تفاوت های ساختاری بریتانیا و روسیه

صلاح الدین خدیو
دو روز پس از آنکه پوتین انتخاب لیز تراس، نخست وزیر بریتانیا را غیر دمکراتیک خواند، رسانه ها از درگذشت ملکه انگلیس خبر می دهند.وی دو روز قبل در اقدامی نادر با لیز تراس نخست وزیر تازه دیدار و به صورت رسمی بر صدارت چهارمین رهبر منتخب کشور در عرض شش سال صحه نهاد. هم انتقاد پوتین و هم پیش قراولی رسانه های روس در اعلام خبر مرگ ملکه را باید در چارچوب روابط وخیم دو کشور پس از حمله روسیه به اوکراین دید. ظاهرا طعنه آقای پوتین، شکلی بوده و معطوف به انتخاب تراس در یک کنوانسیون حزبی بجای انتخاباتی عمومی بوده است. ذوق زدگی از مرگ ملکه را هم باید در همین چارچوب دید. ظاهرا آنان فکر می کنند که الیزابت که نقش یک نماد را داشت، شبیه ایوان مخوف و پتر کبیر است که پس از مرگش، شیرازه امور از هم بگسلد.در جهان روسی، چه در عهد تزاری، چه دوران شوروی و چه عصر کنونی، قدرت کالایی کمیاب است که تا بی نهایت می تواند در دست فرد یا گروه متمرکز شود و دیگران صرفا فرمان ببرند. در این نگاه اشخاص، از ایوان و پتر گرفته تا استالین و پوتین به مرتبه خدایی می رسند و مردم در پایین ترین لایه هرم قدرت قرار می گیرند.
تمرکزفوق العاده قدرت در دست یک فردیا گروه، ممکن است برازنده و وسوسه انگیز بنظر برسد اماهمزمان تضادی ساختاری وتناقضی عظیم دردل خودحمل می کند. اگر آن فرد بمیردچه می شود؟ این جاست که معضل جانشینی به غامض ترین مساله دیکتاتوری های مطلقه تبدیل می شود. به محض ازبین رفتن وجود فیزیکی سلطان، به یکباره انبوه قدرتی که در ید با کفایت وی جمع شده بود، مثل سیل سرازیرمی شود.جنگ قدرت میان جانشینان محتمل ترین نتیجه است واگر کشورمفروض شانس نیاورد، وارد دوره ای بی ثباتی وهرج ومرج هم می شود.
مساله ای که هم اکنون گریبان روسیه پوتین راگرفته و اغلب ناظران در برآورد نوع روسیه پس از او وحتی ثبات آن مستاصل مانده اند. درحالیکه باوجود حاکمیت قانون درممالکی چون انگلیس، نقش نهادهابه مراتب از اشخاص مهمتر است. منصب صدارت عظمای بریتانیا یا ریاست جمهوری آمریکا،نهادی است که فارغ از اشخاص، دارای سنن، قانون ونهادمندی هوشیاری است که هر کارگزار وعامل انسانی در درون آن، مقید و محدودمی شود. برخلاف پندار پوتین، انتخاب لیز تراس و رفتن جانسون، یک جابجایی راستین قدرت است که باساز وکارهای نهادی، ممکن شده است.
احتمالا درک این نکته که ازدیروز جانسون به شهروندی عادی تبدیل شده که نفوذش از راننده شخصی پوتین وسرآشپز کرملین هم کمتراست، از این هم برای رهبران روس سخت تر باشد. در سنت روسی، اگررهبری درقیدحیات از قدرت کناربرود، حتما جانش به خطر می افتد.از قضا تضمین جان وتامین امنیت خود وخانواده، یکی از دشواره هایی است که جابجایی مسالمت آمیزقدرت رابه چالش بدل می کند.


یک نهاد سیاسی واجتماعی با انبوه کارکردهایش وساختاری که به مرور زمان پیچیده وتخصصی شده، مانندخودرویی استاندارد است. درست مانند اتومبیلی استاندارد وباکیفیت که توان وشتاب وسرعت وسایر کارکردهای آن روشن است. اما بسته به راننده می توان عملکردهای گوناگونی را در چارچوب جبر ساخناری پیشگفته از آن انتظار داشت. یکی سریع رانندگی می کند، یکی آرام و محتاطانه  و کسانی مانند ترامپ هم پیدا می شوند که از چراغ قرمز هم عبور و قوانین رانندگی را تا اندازه ای نقص کنند. مشکل این است که روسها همانطور که در صنعت خودروسازانی قابل نیستتد،در دولت داری وقدرت مداری هم اینگونه اند.
الیزابت، برژنف یا آندروپوف نیست که تا واپسین دم حیات ودر رختخواب هم رهبرباشد و جانشینش نشسته روی ویلچر، منتظر مرگش بماند. بلکه این حاکمیت قانون وسلطنت مشروطه است که زمام امور را دردست دارد. روشن است که به لحاظ زیست شناختی دستکم ده سال است عمرمفید ملکه به پایان رسیده اما آنچه زنده است، نمادی درکادر نهادی صدهاساله است. دشواراست تصورکرد، پوتین اینها رانمی داند. بر عکس می داندولی آنرا نمی پسندد. کسی که بناست چهل سال درقدرت بماند، چرا روی چهار سال ریسک کند. خیلی ها بر این باورند که دلیل حمله اش به اوکراین هم همین بود. اوکراین که از نظر او بخش مادون جهان روسی و دنباله فرهنگی کشور مادر است، داشت راه ورسم غربی می آموخت و به جهان نهادی وحاکمیت قانون پامی نهاد.آنوقت محتمل بودروسها بپرسند، اگر اوکراین بتواتد نهادمند وقانون گرا بشود، چراما نتوانیم؟اینجا بود که تزار ماشه راچکاند.
تحلیلگر مسائل بین الملل