روزنامه جوان
1401/07/25
شهادت سلمان تداوم راه پدر جانباز و برادر شهیدش بود
سالها پیش از آنکه شهید سلمان امیراحمدی متولد شود، پدرش مرحوم حسینعلی امیراحمدی راه و رسم رزمندگی در جبهه اسلام را شروع کرده بود. او که از رزمندگان دفاع مقدس بود، یکبار توسط منافقین (ترورهای دهه شصت) به مقام جانبازی نائل آمد و چند بار دیگر نیز در جبهههای جنگ تحمیلی مجروح شد. مرداد ماه ۱۳۶۶ سلمان در یک خانواده انقلابی و تحت تربیتهای پدری رزمنده و مادری ولایی پرورش یافت و از نوجوانی وارد بسیج شد. او که بارها برای حضور در جبهه دفاع از حرم اقدام کرده بود، عاقبت روز ۱۶ مهرماه در راه مقابله با اغتشاشگران در محله فلاح تهران به شهادت رسید. چندی پیش گفتوگوی کوتاهی با برادر شهید در همین صفحه ایثار و مقاومت منتشر کردیم. اینبار در گفتوگویی که با زینالعابدین امیراحمدی عموی شهید داشتیم، سعی کردیم با جزئیات بیشتری نگاهی به زندگی و سیره این شهید فتنه اخیر داشته باشیم. گویا مرحوم برادرتان (پدر شهید) از رزمندگان دفاع مقدس بودند؟ مرحوم برادرم حسینعلی علیاحمدی فرزند ارشد خانواده ما بود. پدرمان در محله فلاح زندگی میکرد و همه ما بزرگ شده آنجا هستیم. در خانواده شش برادر بودیم که سه تا از ما به مقام جانبازی نائل آمدند. مرحوم حاج حسین سپاهی بود و اوایل شروع جنگ توسط منافقین ترور شد. چندین بار هم به دلیل حضور در جبهههای دفاع مقدس به مقام جانبازی نائل آمد. اما قسمت بود بماند و سالها بعد در (اسفند ماه ۱۳۹۸) بر اثر بیماری کرونا فوت کند. البته این را هم اضافه کنم که علت فوت برادرم بر اثر این بیماری، جراحتهایی بود که ایشان به عنوان یک جانباز داشت. در واقع ابتلا به بیماری کرونا باعث تشدید وضعیت جانبازی و نهایتاً فوتشان شد. خود شما جانباز دفاع مقدس هستید؟ غیر از حاج حسین، برادرهای دیگر هم در جبهه حضور داشتند؟ بله، حضور داشتند. البته من سنم به حضور در جبهههای دفاع مقدس قد نمیداد. بنده جانباز فتنه سال ۸۸ هستم. اما حاج حسین و آقا اسماعیل دیگر برادرمان جانباز دفاع مقدس هستند. حاج حسین فرزند ارشد بود و بزرگ و معلم ما. حضور در میادین مختلف انقلاب را ما از ایشان آموختیم. حاج حسین فرزندان خودش را هم ولایی و انقلابی پرورش داده است. ایشان سه پسر داشت به نامهای محمدعلی، روح الله و سلمان که از این سه پسر، روح الله و سلمان به شهادت رسیدند. آقا محمدعلی هم که شاهد شهادت سلمان در روز ۱۶ مهرماه بود، ایشان هم به عنوان یک بسیجی در فرونشاندن این اغتشاش کف میدان بود و کنار برادر حضور داشت. روحالله چه سالی شهید شد، موقع شهادتش چند ساله بود؟ آقا روحالله پسر وسطی برادرم و متولد سال ۱۳۶۴ بود. ایشان شهید امر به معروف و نهی ازمنکر است. شامگاه ۲۶ اردیبهشت سال ۸۵ در حالی که فقط ۲۱ سال داشت، وقتی میخواست یک شخص را از عمل منکری که انجام میداد بازدارد، توسط آن شخص به شهادت رسید. آقا روحالله زمان شهادتش مجرد بود. یک بسیجی پای کار، انقلابی و به معنای واقعی کلمه ولایی که به خاطر اخلاصش عاقبتی مثل شهادت پیدا کرد. روح الله برای امر به معروف و نهی از منکر حکم رسمی هم داشت. ایشان الگوی برادرش سلمان شد و شهادت سلمان در تداوم همان راهی است که پدرش در دفاع مقدس و برادرش در امر به معروف و نهی از منکر دنبال میکردند. پدر شهید جانباز ترور منافقین بود و دو فرزندش هم که کف خیابان و توسط اشرار به شهادت رسیدند، شما هم که جانباز فتنه ۸۸ هستید، چه انگیزههایی باعث حضور اعضای این خانواده در کف میدان مبارزه با معاندان میشود؟ این خط سیری که از حاج حسین شروع میشود و به فرزندانش آقا محمدعلی و شهیدان روحالله و سلمان و اگر خدا قبول کند بنده و دیگر برادرانم تسری پیدا میکند، به این دلیل است که انقلابیگری و پیرو ولایت فقیه بودن در این خانواده نهادینه شده است. اگر شما از شهید روحالله امیراحمدی میپرسیدید چه انگیزهای باعث شد که جانت را در این مسیر بگذاری، میگوید همان راهی را رفتم که پدرم طی کرده بود. سلمان هم به همین شکل و بنده هم با چنین انگیزههایی در فتنه ۸۸ ورود کردم و آنجا مجروح شدم. در همین ماجرای شهادت آقا سلمان که شامگاه ۱۶ مهرماه بود، برادر بزرگش آقا محمدعلی کنارش بود. امکان داشت ایشان هم در آن ماجرا آسیب ببیند. من هم آن روز در منطقه حضور داشتم، اما در لحظه شهادت کنار برادرزادهام نبودم. اخویهای دیگرم هم هر وقت فراخوانی از سوی بسیج میشود، خودشان را میرسانند تا هرچه در توان داریم، برای حفظ این نظام تحت رهبری حضرت آقا انجام بدهیم. این تکلیفی است که روی دوشمان احساس میکنیم. پس شما هم روز حادثه در منطقه بودید، آن روز چه اتفاقی افتاد؟ آن روز آقا سلمان که عضو گردان فاتحین بسیج بود، طی فراخوانی که داده شد برای مقابله با اغتشاشاگران به محله فلاح آمد. این توضیح را بدهم که ایشان تقریباً دو هفته قبل از شهادت منزلش را از محله (فلاح) جابهجا کرده بود. به هرحال فراخوان که داده شد همه ما خودمان را به منطقه رساندیم. اغلب آشوبگرها خارج از منطقه بودند و صرفاً آمده بودند تا آنجا را بههم بریزند. چون مردم همراهی نکردند، بچههای بسیج خیلی زود غائله را جمع وجور کردند. اوضاع تا حدی آرام شده بود که حوالی ساعت ۹ شب آقا سلمان و آقا محمدعلی به خیابان سجاد شمالی میروند. همین حین یک نفر از پشت سر و داخل یکی از خانهها گلولهای را به طور مستقیم به سر آقا سلمان شلیک میکند. آن لحظه من هم در منطقه بودم. تا خبر مجروحیت ایشان را شنیدم، سریع خودم را رساندم و آقا سلمان را به بیمارستان ضیائیان بردیم. حین راه متوجه شدیم که نبض ندارد، اما امید داشتیم بلکه احیا شود و برگردد. در بیمارستان هم پرستارها و دکترها ۲۰ دقیقه تلاش کردند، اما اقدامات مؤثر واقع نشد و آقا سلمان به درجه رفیع شهادت نائل آمد. مادر شهید قبلاً یکی از پسرانش را در راه امر به معروف و نهی از منکر از دست داده بود. حالا هم که دومین فرزندش به شهادت رسید، برخورد ایشان با این حادثه چگونه بود؟ وقتی آقا سلمان شهید شد، تصمیم گرفتیم خبر شهادتش را تا روز بعد به اطلاع مادرشان نرسانیم. گفتیم وقتی دورش را گرفتیم و شلوغ شد، کمکم خبر را میدهیم تا خدای نکرده اتفاقی برای این مادر نیفتد. همان شب یکی از مسئولان آمد و شهادت آقا سلمان را تبریک و تسلیت گفت. برادر شهید (آقا محمد علی) در جواب ایشان گفت: «شهادت آقا سلمان فدای نظام و حضرت آقا.» روز بعد هم وقتی که خبر شهادت را به مادر شهید دادیم، ایشان هم اول شهادت فرزندش را تبریک گفت و بعد همان جمله که محمدعلی گفته بود را عیناً تکرار کرد. مادر شهید گفت: «شهادت فرزندم فدای سر حضرت آقا و حفظ نظام» این همان روحیه انقلابی است که باعث میشود یک مادر شهید با دادن دومین فرزندش، اینطور با صلابت بایستد و از شهادت فرزندش با افتخار سخن بگوید. گویا پیکر آقا سلمان در کنار برادر شهیدش آقا روحالله دفن شده است. آقا روحالله در قطعه ۵۰ دفن بود. پیکر آقا سلمان بعد از تشییع در منطقه ۱۷ و شهرک محلاتی (خانه پدری شهید چند سالی میشد که به محلاتی منتقل شده بود) به بهشتزهرا منتقل شد و در کنار برادرش آرام گرفت. مرحوم حاج حسین پدرشهیدان هم در قطعه صالحان بهشت زهرا دفن است. سخن پایانی. منطقه ۱۷ که چندین محله دارد و بیشتر آن را به عنوان فلاح میشناسند، به دارالشهدای تهران موسوم است. این منطقه بیش از ۴ هزار شهید داده است. خط سرخ شهادت نسل اندر نسل در بین بچههای این محله جریان دارد. از پدر به پسر و از برادر به برادر منتقل میشود. وقتی برای اولین بار اغتشاشگرها میخواستند این منطقه را به هم بریزند، غیرت بچههای بسیجی اجازه نداد که دارالشهدای تهران به هم بریزد. سریع جمعش کردند. توجه داشته باشید که اعتراض با اغتشاش تفاوت دارد. برهمین اساس مردم هم با آنها همراه نشدند. روز بعد از شهادت آقا سلمان، همین مردم در میدان ابوذر (میدان فلاح سابق) جمع شدند و پیکر شهید را از آنجا تا امامزاده حسن (ع) مشایعت کردند. حضور عظیم مردم نشان داد که خودشان حق و باطل را به خوبی تشخیص میدهند و اینطور فتنهها نه در این محله که در تمام کشور راه به جایی نمیبرد.