روزنامه آرمان ملی
1401/05/05
نقد برآیند فلسفیدن است
آرمان ملی - نادر مسلمی: برای اهالی شعر و ادبیات، «علیرضا پنجهای» نامی آشنا و البته شناخته شده است. این شاعر، روزنامهنگار و منتقد ادبی که در هفتههای آتی، شصتسالگی خود را جشن میگیرد، تئوریسین و نظریهپرداز شعر معاصر است و بجز طرح و بنیاننهادن عناوینی نظیر «شعر دیجیتال»، «شعرتوگراف»، «شعر مربع جادویی»، «شعر وسطچین»، «چیستان نو» و «شعر رنگ طرح»، عنوان «چامک» را برای شعر کوتاه پیشنهاد و آن را تئوریزه کرده است. آنچه در ادامه میخوانید، گفت و شنیدی با علیرضا پنجهای درباره جریانهای شعر معاصر، با نگاه ویژه به چامک است. چامک در وضعيت خاص و عام يعني چه؟چامک در معناي عام خود، پيشنهاد شده که به کليه شعرهاي قدمايي همچون دوبيتي، رباعي و... اطلاق شود و نيز به ترجمه اشعار کوتاه جهان در زبان پارسي مانند هايکو و هر شعر مينيمال؛ نيز در وضعيت نوآورانه به تمام گونههاي شعر کوتاه. چامک در وضعيت خاص، به شعر کوتاهي اطلاق ميشود که با شاخصه اتميک و با حفظ وضعيت اتميک، آفرينش آن، آرزوي هر شاعري با سطح زيباييشناسي روزآمد، نوآورانه و پيشرو است. مانند جملهاي که در مراودات روزانه متداول است که: «اين هم شعره! اما اين شعر يه چيز ديگهست!»، چامک در وضعيت خاص، همان يک چيز ديگر است. تفاوت اين دو چامک عام و خاص را ميتوان در انگارهاي به زر و زرگري(چامک عام) و گوهر و گوهري(چامک خاص) متصور شد.
آيا چامک يک شعر روايي است، يعني روايتي است که راوي نقل ميکند؟
وضعيت اتميک ماهيتا رخصت روايت کلان نميدهد اما تحليل و هرمنوتيک متن و بينامتنيش گاه اگرچه در چند کلمه، خود روايتي کلان از متن در پيخواهد داشت. با اين همه، ذات چامک با روايت منافات ندارد؛ منتها بايد تحليل مشخص از شرايط مشخص داشت. از کودکي، درباره نقاشياش پرسيدم: «پس آدمهاي اين خانه کجا هستند؟ چرا نکشيدي؟» گفت: «دودکشها را نگاه کن! دارند دود ميکنند، پس آدمها توي اتاقها هستند.» ببينيد ذهن يک کودک چگونه از خرده روايت، کلان روايت رصد ميکند! بازگويي هنري و خلاقانه و نمادين بينامتني آن نقاشي، همچون روايت در چامک خاص است.
در نقد، به چه مقولههايي بايد دقت کرد و اساسا بر چه اصولي، چامک را ميتوان نقد و بررسي کرد؟
نقد هر آفرينه بر اساس ديتاهاي خودش و نه با يک سنگ محک همهکاره، صورت ميپذيرد. با اين تاکيد ميتوان گفت که هر آفرينه، سنگ محک خود را دارد، مقوله نقدِ دانش و مطالعات همهجانبه ميطلبد، و جَنَمي خودبسنده ميخواهد. لزوما تحصيلات آکادميک کسي را منتقد بار نميآورد؛ کارشناس چرا. يعني بر اساس گواهينامه صادره ميتوان اينجا و آنجا مدعي برخورداري از تحصيلات مرتبط شد، اما اين گواهينامه، حکم تصديق رانندگي را دارد؛ بهطوري که بسياري تصديق رانندگي دارند، اما لزوما داراي تبحر در رانندگي نيستند. پس تحصيلات و حتي مطالعه آزاد، مبشر منتقد ادبي نيست، البته مطالعه، سطح و ديد هر آدمي را ارتقا خواهد بخشيد؛ اما منتقد شدن، جَنَم و جوهره و استعداد مورد لزوم خود را ميطلبد. با اين پيشاسخن، خواستم بيفزايم؛ ادبيات از زمره علوم انساني است و ساز و کارش با علوم نظري تفاوت ماهوي دارد. در کار نو، برخلاف قالبهاي سنتي که براي نقد و بررسي - چه به لحاظ آرايههاي لفظي و چه معنوي و مباحث پيرامون علم عروض و قافيه- پيشتعريفي دارند، در انواع شعر منثور، همان آفرينه مصالح خاص سازه خود را در اختيارتان قرار ميدهد. هم از اينرو در خروجي آفرينه توليد شده، ميتوان ديد که در کميت و کيفيت تا چقدر آفرينشگر توانسته آفرينه را به «اثر» ارتقا دهد. ورنه، هر آفرينه لزوما بدل به اثر نميشود. مطالعات همهجانبه در انواع ادبي، تاريخ و سير تطور تاريخ تمدن، فلسفه، بهره کارآمد از آفرينهها در رشتههاي متنوع، ارتقاي سطح زيباشناسانه، شناخت انواع هنر و ادبيات دورههاي حيات بشري و صرف تماميت زندگي و گذشتن از لذت زندگي عادي مردم و حصر خانگي خود، و رنجهاي بسيار که در کفه نگاه معمول، جز جنون نامش را چيز ديگري نميتوان نهاد، همه و همه عصاره است که اين معشوقه تماميتخواهِ شعر از تو ميستاند. در قياس با آنها که زندگي عادي ميکنند، چيز قابلي گير آدم نميآيد. نقد، بيشناخت اين همه امکان ندارد. کار شاعر سياحت و مطالعه بيرون و درون خود است. از رمان تا سينما، تا عکس و نقاشي، تا موسيقي و نجوم و فلسفه و الي ماشاءا...، شاعر مولدي وسيعالطيف و جامعالاطراف است. همه اکتسابات او و معلومات متخذه، ذرهاي بيجوشش درونش در خلق «اثر» موثر نخواهند افتاد. نقد در مداومت اين همه رنج است که به بار خواهد آمد. در نگاهي گذرا، شما با مطالعه مباني نظري مطروحه و مطالعات بينارشتهاي و در محک با عيار الگوها خواهيد توانست به نگاه چالشگر معطوف شويد و چون نقد برآيند فلسفيدن است و فلسفيدن يعني چالشگري و ظن به همه چيز، بنابراين با ارتقاي سطح آگاهي در مباني نظري و نمونهها و مطالعه متون و گفتوگوهاي نخبگان خواهيد توانست، گوشِ هوش خود را به فربگي چالشگرانه نزديک کنيد. هر چامک به شما ميگويد که با توجه به مصالح در اختيار و امکانات نيز چقدر توانستهايد هوش را به فربگي هوش نخبگان نزديک کنيد.
آيا شعر امروز را ميتوان ادامه شعر موسوم به دهه70 دانست يا اينکه مسير ديگري پيشاروي شعر امروز قرار دارد؟ بهطور کلي شعر امروز را ميتوان محتوايي دانست يا زبانگرايي هنوز بر شعر امروز حاکم است؟ در اين ميانه، شعر چامک امروز چه وضعيتي دارد؟
شعر اکنون به نسبت گذشته و آينده، داراي شاخصههايي براي تاويل است. پديده شعر متاثر از انواع پديدههاست. جامعه، زيستبوم، وقايع، اقتصاد، سياست، تاريخ، فلسفه، فرهنگ و هنر زبان و ادبيات و عوامل ژنتيک هم البته ميتواند در آن نقشمند ظاهر شود. هيچ شعري در اکنونيت خود پا در هوا نيست و ريشه در پديدههاي ياد شده دارد و هر کنش تبارشناسانه که بر وجوه جوهره بيفزايد، بيشک در آن نقشمند است. پيش از مطرح کردن ميل برخي در مصادره همه کوششهاي يک دهه در عرصه شعر به نفع جمعي نوآمده که اغلب با مراجعه به نخبگان، ويژگيهاي آفرينههاشان را رصد کرده و سپس با مهندسي معکوس سعي کردند دستاوردهاي ايشان را به نام خود رقم بزنند، بايد بگويم اين دسته از نوآمدگان - که الان خود نامآور شدهاند- به ما مراجعه ميکردند و ميگفتند؛ ما ميخواهيم ملاحظات متفاوت در شعر امروز را مطرح کنيم و از ما هم خواستند تا کارشان را تاييد کنيم. اينها نوآمده بودند و غوغاسالاري در اتمسفر ژورناليسم زمان اصلاحات، به هر نابلدي امتياز نشريه داده بود و ايشان هم بهجاي بهره از بزرگان بهواسطه در امان ماندن از بار هزينه، سراغ تازهکارهاي جوياي نام رفتند. البته آنها هم فيالتبع قدرت تميز سره از ناسره نداشتند و نتيجه آن، مطرح شدن اين جماعت عجول که البته برخي از ايشان با استعداد بودند، بود.
درواقع حرکت شعر موسوم در دهه هفتاد، از دهه اول توسط نيما آغاز شده بود، سپس در دهه چهل به اوج خود رسيده بود و پسا دهه پنجاه که دهه رکود بود، در دهه شصت بسترهاي ظهور متفاوت را فراهم آورد و در دهه هفتاد، در اتمسفر اصلاحات توانست از فضاي متکثر و موسع براي جولان بهره ببرد. سپس در دهه هشتاد به سمت اعتلاي مضمونگرايي کشانده شد و سپس در اواسط آن دهه با فراهم شدن بستر لازمِ ايجاد امکانات و در اختيار بودن اپليکيشنهاي تحت نت، گُر بگيرد و شعلهور شود. تا اينکه در دهه نود، شاهد تعالي شعر مضمونگرا، و در پي آن شعر زبان، البته مانور انواع شعرهاي چند رسانهاي باشيم. خود من در آغاز دوره موسوم به شعر دهه هفتاد - در سال 1370- همزمان دو مجموعه شعر منتشر کردم که «برشي از ستاره هذياني» با پيشنهادهاي معطوف به رتوريک و زبانيت که بسياري از شاعران جوان و برخي منتقدان آن زمان به اثربخشي آن اذعان داشتهاند و دکتر براهني در مجله تکافو، در معرفي آنها به رسيدن کتاب به زبان مستقل اشاره داشت، نيز کاظم کريميان در متن مقاله «صداي پاي دگرگوني شعر امروز» به شعرهايي با صداي پاي تازه در اشعار ده شاعر که يکي آثار مرا نشانه رفته بود، اشاره داشت.
فرامرز سليماني، رضا براهني- با کتاب «خطاب به پروانهها» و سپس با مقاله «من ديگر شاعر نيمايي نيستم»- ، در حوزه تئوري کمکم خود را به جريان شعر هفتاد رساندند و نيز علي باباچاهي خود را به کاروان شعر دهه هفتاد رساند. هر کدام از اين شاعران، در نوع معطوف به خود توانستند با شعرهاي در وضعيت ديگر خود را به اين کاروان برسانند. البته نقش باباچاهي در معرفي خيل چهرههاي نوآمده در مجله آدينه در دهههاي شصت و هفتاد کم نبود؛ اگرچه شعر او ربطي به جريانسازي در شعر هفتاد نداشته باشد؛ چراکه تاثيرا شعر او به تنهايي، بر جوانها کمتر از جريان شعر دهه هفتاد نبوده است. همچنين آشنايي نسل نوآمده در دهه هفتاد به ويژه نوآموزان کارگاه شعر براهني در طرح مباني نظري نو در زبان، باتوجه و تکيه به ملاحظات عرفاني و زباني مولانا جلالالدين بلخي و برآيند مطالعات دکتر براهني در حوزه طرح مباني فلسفه نظري زبان و پيوند آن با کارکردهاي نوآورانه در ادبيات شعري، تاثيرات فراواني داشت. اگرچه بين موتيف اشعار او و شاعران نوآور دهه هفتاد تفاوت ماهوي بوده است.
ميتوان گفت رويکرد براهني از يکسو شديدا پستمدرنيستي بود و از سوي ديگر در يک بررسي قياسي، هيستوريکال و تبارشناسانه. آثار باباچاهي که بيشتر پسامدرنيستيست؛ همچون آثار رويايي و برخي شاعران موج نو که ما را به چگونگي و حقيقت ادعا تا واقعيت رهنمون ميشود. درواقع، تاثير رويايي، سپهري و احمدرضا احمدي بر برخي شاعران موسوم به شاعرانِ دفتر «شعر ديگر» نسبت به براهني و باباچاهي بيشتر بود. حتي فروغ و نصرت در روند تکويني جريان شعر موسوم به شعر مضمونگرا و نه لزوما شاعران شعر ساده، نقش پررنگتري داشتند. باري... از جمع نوآمدهها در سالهاي 72 و 73 برخي از آنها آمدند تا ما آنها را به رسميت بشناسيم. گفتيم: «خود راه بگويدت که چون بايد رفت.» جالب است برخي از اين عزيزان تازه در سال 73 نامشان در حد پاسخ به خوانندگان و ستون شکوفهها مطرح بود و اتمسفر رسانهاي دهه اصلاحات را فرصتطلبانه، مغتنم شمردند. آنها از فقدان حافظه تاريخي مخاطبان سود جستند و خود را در حد ليدر جريان مطرح کردند. البته درويشخصالي برخي پيشکسوتان در طرح و اثبات ادعاي غوغاسالاران هم کمک شايان کرد. در سال 73 به اين دوستان جوانتر گفتم: «شما اگر آثاري شاخصهمند ارائه دهيد، جاي نگراني ندارد. با همان ارائه کارهاي شاخصتان، شاخص جلوه خواهيد نمود.» در همان آغاز دهه، کتاب ديگر من که سال 1370 همزمان با «برشي از ستاره هذياني» توسط نشر چشمه در سراسر کشور پخش شد. «آنسوي مرز باد» هم که اغلب شعرهاي کوتاه بود، کمتر به کارهاي کوتاه نو ديگران شباهت داشت. نخستين چامکهاي اين کتاب پيشتر در دهه شصت در مطبوعات مهمي همچون آدينه، دنياي سخن، چيستا و نشريه هنر و ادبيات «کادح» چاپ شدند. در واقع واضع چامک، خود از نخستين شاعران ديگرنويس از دهه شصت بوده که اوج آن در سال اول دهه هفتاد، دستمايه نوآمدگان قرار گرفت؛ نوآمدههايي که هنوز نتوانسنهاند از دهه هفتاد دل بکنند و سراغ نو و نوآوريهاي ديگر بروند. بنابراين همانگونه که در گفتوگوهاي متعدد خود بارها گفتهام، ، ما چيزي به اسم شعر بيست و سي و چهل و پنجاه و شصت و هفتاد و هشتاد و نو و صد نداريم؛ بلکه شعر در دهه بيست و سي و... و هفتاد و... داريم.
شعر «در دهه هفتاد» چگونه بود؟
شعر در دهه هفتاد شامل انواع شعر مضمونگرا و اغلب در اتوريته طرز شاملويي بوده. کمکم شعر با محوريت زبان و گونههاي ديداري و سپس شعر حرکت، شعر اشيا، طنزهاي شاعرانه با عنوان فرانو و شعرتوگراف، شعرديجيتال، وسطچين، شعر مربع، شعر نشانه، شعر رنگ، شعر مدور، چيستانه، شعرپستال، و گونههاي کانکريت و خوانديدني و اجرا شعرهاي خاص کوتاه که از دهه پنجاه با نام من گره خورده بود و در دهه پنجاه شصت و هفتاد و در دهه هشتاد با نام «چامک» نامگذاري و احراز هويت شد، نيز شعرهاي چندصدايي و.... جلوه يافت. وقتي سومين کتاب شعرم «برشي از ستارههاي هذياني» در اوايل سال 1370 منتشر شد، عدهاي گفتند آخر قاچي از ستاره هذياني هم مگر داريم؟ و بناي تمسخر نهادند. بعدها برشي از مقاله...، برشي از کتاب... ، برشي از فيلم... و... فراواني و بسامد گرفت. ميخواهم بگويم افراد دلبسته و قانع به سنت، چه سنگها که پيش پاي نوآوري نمياندازند. اما در دهه هفتاد، بهرغم نقد آسيبشناسناسانه منتقدان، بهناگاه گرايشهاي متجددانه و نوآورانه به دنبال تکثر ترجمه و راهيابي آن متون به بازار کتاب، موجاموج سبب بختياري کتابهاي تئوريک و مباني نظري و فلسفه زبان –از جمله «تاويل متن» بابک احمدي و مقالات ترجمه شده در نشريات متعدد- افزايش يافت. نيز در پراکنش اين رويکرد تاثير بسيار گذاشت.
آيا ميتوانيم بين شعر چامک و سپيد يک مرز مشخص تعيين کنيم. معيار ما براي اين تشخيص چه چيزهايي ميتواند باشد؟
قياس معالفارق است؛ قياس بين کل و جز. چامک سپيد يعني شعر کوتاهي که به چارچوب و شاخصههاي شعر طرز شاملويي وفادار است. اولا طرز شاملويي، مختص شعر کوتاه نبوده، طرز او بهره از آرکاييسم، استفاده از افعال به شکل مصدري، آهنگ تراوشيده از قافيه دروني بهجاگزيني قافيه کناري و قرابت به نثر بيهقيست. در کمال تاسف طيفبندي اشعار نو به شکل صحيح، کمتر بين نوآمدهها تبيين يافته است. به زعم من: شعر نو ما با نام نيما تدوين يافت. شعر نيمايي داراي مرزبندي شاخص بين خود و انواع شعر کلاسيک است، شعري که از خط قرمز تساوي مصاريع گذشت و به قافيه دراي ديگري بخشيد و چگونه ديگر ديدن را و از خود نوشتن را ياد شاعران ما داد، شعر نيمايي اما هنوز در ايران دههها ميتوانست به خودآرايي بپردازد تا اينکه شاملو در واقع دست به يک کودتاي مخملي زد و توانست در کوتاهترين زمان طرز خود را به طرز غالب شعر نو در عصر تجدد ايران بدل کند. در واقع او به انديشه نيما شتاب چنداچندي بخشيد و توانست با سويه پيشنهادي خود راههاي ميانبر بسياري پيش پاي شعر نو ايران بگذارد. شعر طرز شاملويي که به غلط معادل شعر سپيد فرنگيها شهرت گرفت، معادلش همان شعر آزاد است. چامک در هيات يک نام و عنوان براي مخاطب، يعني شعر کوتاه و در قواره يک وضعيت در شعر ما، يعني شعر کوتاهي که درصد خلوص جوهرهاش بالاست؛ شعر کوتاهي که آدم با درنگ در آن پي به ذات نخبه و کمنظيرش ببرد.
سایر اخبار این روزنامه
دوگانه سازی مردم ناپسند است
وعــده درمـــانـــی آقای وزیــــــر
نقد برآیند فلسفیدن است
حاشیهها قبل از انتخابات کمیته ملی المپیک
غربیها عقلانی رفتار کنند، نتیجه دور از دسترس نیست
رئیسجمهور به موضوع حجاب ورود کند
جنس رسانهملی و نماز جمعه به لحاظ ارتباطات اجتماعی یکی است
روزنامههای بلژیکی: اسدا... اسدی به آمریکا منتقل میشود؟
سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا: تصمیم سیاسیمان را در زمینه احیای برجام گرفتهایم
تئوری مزیت نسبی
عدم بسترسازی فرهنگی