اعتیاد، کارتن خوابی، جنایت!

پانزدهم مرداد بود که خانواده یک راننده میان سال با مراجعه به اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی اعلام کردند که راننده 55 ساله که با خودروی تیبا در یکی از شرکت های تاکسی اینترنتی فعالیت دارد، سوار بر خودرو از منزل خارج شده و دیگر بازنگشته است. در پی اعلام این گزارش، بلافاصله گروه ویژه ای از کارآگاهان با نظارت و هدایت مستقیم سرهنگ کارآگاه «جواد شفیع زاده» مامور رسیدگی به این پرونده شدند و با دستورات محرمانه قاضی محمود عارفی راد(قاضی ویژه قتل عمد) به ردزنی های اطلاعاتی پرداختند. طولی نکشید که با لو رفتن تردد خودروی تیبا در شهر، سرنخ مهمی به دست آمد و کارآگاهان با فرضیه وقوع جنایت، موفق شدند جوان 25 ساله ای به نام «ایمان» را در بولوار رسالت مشهد شناسایی کنند. این جوان به قتل راننده 55 ساله تیبا اعتراف کرد اما گفت: برادرم «علی» که متواری است راننده را با طناب در جاده کلات خفه کرد و سپس جسد او را در بولوار رسالت دفن کردیم. به  گزارش روزنامه خراسان، با کشف جسد، بررسی های تخصصی برای دستگیری متهم فراری زیر نظر سرهنگ نجفی (رئیس دایره قتل عمد پلیس آگاهی) ادامه یافت تا این که بالاخره رصدهای اطلاعاتی نشان داد وی به شهرستان زابل گریخته است؛ بنابراین ادامه دستورات قضایی توسط قاضی محمد صیادی (بازپرس شعبه دوم دادسرای عمومی و انقلاب زابل) صادر شد و کارآگاهان با هدایت و راهنمایی های مقام قضایی موفق شدند متهم 31 ساله را در زابل دستگیر و به مشهد منتقل کنند.
این جوان که همه چیز را لو رفته می دید، در همان بازجویی های اولیه لب به اعتراف گشود و گفت: با پیشنهاد مبالغ بالا راننده تیبا را به مکان خلوتی بردیم تا خودرو را سرقت کنیم ولی او مقاومت می کرد و رمز کارت های بانکی اش را نمی داد. به همین دلیل او را با ضربات چاقو وادار کردیم تا رمزها را بدهد. سپس برادرم طنابی را به دستم داد و من با آن راننده را در صندلی عقب خفه کردم و بعد هم جسد را با همکاری برادرم دفن کردیم.
متهم به قتل ادامه داد: برای آن که شناسایی نشویم، اموال سرقتی از راننده را در جاده بهشت رضوان زیر خاک کردیم و سپس من به زابل فرار کردم تا شناسایی نشوم.
شایان ذکر است خبر این جنایت در تاریخ بیست و ششم مرداد گذشته با عنوان «زورگیرها راننده تاکسی اینترنتی را کشتند!» در صفحه حوادث روزنامه خراسان درج شده است.
 چشم به پابندهای آهنینی دوخته بودند که حلقه های آن قوزک پاهایشان را می فشرد. باورشان نمی شد با نقشه زیرکانه ای که برای جنایت طراحی کرده بودند، این گونه در دام کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی قرار گیرند. برادر کوچک تر به پسر 40 روزه اش می اندیشید که هنوز نتوانسته بود به درستی چهره پدر را نگاه کند و برادر بزرگ تر که هنوز مجرد بود، به گذشته تلخ خود و به روزهای کارتن خوابی و سرگردانی در گرمخانه های تهران می اندیشید که چگونه هیولای افیونی از او یک قاتل ساخت. آن ها دقایقی قبل صحنه قتل راننده تاکسی اینترنتی را در حضور قاضی محمود عارفی راد و سروان آرمین منفرد(افسر پرونده) بازسازی کرده بودند که در این شرایط به سوالات خبرنگار روزنامه خراسان نیز درباره سرگذشت خود پاسخ دادند که چگونه از اعتیاد به جنایت رسیدند! آن چه می خوانید نتیجه گفت وگو با دو برادر زورگیر است که راننده بی گناهی را برای تامین هزینه های اعتیاد کشتند و شش روز جسد او را در صندوق عقب خودروی سرقتی تیبا قرار دادند تا مکانی  را برای دفن جسد پیدا کنند.


نامت چیست؟ ایمان
چند ساله هستی؟ 25 سال دارم
یعنی تو از برادرت کوچک تری؟ بله!
تا چه مقطعی تحصیل کردی؟ دیپلم دارم.
در چه رشته ای؟ البته نتوانستم مدرک دیپلم را بگیرم.
یعنی دیپلم ردی هستی؟ نه در کلاس سوم دبیرستان ترک تحصیل کردم.
شغل پدرت چیست؟ او کارمند شهرداری بود.
اهل کجایی؟ زاهدانی هستم .
چند خواهر و برادر داری؟ 2 خواهر و 3 برادر دارم .
چرا ترک تحصیل کردی؟ چون علاقه ای به درس نداشتم، بیشتر می خواستم وارد بازار کار شوم تا درآمدی داشته باشم و دستم در جیب خودم برود.
چه شغلی را انتخاب کردی؟ رنگ آمیزی ساختمان!
به این کار علاقه داشتی؟ نه! یکی از همسایگانمان که نقاش ساختمان بود یک روز از من خواست تا با او سرکار بروم و به صورت روزمزدی کار کنم چون شاگردش نیامده بود! من هم با او سرکار رفتم و ادامه دادم.
متاهلی؟ بله! یک نوزاد 40 روزه هم دارم که پسر است.
با همسرت چگونه آشنا شدی؟ پدر زنم دو همسر دارد که پسر یکی از همسرانش با خواهر من ازدواج کرده بود. من هم به دلیل همین آشنایی، یکی از دختران همسر دیگر او را دیدم و تقاضای ازدواج کردم. بعد از دو هفته هم سرسفره عقد نشستیم و در خانه پدر همسرم زندگی می کردیم.
چرا به مشهد آمدی؟ یک سال از ازدواجم می گذشت و من بیکار بودم تا این که از طریق شرکت های کاریابی به مشهد آمدم و در این جا در یک کارخانه تولید مواد اولیه فست فود مشغول کار شدم.
شما که شغل و درآمد داشتید، چرا به خاطر زورگیری دست به جنایت زدید؟ در مشهد به یکی از دوستانم اعتماد کردم، پول هایم را از من گرفت تا برایم طلا بخرد ولی طلاها تقلبی بود و 90 میلیون تومان را از دست دادم. دیگر پولی نداشتم تا این که برادرم پیشنهاد زورگیری داد و من هم که وسوسه شده بودم، به راحتی پذیرفتم.
معتادی؟ تا دو ماه قبل شربت متادون (داروی ترک اعتیاد) مصرف می کردم.
سابقه کیفری هم داری؟ نه! تاکنون به خاطر خلافکاری دستگیر نشدم.
چند سال قبل ازدواج کردی؟ دو سال پیش بود!
در فضاهای مجازی هم جست وجو می کنی؟ من گوشی ساده دارم.
چرا راننده را کشتید؟ قرار نبود چنین اتفاقی بیفتد. در یک لحظه درگیر شدیم، برادرم هم او را خفه کرد. آن لحظه من رانندگی خودرو را به عهده داشتم.
چرا با برادرت همکاری کردی؟ نمی دانم! یک دفعه وسوسه شدم که من هم پولی به دست بیاورم.
پشیمانی؟ خیلی پشیمانم، همسر و فرزندم آواره شدند اما این پشیمانی حالا چه سودی به حال من دارد!
به دیگر جوانانی که شرایط تو را دارند چه توصیه ای می کنی؟ من که حالا یک خلافکارم به دیگران چه بگویم! فقط از سرنوشت من درس بگیرند. اولین پک به سیگار یا مواد مخدر، چنین عاقبتی دارد!
 در این لحظه برادر بزرگ ایمان (قاتل) که گویی تازه متوجه حرف های برادرش شده است، آخرین کلام او را قطع می کند و می گوید فقط از مواد دوری کنند! هر پکی به مواد مخدر انسان را به سوی تباهی می برد و ...
اسم شما چیست؟ نامم علی است و 31 ساله هستم.
درس هم خوانده ای؟ بله! تا کلاس دوم دبیرستان در رشته فنی و حرفه ای «تاسیسات» درس خواندم.
در رشته خوبی تحصیل می کردی، پس چرا ادامه ندادی؟ شرایط زندگی سخت بود، از طرفی هم به خاطر رفیق بازی نمراتم پایین بود.
سربازی هم رفته ای؟ بله! آموزش در خاش بودم و بعد هم بقیه خدمتم را در تهران گذراندم.
شغلت همین «تاسیسات» بود؟ نه! بعد از ترک تحصیل به شغل هایی مانند «ام دی اف کاری»، برشکاری، آب میوه فروشی و ... مشغول بودم.
معتادی؟ بله! انواع مواد مخدر را مصرف کرده ام.
اولین بار چه زمانی مواد مصرف کردی؟ وقتی در دوران سربازی مرخصی شهری می گرفتم، به بازار می رفتم و قرص های مخدردار می خریدم و آن قدر در مصرف آن زیاده روی می کردم که دچار تشنج می شدم. بعد هم به تریاک ، شیره ، شیشه ، کریستال و هروئین رو آوردم.
از چه زمانی خلافکاری را شروع کردی؟ از سال 91 وقتی برای یافتن کار از زاهدان به تهران رفتم. آن جا در یک آب میوه فروشی مشغول کار شدم و در اتاقی که صاحبکارم در انباری فروشگاه در اختیارم گذاشته بود، استراحت می کردم و شب ها را هم در آن جا می خوابیدم. به همین دلیل از تنهایی به سیگار کشی و بعد هم مصرف مواد پرداختم تا این که صاحبکارم شغل خودش را عوض کرد و در نمایشگاه اتومبیل به خرید و فروش خودروهای مدل بالا مشغول شد. من هم به زاهدان بازگشتم و با شوهر خواهرم به شغل ام دی اف کاری رو آوردم! او استادکار بود و مرا هم با خودش سرکار می برد.
در همین زمان به مصرف مواد مخدر صنعتی رو آوردی؟ نه! مدتی بعد دوباره به تهران بازگشتم، چون در آن جا راحت تر بودم و کسی بالای سرم نبود. در تهران در یک «قهوه فروشی» کار می کردم، تازه آن شغل را یاد گرفته بودم که به دلیل اختلاف با کارفرما بیرون آمدم چون دیگر شیشه و هروئین مصرف می کردم. آن جا در خیابان سرگردان بودم که دستگیر شدم و برای مدتی مرا به مرکز ترک اعتیاد فرستادند.
بعد از آزادی دوباره شروع کردی؟ بله! دیگر جا و مکانی نداشتم!
کارتن خواب شدم. برخی شب ها را هم به گرمخانه می رفتم! چند بار دیگر هم به کمپ های اجباری فرستاده شدم! یک بار هفت ماه در فشافویه بودم تا این که خرداد امسال آزاد شدم و به زاهدان بازگشتم!
چه شد که به مشهد آمدی؟ برادرم بعد از ازدواج به مشهد آمده بود و در این جا مشغول کار بود. من هم تصمیم گرفتم نزد او بیایم.
چرا تصمیم به سرقت خودرو گرفتی؟ به یکباره این تصمیم را گرفتم. شب بود که نقشه کشیدم و آن را با برادرم در میان گذاشتم، او هم قبول کرد.
چرا همان بار اول راننده میان سال را نکشتید؟ چون او راننده تاکسی اینترنتی بود و شماره تلفن ما ثبت شده بود. از طرف دیگر هم می خواستیم اعتماد او را جلب کنیم که با ما به مکان های خلوت بیاید.
بار اول پول بیشتری دادید؟ بله! چون می خواستیم به ما اعتماد کند، بعد هم به او گفتم شماره ات را بده تا اگر فردا خواستیم جای دیگری برویم، مستقیم با خودت تماس بگیریم! بعد از قتل هم گوشی او را سرقت کردیم تا پلیس ما را ردزنی نکند!
به خیابان های مشهد آشنا بودید؟ من نه! ولی برادرم حاشیه شهر را می شناخت.
فکر می کردید روزی دستگیر شوید؟ نه! چون ما اهل یک استان دیگر بودیم و با خودمان تصور می کردیم در این شهر به این بزرگی چه کسی ما را می شناسد! ولی آوازه کارآگاهان پلیس آگاهی مشهد را شنیده بودیم!
چرا ازدواج نکردی؟ به خاطر اعتیادم! نمی توانستم با این شرایط ازدواج کنم! چون حتی هزینه های خودم را هم نمی توانستم تامین کنم.
عاشق هم نشدی؟ چرا! یک بار عاشق دختر یکی از بستگانم شدم ولی می دانستم کسی با من ازدواج نمی کند!
با گوشی خودت با تاکسی اینترنتی تماس گرفتی؟ نه! با گوشی برادرم.
چرا شش روز جسد راننده را در صندوق عقب گذاشتید؟ چون نمی دانستیم با این جسدی که روی دستمان مانده چه کنیم! جایی برای دفن پیدا نمی کردیم تا کسی متوجه ماجرا نشود. بالاخره تصمیم  گرفتیم او رادر خارج  از شهر دفن کنیم.
ماجرای روزی که فرزندان مقتول شما را دیدند، چه بود؟ آن روز من برای خرید بیل و کلنگ سوار تیبای مقتول شدم و در حالی که جسد هم در صندوق عقب بود به بازار رفتم ولی ناگهان افرادی را دیدم که به سمت خودرو می دوند و فریاد می زنند. من هم که ترسیده بودم پدال گاز را فشردم و از چنگ آن ها گریختم. بعد فهمیدم که آن ها فرزندان مقتول بوده اند که خودروی پدرشان را دیده بودند!
هیچ به عاقبت این کار فکر کردی؟ نه! اگر می دانستم که با این کار اعدام می شوم یا اگر لحظه ای فکر می کردم، دست به چنین جنایتی نمی زدم! مغزم را مواد مخدر نابود کرده بود!
چرا فقط خودرو را سرقت نکردید؟ می ترسیدیم او سرقت خودرو را پیگیری کند و ما باز هم دستگیر شویم!
پشیمانی؟ (آه عمیق)... چه فایده! دیگر نابود شدم!