آزمون سخت گورباچف

خبر درگذشت میخائیل گورباچف، آخرین صدر هیئت‌رئیسه اتحاد جماهیر شوروی سابق بار دیگر رویداد‌های عبرت‌آموز واپسین سال‌های نهمین دهه قرن گذشته میلادی را در ذهن‌ها متبادر کرد؛ روز‌های پرحادثه‌ای که دنیا نظاره‌گر فروریختن مرکزیت بلوک شرق و پایان یافتن دوران جنگ سرد بود. در سال ۱۹۸۵ میخائیل گورباچف به صدارت هیئت‌رئیسه اتحاد شوروی رسید و نوید اصلاحات سیاسی و اقتصادی را برای عبور از چالش‌های مزمنی که این کشور در طول سالیان متمادی حکومت کمونیسم به آن مبتلا بود، به جامعه بزرگ‌ترین کشور دنیا داد. اما در آن‌سوی کره خاکی ریچارد نیکسون در کتابی با عنوان «پیروزی بدون جنگ»، دکترین امریکا در مقابله با کشور‌های رقیبش از جمله اتحاد جماهیر شوروی را ترسیم کرده و صراحتاً از کشاندن نبرد به داخل محیط شوروی سخن گفته و راهبرد فرهنگی را برای به‌زانو درآوردن ساکنان آن روز‌های کرملین مناسب قلمداد کرده بود.
گورباچف وارث تاج و تختی بود که بر آب بنا شده بود و مهم‌ترین مؤلفه‌های هویتی جامعه خود را نادیده می‌گرفت. او بی‌توجه به نقطه ضعف اصلی حکومت شوروی (که همان بی‌خدایی بود) راه چاره را در دنباله‌روی از الگو‌های متداول غربی و تنش‌زدایی با غرب می‌پنداشت. در سوی دیگر ماجرا، استراتژیست‌های واشنگتن فرصت ذی‌قیمتی را که در امید و التماس گورباچف به غرب وجود داشت، به‌خوبی درک می‌کردند و آن را فرصت مغتنمی برای پیروزی بدون جنگ بر بلوک شرق می‌دیدند. جورج شولتز، وزیر خارجه وقت امریکا تصریح می‌کرد که ایالات‌متحده نیاز دارد نه فقط با سران شوروی، بلکه با جامعه شوروی نیز وارد تماس و ارتباط شود. شولتز هیچ‌گاه مذاکرات (با شوروی) را فقط به کنترل تسلیحات محدود نکرد، بلکه وی به دنبال اضافه شدن حقوق بشر و دموکراسی هم بود. شولتز دیپلماسی و ارتباطات رسمی با شوروی را نیز راهی برای گسترش و تسهیل نفوذ داخلی در این کشور می‌دید.
مذاکرات به بهانه خلع سلاح آغاز شد و گورباچف که چاره‌ای جز اعتماد و اتکا به غرب نمی‌دید با شتاب حداکثری به دنبال امتیازدهی به غرب بود. کار به جایی رسید که شوروی بخشی از فرایند خلع سلاح را به‌صورت یکجانبه و داوطلبانه انجام داد، بی‌آنکه منتظر اقدام متقابل غرب باشد. در مقابل هر انعطافی که در حاکمان جدید کرملین رخ می‌داد، ساکنان کاخ‌سفید به جای انعطاف و امتیازدهی متقابل، به پیشبرد سناریوی خود مطمئن‌تر می‌شدند و طبیعتاً مطالبات جدیدی روی میز مذاکرات قرار می‌دادند. مذاکرات چند سال تداوم یافت و گورباچف که بزرگ‌ترین قمار سیاسی عمر خود و شوروی را انجام داده بود، چاره‌ای جز تداوم راهی را که شروع کرده بود، نداشت.
شروع و تداوم مذاکرات، علاوه بر عقب‌نشینی روزافزون بلوک شرق، فرصت مغتنم دیگری را برای غرب فراهم می‌آورد و آن نفوذ گسترده و آشکار در جامعه روس و سایر مردم شرق اروپا بود. این نفوذ زمانی معنادار شد که صف چند کیلومتری در مقابل شعبه تازه افتتاح‌شده «مک‌دونالد» در مسکو تشکیل شد و این درست زمانی بود که امریکایی‌ها از صادرات تجهیزات با فناوری برتر به شوروی جلوگیری می‌کردند. کاهش قیمت نفت که با هدایت غربی‌ها و عاملیت آل‌سعود انجام گرفت ضربه کاری را بر اقتصاد ضعیف و وابسته به نفت شوروی وارد کرد و بر نارضایتی افکار عمومی داخل این کشور افزود.


سال‌های پایانی دهه ۸۰ قرن بیستم در واقع آزمون سخت گورباچف بود که باید میان توصیه الهی امام (ره) و مدالیته پیشنهادی غرب یکی را برمی‌گزید. کسی چه می‌داند، شاید همان روز‌های پرآشوب، گورباچف متوجه بی‌وفایی کدخدای غرب شده بود و اتفاقاً همان روز‌ها بود که نامه امام خمینی (ره) به دست گورباچف رسید، اما او از درک حقیقت این مرقومه عاجز ماند و به‌جای آنکه آخرین فرصت‌های خود را صرف بازگشت به حقیقت و اصلاح زیربنا‌های معنوی حاکمیت خود نماید، تا آخرین لحظات بر مسیر بی‌نتیجه‌ای که آغاز کرده بود، اصرار ورزید.
درست زمانی که گورباچف با مشکلات عدیده داخلی و اقتصاد مضمحل شده روبه‌رو بود، پاسخ اعتماد و تکیه خود به غرب را دریافت و بالا آمدن مهره جدید غرب یعنی «یلتسین» نشان داد که از نظر غرب تاریخ مصرف او نیز به پایان رسیده است. غربی‌ها گورباچف را در حد یک واسطه برای عقبگرد و رخنه‌پذیر کردن شوروی تلقی می‌کردند و برای روسیه دوران پساشوروی گزینه دیگری را در نظر داشتند. با فروپاشی شوروی، کاخ آرزو‌های گورباچف و همفکرانش برای گشایش اقتصادی به وسیله تعامل با غرب فروریخت و کاخ‌سفید پاداش کسانی را که به واشنگتن اعتماد کردند، داد. گورباچف در آزمون بزرگ سیاسی خویش گزینه غربی را برگزید و جایزه‌اش هم سرنگونی بود. ماجرای گورباچف برای همه ما عبرت‌آموز است. هرچند به تعبیر زیبای امیرالمؤمنین که در نهج البلاغه مرقوم است «مَا اَکْثَرُ العِبَرُ وَ اَقَلُّ الاِعْتِبَارُ؛ عبرت‌ها چه بسیارند و عبرت‌گیر چه کم!»