‌ها را در مکان طبیعی‌شان دید و باد، عطر خوبی دارد. کناره‌های جاده چندتایی دکه‌ هست که بلال و چای زغالی تازه دم می‌فروشند و مردم برای چند دقیقه‌ای پیاده می‌شوند تا هم از هوای خنک استفاده کنند و هم دمی در کنار کوه و سنگ بنشینند. روی صندلی‌هایی که در فروفتگی جاده چیده شده‌اند چند زن و مرد جوان و خانواده نشسته‌اند. بعضی مشغول خوردن چای یا بلال بعضی هم مشغول گرفتن سلفی و بگو و بخند. دو پسر جوان مشغول رسیدگی به مشتریان هستند؛ یکی چایی می‌ریزد و با دست دیگری بلال را به آب نمک آغشته می‌کند و دیگری که صورتش از گرمای زغال داغ شده به دقت مشغول کار است. از اینجایی که ایستاده‌ام دکه‌های دیگری را می‌بینم که مشغول کار هستند و روبه‌روی آنها اتومبیل پارک شده است.
با گرم شدن هوا هر کس به فکر راهی برای فرار است. هر هفته جاده‌های منتهی به شمال کشور ترافیک سنگینی به خود می‌بینند و آنهایی که به هر دلیلی امکان سفر ندارند از امکانات تفریحی و رفاهی تهران استفاده می‌کنند.