پرترهای از آوارگی
ترجمه محمد صادقی_ شهروندآنلاین؛ جومپا لاهیری، نویسنده ای است که زودتر از آنچه پیش بینش میشد در ایران مشهور شد. این نویسنده هندی تبار که حالا در آمریکا زندگی میکند با خلق داستانهایی که بنمایه اصلی آنها روابط اجتماعی، درنگاهی ذرهبینی خانوادگی، است یکی از بهترین مولفان ادبیات مهاجر به شمار میرود. البته در آمریکا آثارش را در گروه ادبیات مهاجر قرار می دهند اما در هندوستان آثارش را با عناوینی چون برشی از آوارگی و فلاکت قومی میشناسند. واژه فلاکت را اولینبار روزنامه هندو چاپ هندوستان در مورد آثار این نویسنده به کار برد (در تعدادی از منابع این طور ذکر شده است). چرا که به زعم منتقدان هندی، لاهیری مهاجران هندو را در وضعینی به سامان ترسیم نمیکند، البته او در این کار تعمدی ندارد و می خواهد از فرهنگش پاسداری کند. چنین نگاهی در همان مجموعه «ترجمان دردها» در تک تک داستان ها دیده میشود.
از سوی دیگر باید به این نکته هم توجه داشت که دریافت جایزه پولیتزر که عموما به نویسندگان آمریکایی تبار اختصاص مییابد، مهر تاییدی است بر پذیرش این نویسنده به عنوان یک شهروند آمریکایی، چه او را با پسوند ای. بی. سی. دی.(American Born Confused Desi) نیز میشناسند، یعنی نسل دوم هندیهایی که در آمریکا متولد شدند.
آیا واقعا این نویسنده با مساله آمریکایی بودنش کنار آمده: «راستش، مدتها طول کشید تا دور و اطرافیان با اسم من کنار بیایند. من همیشه باید واژگانی را آماده نگه میداشتم که برای این و آن توضیح دهم معنی اسمم چیست. من رگ و ریشهام را از یاد نبردم؛ یک هندی هستم.»
نویسنده مورد نظر متولد 1967 است در لندن. مادرش لیسانس ادبیات و ادبیات نمایشی دارد و اسمش «تیا» است. پدرش، آمار، کتابدارسادهای است در کتابخانه دانشگاه رودآیلند آمریکا. جومپا سه سال بعد از این که والدینش از هندوستان به انگلیس مهاجرت کردند به دنیا آمد. آنها در 1970 به آمریکا رفتند و در رود آیلند ساکن شدند. جومپا پشت سر گذاردن مدارج تحصیلی را از کالج «بارنارد» شروع کرد و آنجا توانست در رشته ادبیات انگلیسی فارغ التحصیل شود.
در مورد این که جومپا چطور انگلسیی را یاد گرفت مطالب زیادی در روزنامههای آمریکایی نوشته شده؛ واقعیت این است که او ابتدا تکلم به این زبان را نمیدانست اما والدینش به هوش این بچه آنقدر اطمینان داشتند که او را راهی مهد کودک کردند. در این زمان بود که جومپا انگلیسی را یاد گرفت: «مادرم در این راه خیلی تلاش کرد. من همیشه با مادرم حرف میزدم و او گاه در پاسخ پرسش های بی شمار من از واژگان انگلیسی استفاه میکرد تا برایم آشناتر باشند.» جومپا جز خودش یک خواهر دارد به نام سیمانتی که در رشته علوم سیاسی آن هم در مقطع کارشناسی ارشد تحصیل میکند.
اگر تنهایی دوران کودکی اش نبود…
درباره دوران کودکی جومپا، هم میشود به نقل گفتههای خودش پرداخت، هم از حرفهای دیگران استفاده کرد. دیگران به او در دوران دبیرستان لقب جامپ جامپ دادند که این بیشتر به مثابه تمسخر نام یا ملت او بود چرا که لاهیری اصولا دختری بود ساکت. اما این ساکت بودن هرگز در معنای ناآشنا بودن با آداب اجتماعی به کار نرفت چرا که جومپا بسیاراجتماعی و اهل گپوگفت بود؛ فقط به قول امروزیها از در و دیوار بالا نمیرفت.
داستایوفسکی میگوید: «در زندان بود که فهمیدم تنهایی برای یک نفر چه موهبتی است و میتواند در آن تنهایی بیشتر فکر کند.» اگر زندان نبود داستایوفسکی هم نبود، همان طور که سیگار و عشق مارکز را نویسنده کرد یا مثلا رابطه پروست با بیماری سل. در مورد لاهیری هم باید گفت اگر تنهایی دوران بچگی نبود، هرگز نویسنده نمیشد. او کتابهای زیادی را دوست دارد اما از میان آنها، یکی سوگلیاش است. این کتاب «از لابهلاي پروندههاي شلم شوربای خانم باسيل اي. فرانك دنيزه» نوشته اي. ال. كانينگز برگ، نام دارد که جومپا هر از چند گاهی اگر فرصت کند با ولع و اشتیاقی که خودش میگوید تمامی ندارد، میخواندش.
تاثیر کتاب یاد شده بر او بود که نویسندهاش کرد. اما این تاثیر در دبیرستان رنگ باخت تا جایی که دست از نوشتن کشید: «دیگر حوصله نوشتن نداشتم. برایم اهمیتی نداشت که خلاقیت دارم یا اینکه معلمهایم مرا تشویق میکردندکه روزی نویسنده خوبی میشوم. گاه گاهی برای مجله دبیرستان مطلب می نوشتم اما هر بار که چاپ می شد با خودم میگفتم دیگر این کار را تکرار نمیکنم.»
لاهیری پس از فارغالتحصیلی از کالج بارنارد بود که دوباره قلم به دست شد. داستانهایش را برای جایی نفرستاد اما مدام در این عرصه تلاش کرد. پس از آن که با درجه دکترا از دانشگاه بوستون در رشته مطالعات رنسانس فارغ التحصیل شد، بسایری از اطرافیانش فکر میکردند او به تدریس در دانشگاه روی میآورد اما این طور نشد: «دوست نداشتم وقتم را برای چنین کاری بگذارم؛ نه اینکه از تدریس بدم بیاید ولی ترجیح دادم بیشتر بنویسم و بیشتر بخوانم. پدرم همیشه به من و خواهرم می گفت بهترین کار را انجام دهدید و من هم بهترین کاری را که فکر میکردم درست بود، برگزیدم؛داستاننویسی.»
لاهیری در سال های 1997 و1998 بورس تحصیلی گرفت و در این مدت روی داستانهایی کار کرد که در همان مجموعه «ترجمان دردها» با ترجمه روان مژده دقیقی میخوانید. این کتاب به 29 زبان دنیا ترجمه شد و در فهرست کتابهای پر فروش امریکا، جایگاه نخست را از آن خود کرد. لاهیری در پی نوشتن این مجموعه قوی، جوایز زیادی را هم برد که مجموعه آنها بیش از هر چیز به این نکته اشاره میکند که او در آمریکا، نویسندهای تاثیرگذار و جریانساز است. صرفنظر از جایزه مهم پولیتزر، میتوان به جوایزی چون پن.همینگوی، اُ.هنری و جایزه سال مجله نیویورکر اشاره کرد که در کارنامه این نویسنده دیده میشود. ضمن آن که لاهیری برای دریافت جایزه کتاب سال لسآنجلس تایمز نیز کاندید شد. در میان جوایز اعطاء شده باید نامی هم از جایزه عضویت گوگنهایم برد که در سال 2002 به او تعلق گرفت. یک سال بعد او اولین رمانش را با نام «همنام» چاپ کرد که در فهرست پر فروشهای نیویورک تایمز در جایگاه نخست ایستاد. بد نیست بدانید او از سال 2005 نایب رییس انجمن پن امریکا است. لاهیری در سال 2001 با آلبرتو ووروولیاس بوش ازدواج کرد که معاون سردبیر مجله تایم در آمریکای لاتین است. حاصل این ازدواج دو پسر است به نما های اکتاویو(متولد 2002) و نور(متولد 2005).این خانواده در بروکلین نیویورک زندگی میکنند.
برداشتها
لاهیری که هرگز گمان نمیبرد همسر آیندهاش روزنامهنگار باشد چندی پس از فارغالتحصیلی به فکر کار در مطبوعات افتاد. حدود هفت سال در مجله بوستون کار کرد. البته او در این سالها نتوانست اعتباری به عنوان یک روزنامهنگار پیدا کند چراکه فضای بسته چنین نشریاتی به او اجازه نشو و نما نمیداد. نوشتن مجموعه داستان «ترجمان دردها» برایش سیلی از تشویق و ترغیب به همراه داشت. او را با نویسندگان بزرگی چون سالینجر و دلیلو مقایسه کردند و مطبوعات هندوستان و منتقدان سرشناسی چون سارانجی، او را هم ردیف «شوبوش قوش» یا «باهاراتی موخِرجی» در این کشور دانستند؛ نوشتههایش را پلی برای گذشت از فرهنگها قلمداد میکنند. در روزی که لاهیری سرگرم نوشیدن یک فنجان چای بود خبر اعطای پولیتزر را به او دادند تا مزد تمام ممارستهایش را گرفته باشد.
لاهیری در گفت و گو با India-West درباره قضاوتهایی که پیرامون اثرش میشود گفت: «خوشحالم که پلی میان دنیاها هستم… من واقعا معنی جنوب غرب آسیا را نمیدانم. وقتی مینویسم به این چیزها فکر نمیکنم، فقط تلاش میکنم شخصی را در یک زندگی خلق کنم.»
اما سایر نویسندگان و منتقدان مطرح نیز برداشت خود را از دنیای داستاننویسی چنین مطرح میکنند؛ نالینی ایر(نویسنده) درباره او میگوید: «استعدادش در قصه گفتن بخشی از شخصیت اوست. افرادی را که خلق میکند واقعی، زنده، پیچیده و منحصر به فرد هستند.»
اما قبول کنیم اگر لاهیری نویسنده قدرتمندی است، به این خاطر است که برای خودش مینوسید. وقتی مینویسد در پی نقد یا موشکافی نیست؛ فقط مینویسد. دیوید لین منتقد آمریکایی دربارهاش میگوید: «جاه طلبیاش، ژست روشنفکرانه یا حرکت روی خط مُد نیست. به نظر میرسد این نویسنده میخواهد همتراز بزرگانی مانند آن بیتی، دلیلو یا کارور بنوسید.»
عدهای بر این باورند او در حال حاضر تنها نویسنده هندی است که میتواند شخصیتی تر و تمیز در داستانهایش خلق کند. این تکنیک منحصرا در اختیار اوست اما نقدی که نویسندگان هندی بر او وارد میدانند این است که آشنایی چندانی با فضای دینی هندوها ندارد. مثلا آنها انگشت خود را روی داستان کوتاه «وقتی آقای پیرزاده برای شام میآمد» میگذارند. در این داستان آقای پیرزاده مردی است مسلمان از شرق پاکستان که امروز جزو هندوستان ست. او که استاد دانشگاه است به خانه لیلیا که دختری است ده ساله و هندی است، آمده تا با خانواده آنها زندگی کند. لیلیا هر بار که قطعهای از شیرینی آقای پیرزاده میخورد برایش دعا میکند حال آنکه چنین رسمی میان هندوها نیست و در واقع منطق داستان نویس حکم میکند در این شرایط، دخترک دعا بلد نباشد!
مهاجران
داستانهای لاهیری بُعد دیگری هم دارد که این بار حسن نوشتار او به شمار میروند. این نویسنده در پی آن است با خلق موجی در داستان، ذهن مخاطب را به حرکت وادارد؛ حتی اگر شده برای لحظهای این حرکتی ذهنی به حرکتی مکانیکی تبدیل شود و خواننده چند دقیقه قدم بزند تا دادههای لاهیری در ذهنش تهنشین شود. لاهیری رفتار مهاجران را به گونهای توصیف میکند که هر انسانی میتواند برایش مابهازای بیرونی پیدا کند، خاصه اگر مهاجر هم باشد. در واقع تمام نُه داستان مجموعه «ترجمان دردها» (در متن اصلی) به ناتوانی برقرای ارتباط میان آدمها در زندگی روزمره میپردازد. در واقع نقشه اصلی داستانهای او در چند کلمه توصیف میشود؛ مهاجرت، تنهایی و جستوجو برای تکمیل یک رابطه.
نکته دیگری که در آثار این نویسنده هندی مشهود است به بیان نیازها و حسرتهای یک نسل بر میگردد. او در واقع صدای نسلی است که مهاجرت کرده و در این مهاجرت از حقیقت خود دور شده؛ او را در هندوستان، صدای شفاف نسلها نیز لقب دادهاند. اما خودش در این مورد چه نظری دارد. او در گفتوگو با هاتون میفلین در بوک آن لاین در این باره چنین اظهار نظر میکند: «چنین برداشتی مایه آزادی روح و نشاط بیشتر است. به بهترین نحو می توان حکایت از تغییری بزرگ داشته باشد. من همیشه مجبورم در مورد هرچیزی از خودم بپرسم و بعد بگویم که چرا باید چنین باشد. این روش به نظرم در متعادل کردن گفتارها در یک کتاب بسیار مفید است و من در کتاب همنامها از این روش استفاده کردم.»
لاهیری اما در هر دو کتاب باز هم آبشخور داستان را همان روابط انسانی میان یک زن و شوهر، افراد خانواده یا دوستان قرار میدهد تا این گونه برش داستان را از سطح به عمق برده باشد. اگر چه روابطی که او توضیح میدهد به نوعی هویت افراد یا دلیل گسست آن ارتباط را بیان میکند اما در نهایت به ترسیم نمایی کلی از یک شخصیت با فرهنگی خاص منجر میشود که این یکی از شاخصهای کار لاهیری است. آنچه در اسلوب نقد با عنوان شخصیتپردازی از آن یاد میشود، رعایت همین اصول به ظاهر ساده است که در صورت پرداخت مناسب، آژنگ از پیشانی مخاطب می زداید.
نویسنده در تلاش است برای رسیدن به مرز قصهگویی، تعریف جدیدی از هویت شخصیتهای داستان ارائه دهد و بعد این دو، یعنی هویت و شخصیت را مقابل هم قرار دهد تا خواننده در موردش قضاوت کند. در مجموعه «ترجمان دردها»، گاه تصمیم خاصی در مورد بحران به وجود آمده اتخاذ نمیشود در نتیجه چشماندازی غم افزا ترسیم میشود برای آینده شخصیت داستان. تیزهوشی نویسنده زمانی آشکار میشود که او فرهنگ خود را به عنوان یک هندی، به هیچ عنوان با فرهنگ افراد مورد بحث در داستان گره نمیزند؛ در نتیجه از تجزیه یک خرده فرهنگ هم میتواند بنمایه شخصیت یک فرد را ترسیم کند. تلاش او برای ارائه راه حل در راستای پر کردن خلایی به نام «جدایی فرهنگی» است و چه خوب این راه را ادامه می دهد.
در مطبوعات کشورهای غربی رسم است که ته و توی داستان را از زمانی که در نشریات دیگر چاپ شده درآورند. این کار به مثابه حل یک معمای پلیسی است و برای خبرنگاران، جزیی از یک کار تحقیقی! در لابهلای همان کارهای تحقیقی آمده که لاهیری سه داستان از نُه داستان مجموعه «ترجمان دردها» را در نیویورک چاپ کرد و شش تای دیگر را برای چاپ در اختیار جایی نگذاشت.