بلیت‌های سیـــاه در روز آبــی

روايت اول: موتورها، هوادارها را به در اصلي مي‌رساندند و برمي‌گشتند، تعدادي هم پياده مي‌رفتند او هم دنبال پياده‌ها راه افتاد؛ مردي که با همسرش به سمت در خروجي مي‌دويدند نفس‌زنان گفتند: اگر بليت نداريد نرويد کلي ماشين پليس ايستاده و اجازه ورود نمي‌دهند. موضوع هم خيلي جدي است. کمي جلوتر يک نفر بليت مي‌فروخت بين 35 تا 100 هزار تومان اما براي قسمت آقايان!‬
روايت دوم: در اولين حضور بانوان در باز‌ي‌هاي ليگ برتر در بازي استقلال و مس کرمان، سهميه فقط 500 نفر بود در بازي دوم اعلام شد سهميه براي بانوان پرسپوليسي 8 برابر شده البته بعدا اين خبر اصلاح شد اما هواداران تيم قرمز به تعداد زيادي وارد قسمت بانوان استاديوم آزادي شدند شايد همين باعث شد ساره همراه همسرش از خوزستان راهي تهران شود دو روز تمام در راه بودند، همسر و پسرش براي تماشاي بازي رفتند اما او و دخترش موفق به تهيه بليت قسمت بانوان نشدند و اينجا هم راهشان ندادند، زن غمزده و دختر خسته بود. ‬
روايت سوم: دختر جواني به‌شدت گريه مي‌کرد يک مرد درجه‌دار نيروي انتظامي حرف‌هايش را شنيد اينقدر التماس کرد که از شهرستان آمدم و... که مرد رفت تا راهي باز کند و دختر را داخل بفرستد مرد و دختر راه افتادند و يک جمعيت هوادار دنبالشان! اما جلوي در ورودي بوق‌هاي زنان معترض نمي‌گذاشت صدا به صدا برسد؛ همهمه‌اي راه افتاده بود کسي اجازه تصويربرداري با گوشي را نداشت، عده‌اي به آن سوي خيابان مي‌دويدند، بعضي از ماموران نيروي انتظامي با التماس از خانم‌ها مي‌خواستند برگردند و بعضي با فرياد! همانجا دختر را گم کردم و نمي‌دانم وارد شد يا نه!‬
روايت چهارم: دو دختري بودند که گفتند اينجا يک نفر بليت را 500 هزار تومان مي‌فروشد گفتم فروشنده را نشانم بده گفت همين‌جا بود الان رفت! گفتم ظاهرا اعلام کردند بعد از شروع بازي درها را باز مي‌کنند اما اشتباه کردم چون همياران هوادار هم با آن کاور‌هاي سبز همياري نتوانستند وارد شوند! مدتي بعد آن دو دختر را ديدم که به سمت در ورودي مي‌دويدند. ‬


روايت پنجم: تا اواسط نيمه دوم تلاش‌ کردند، اما نشد. برخي دختران آن طرف و ميان درخت‌هاي بلوار شيشه مينا، به خيال نشستن روي سکوها شعار مي‌دادند دختر جواني با لباس سفيد، کلاه به دست آمد و شروع به فحاشي کرد: «... راه‌تان ندادند چرا تيم‌تان را تشويق مي‌کنيد ما همه زن هستيم بياييد حق‌مان را بگيريم. ‬
روايت ششم: خانم سلوکي استاد دانشگاه است، شال سفيد دارد و گونه‌هايش آبي رنگند. دانشجويانش به او گفتند شما که اين همه طرفدار هستي چرا استاديوم نمي‌روي؟‬
روايت هفتم: هوا که تاريک شد، جمعيت آرام گرفتند و در گوشه و کنار پراکنده شدند آن طرف فريزبي شهربازي دور خودش مي‌چرخيد و سوارانش را مي‌ترساند.