شهید صیاد بستر بزرگی در پشتیبانی از سپاه فراهم کرد

تصویری از فرماندهان میدانی دفاع مقدس وجود دارد که در فضای مجازی زیاد دیده می‌شود. در جمع چهار نفره داخل این تصویر محسن رضایی، رحیم صفوی و شهیدصیاد شیرازی چهره‌های آشنایی هستند، اما نفر چهارمی هم در عکس دیده می‌شود که با لباس شخصی داخل جمع یونیفرم پوش فرماندهان جلب توجه می‌کند. وی که بار‌ها در شرح نوشته این تصویر از عنوان «ناشناس» برایش استفاده شده، دکتر محمودرضا امینی از سربازان انقلابی ارتش و از مؤسسان سپاه اصفهان است که ماجرای جالبی در دفاع مقدس دارد. او یک سپاهی بود که به واسطه دوستی و ارتباط دیرینه‌اش با شهیدصیاد شیرازی، مشاور فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش می‌شود! به مناسبت هفته دفاع‌مقدس گفت‌و‌گوی ما با این رزمنده پیشکسوت را پیش‌رو دارید. به عنوان خبرنگار حوزه دفاع مقدس بار‌ها تصویر شما را در جمع فرماندهان میدانی جنگ دیده بودم، برایم جالب بود بدانم این شخص کیست و چطور وارد جریان انقلاب شده است؟
من متولد سال ۱۳۳۷ در اصفهان هستم. مدتی هم در شهر قم زندگی کرده‌ام. ماجرای پیوستنم به جریان انقلاب مربوط به زمان خدمت سربازی‌ام می‌شود. اوج انقلاب بود که حضرت امام پیام دادند باید نیرو‌های انقلابی درون ارتش شناسایی و جذب شوند. ما هم تصمیم گرفتیم طبق همین فرمان، بچه‌های انقلابی ارتش را شناسایی کنیم. از محل خدمت خودمان که پادگان نیروی دریایی در تهران بود، شروع کردیم و رفته‌رفته کارمان را گسترش دادیم. خود من بار‌ها با لباس شخصی به شهر‌های مختلف مثل شیراز، اصفهان و تبریز و... رفتم. کم‌کم یک شبکه‌ای از نیرو‌های انقلابی ارتش را ایجاد کردیم و با هم ارتباط گرفتیم، اوج کارمان در شهر اصفهان بود. اصفهان محل خدمت شهیدصیاد شیرازی بود. اگر درست حدس زده باشم ارتباط شما با ایشان از همان رفت‌و‌آمدتان به اصفهان صورت گرفت؟
شهیدصیاد شیرازی را خدا رحمت کند. ایشان و امیر صالحی از نفرات سرشناس انقلابی ارتش بودند که در اصفهان با آن‌ها ارتباط گرفتم. افسران انقلابی ارتش نیاز داشتند که از طریق برخی از نفرات با بیرون پادگان ارتباط بگیرند. ما سعی می‌کردیم این پل ارتباطی را برای‌شان فراهم کنیم. از همان زمان یک نوع ارتباط نزدیکی با شهیدصیاد شیرازی برقرار کردم. منظورم صرفاً یک ارتباط‌کاری و مرتبط با مسائل انقلاب نیست. با هم دوست شده بودیم و حتی ارتباط خانوادگی داشتیم تا بعد از پیروزی انقلاب و شروع جنگ و تا زمان شهادت‌شان این ارتباط ادامه پیدا کرد. شما در جریان انقلاب با ارتش کار می‌کردید، چطور شد که به عضویت سپاه درآمدید؟
عرض کردم که من در مقطع انقلاب سرباز ارتش بودم. انقلاب که پیروز شد، هنوز یکی دو ماهی از خدمتم باقی مانده بود. در ارتباط‌گیری‌هایم با نیرو‌های انقلابی ارتش با فضای آن و نفراتش آشنایی پیدا کرده بودم. همین‌ها هم باعث شد صرفه‌نظر از فعالیت‌های دیگری که در جریان انقلاب داشتم، به همراه نفرات نخبه و ارشد انقلابی ارتش نظیر شهیدصیاد شیرازی، در سازماندهی و بازسازی ارتش پس از پیروزی انقلاب نقش ایفا کنیم. از طرفی در اصفهان یک بسیجی شکل گرفته بود با عنوان تشکیلات دفاع شهری که جریان انقلاب را در این شهر هدایت می‌کرد. نفراتی مثل آقای رحیم صفوی، شهیدفضائلی، شهیدخلیفه سلطانی و من در آن فعالیت می‌کردیم. همین دفاع شهری هسته اصلی سپاه در اصفهان را تشکیل داد و بالطبع بنده هم از روز تأسیس سپاه به عضویت آن درآمدم؛ بنابراین هم در ارتش و هم در سپاه فعالیت می‌کردم. همان زمان‌ها یکی از دوستانم به شوخی گفت تو اگر شهید بشوی در تشییع پیکرت هم از سپاه آدم می‌آید، هم از ارتش و هم از شهربانی. حضورتان در کنار شهیدصیاد شیرازی به عنوان مشاور ایشان از طریق همین فعالیت‌های‌تان در ارتش بود؟


تقریباً از همین طریق بود، اما با کمی فاصله. چون چند ماهی بعد از پیروزی انقلاب قضیه کردستان پیش آمد و از اصفهان سه گروه عمده به کردستان اعزام شدند. یک گروه به فرماندهی آقای رحیم صفوی، یک گروه هم به فرماندهی شهیدصیاد شیرازی و یک گروه دیگر که من توفیق داشتم با هر سه گروه به آنجا اعزام شوم. بعد از مدتی فرمانده سپاه کردستان شدم و سپس جنگ تحمیلی شروع شد و بنده یک مدتی هم فرمانده منطقه سه کشوری یا همان استان‌های گیلان و مازندران شدم. در همین سمت خدمت می‌کردم که شهیدصیاد شیرازی به من تلفن کردند و خواستند که پیششان بروم. دقیقاً یادم نیست سال ۶۱ بود یا ۶۲. آن زمان ایشان فرمانده نیروی زمینی ارتش شده بودند و به همراه محسن رضایی هر دو جنگ را مدیریت می‌کردند. خلاصه پیش ایشان رفتم و گفتند که می‌خواهند من مشاورشان بشوم. بیشتر منظورشان این بود که رابط بین ارتش و سپاه باشم و از مشاوره‌های بنده در همین خصوص استفاده کنند. خب من هم یک سپاهی بودم و در این نهاد انقلابی سمت‌های فرماندهی هم داشتم. حالا قرار شده بود مشاور فرمانده نیروی زمینی ارتش آن هم در شرایط خطیر جنگ بشوم. واقعاً نمی‌دانستم باید چه کار کنم، همان زمان‌ها یک دیداری با حضرت امام داشتیم و من موضوع را با ایشان مطرح کردم، نه اینکه بگویم حضرت امام من را شخصاً می‌شناخت. به عنوان یک پاسدار جوان مسئله‌ای را با ایشان طرح کردم و گفتند که هر کمکی از دستت برمی‌آید برای خدمت به ارتش و سپاه انجام بده. حرف ایشان باعث شد یک تکلیف شرعی هم به دوشم گذاشته شود و نهایتاً پذیرفتم. از داخل خود سپاه مشکلی با این موضوع نداشتند؟ منظورم آقای محسن رضایی فرمانده وقت سپاه است.
همان روز‌ها یک جلسه‌ای در ستاد نیروی زمینی برگزار شد. آقای محسن رضایی و شهیدصیاد شیرازی حضور داشتند. بعد از جلسه آقای رضایی به من گفتند که برادر صیاد شیرازی می‌خواهند شما مشاورشان بشوید، گفتم بله به خودم گفته بودند، نظر شما چیست؟ ایشان گفتند، مشکلی ندارد، ولی چند شرط دارد؛ شرط‌هایش را هم گفت. نگران بود مبادا مشکلی پیش بیاید، می‌خواستند بیشتر با ایشان هماهنگ باشم. گفتم اگر قرار است من رابط بین ارتش و سپاه باشم، نمی‌خواهم به یک طرف تمایل داشته باشم. می‌خواهم خالص و مخلص کارم را انجام بدهم. اگر نمی‌خواهید که نمی‌روم. ایشان گفت، نه برو و من هم گفتم برای اینکه خیال‌تان راحت بشود، موضوع را با حضرت امام هم در میان گذاشته‌ام و ایشان سفارش و توصیه کردند که در این خصوص کمک کنم. شهید صیاد شیرازی بیشتر روی چه موضوعاتی از شما نظر خواهی می‌کردند؟
در سه مورد از من همفکری می‌خواستند. یکی در مورد مسائل مدیریتی داخل ارتش که حتی در انتخاب فرماندهان هم از من نظرخواهی می‌کرد. خب بنا به تجربیاتی که از قبل داشتم، می‌توانستم مشاوره بدهم. یک اخلاقی هم که شهیدصیاد شیرازی داشت، نمی‌خواست نظرش را تحمیل کند. مثلاً اگر روی انتخاب یک شخص نظر مثبت داشت و من به دلایلی با او هم عقیده نبودم، آنقدر رویش بحث می‌کردیم که نهایتاً من می‌گفتم شما تصمیم گیرنده‌ای و خودت باید نظر آخر را بدهی. مورد دوم درخصوص ارتباط با سپاه بود که اگر مشکل یا اختلافی پیش می‌آمد، حتماً با من مشورت می‌کردند که چطور با این موضوع یا اختلاف برخورد داشته باشم. یک کار خوبی که در این مشاوره‌ها انجام می‌گرفت، بحث در اختیار گذاشتن امکانات ارتش برای بچه‌های سپاه و بسیج بود. چه امکانات آموزشی چه امکاناتی نظیردادن تسلیحات، ادوات، پشتیبانی و اینطور چیزها. خیلی وقت‌ها دوستان از سپاه به من مراجعه و نیازهای‌شان را به من منتقل می‌کردند. خب ارتش یک نیروی باسابقه بود و امکاناتی داشت که نهاد تازه تأسیس سپاه از آن‌ها بی‌بهره بود. شهیدصیاد شیرازی واقعاً در ارائه پشتیبانی به بچه‌های سپاه چیزی کم نمی‌گذاشت. من هم مشاوره لازم را در اختیارشان می‌گذاشتم. در بحث مقدمات عملیات‌ها هم از من مشاوره می‌گرفت. البته بیشتر ناظر به مقدمات معنوی بود. یاد ندارم شهیدصیاد شیرازی بدون توسل به عملیاتی ورود کرده باشد. خصوصاً توسل به امام رضا (ع) که ایشان حتماً قبل از هر عملیاتی به زیارت بارگاه ملکوتی امام هشتم می‌رفت. حتی اگر زمان کافی در اختیار نداشتیم، شب دیر وقت با هواپیما می‌رفتیم زیارت و صبح زود دوباره به منطقه برمی‌گشتیم. چه نوع رابطه‌ای بین فرماندهان سپاه و ارتش در فضای جبهه‌ها حاکم بود؟ خصوصاً در شرایط عملیاتی که حساسیت‌های خودش را دارد.
من مایل نیستم در مورد عملیات‌ها جزء به جزء صحبت کنم، ولی آن چیزی که بیشتر به چشم می‌آمد یک نوع برادری و رفاقت در عین اختلاف‌نظر‌ها بود. مثلاً درخصوص یک عملیات یا شیوه ورود به آن اختلاف‌نظر‌هایی پیش می‌آمد. در آن جلسه هیچ کدام از طرفین نمی‌توانستند دیگری را قانع کنند. کار به قهر و این چیز‌ها نمی‌کشید و به هم فرصت می‌دادند، بروند فکر کنند و مشورت بگیرند و بار دیگر دوباره روی آن موضوع بحث می‌کردند تا به یک نتیجه‌ای برسند. از موضع برابر با هم بحث می‌کردند؟
بله. برابر بود. فرماندهی جنگ یک مقطعی برعهده مرحوم هاشمی رفسنجانی و یک مقطعی هم برعهده مقام معظم رهبری بود. اگر این دو حضور نداشتند، شهیدصیاد شیرازی و آقای محسن رضایی در موضع برابر با هم بحث می‌کردند. یکی نماینده ارتش و دیگری نماینده سپاه بود.

اما یکسری شائبه‌هایی درخصوص اختلاف بین ارتش و سپاه مطرح شده بود که بیشتر خبرنگاران خارج‌نشین روی آن مانور می‌دادند، پاسخ شما به این شائبه‌ها چیست؟
عرض کردم که اختلاف‌نظر‌هایی هم بین ارتش و سپاه روی مثلاً فلان عملیات یا انتخاب فلان منطقه عملیاتی وجود داشت. خب استراتژیست‌های مختلف روی یک موضوع حساس مانند جنگ با هم بحث می‌کردند و قاعدتاً اختلاف‌نظر‌هایی به وجود می‌آمد. حتی در رده‌های پایین‌تر برتری‌خواهی ارتشی یا سپاهی هم می‌توانست وجود داشته باشد. یکسری هم نظراتی را مطرح می‌کردند به این مضمون که سپاهی‌ها همان انقلابی‌ها هستند و ارتشی‌ها کسانی که به انقلاب پیوسته‌اند، اما نهایتاً این دو به‌رغم اختلاف‌نظر یا سلیقه‌هایی که پیش می‌آمد، با هم کار می‌کردند و به یکدیگر فرصت می‌دادند تا نظرات‌شان به هم نزدیک شود. یادم است آن زمان یک شعاری طرح شده بود که ارتشی و سپاهی دو لشکر الهی. بعد‌ها این شعار تغییر کرد و شد، ارتشی و سپاهی یک لشکر الهی. این شعار‌ها برای تلطیف فضای بین ارتش و سپاه طرح می‌شد و نهایتاً این دو نیرو تا انتهای دفاع مقدس در کنار هم با دشمن جنگیدند. شهیدصیاد شیرازی سال ۶۵ از فضای جبهه‌ها دور شد و به تهران برگشت. جای ایشان هم امیر حسنی سعدی فرمانده نیروی زمینی ارتش شد، در این دوره شهیدصیاد شیرازی چه سمتی را بر عهده داشتند؟
ایشان با سمت مشاور حضرت امام در شورای عالی دفاع خدمت می‌کرد. با این پسوند که حضرت امام فرمودند: تمام اعمال آقای صیاد شیرازی مورد رضایت خدا بوده است و خدمات خالصانه ایشان را تأیید کردند. هرچند شهید صیاد شیرازی از فضای جبهه‌ها دور شد، اما به این معنی نبود که از جنگ هم کناره گرفت. به نظر من ایشان در این دوره بیشتر از قبل فعالیت می‌کرد و اگر هم کاستی بود به سلسله مراتب گزارش می‌داد و طرح‌هایی را برای پیشبرد امور در جبهه‌ها ارائه می‌کرد. در صحبت‌هایتان اشاره به روحیه معنوی شهید صیاد شیرازی کردید، خوب است در ایام هفته دفاع مقدس حسن ختام این گفتگو را به خاطراتی از ایشان اختصاص بدهیم.
این شهید بزرگوار اخلاق‌های خاصی داشت. مثلاً در مناطق عملیاتی صبح که برای نماز بیدار می‌شد، حتماً دیگر فرماندهان را بیدار می‌کرد تا با هم نماز بخوانند. بعد شروع می‌کرد به ورزش صبحگاهی و خیلی زیبا این ورزش‌ها را انجام می‌داد. به هر شهری یا منطقه‌ای که می‌رفتیم، حتماً روحانی یا عالم آن شهر را شناسایی می‌کردیم و به دیدارش می‌رفتیم. آنجا می‌گفت شما برای ما صحبت کنید تا ما شنونده باشیم. بعد نکاتی را از صحبت‌های حضرات عظام یادداشت می‌کرد. به گمانم باید چند دفتر از همین احادیث و نکاتی که یادداشت کردند، وجود داشته باشد. شهیدصیاد شیرازی ارادت خاصی به آیت‌الله بهاءالدینی داشت. این روحانی عظیم‌الشأن را رزمنده‌های دفاع‌مقدس به خوبی می‌شناسند. آیت‌الله بهاءالدینی تعبیر جالبی از شهید صیاد شیرازی دارند. ایشان گفته‌اند: «صیاد شیرازی یک روحانی است.» شاید هیچ کسی نتوانسته به این زیبایی شخصیت شهیدصیاد شیرازی را تعریف کند. من دو بار در دفاع مقدس مجروح شدم که هر دو بار در حضور شهیدصیاد شیرازی بود. یکبار قبل از شروع جنگ در کردستان وقتی که ضدانقلاب به سمت ماشین‌مان شلیک کرد، اتومبیل ما به کوه برخورد کرد. بار دوم در اسلام‌آباد برای دیدن یک شخصی رفته بودیم که در برگشت گلوله خمپاره دشمن به اتومبیل‌مان خورد و در آن حادثه شهیدصیاد شیرازی پایش به شدت مجروح شد و من هم از ناحیه کتف مجروح شدم.