منتظر بودم از سربازی برگردد و دامادش کنم

شهید پرویز پوردل اولین فرزند ذکور خانواده‌اش بود. اعظم ملکی مادر شهید برنامه‌ریزی‌اش را هم کرده بود که به محض آمدن پرویز از جبهه او را داماد کند. بیشتر از دو هفته به پایان خدمت سربازی پسرش نمانده بود که خبر آمد او مفقودالاثر شده است. داستان چشم انتظاری خانواده شهید بعد از شنیدن این خبر شروع شد و ۳۴ سال ادامه داشت تا اینکه ماه گذشته به مادر اطلاع دادند پیکر فرزندش سال ۹۶ تفحص شده و سال ۹۹ در یادمان شهدای شرکت گروه ملی صنعتی فولاد به عنوان شهید گمنام تدفین شده است. مادر بار و بنه را می‌بندد و راهی اهواز می‌شود تا بعد از ۳۴ سال بی‌خبری به دیدن فرزندی برود که قرار بود بعد از آخرین اعزامش خیلی زود برگردد و رخت دامادی را به تن کند، اما حالا چند سالی است مهمان گلزار شهدای اهواز شده و مزارش زیارتگاهی برای عاشقان. برای آشنایی با سیره زندگی این شهید با مادرش اعظم ملکی همراه شدیم و روایت‌های او را از سال‌ها چشم انتظاری شنیدیم. در این گفتگو خواهر شهید نیز ما را همراهی کرد.

سرباز ژاندارمری
چه کسی فکرش را می‌کرد که انتظار دو هفته‌ای اعظم ملکی، مادر شهید ۳۴ سال به طول انجامد. حالا این خبر شناسایی پیکر پرویز است که مادر را از چشم انتظاری درآورده و با شوقی خاص می‌خواهد در این زمان همکلامی‌مان هر آنچه از شهیدش می‌داند و می‌تواند روایت کند. مادر تمام تلاش خود را می‌کند که نکته‌ای فراموشش نشود، هر طور که هست با حال و هوای سخت این روز‌ها و کسالتشان همراهی‌مان می‌کند و می‌گوید: سال ۱۳۳۴ وقتی که ۱۳ساله بودم، ازدواج کردم. هفت فرزند داشتم. پنج پسر و دو دختر. پرویز اولین پسرم بود که به شهادت رسید و پسر دیگرم دو سال پیش درگذشت. اصالتاً ملایری و ساکن تهران بودیم. همسرم در سازمان آب کار می‌کرد. بعد از مدتی که در تهران بودیم، به اسلامشهر نقل مکان کردیم. پرویز قبل از خدمت سربازی‌اش در بسیج محله خدمت می‌کرد. یادم هست در مسجد محل نگهبانی می‌داد و خیلی دوست داشت برای انقلاب اسلامی کار کند. پرویز ۱۸سالگی از طریق ژاندارمری به خدمت سربازی رفت. چون زمان جنگ بود، ما نگرانش بودیم، اما خودش دوست داشت خدمت کند. حدود دو هفته به پایان خدمت سربازی‌اش مانده بود که به شهادت رسید.


مفقودالاثری
مادر شهید درباره روز‌های بعد از بی‌خبری از اولین پسرش می‌گوید: «پسرم سال ۱۳۶۷ به شهادت رسیده بود، اما هیچ خبری از او نداشتیم و حتی نمی‌دانستیم شهید شده است. اسرا که به ایران بازگشتند، فکر کردیم، پرویز هم اسیر بعثی‌ها شده و همراه با آزاده‌ها برمی‌گردد، اما خبری از او نشد. تا آنجا هم که می‌توانستیم پیش آزاده‌ها می‌رفتیم و سراغ پرویز را می‌گرفتیم تا بلکه خبری از وضعیت پسرمان به دست بیاوریم، اما خبری از او نبود که نبود. بالاخره بعد از بازگشت تمام اسرا به کشور، بنیاد شهید و ارگان‌های دولتی به ما اعلام کردند که پرویز شهید مفقودالاثر است. آنجا بود که فهمیدم معنای این کلمه مفقودالاثری چیست؟» چه کسی می‌دانست همین کلمه تلخ‌ترین روز‌ها و سخت‌ترین لحظات را برای مادر بی‌تاب دیدار و وصال فرزندش رقم خواهد زد. کسی نمی‌دانست باید سال‌ها بگذرد تا مهمان آرمیده در زبیدات عراق به خانه بازگردد.
چشم‌های منتظر پدر
این مادر شهید روز‌های چشم انتظاری فرزندش را اینگونه بیان می‌کند: چند سال منتظر پرویز بودم. اگر زنگ خانه به صدا درمی‌آمد، با خود می‌گفتم، یعنی خبری از پرویز آورده‌اند؟ تلفن منزل زنگ می‌خورد، آرزو می‌کردم که‌ای کاش پرویز پشت خط تلفن باشد. ۳۴سال انتظار برای من، همسرم، خواهر و برادر‌های شهید خیلی سخت گذشت. همسرم خیلی منتظر پرویز بود و با چشم‌های منتظر از دنیا رفت. وقتی اسیر از عراق به کشور بازمی‌گشت، همسرم به دیدنش می‌رفت تا خبری از پسرم بگیرد. من هم منتظر بودم وقتی برمی‌گردد خبری از پسرمان بیاورد، اما در چشم من نگاه نمی‌کرد و می‌گفت «خبری از پرویز نداشتند.»
همان لحظه دلم آشوب می‌شد تا دوباره بتوانم از یک جایی یا از کسی خبری از پسرم بیاورند. برای پدر سخت بود. واگویه‌هایش را بروز نمی‌داد، اما می‌دانستم با هر بار صدای در و زنگ تلفن چطور بی‌قرار می‌شود.
شهید گمنام اهوازی!
«حدود یک ماه پیش به ما خبر دادند که پیکر پرویز سال ۹۶ به کشور بازگردانده شده و سال ۹۹ در اهواز به عنوان شهید گمنام دفن شده است. بعد از آزمایش دی. ان.‌ای که از من و خانواده‌ام گرفتند، متوجه شدم که شهید گمنام اهوازی پسر من است. چند روز پیش برای زیارت مزار شهید به اهواز رفتیم که استقبال خوبی از ما شد. پسرم پرویز متولد ۱۳۴۷ بود و ۶۷ به شهادت رسید. من سال‌ها چشم انتظارش بودم و خدا را شاکرم که چشم انتظاریم با دیدار فرزندم به پایان رسید.»
خواهر شهید پرویز پوردل در ادامه مصاحبه مادر را همراهی می‌کند و از شاخصه‌های اخلاقی برادر شهیدش اینگونه روایت می‌کند: پرویز بسیار دلسوز و مهربان بود. در دوره نوجوانی خیلی به پدرم کمک می‌کرد. آن زمان تعداد فرزندان خانواده بیشتر از الان بودند و بعضی وقت‌ها فرزندان برای تأمین مخارج زندگی به پدر خانواده کمک می‌کردند. پدرم در سازمان آب بود، اما پرویز سعی می‌کرد باری از دوش خانواده بردارد. حتی وقتی که از خدمت سربازی به مرخصی می‌آمد، در آن دوره دو هفته‌ای، سرکار می‌رفت تا کمکی به پدرم کند.
خادم امام حسین (ع)
خواهر شهید ادامه می‌دهد: پرویز از همان کودکی در مجالس امام حسین (ع) شرکت و در ماه محرم در حسینیه محله با پدرم و دیگر برادرانم خدمت می‌کرد؛ کلاً خانواده ما به خصوص پرویز برای ماه محرم برنامه ویژه‌ای داشتند. هر سال ماه محرم به یاد آن روز‌ها قدیم می‌افتم. سیاهپوش کردن خانه و نصب پرچم‌های عزای امام حسین (ع). برادرم پرویز آنقدر خوب بود که شهادت، مزد خوبی‌هایش بود. مزد همه ارادتش به ولایت و امام حسین (ع).
همسفر با برادر
خواهر شهید پوردل که در آخرین اعزام برادرش تا اهواز در کنارش بود، بیان می‌کند: پرویز، پسر اول خانواده بود دوست داشتیم عروسی و خوشبختی‌اش را ببینیم، اما شهید شد و آرزوی دیدن دامادی‌اش برای همه ما به ویژه مادرم دست‌نیافتنی شد. زمان شهادت برادرم، ۱۰ساله بودم. منزل عمه‌ام در اهواز بود. در اعزام آخر من هم با پرویز به اهواز و منزل عمه‌ام رفتم. برادرم من را با اتوبوس به اهواز برد و خیلی مراقب من بود و می‌گفت، هر چه دوست داری بگو برایت بگیرم. این سفر یکی از بهترین سفر‌های عمرم بود. خدا خواست تا در آخرین اعزامش کنارش و همسفرش باشم. به اهواز که رسیدیم، به منزل عمه‌ام رفتیم و پرویز بعد از یک شب استراحت، راهی منطقه شد. من با عمه‌ام به تهران برگشتم که بعد از مدتی به ما خبر دادند در آن منطقه عملیات شده و تعدادی از سربازان اسیر و شهید شده‌اند. من در آن سفر به همراه برادرم به اهواز رفتم و بدون برادرم بازگشتم، اما او چند سال دیرتر از من باز هم به اهواز بازگشت و مهمان اهوازی‌ها شد تا اینکه الحمدلله شناسایی و از چشم انتظاری درآمدیم. امیدوارم همه مادران و خانواده‌های منتظر از چشم انتظاری درآیند و دلشان با شنیدن شناسایی دردانه‌هایشان شاد شود.