سیاست شعر من بسط دوستی درون نظام است

از کودکی و نوجوانی شعر می‌گفت، اما خودش می‌گوید جاذبه امام خمینی (ره) او را به مسیر پرهیاهویی رهنمون کرد و به شعر وی هدف و مسیری پرطنین داد تا فرازوفرود‌های زیادی را همگام با انقلاب اسلامی طی کند. افشین علا در گفتگو با «جوان» دیدگاهش را درباره مدیریت فرهنگی در کشور مطرح و به خاطراتی از اولین مواجهه با امام راحل اشاره می‌کند و نیز برخی چالش‌های سیاسی را مورد توجه قرار می‌دهد. او سیاست شعر خود را بسط دوستی درون نظام و ابلاغ عظمت و حقانیت امام و رهبر معظم انقلاب دانست. روزنامه جوان نیز به همین خاطر گفت‌وگوی ایشان را به طور کامل و به‌رغم همسو نبودن با برخی نکات منتشر می‌کند.
شعر، هنر اول ایران بوده و هنوز هم است، شخص اول کشور نگاه ویژه‌ای به شعر دارند، اما به نظر می‌رسد این هنر اصیل و ریشه‌دار در رسانه‌های جمعی مغفول است.
بله، متأسفانه به جز رهبر معظم انقلاب، مسئولان ما انس و الفتی با شعر ندارند یا اگر دارند، درک درستی از تأثیرگذاری آن ندارند. گلایه من البته از نهاد‌های فرهنگی است که نباید به شعر نگاه فله‌ای داشته باشند. رسانه‌ها هم باید جدی‌تر وارد گود شوند. شما منظومه‌ای حماسی با عنوان «سربازنامه» با محوریت شخصیت شهید سلیمانی نوشته‌اید که مورد توجه رهبر معظم انقلاب هم قرار گرفت، اما به نظر می‌رسد این اثر هنوز مهجور و ناشناخته باقی مانده است. فکر می‌کنید علت آن چیست؟
سربازنامه را به نیت اینکه برای نسل آینده تصویر ملموسی از شهید سلیمانی ارائه شود، سرودم. مکتب حاج قاسم هم آن را در قالبی شکیل چاپ کرد و تقریظ رهبر معظم انقلاب نیز در مقدمه‌اش درج شد، اما برای تبلیغ این اثر متأسفانه هیچ نهادی پیشقدم نشد. نه سازمان تبلیغات، نه اوج، نه صداوسیما و نه نهاد‌های دولتی، حتی در مؤسسه اوج گفتند سربازنامه قابلیت کار تصویری ندارد. در صورتی که این اثر، منظومه‌ای روایی و سرشار از تصویر است، البته من اصرار و امیدی هم به متولیان امر ندارم چراکه متأسفانه نگاه‌شان به شعر، فرمایشی و کلیشه‌ای است. به نظرتان چرا این گونه می‌اندیشند؟


معتقدم این نگاه به دلیل خطای محاسباتی در اولویت‌ها رقم می‌خورد. یک زمانی نه چندان دور که شاید همین حالا هم وجود داشته باشد، صداوسیمای ما چقدر سلبریتی‌زده رفتار می‌کرد. برای مدیران ما مهم نبود که این ممکن است فرهنگ مردم را خراب کند، مهم این بود که این آدم چقدر می‌تواند مخاطب را جذب کند، یعنی خود صداوسیما افراد را به شهرت می‌رساند و خودش سعی می‌کرد به نحوی که صرفاً دامنه آنتن را گسترش بدهد، از آن‌ها استفاده کند، اینجا چیزی که مغفول بود، اصل فرهنگ بود و همچنان هم است، یعنی اصالت در تولید برنامه‌ها با فرهنگ نبوده است. در صورتی که فرهنگ می‌تواند کلید و راه‌حل همه دشواری‌ها باشد، البته با آمدن آقای جبلی امید‌های تازه‌ای به وجود آمده است، ولی هنوز صداوسیما با چشم‌انداز برازنده‌اش فاصله بسیاری دارد. برای مثال من به سبک مداحی اهل بیت (ع) که رسانه روی آن تأکید دارد معترضم. مداحان اهل بیت (ع) همواره در ایران جزو شریف‌ترین اقشار بوده‌اند. حرمت‌شان واجب است، اما چرا سبک‌ها روز‌به‌روز تنزل پیدا می‌کند. چرا در میلاد و اعیاد و وفات‌ها هیچ برنامه‌ای برای ارتقای دانش دینی مخاطب و غنای فرهنگی و هنری برنامه‌های مربوط به این ایام نداریم؟ مداحی‌های تکراری و کلیشه‌ای و بعضاً با سبک‌های سخیف زیبنده مردم با فرهنگ و دوستدار اهل بیت (ع) در ام‌القرای جهان اسلام نیست. ممکن است این سبک‌ها به مرور طرفدار هم پیدا کرده باشد، اما ما هستیم که باید در مخاطب ذائقه ایجاد کنیم. تا کی باید مجری برنامه در روز‌های وفات ائمه (ع) از مشهد تا قم تا کربلا صرفاً از مردم التماس دعا داشته باشد و حرف‌های تکراری بزند؟ پس جای مضمون کجاست؟
ادبیات غنی ایران چقدر در رسانه‌ها و تولیدات فرهنگی و هنری ما نمود دارد و مورد توجه است؟
سبک‌های جدید، ولی نازل با محتوای دینی و انقلابی، اما شعاری و بی‌اثر جایی برای استفاده از ظرفیت بی‌بدیل ادبیات غنی ایران باقی نگذاشته است. ما سعی نکرده‌ایم بوستان و گلستان سعدی، مثنوی معنوی، قابوسنامه و شاهنامه و بسیاری از گنج‌های معرفتی و ادبی را به مردم بشناسانیم و روح این آثار را وارد زندگی مردم کنیم. خیلی‌ها در جهان مولانا را به نام رومی می‌شناسند و اغلب نمی‌دانند او ایرانی بوده با اینکه زبان اشعارش همه به فارسی است. چرا ترکیه بزرگ‌ترین توریسم فرهنگی جهان را از میان مسیحیان و دیگر ادیان با مزار مولانا جذب خود می‌کند؟ این شیفتگی از آنجا ناشی می‌شود که آموزه‌های مولانا برای همه زمان‌ها و همه مکان‌ها قابل استفاده است. شاهنامه پس از هزار سال نه فقط در ایران بلکه در جهان به عنوان بزرگ‌ترین اثر حماسی ستوده می‌شود. همه کشور‌ها متون حماسی دارند، اما در آن‌ها معمولاً به رجزخوانی و فخرفروشی اکتفا شده است، اما شاهنامه ضمن اینکه افتخارات ملی را برشمرده و اسطوره‌های ایران باستان را روایت کرده است، به هیچ عنوان اثری نژادپرستانه نیست و سراسر پند و اندرز اخلاقی است. شاهنامه به قرآن وابسته است، کمااینکه فردوسی در دیباچه‌اش مانیفست خود را اعلام می‌کند که من خاک پای نبی و وصی هستم. می‌گوید نگاه من این است، خاک پای حیدرم. شاه محمود قدر شاهنامه را ندانست، اما چه شد؟ خودش فراموش شد، ولی فردوسی تا انتهای جهان سلطنت خواهد کرد. پس معتقدید جایگاه شعر و شاعری به رغم آنچه تبلیغ می‌شود، عمیق نیست و نگاه مسئولان فرهنگی به این مقوله سطحی است؟
من هم سرود «سلام فرمانده» را دوست دارم و با آن اشک ریخته‌ام، ولی نقدش را هم نوشته و حتی برای رفع برخی سستی‌های زبانی و مفهومی‌اش پیشنهاد داده‌ام، اما فایده‌ای نداشت، چون نگاه متولیان فرهنگی ما حرفه‌ای و تخصصی نیست و آثار فاخر را نمی‌شناسند، البته دستگاه تبلیغی نظام به کار‌هایی مثل سلام فرمانده که به لطف خدا موج‌آفرین شد نیز نیاز دارد، اما تکلیف آثار فاخر چه می‌شود؟ باید قبول کرد که مسئولان فرهنگی ما از رهبر معظم انقلاب خیلی عقب هستند، شعرا متأسفانه آنگونه که باید قدر نمی‌بینند. فقط در مناسبت‌های آیینی سراغ شاعران می‌روند، آن هم بدون احترامی که برای سایرین قائل می‌شوند، مثلاً از نظر حق‌الزحمه به شاعران که می‌رسند همه چیز فی‌سبیل‌الله است. این تلقی درباره شاعر وجود دارد، اما همان افراد اگر بخواهند یکی از این سلبریتی‌ها را دعوت کنند، می‌دانند باید چقدر بپردازند، چون آن‌ها جایی مجانی نمی‌روند. این نشان می‌دهد قیمت فرهنگ و ادب در کشور ما در ذهن مسئولان چقدر کم است. با خود می‌گویند طرف می‌آید مفتی شعر می‌خواند و می‌رود و لابد خوشحال هم است که تریبونی گرفته است، این کلیشه‌ها در افکار مسئولان ما وجود دارد، البته برای من وجه مادی اولویت ندارد، اما وقتی می‌بینم نگاه مسئولان ما به ورزشکاران، بازیگران و حتی مادحین جوری است که می‌دانند برای آوردن‌شان باید هزینه کنند، اما شعرا را یک نیروی آماده به خدمت فرض می‌کنند، نگران فرهنگ کشورم می‌شوم، البته خود شعرا هم در این باره بی‌تقصیر نیستند. من به برخی از دوستان می‌گویم اجازه ندهید با شعر به عنوان یک هنر دم‌دستی رفتار شود. هنر خود را ارزان نفروشید. این مظلومیت فرهنگ و هنر در دولت‌های مختلف رخ داده یا اوج و فرود داشته است؟ فکر می‌کنید ریشه این مسئله چه چیزی باشد؟
قطعاً اوج و فرود داشته است. در دهه ۶۰، یعنی اوایل پیروزی انقلاب با وجود جنگی خانمان‌سوز و آن همه درگیری و ترور و مشکلات دیگر، شاهد شکوفایی هنر و ادبیات انقلاب بودیم. چرا؟ چون شخصیت‌های بزرگی در صدر بودند. خود آیت‌الله خامنه‌ای به عنوان رئیس‌جمهور وقت یک شخصیت جامع فرهنگی بودند. نفس حضور این شخصیت‌ها با وجود اختلاف‌نظر‌هایی هم که داشتند باعث شده بود فرهنگ، هنر و ادبیات انقلاب پی‌ریزی محکمی داشته باشد. بعد‌ها در دولت آقای خاتمی هم شاهد رونق بازار فرهنگ بودیم، اگر چه باز هم اختلاف نظر وجود داشت. اما شعار ایشان توسعه سیاسی بود.
بله، اما شخصیت خود رئیس‌جمهور یک شخصیت فرهنگی بود، ایشان سال‌ها وزیر ارشاد بودند و اشراف بر مسائل فرهنگی و حساسیت‌های آن داشتند. وزیران ارشاد ایشان مثل آقای مهاجرانی و آقای مسجدجامعی هم همین طور. به مسئله فرهنگ اشراف زیادی داشتند و رابطه خوبی با اهالی فرهنگ برقرار کردند. جالب است که آقای مهاجرانی را رهبر معظم انقلاب برای پست وزارت به آقای خاتمی پیشنهاد می‌دهند و آقای خاتمی اساساً ابتدا گزینه آقای مهاجرانی را در نظر نداشتند.
بله، آقای مهاجرانی چهره ارزشمندی است. الان هم می‌بینید با وجود نقاری که پیش آمد و ایشان از کشور رفته است، چقدر مواضع خوبی نسبت به نظام و رهبری دارند و به خاطر همین اپوزیسیون خارج‌نشین به او پرخاش می‌کنند. کاش ایشان بتواند دوباره به کشور برگردد. مقصودم این است که رویکرد فرهنگی و تعامل با اهالی فرهنگ و هنر در برخی دولت‌ها جوری بود که به تقویت همدلی میان آن‌ها و حاکمیت منجر می‌شد و نوعی دلگرمی ایجاد می‌کرد. خود رهبری اغلب سعی می‌کنند این رابطه را برقرار کنند. ورود جدی شما به عنوان یک شاعر از چه مقطعی آغاز شد؟
در اوایل انقلاب به واسطه یک شعر به دیدار خصوصی با امام راحل رفتم. ۱۳ ساله بودم، پیش از آن هم گرایش به انقلاب داشتم، اما خیلی کودکانه، اما آن دیدار سبب شد سرنوشتم به انقلاب گره بخورد. اوج و فرود‌ها هم سبب نشد پشیمان بشوم. پس از ۴۰ سال هنوز همان حس و حال در من وجود دارد. عظمت این مرد مرا به لرزه انداخته و تحت تأثیر قرار داده بود. آن روز با خودم فکر می‌کردم که اگر روزی این مرد حیات زمینی اش به پایان برسد ما چه وظیفه سنگینی بر دوش داریم تا به فرزندان‌مان بگوییم او که بود. بعد از آن دیدار یک ترجیع‌بندی هم گفتم به نام قطره و اقیانوس که خیلی مشهور شد. در واقع شروع جدی من به عرصه شعر انقلاب از همان روز و همان لحظه دیدار با امام رقم خورد، البته از کودکی شعر می‌گفتم، اما امام به شعر من شکل و هدف داد و حتی باعث شد خیلی حرفه‌ای به شعر نگاه بکنم. آن شعر خیلی گل کرد و موجب شهرت من شد.
چند بیتی از آن ترجیع‌بند را می‌خوانید؟
دیدنش فتنه‌ها به دل می‌کرد
صورتش ماه را خجل می‌کرد
گر که می‌دید روی او، بی‌شک
گُل سرش را به زیر گِل می‌کرد
آفتابی که در نگاهش بود
چشم خورشید را کسل می‌کرد
گریه یا خنده، اشک یا فریاد
با نگاهش مرا دودل می‌کرد
او چو خورشید بود و من فانوس
حالت قطره بود و اقیانوس
یادم است این شعر در تمام نشریات چاپ شده بود و می‌گفتند یک نوجوانی که به دیدار امام رفته این را سروده است. در آن سن و سال فقط به وجه شاعری فکر نمی‌کردم بلکه احساس می‌کردم وظیفه‌ای بر دوش من است که عظمت این مرد و حقانیت این راه را به دیگران ابلاغ بکنم و دایره دوستداران ایشان را در حد وسع خودم بیشتر کنم. هنوز هم بر همان عقیده هستم، منتها الان امام در میان ما نیستند و درباره رهبر معظم انقلاب چنین وظیفه‌ای را حس می‌کنم و به گسترش این دایره می‌اندیشم، اما متأسفانه خیلی‌ها اصرار به محدود کردن آن دارند. نظر خودتان درباره شعر سپید چیست؟
من هم با شعر سپید میانه‌ای ندارم، حتی فکر می‌کنم عمر شعر سپید در حال تمام شدن است، برخلاف شعر نیمایی و غزل که هیچ وقت کهنه نشده‌اند. برای مثال قیصر امین‌پور هیچ‌گاه شعر سپید نگفت، اما شعر نیمایی می‌گفت. اخوان، فروغ فرخزاد و سهراب هم شعر نیمایی می‌گفتند. در شاعران بعد از آن‌ها گرایش به شعر سپید بیشتر شد که از آن‌ها هم فقط اسم‌های‌شان مانده و من ندیدم که شعری از آن‌ها در خاطره‌ها ماندگار شده باشد، البته من حکم صادر نمی‌کنم و نظر شخصی‌ام این است. الان هم سپیدسرایان خوبی داریم مثل گروس عبدالملکیان، ولی کار‌های دیگران اغلب ضعیف و بی‌مخاطب است. هر چند خیلی‌ها به این قالب به خاطر عدم الزام به قواعد وزنی روی آورده‌اند، اما کار‌ها یا آنقدر آوانگارد و مبهم است که قابل فهم نیست یا از فرط سادگی شبیه نثر‌های معمولی است که فقط سطرهایش را عمودی نوشته‌اند. به لحاظ مضامین و رویکرد‌ها برخی تمایل دارند یک دوقطبی در میان شاعران معاصر ایجاد کنند.
تضاد و اختلاف که وجود دارد و قابل انکار نیست، اما من این را بار‌ها گفته‌ام که شعر انقلاب نیاز به حذف رقیب ندارد. من یک انتقادی دارم که دوست دارم اینجا مطرح کنم، چرا باید از چند شاعر جوان که روشنفکر‌ها به آن‌ها پروبال می‌دهند و آن‌ها ذوق می‌کنند و فکر می‌کنند الان شاملوی دوران شده‌اند، قهرمان بسازیم! آن‌ها به مباحث سیاسی می‌پردازند و ما آن‌ها را مظلوم می‌کنیم. این‌ها اصلاً آدم‌های شناخته‌شده‌ای نیستند. مرحوم بکتاش آبتین را کسی نمی‌شناخت تا اینکه یک عکس از او که زندانی بود، بیرون آمد که در بیمارستان به تخت غل و زنجیرش کرده بودند و این خیلی متأثرکننده بود. با همین عکس معروف شد. اتفاقاً اول بچه مسلمان هم بود، از خودمان بود، اما شعر درخشانی نداشت تا اینکه جذب کانون نویسندگان شد و به سمت اعتراض رفت، اسلحه که برنداشت! آن تصویری که می‌سازیم باعث می‌شود علیه انقلاب کار بشود. نمی‌دانم چرا به این مسائل که برد رسانه‌ای زیادی هم دارد، بی‌توجهی می‌شود. این کار‌ها شاعران انقلاب را پیر می‌کند. بعد در چشم بخشی از مردم آن‌ها می‌شوند، شاعر آزاده و ما می‌شویم شاعر درباری! خب ببینید این رفتار‌ها ما را هم تحت فشار قرار می‌دهد. جایی گفته‌اید که من یک شاعر سیاسی هستم و به آن افتخار می‌کنم، واقعاً خودتان را شاعر سیاسی می‌دانید؟
سیاست نمی‌تواند از زندگی جدا باشد، حتی شاعرانی که سیاست را از دایره مضامین شعرشان حذف می‌کنند، بدون آنکه بدانند رفتاری سیاسی کرده‌اند، چون نمی‌خواهند به حوزه‌ای ورود کنند که ممکن است برایشان هزینه‌ساز باشد، چون همیشه بخشی از جامعه ممکن است نسبت به یک گرایش سیاسی موضع مهربانانه‌ای نداشته باشند، اما مثلاً مضامین عاشقانه را همه دوست دارند، البته شاعرانی که با انقلاب زاویه دارند نیز اغلب تفکر و موضع سیاسی دارند که در شعرشان هم برجسته است. کلاً ما ایرانی‌ها سیاست در زندگی‌مان جریان دارد و من سیاست‌گریزی را یک پرهیز تا حدی عافیت‌طلبانه می‌دانم، البته باز هم نظر شخصی‌ام را می‌گویم و حکم صادر نمی‌کنم که نویسنده و شاعر حتماً باید دیدگاه سیاسی را در آثارش برجسته کند. در مقابل توقع دارم آن‌ها هم ما را قضاوت نکنند. خیلی‌ها نصیحت می‌کنند و می‌گویند سیاست تاریخ مصرف دارد، بنابراین فراموش می‌شود. شما باید به مضامینی بپردازید که ماندگار باشند. در حالی که ما در دوران مشروطه شاهد یک خیزشی در میان شاعران بودیم که سبب شد اشعار سیاسی مهم‌ترین شعر آن دوران باشد و اشعارشان هم ماندگار شد. حالا نوع سیاست‌ورزی شاید جای سؤال داشته باشد. اینجا کار شاعر قدری پیچیده می‌شود. شاعر باید خودش را در شعرش توضیح بدهد و پاسخگویی به منتقدان انرژی زیادی را از شاعر می‌گیرد؛ چیزی که من دچارش هستم و از دوست و دشمن هم دشنام می‌شنوم. در حالی که به آنچه می‌گویم باور دارم. کنش سیاسی‌ام نیز دست‌کم در دو دهه گذشته بسط رواداری سیاسی بین جناح‌های مختلف درون نظام بوده است و این را هم به خاطر ایران انجام می‌دهم. دوست دارم حاکمیت کشور ما شامل سلایق گوناگون و وفادار به ارزش‌های قانون اساسی باشد و این‌ها بتواند در جذب مخاطب و شهروندان دایره را وسیع‌تر بکند، چون اگر این انسجام به وجود نیاید، ما هر روز تلخکامی و دودستگی یا چنددستگی تازه‌ای خواهیم داشت. ما باید زمینه وفاق را فراهم کنیم نه زمینه نقار را. صف‌بندی میان مردم کار راحتی است. بیرون راندن بخشی از جامعه از درون حاکمیت کار ساده‌ای است. آن‌هایی که با رفتارشان بخشی از مردم را از قطار انقلاب پیاده می‌کنند و دایره را مدام تنگ‌تر می‌کنند، به انقلاب خدمت نمی‌کنند. اگر ما بتوانیم کسی را سوار قطار انقلاب کنیم و او را با رفتارمان جذب کنیم، ولو یک نفر را، می‌توانیم ادعا کنیم که کمکی به انقلاب کرده‌ایم، اما دفع دیگران هنر نیست. کار شاعر اگر ایجاد همدلی و وحدت میان گروه‌های مردم باشد، کار کمی نیست. من ویرانی‌طلبی را نمی‌پسندم. باید مبتنی بر آنچه داریم بنای آینده را بسازیم. شما وقتی ایران را ویران کردید یا زبانم لال مقدمات تجزیه آن را فراهم کردید، دیگر چیزی ندارید که ایده‌آل را روی آن بنا کنید. برای مثال من چرا به آقای دعایی همیشه ارادت داشتم، چون ایشان همه سلیقه‌ها را جذب می‌کرد، با این حال یک سرباز مطیع ولایت هم بود. وجهه مردمی داشت، فرهنگی بود. بی‌نهایت ساده‌زیست بود. همه سلیقه‌ها گرد ایشان جمع می‌شد، با این حال از ارزش‌های خود عدول نمی‌کرد. ایشان فقط نماینده رهبری نبود بلکه خود را یک سرباز مخلص و مطیع رهبری می‌دانست که وظیفه جذب و حلقه واسط بودن میان طیف‌ها و سلایق فکری را هم برای خود تعریف کرده بود. شما اگر نتوانید ارتباط مؤثری با طیف‌ها و اقشار مختلف مردم برقرار کنید، نمی‌توانید مدافع خوبی برای انقلاب باشید. مرحوم دعایی به کسانی که مثل او نمی‌اندیشیدند هم احترام می‌گذاشت و با آن‌ها متواضعانه برخورد می‌کرد. این شیوه و سلوک اجتماعی را رهبر معظم انقلاب هم می‌پسندیدند و این را می‌توان از متن حکم ایشان به آقای صالحی فهمید.
فکر می‌کنید از ابتدای انقلاب تا حالا روشنفکران چه نسبتی با انقلاب اسلامی برقرار کرده‌اند و فراز و فرود آن را چه می‌دانید؟
بخشی از روشنفکران ما نتوانستند معدل خواسته‌های مردم را در انقلاب اسلامی درک کنند و برای همین از انقلاب جا ماندند و به کمک نظام نیامدند، البته نظام مستقر هم با تکیه بر پشتوانه مردم و به دلیل فشار‌هایی مثل جنگ، تحریم و دشمنی‌های امریکا و کارشکنی گروهک‌ها با آن‌ها برخورد دفعی کرد. من همیشه این حسرت را می‌خورم که‌ای کاش چهره‌ای، چون زنده‌یاد مهدی اخوان ثالث بعد از انقلاب هم در کنار نظام می‌ماند. حالا کسی مثل شاملو با نظام دینی تضاد مبنایی داشت، اما اخوان رند یک لاقبایی بود که عشق امام رضا (ع) و اهل بیت (ع) در دلش موج می‌زد و اعتنایی به کف و هورای بیگانگان نداشت. در مبارزه با رژیم شاه هم در کنار انقلابیون بود، اما وقتی سلطنت سرنگون و از ایشان خواسته می‌شود به عنوان یک چهره شاخص در کنار انقلاب باشند، ایشان نمی‌پذیرند. اخوان برای ما در شعر یک اسطوره است؛ هم در فرم، هم زبان، هم در مضامین، من خودم در میان شاعران کسی را به بزرگی ایشان نمی‌شناسم. انقلاب پیروز شد و نیاز به کار فرهنگی داشت و نباید روشنفکران عرصه را خالی می‌کردند. مردم جلو افتادند و آن‌ها عقب ماندند و این باعث ناکامی‌های متعدد برای آن‌ها و مردم شد، البته غفلت‌ها و خطا‌هایی نسبت به حوزه فرهنگ و هنر از سوی مسئولان صورت گرفت که قابل کتمان نیست، اما اگر بخشی از روشنفکران همسو با انقلاب این سنگر را خالی نمی‌کردند و به خواسته مردمی که تابع امام بودند احترام می‌گذاشتند، ما امروز با این مشکل مواجه نبودیم که تعدادی از جوان‌ها دچار این توهم بشوند که اگر مقابل انقلاب باشند، وجهه‌ای برای آن‌ها خواهد داشت و در تاریخ قهرمان خواهند شد. نه جانم! از این خبر‌ها نیست. انقلابی که بعد از ۴۰ سال اسطوره‌ای، چون قاسم سلیمانی را در آستین دارد، با توهم قهرمان شدن به وسیله رویارویی، آسیب نمی‌بیند، البته هر کسی حق دارد مخالف باشد، اما بی‌انصافی است که خیلی راحت بگویند لابد این‌هایی که به انقلاب وفادار ماندند، جیره‌خوار هستند! دیگر خبر ندارند شاعران انقلاب با چه مشقت‌هایی دست‌وپنجه نرم می‌کنند. ما هم از کاستی‌ها رنج می‌کشیم، ما هم اعتراض داریم، اما من معتقدم ساختن مهم است نه ویران کردن. شما را یک شاعر اصلاح‌طلب خطاب می‌کنند، اما تقریباً یک دهه است که ردی از شما در رسانه‌های اطلاح‌طلب دیده نمی‌شود. فکر نمی‌کنید آن‌ها شما را بایکوت کرده‌اند؟ خودتان چنین پیش‌بینی می‌کردید؟
این به طور طبیعی برای شخص من اهمیتی ندارد، اما درست می‌گویید. اشعار و مطالب من در رسانه‌های اصلاح‌طلب منعکس نمی‌شود. لابد دلیلی دارند که هر چه باشد برای من محترم است، ولی اینکه مضامین ارزشی را از دایره آثار هنری حذف کنند، خدمتی به اصلاحات نیست، البته من ارتباطم با رأس اصلاحات خیلی ارتباط خوبی است. همیشه از محضر آقای خاتمی بسیار آموختم و ایشان نیز خیلی به بنده لطف دارند، به همین دلیل رسانه‌های اصولگرا اغلب مرا شاعر اصلاح‌طلب معرفی می‌کنند، اما رسانه‌های اصلاحات این را قبول ندارند. به هر حال مهم نیست، من برخورد‌های دفعی زیاد دیده‌ام؛ هم از درون حاکمیت، هم از بدنه اصلاح‌طلبان، این البته در بدنه مسئولان فرهنگی هم همواره دیده می‌شود، ولی کار خودم را می‌کنم. رویکرد اصلاح‌طلبان در حل مشکلات کشور بیشتر نگاه به بیرون دارد. آقای روحانی کلید حل مشکلات کشور را در سیاست خارجی می‌دانست. خب این برخلاف نگاه رهبر معظم انقلاب است که ریشه مشکلات را درون کشور می‌دانند و معتقدند راه‌حل داخل کشور است. نگاه اصلاح‌طلبان حضور منطقه‌ای ایران را مزاحم می‌داند و شما با اشعاری که در تمجید مقاومت اسلامی از یمن تا فلسطین می‌سرایید، در سلیقه سیاسی آن‌ها بازی نمی‌کنید. شاید علت این کم‌لطفی‌ها همین باشد.
من کلیت این حرف شما را قبول دارم، اما فکر نمی‌کنم نگاه اصلاحات محدود به این گرایش باشد، البته من سلیقه سیاسی‌ام را خودم انتخاب می‌کنم و کاری ندارم این یا آن جناح خوش‌شان بیاید یا بدشان بیاید، مثلاً از ابتدای حضور مؤثر ایران در منطقه به شدت مدافع آن بودم. حالا بحث میدان و دیپلماسی یک بحث مفصلی است و نمی‌شود کسی را یا جناحی را که، چون من نمی‌اندیشد، تکفیر کرد. اختلاف نظر در این عرصه خطیر بدیهی است. پیامبر اسلام (ص) می‌فرمایند، اختلاف نظر در میان علمای امت من رحمت است. مهم این است که رشته الفت نباید از هم بگسلد. حالا عده‌ای اختلاف نظر دارند و نظرشان محترم است، اما به نظر می‌رسد بعضی‌ها از کلیت انقلاب جدا شده‌اند. من معتقدم کسی اگر از انقلاب پشیمان‌شده اشکالی ندارد صریح اعلام کند، اما اگر پشیمان نشدیم، قرار نیست رهبر معظم انقلاب نظرشان را با نظر ما تطبیق بدهند. ایشان مانیفست خودشان را از امام گرفته‌اند، امام هم از حوزه‌های علمیه گرفته‌اند. این انقلاب یک حرکت ریشه‌دار در تاریخ است. صرفاً تعلقی به این ۴۰ سال ندارد. یک مطالبه دست‌کم هزارساله در میان علمای شیعه پشتش بوده است. قرن‌ها این بذر زیر خاک بوده و حالا جوانه زده است. ریشه‌های محکم فکری و عقیدتی دارد. شاید این نهال به چشم عده‌ای نحیف و کوچک بیاید، اما ریشه‌های آن استوار و مقاوم است. حال چنین انقلابی چرا نباید در حوزه تمدنی خودش اثرگذار باشد. چرا نباید الهام‌بخش باشد؟ این الهام‌بخش بودن حق انقلابی با این عظمت است و نمی‌شود جلویش را گرفت. قبول دارید عده‌ای آقای خاتمی را اینجوری قبول دارند که ایشان می‌تواند انقلاب اسلامی را از یک مرحله گذار به سمت سکولاریسم یا پروتستانیسم اسلامی یا چیزی شبیه این رهنمون کند و ارادت‌شان به ایشان هم از همین نشئت می‌گیرد؟
من این را می‌دانم که شخص آقای خاتمی هرگز این را نمی‌خواهد، من با ایشان نشست و برخاست دارم و می‌دانم که دلبسته رهبری و انقلاب هستند، البته عده‌ای از اصلاح‌طلبان ممکن است چنین ذهنیتی داشته باشند، ولی طیف اطرافیان ایشان شامل گرایش‌های مختلف است و این طور نیست که نظر همه آن‌ها نظر ایشان باشد. خود ایشان بار‌ها از اینکه من حرمت رهبر معظم انقلاب را حفظ کرده‌ام و ایشان هم به بنده لطف دارند، ابراز خرسندی کرده‌اند. به هر حال همه می‌دانند که من هر گرایش و سلیقه‌ای که داشته باشم، کسی را به اندازه رهبر معظم انقلاب قبول ندارم، ولی این را مانعی برای تعامل با سلیقه‌های دیگر نمی‌بینم. حالا شاید خیلی‌ها طرفدار نرمش در برابر غرب باشند، به نظرشان احترام می‌گذارم، اما چون باور من این است که هیچ کس به اندازه رهبر معظم انقلاب ماهیت غرب را نشناخته است، طرفدار نظر ایشان هستم. پس فکر می‌کنید این غرب‌گرایی اصلاحات از کجا می‌آید؟
این تعبیر شما را قبول ندارم. اصلاحاتی که از خط امام ریشه بگیرد، نمی‌تواند غرب‌گرا باشد. اگر هم بعضی اشخاص به این گرایش متمایل شده‌اند، نگاه اعتقادی و سلیقه سیاسی‌شان تغییر یافته است. من با آن‌ها همراستا نیستم و برای همین شاید برخی اصلاح‌طلب‌ها حق داشته باشند امثال بنده را غریبه بدانند، ولی من فکر می‌کنم اگر آن‌ها تغییر کرده‌اند، قرار نیست من هم تغییر کنم، البته تغییر جهت دادن جرم نیست و هر کسی حق دارد مسیرش را عوض کند، ولی چرخش‌های ۱۸۰درجه‌ای را درک نمی‌کنم، مثلاً اینکه می‌بینم روشنفکران دینی با شریعتی هم مشکل پیدا کرده‌اند! زمانی اصلاح‌طلب‌ها سعی می‌کردند شریعتی را مصادره کنند، اما به مرور به قطعیت رسیدند که تفکر شریعتی خیلی انقلابی‌تر از آن است که به کار اصلاحات بیاید. چند سالی است که دیگر زیاد به شریعتی نمی‌پردازند.
باز هم من این را به اصلاحات ربط نمی‌دهم. بهتر است بگوییم همان روشنفکران دینی که البته از اصلاحات هم عبور کرده‌اند. این‌ها نه تنها دیگر به شریعتی نمی‌پردازند که بار‌ها در سخنرانی استادان بزرگواری که نام نمی‌برم و به هر حال مرجع فکری هستند می‌بینم که دارند به شریعتی پرخاش می‌کنند. جالب این است که شریعتی تعریض‌های زیادی به روحانیت شیعه داشته است، اما امروز این روشنفکران هستند که به شریعتی حمله می‌کنند. گویی روحانیت ما شریعتی را بخشیده است، اما بخشی از روشنفکران ما انگار او را به عنوان یک دشمن جدید شناخته‌اند! شریعتی به کنار، یک عمر روشنفکران ما زیر علم جلال‌آل‌احمد سینه زده‌اند و الان جلال هم مورد غضب بخشی از این آقایان است. این البته باید ریشه‌یابی شود که چرا جامعه روشنفکری ما اینقدر در مقابل غرب احساس خودباختگی دارد. شما ببینید همین اتحادی که این روز‌ها در مشرق‌زمین میان ایران و روسیه و چین ایجاد شده چه موجی ایجاد کرده است، با خیلی از جوان‌ها وقتی در اینباره صحبت می‌کنید که مگر ما در منطقه آسیا و شرق واقع نشدیم. مگر روسیه همسایه ما نیست. مگر چین با فاصله یک کشورهمسایه ما نیست؟ پس چرا ما نباید با این‌ها تعامل مثبت و رابطه گرم داشته باشیم و اساساً امریکا چه نسبتی با ما در منطقه دارد تا حدودی قانع می‌شوند، اما برخی رسانه‌ها جوری القا می‌کنند که ایران وابسته شده و جمهوری اسلامی شعار استقلال را فراموش کرده که این‌ها شیطنت‌آمیز و گمراه‌کننده است. معتقدم این تنزل دادن بحث اصلاً زیبنده جریان‌های ریشه‌دار سیاسی نیست. اگر موافق باشید از فضای سیاست قدری فاصله بگیرم. خانواده چقدر در شاعر شدن شما نقش داشته است؟
من بیشتر شاعر شدن خود را مدیون مادرم هستم. مادرم هم آموزگار بود، هم طبع شعر داشت. با اینکه زنی به‌روز بود، باور‌های عمیق اعتقادی هم داشت. ما پیش از انقلاب در شهرستان نور زندگی می‌کردیم و جزو خانواده‌های نامدار آن منطقه بودیم. به هیچ وجه هم خانواده‌ای انقلابی نبودیم، باور‌های مذهبی من از طرف مادرم به من رسیده است. مرحوم مادرم صدای خوشی داشت و در محافل زنانه قرآن می‌خواند و درس می‌داد و سحر‌های ماه رمضان جلسات پررونقی داشت. اصلاً من با صدای مادرم به دامن شعر پرتاب شدم. یادم است پیش از انقلاب به مادرم، چون زن سرشناس و سخنوری بود پیشنهاد شده بود ریاست سازمان زنان در استان مازندران را بر عهده بگیرد. ایشان زیر بار نرفت، اما خیلی اصرار کردند. ایشان را دعوت کردند به ساری و مادرم بالاخره راضی شد و رفت و یک حکمی به ایشان دادند و گفتند فقط یک خواهشی از شما داریم که در محل کار روسری سر نکنید که من با اینکه خیلی کوچک بودم، اما به خاطر دارم مادرم همان جا حکم را پاره کرد و گذاشت روی میز و به نور برگشتیم. من از نظر عاطفی و اعتقادی مدیون مادرم هستم، اما خانواده‌ام باور انقلابی نداشت و من سال ۱۳۵۷ خودم راهم را انتخاب کردم. این را هم مدیون مادرم هستم. اولین مواجهه من با انقلاب به عنوان یک کودک در شهری دورافتاده این بود که تصویر امام را برای اولین بار در روز ۱۲ بهمن از تلویزیون دیدم. پیش از آن هیچ شناختی از امام نداشتم، هیچ کنجکاوی‌ای هم نداشتم و تصویری از ایشان هم ندیده بودم. خیلی از بستگان ما مرتبط با دربار بودند. من در معاشرت با خیلی از بستگان کاملاً آداب اشرافیت درباری را لمس کرده‌ام. شاید از دلایل اینکه خیلی دلبسته ظواهر فریبنده غرب نیستم، این باشد که سبک زندگی غرب‌زده دوران پهلوی را از نزدیک دیده‌ام و با انتخاب خودم از آن عبور کرده‌ام. همه بستگان ما در تهران زندگی می‌کردند و فضایی که ما از نور به تهران می‌آمدیم و به خانه بستگان می‌رفتیم، کاملاً طاغوتی بود. من خیلی از این خواننده‌های معروف آن زمان را در جشن تولد بچه‌های فامیل می‌دیدم و برایم خیلی عادی بود. در آن شرایط من در ۱۲ بهمن سال ۱۳۵۷ یک روحانی سالخورده‌ای را دیدم که با عظمت و صلابت نشسته و در پاسخ به سؤال خبرنگار که می‌پرسد چه احساسی دارید، می‌گوید هیچ. که البته برخی همین را دستمایه تمسخر کردند.
بله، اما من خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. اتفاقاً همان روز یک مقاله‌ای نوشتم با عنوان «همه در هیچ» در حالی که آن روز بعضی افرادی که نزدیک من نشسته بودند واکنش‌های بدی نشان دادند. عنوان می‌کردند معلوم نیست او (امام) قرار است چه بلایی سر ما بیاورد! اما من که احساس خوبی داشتم، گفتم اتفاقاً ایشان خیلی جواب خوبی دادند. گفتم ببینید ایشان به عنوان فردی که سال‌ها در تبعید بوده است، می‌توانست بیاید تظاهر به خوشحالی کند، اما انگار برایش فرقی نمی‌کند در تبعید باشد یا در جایگاه رهبری. او فقط به خدا فکر می‌کند، البته معتقدم آموزه‌های دینی مادرم مرا به سمت چنین جاذبه‌هایی هدایت می‌کرد. مادرم همان جا تشویقم کرد و گفت این‌ها را که می‌گویی بنویس که من هم آن «همه در هیچ» را نوشتم. جالب‌تر اینکه پس از پیروزی انقلاب ما جزو خانواده‌هایی بودیم که بیشترین لطمه را دیدیم. پدر من با اینکه فردی فرهنگی بود، دستگیر شد و چند ماه در اوین بود. به اتهام اینکه اجداد او ارباب و مالک بوده‌اند و به مردم ظلم کرده‌اند، در حالی که خاندان ما همیشه خوشنام بودند و پدرم به جوانمردی شهره بود، ولی بعضی از نیرو‌های شهرستان برایش پرونده درست کردند، فضای شهرستا‌ن‌ها خیلی از تهران تندتر بود، متهم شده بود که وابسته به رژیم شاه بوده است، در حالی که پدرم معلم بود و هنوز هم از محبوب‌ترین چهره‌های شهرستان نور است. اصلاً هم سیاسی نبود و اتفاقاً به خاطر اصلاحات ارضی دل خونی از شاه داشت. بعد از اصلاحات ارضی هم آنچه را که باقی مانده بود به مردم بخشید و چیزی برای خودش نگه نداشت. با اینکه همراه انقلاب نبود، اما از همان کودکی مرا به مذهب تشویق می‌کرد و خوشحال بود که پسرش روحیه مذهبی دارد. خیلی‌ها ما را شماتت می‌کردند که نمی‌بینید انقلاب با شما چه کرده و چه بر سر شما آورده است، حتی خانه ما را مصادره کردند و ما مستأجر شدیم. من در چنین شرایطی جذب انقلاب شدم و درک این موضوع برای خیلی‌ها دشوار است. من اعتقادم را ارزان به دست نیاوردم که ارزان از دست بدهم، در سخت‌ترین شرایط این راه را انتخاب کردم، چون در همان کودکی درک می‌کردم یک پدیده‌ای با عظمت انقلاب اسلامی به طور عادی ممکن است همراه با خودش نابسامانی‌ها و تندروی‌هایی هم داشته باشد. می‌دانستم که یک انقلابی باید صبر و سعه صدر زیادی داشته باشد، اما خیلی‌ها این سعه صدر را از خودشان نشان ندادند. جالب است برخی که ابتدای انقلاب خانواده ما را طاغوتی می‌دانستند، الان چنان برگشته‌اند که مرا متحجر می‌دانند و طعنه می‌زنند که هنوز مدافع این انقلاب هستی؟! قدری درباره فضای دهه ۶۰ به عنوان یک نوجوان علاقه‌مند به امام و دمخور با شعر برای‌مان بگویید.
من دوستانی پیدا کردم که عموماً بسیجی بودند، رزمنده بودند، خانواده شهدا بودند، با روحانیت ارتباط خوبی پیدا کردم. عاشق نمازجمعه بودم، در ابتدای انقلاب، در شهرمان یک امام جمعه نورانی و عالمی داشتیم که من خیلی دوستش داشتم. بعدتر یک امام جمعه دیگری داشتیم که معلم ما هم بود. هم کلاس درسش را دوست داشتم، هم شیفته خطبه‌هایش بودم. جنگ هم شده بود و هر روز شهیدی پاک‌تر از گل را تشییع می‌کردیم. خب در چنین فضایی به دین و انقلاب اعتقاد پیدا کردم، اما من یک معیار برای خودم دارم. به همه کسانی که به ایران وفادار باشند و به بیگانه اتصالی نداشته باشند با هر طرز فکر و سلیقه‌ای احترام می‌گذارم، ولی متأسفانه باید بگویم که این احترام متقابل را در اغلب گرایش‌های مخالف مشاهده نمی‌کنم. من دایره معاشرت‌هایم خیلی وسیع است. برای مثال در برهه‌ای ارتباط قلبی زیادی با مرحوم سیمین بهبهانی داشتم. جالب است بدانید من از کودکی شیفته اشعار سیمین بودم. سیمین بهبهانی در غزل معاصر برای من اسطوره است. خیلی‌ها هوشنگ ابتهاج را در غزل سرآمد می‌دانند یا مرحوم منزوی را، اما غزل سیمین برای من در صدر بوده و است؛ هم در اوزان، هم در مضامین، هم در طنین واژگانی که داشت. او ارادتی به نظام نداشت، منتها رواداری زیادی نشان می‌داد. در خانه‌اش به روی همه شاعران باز بود. برخی از شاعران جوان انقلاب با او مأنوس بودند، البته خیلی دیر من توانستم با ایشان ارتباط بگیرم با اینکه از کودکی شعر‌های او را می‌خواندم یا مادرم وقتی هنوز سواد نداشتم برایم می‌خواند، اما در اواخر عمر خانم بهبهانی را در خانه پوران فرخزاد ملاقات کردم. خانم پوران هم در خانه‌اش به روی همه شاعران باز بود. من هم خیلی دوستش داشتم. درویش و بی‌ادعا بود و گاه به شوخی به من می‌گفت با اینکه طرفدار آخوند‌ها هستی، نمی‌دانم چرا این قدر دوستت دارم! (با خنده)
خلاصه آن روز من با اصرار خانم پوران شعری را که در سوگ مادرم سروده بودم، برای سیمین خواندم. ایشان بی‌نهایت خوشش آمده بود. بعد‌ها یک نامه‌ای برای من نوشت در خصوص این شعر. جالب است که من این نامه را به یکی از دوستانی که در روزنامه‌ای اصلاح‌طلب بود دادم و گفتم خانم بهبهانی گفته‌اند این را چاپ کنید، ولی عجیب است که آن دوست ما خیلی برآشفته شد و گفت ما این نامه‌های خصوصی را نمی‌توانیم منتشر کنیم! من خیلی خنده‌ام گرفت از این حرف و این برخورد. گفتم چطور مسائل خصوصی سلبریتی‌ها را چاپ می‌کنید، اما نظر تخصصی سیمین بهبهانی را در خصوص شعر من چاپ نمی‌کنید! پس ظاهراً مشکل خود من هستم! همان نامه سیمین بهبهانی را می‌گویید که در آن شما را با «شهریار» مقایسه کرد؟
بله، ایشان لطف داشتند و شعر در سوگ مادر مرا با «ای وای مادرم» شهریار مقایسه کردند. جالب است که سیمین مخالف نظام به «شهریار» عاشق انقلاب و امام ارادت عجیبی داشت که فکر می‌کنم دقت به این ظرافت‌ها برای جوان‌تر‌هایی که خیلی راحت بزرگان را قضاوت می‌کنند، مفید باشد. من در مقاله‌ای به نام دگراندیشی و رواداری به آن مفصل پرداخته‌ام.

نظر ایشان درباره مواضع انقلابی شما چه بود؟
ایشان بار‌ها به من گفتند شاید به لحاظ دیدگاه سیاسی باهم تفاوت داشته باشیم، اما در شعر برایت جایگاه بلندی قائلم. گاه باهم مباحثه سیاسی هم داشتیم، ایشان از برخورد‌های تندی که با او شده بود می‌گفت. من هم از بی‌مهری‌های روشنفکران گلایه می‌کردم. یک وقتی درباره مادر پنج شهید کرمانشاهی با ایشان صحبت کردم و او اشک ریخت. می‌گفت من هم برای رزمنده‌ها شعر گفته‌ام، حتی می‌گفت اگر مرا قبول ندارند بچه‌های خودم هستند و من مادرشان. ایشان هیچ‌وقت حاضر نشد ایران را ترک کند با اینکه اوباما رئیس‌جمهور امریکا عید نوروز آمد مقابل دوربین و شعر دوباره می‌سازمت وطن ایشان را به زبان فارسی خواند. ایشان باور‌های دینی خودش را هم داشت. وقتی مجموعه‌ای از شعرهایم را به ایشان دادم مدت‌ها وقت گذاشت و زیر همه شعر‌ها نظرش را برایم نوشت. شاید عجیب به نظر برسد، اما وقتی پرسیدم کدام شعرهایم را بیشتر پسندیدید، گفت دو غزلت را خیلی دوست داشتم یکی برای حضرت زهرا (س) و یکی هم برای ام‌البنین (س). ایشان در اواخر عمر یک بار به من گفت، چون تو باور مذهبی داری، مراقب باش مرا با آداب اسلامی دفن کنند. نامحرم نباشد، حتی می‌گفت سوره فجر را برای من زیاد بخوان، من سوره فجر را خیلی دوست دارم. می‌گفت من بدون بسم‌الله قلم برنمی‌دارم، اسم بچه‌های من علی و حسین است. می‌گفت الگوی من امام حسین (ع) است. دیگران هم از میان روشنفکران همین رفتار را با شما داشتند؟
خیر، به ما می‌گویند شاعر حکومتی، حتی اسماعیل نوری علا که از بستگان نزدیک ماست، اما در خارج از کشور جزو اپوزیسیون است، جایی به طعنه مرا شاعر دربار ولایت فقیه لقب داده است (با خنده)، من واکنش نشان ندادم، چون به شنیدن این حرف‌ها عادت کرده‌ام، اما جالب است کسانی که ادعای دموکراسی دارند و سکولار هستند و ما را متهم به جزم‌اندیشی می‌کنند، خودشان طاقت ندارند، ببینند یک انسانی به یک مرامی که با افکار آن‌ها نمی‌خواند باور دارد، البته خواهرش پرتو نوری علا (همسر زنده‌یاد سپانلو) که او هم در امریکاست، هرگز ارتباط عاطفی‌اش را با من قطع نکرده است. خیلی‌های دیگر هم مشابه ایشان حرمت نگه می‌دارند و می‌دانند به هر حال افشین علا به راهش باور دارد، ولی در اپوزیسیون نظام غلبه با کسانی است که ما را شاعر حکومتی می‌نامند. ظاهراً رابطه قلبی شما با ولی‌فقیه در امتداد وفاداری شما به انقلاب نقش مهمی داشته است.
من رهبر معظم انقلاب را تنها مردی می‌دانم که پرچم حق را در جهان پرنیرنگ معاصر در دست گرفته‌اند، به راه می‌اندیشند و از دشنام‌ها نمی‌ترسند و سوار موج‌های گذرا نمی‌شوند. شما یک نفر را پیدا نمی‌کنید که در سپهر سیاست ایران و در میان روحانیت شیعه به اندازه ایشان جامعیت داشته باشد؛ در کلام، در فقه، در فلسفه، در عرفان، در ادبیات، در موسیقی، در تحلیل مسائل سیاسی بین‌الملل، در اینکه منظور خودشان را به مخاطب عام و خاص چقدر فصیح و زیبا انتقال می‌دهند. خب یک مواقعی باید انسان از سلیقه شخصی خودش کوتاه بیاید و سر کرنش فرود بیاورد. حالا گذشته از مسئله ولایت فقیه که ما به آن باور اعتقادی داریم و من رهبری را نایب امام زمان (عج) می‌دانم، غیر از این ما ایرانی‌ها به فرهنگ خودمان که مراجعه کنیم، همیشه پدر در خانواده و بزرگ‌تر‌ها در قوم یک حرمتی داشته‌اند. همیشه فصل‌الخطاب در جامعه ما مصداق داشته است. اساساً خانواده‌هایی که اصالت خودشان را حفظ کرده‌اند، به خاطر همین پایبندی‌ها بوده است. چه برسد به یک نظام که در انقلاب اسلامی ریشه دارد. مگر می‌شود این انقلاب بدون رهبر و فصل‌الخطاب به راهش ادامه بدهد؟ خیلی‌ها فکر می‌کنند رهبری بر نظر شخصی خود اصرار دارند، اما من فکر می‌کنم که ایشان نگران شخص خودشان نیستند، نگران این جایگاه هستند که باید از آن حراست بکنند. بعضی‌ها می‌گویند اینکه شما تبعیت محض می‌کنید، معنایش دیکتاتوری است. نشان می‌دهد این‌ها معنای ولایت را نمی‌توانند بفهمند، البته مدافعان ولایت هم در عرصه نظری سستی و کم‌کاری کرده‌اند. ما همه بار‌ها را به روی دوش ایشان انداخته‌ایم، در حالی که تبعیت از ولایت فقیه نیاز به خلاقیت دارد. اینکه من بیایم چفیه بیندازم روی گردن و همان حرف‌های آقا را تکرار کنم، معنایش تبعیت نیست. ائمه (ع) می‌فرمایند، زینت ما باشید نه مایه وهن ما، ولی گاه در بدنه حاکمیت رفتار‌هایی می‌بینیم که دافعه دارد و به جایگاه رهبری لطمه می‌زند. اگر کسی تابع ولایت است، باید ادبیات و رفتارش جاذبه داشته باشد، نه اینکه هر روز بهانه تازه‌ای برای نارضایتی مردم درست کنیم. خود رهبری بار‌ها گفتند نه به خاطر نظام، نه به خاطر انقلاب، نه به خاطر ما، به خاطر ایران همه بیایند، حتی گفتند آن‌ها که نظام را قبول ندارند هم بیایند. هیچ وقت حضرت آقا راه را بر کسی نبستند، اگر کسی دور شد خودش دور شد. ایشان شروع‌کننده نبود و من خدا را شکر می‌کنم که هیچ وقت نه خواستم و نه توانستم که دور شوم، هر چند به نحوه برخورد برخی دستگاه‌ها با مخالفان اعتراض دارم. از رواداری اسلامی سخن گفتید، به نظر می‌رسد به نسبت همه انقلا‌ب‌های تاریخ سعه صدر نظام اسلامی نسبت به مخالفان معدل نسبتاً خوبی داشته باشد، اما قطعاً نیاز به تقویت این روند هم داریم.
من فکر می‌کنم هنر انقلاب ما به این است که از صدای مخالف هراسی نداشته باشد و بداند منطق انقلاب متقن و محکم است. هنر انقلاب، ادبیات انقلاب، پیام انقلاب و ریشه‌ها و پشتوانه آن آنقدر قوی است که نباید ترسی از صدای مخالف داشته باشد، برای مثال من به مواضع آقای تاج‌زاده انتقاد دارم، ولی به ایشان علاقه‌مندم، به ایشان انتقاد دارم، چون روی یک موضعی پافشاری می‌کند که در تضاد با نگاه رهبری انقلاب است و نظام روی آن سرمایه‌گذاری کرده و پای آن بهترین جوان‌هایش را داده و هزینه‌های زیادی کرده است. با این حال معتقدم جای ایشان زندان نیست و این برای من خیلی ناراحت‌کننده است و از این موضوع غمگینم. معتقدم آزادی بیان لطمه‌ای به نظام وارد نخواهد کرد. درباره ردصلاحیت‌ها هم من فکر می‌کنم می‌شود با سعه صدر بیشتری رفتار شود. در همین انتخابات اخیر آقای رئیسی در هر صورت رئیس‌جمهور بودند، حتی اگر دایره نامزد‌ها گسترده‌تر می‌شد چراکه نظرسنجی‌ها همین را نشان می‌داد. اگر دایره نامزد‌ها گسترده‌تر می‌شد خود آقای رئیسی شیرینی طعم پیروزی را بهتر می‌چشید. خوشحالم که امروز من در روزنامه جوان این مسائل را مطرح می‌کنم و بسیاری از مطالباتم را یک روزنامه اصولگرا انعکاس می‌دهد و صدایم را می‌شنود و بازتاب می‌دهد. امیدوارم این اتفاق آغازی بر بسط رواداری بیشتر و باز شدن فضای گفتگو و همدلی بین همه جریان‌ها و افراد وفادار به نظام و انقلاب باشد.