ربودن پزشک سرشناس برای تامین هزینههای عروسی
سیما فراهانی _ شهروند آنلاین؛ پسر جوان که 29 سال دارد، مرتب اشک میریزد. با هر سوالی، گریهاش بیشتر میشود. از عشق زیادش به همسرش میگوید. فقط به خاطر اینکه او را از دست ندهد، مجبور شد پول قرض کند و خانه بخرد تا بتواند زندگی مشترکش را شروع کند. ولی پول نزول زندگی او را تباه کرد و درنهایت زندگی مشترکش با همسرش پنج ماه بیشتر طول نکشید:
تحصیلات داری؟فوقلیسانس آیتی دارم.
شغلت چیست؟راننده تاکسی اینترنتی هستم.
چرا تصمیم به گروگانگیری گرفتی؟مدتی میشد که همه درها به روی من بسته بود. هر کاری میکردم مشکلات مالیام حل نمیشد. پدرخانمم گفته بود باید خانه بخری. چند قلم از وسیلههای گرانقیمت خانه را هم باید تو بخری. من هم پول نداشتم. نمیدانستم باید چه کار کنم، برای همین تصمیم به گروگانگیری گرفتم.
قبلا هم گروگانگیری کرده بودی؟اواخر سال 99 بود که در سعادتآباد راننده یک خودروی ولوو را ربودم. آن زمان تنها بودم. راننده را بردم و یک روز او را حبس کردم. اما او گفت که فقط راننده است و هیچ پولی ندارد. راست میگفت. از یک کافه بیرون آمد. سوار ماشینش شد. من هم سوار خودرویش شدم و او را ربودم. ولی وقتی دیدم که هیچ پولی ندارد، او را رها کردم. گفت به خدا من رانندهام. گفتم باشه برو.
او را کجا بردی؟آن زمان با همسرم نامزد بودیم. او را بردم به خانه پدرزنم که مسافرت بود. آنجا حبسش کردم، ولی پولی نداشت که به من بدهد.
اسلحه هم داشتی؟نه. هیچ اسلحهای نداشتم. او خیلی لاغر بود. سوار ماشینش شدم. دستهایش را بستم و تهدید به مرگش کردم.
آن زمان هم به خاطر تشکیل زندگی مشترکت دست به چنین کاری زدی؟بله. پدرزنم مرتب فشار میآورد. من هم میخواستم هر طور شده با نامزدم سر خانه و زندگیام برویم، برای همین این کار را کردم. ولی وقتی راننده پولی نداشت، دیگر سراغ هیچکس نرفتم.
با همسرت چطور آشنا شدی؟خواهرش همسر دوستم بود. همسرم در یک صرافی کار میکرد. البته الان دیگر کار نمیکند و خانهدار است. من هم کار درستوحسابی نداشتم.
چی شد که سراغ این پزشک رفتی؟از پدرم کمک خواستم. نشستم فکر کردم و گفتم این تنها راهش است. گفتم یک مقدار پول میگیرم و رهایش میکنم. یک ماه بود دنبال سوژه میگشتیم. ولی پیدا نمیکردیم. پدرم گفت یک ماه شده و کسی را پیدا نکردیم، بیا بیخیال شویم. داشتیم بیخیال میشدیم که این پزشک را دیدیم.
او را چطور پیدا کردی؟در سعادتآباد داشتیم دور میزدیم تا کسی را پیدا کنیم که این پزشک را دیدیم. یک خودروی اپتیمای مشکی داشت. با موتور سد راهش شدیم. پدرم رفت داخل ماشین و با او صحبت کرد. پدرم لباس سرگردی داشت. از ساندویچی بیرون آمده بود. پدرم سوار خودرویش شد. من رفتم صندلی جلو نشستم. خود دکتر پشت فرمان نشست. گفتیم مدارک بده. کارت شناسایی داد و فهمیدیم که دکتر است. با خودمان گفتیم حتما وضع مالیاش خوب است. به او گفتم برو عقب بشین. من نشستم پشت فرمان.
او را کجا بردید؟بردیمش خانه خودمان.
فکر نمیکردی که ممکن است راه را یاد بگیرد و شما را لو بدهد؟آن لحظه دیگر هیچ چیز برایم مهم نبود. 300میلیون تومان لازم داشتم. باید هرطور شده بود جور میکردم.
وقتی رفتید خانه چه شد؟نزدیک 200تومان از او گرفتیم. با میل خودش کارت را داد، یعنی شکنجهاش نکردیم. سه روز مانده بود به تاسوعا که او را بردیم. ظهر عاشورا هم او را رها کردیم. خودم او را به خانهاش بردم. چشمانش را بستم. گفت حالم خوب نیست پروستات دارم. من هم او را بردم دم در خانهاش پیاده کردم.
از خانهاش هم سرقت کردی؟بله. وقتی او را رساندم، بالا رفتم و دو کارت عابربانک او را سرقت کردم. خودش گفته بود که تنهاست. برای همین میدانستم کسی در آن خانه نیست.
همسرت از این کارت باخبر شد؟روز دوم آمد خانه و ما را دید. به او گفته بودم که دارم کاری انجام میدهم تا پول بدهیهایم جور شود. وقتی به خانه آمد و آن مرد را دید، گفتم موادفروش است و پول یک نفر را بالا کشیده است. گفتم پول را میگیرم و پول بدهیهایم هم جور میشود. وقتی فهمید با پدرم هستم خیالش راحت شد. گفتم باید پول طرف را بگیرم و دستمزد خوبی گیرم میآید. گفتم تمام بدهیهایم را پرداخت میکنم. فقط گفت اگر بابام بفهمد بیچاره میشوی.
چقدر بدهی داشتی؟سیصدمیلیون بدهی داشتم. پول نزول گرفته بودم. ماهی 17میلیون باید پرداخت میکردم. 200میلیون پول گرفته بودم. خدا لعنت کند دوستم را؛ این پیشنهاد او بود که از نزولخور پول بگیرم. مرتب بدهی روی بدهیهایم میآمد. هفت هشت قلم از وسایل خانهمان هم گردن من بود. پدرزنم میگفت اگر نخری باید بروی و دخترم را ترک کنی. من خیلی دوستش داشتم. عاشقش بودم.
ایده این گروگانگیری چطور به ذهنت رسید؟دو سه ماه پیش بود که در اینستا دیدم یک پدر و پسر همین کار را کردند. من هم یاد گرفتم. آنها افغانیها را گروگان میگرفتند. ایدهاش از همانجا به ذهنم رسید.
لباس نظامی را چطور تهیه کردید؟فکر میکنم حدود 500 ،600هزار تومان آن را خریدیم. لباس سرگردی بود. میخواستم به سن پدرم بخورد. پدرم هم وقتی دید وضع مالی من انقدر بد شده، قبول کرد همراهیام کند.
3 روز حبس در حمام خانهاین در حالی است که شاکی این پرونده نیز روایتی از سه روز اسارت در خانه این پدر و پسر دارد. او به «شهروند» میگوید: «اواسط مرداد بود. در سعادتآباد این دو نفر با لباس پلیس به من نزدیک شدند. مدارک ماشین را خواستند. بعد گفتند باید برای یکسری تحقیقات به دایره هفتم پلیس آگاهی برویم. پدر متهم کنار من در صندلی عقب نشست. خودش پل رل نشست. در راه بودیم که ناگهان پدر متهم سر مرا به پایین خم کرد، اسلحه روی سرم گذاشت و دست و پا و چشمهای مرا بست. به سمت جنوب تهران حرکت کردند. حدود ساعت 11 بود که مرا بیهوش کردند. بیهوش نشدم، اما خودم را به بیهوشی زدم. آنها دستمال آغشته به مواد بیهوشی روی دهانم گذاشتند. من چون پزشکم بلدم چطور بیهوش نشوم. آنها مرا داخل خانهای بردند که رمپ پارکینگ داشت. به یک انباری که نمور و کثیف بود رفتیم. وضعیت خیلی بدی داشت. آنجا مرا تهدید کردند و گوشی و کارتهای بانکیام گرفتند. دو سه ساعت بعد مرا داخل آپارتمان بردند. اول داخل اتاق انداختند و بعد داخل حمام بردند. سه روز مرا آنجا نگه داشتند. تمام مدت با چشم و دست و پای بسته بودم.»
مرا اتفاقی پیدا نکردنداو ادامه میدهد: «تمام اطلاعات زندگی و خانه و کارتهای بانکیام را گرفتند. سه روز بعد از کلانتری 134 شهرکغرب یک سرگرد با من تماس گرفت. با آن تماس ترسیدند. برای همین مرا با خودروی خودم در سعادتآباد رها کردند. بعد هم با خودروی من رفتند و آن را سرقت کردند. از خانهام هم سرقت کردند. لپتاپ، موبایل و کارتهای بانکی مرا بردند. بعد از آن شکایت کردم. پلیس خیلی با من همکاری کرد. درنهایت متهم اصلی را در خراسانرضوی دستگیرکردند. این پدر و پسر نزدیک 300میلیون تومان از من گرفتند. پدر لباس سرگرد تنش بود. در همان ابتدا از آنها مدارک خواستم، ولی آنقدر با فشار و تهدید رفتار کردند که فرصت اعتراض نداشتم. آنها مرا داخل خودرویم انداختند و بردند. ظاهرا به تمام موارد اقرار کردند، ولی نگفتند که چگونه به من دسترسی پیدا کردند. میگویند که اتفاقی مرا پیدا کردهاند. ولی من پزشکی معروف و جراح فک و صورتم. برای همین فکر نمیکنم اتفاقی بوده باشد.»