کار‌هایی که برای جوانان نکردیم

آشوب اخیر را معتقدم هنوز زود است که تحلیل کرد، چه وقتی در دل ماجرایی هستی، برای نوشتن و فهمیدن درباره آن هنوز زود است و از درک همه ابعاد آن عاجز خواهی بود. اما نوشتن درباره آنچه تاکنون برای جوانان (دهه هفتادی و هشتادی) نکرده‌ایم، به‌عنوان یکی از ضعف‌های خودمان، آسان‌تر است و امکان عقلی دارد. روی سخن این نوشته با مسئولان و مبلغان دین و با خود جوانان است و می‌تواند بحثی ادامه‌دار باشد.
خدای جوانان ما چه شکلی است؟!
اگر مبلغان دینی به جای نشستن بر منبر وعظ و خطابه و سخنان یک‌طرفه، گوش شنیدن داشته باشند، متوجه می‌شوند که بخش عمده‌ای از جوانان، خدایی را باور دارند که قادر مطلق نیست و با هزارجور ضعف و مشکل دست و پنجه نرم می‌کند! این درک نیاز به هم‌صحبتی با جوانان دارد؛ ویژگی ممتازی که مشرکان پیامبر خدا را با آن تمسخر کردند و خداوند او را به‌خاطر این ویژگی ستود. در آیه «اذن» (توبه/۶۱) خداوند اهتمام پیامبر به سخنان مردم و گوش‌سپردن به آنان را می‌ستاید: «و از ایشان کسانی هستند که پیامبر را آزار می‌دهند و می‌گویند او زودباور است [گوش است]. بگو گوش خوبی برای شماست، به خدا ایمان دارد و مؤمنان را باور می‌کند، و برای کسانی از شما که ایمان آورده‌اند رحمتی است؛ و کسانی که پیامبر خدا را آزار می‌رسانند، عذابی پر درد خواهند داشت».
از محسنات گوش‌دادن به جوانان، مهم‌تر از همه، آن است که می‌فهمیم نخستین قصور ما در خداشناسی جوانان بروز کرده است. خدایی متشخص و انسان‌وار همچون پیرمردی ریش‌سفید که بر عرش خود تکیه زده و برخی امور هم از دست او خارج شده است و در برابر بی‌عدالتی و شرور ساکت است و خلاصه به چپ و راست آن می‌شود ایراد گرفت و حق خود را از او مطالبه کرد و برای خدا وظایفی را که باید در برابر بندگانش به‌عهده بگیرد، یکی‌یکی برشمرد و او را به دادگاه تفتیش عقاید کشاند، آن هم عقاید نورس یک نوجوان یا جوان. خدای بسیاری از جوانان ما این شکلی است و ما اگر خدای قادرمطلق را نتوانیم برای آنان تعریف و تفسیر کنیم، در آینده با معضلات بیشتری مواجه خواهیم بود. همین مسئله حجاب ریشه در ضعف خداشناسی جوانان دارد. ابتدای انقلاب نیز تاحدودی همین طور بود تا آنجا که آیت‌الله طالقانی در خطبه‌ها گفت که مسئله حجاب آورده خداست و یک مسئله آخوندی و ابداع فق‌ها نیست. نظیر این سخنان را شهید مطهری نیز دارد.


خدای متشخص انسان‌وار که در جایی میان توهمات ما گم است و اگر هم به میان ما بیاید، باید جواب پس بدهد، فقط مشکل جوانان نیست، برخی متفکران ملحد تاریخ نیز خدای بی‌عرضه‌ای را تصویر می‌کردند و آنگاه به تکفیر و تکذیب او می‌پرداختند. برای درک این مدعا به مقایسه خدای برتراند راسل و خدای حافظ اشاره می‌کنم. راسل را یکی از عقل‌های حیرت‌انگیز فلسفی قرن بیستم می‌دانند. به‌عنوان فیلسوفی خداناباور، وقتی یکی از دوستان خداباورش به او گفت اگر دنیای دیگری بود و با خدا روبه‌رو شدی، چه پاسخی به او می‌دهی؟! گفت می‌گویم خدایا! در آن دنیا شواهد برای درک تو کافی نبود! خداشناسی حافظ، اما نیازی به شواهدی که راسل به دنبال آن است، نداشت: «به صوت بلبل و قمری اگر ننوشی می/ علاج کی کنمت، آخر الدوا الکی». از نظر حافظ یک چهچه بلبل برای عاشق‌شدن، کافی است. حافظ می‌گوید اگر با یک آواز بلبل به معرفت خدا نرسی، من دیگر نمی‌توانم شاهد دیگری برای تو بیاورم، زیرا سوزاندن آخرین داروست و صوت بلبل که کنایه از وجه خداست، بالا‌ترین نشانه وجود اوست. از منظر عارفی همچون حافظ به هر سو که روبرگردانی همانجا خدا را می‌بینی: «مشرق و مغرب هر دو ملک خداست، پس به هر طرف روی کنید به‌سوی خدا روی آورده‌اید، که خدا به همه جا محیط و به هر چیز داناست» (بقره/۱۱۵).
این نوع خداشناسی که در سرتاسر مثنوی نیز موج می‌زند، در میان آن دسته از جوانان ما که موضوع این نوشته‌اند، به‌ویژه دانشجویان جایی ندارد. آنان البته حتی بدون آنکه به کسر ناچیزی از تلاش فلسفی راسل هم پرداخته باشند، با خدا کلنجار می‌روند و خدای قادر مطلق و واسع علیم را در هر عقب‌افتادگی مالی و موقعیتی و امتیازات مادی خود به چالش می‌کشند. اغلب از اینکه دیگران در مال و موقعیت اجتماعی و فرصت‌های زندگی جلوترند، خدا را مقصر می‌دانند و او را سرزنش می‌کنند. در مسئله شر، نمی‌توانند درکی از حکمت خدا داشته باشند و با دیدن هر شری در جوامع انسانی با این پرسش به خداوند یورش می‌برند که کجایی و چرا نمی‌بینی!
این ضعف خداشناسی در دسته‌ای از جوانان ما، ریشه اصلی برآمدن نهالی از ناباوری و مخالفت دینی می‌شود. برای این غفلت، کار زیادی نکرده‌ایم. شاید گفت‌وگوی چهره‌به‌چهره آن هم فقط از سوی مبلغانی که زبان رسا و حکیمانه و نفوذ معنوی دارند، کارساز باشد. هم دشمن در کمین است و هم شیطان. به تعبیر مولا علی علیه‌السلام «من نام لم ینم عنه/ هر که از دشمن خود غافل باشد، دشمن از او غافل نباشد». باور کنیم که در موضوع اصلی توحید و خداشناسی، جوانان را به عرصه مجازات واگذارده‌ایم. خداشناسی توئیتری با چهار کلمه پس‌و‌پیش، دنبال‌کنندگان این عرصه را که سخت است برای‌شان خواندن کتاب- چه از مطهری، چه از ملحدان- به خدایی می‌رساند که نه در عرش که در فرش، مشغول آزار و اذیت بندگان است! باطل برای این دسته جذاب است، و اگر نتوانیم جاذبه حق را به آنان بچشانیم، مجذوب باطل خواهند شد. باز از مولا علی این سخن را بپذیریم که «باطل پس از مدت‌ها سکوت، نعره مى‌کشد، مردم در شکستن قوانین خدا دست در دست هم مى‌گذارند و در جدا‌شدن از دین متحد مى‌شوند و در دروغ‌پردازى با هم دوست و در راستگویى دشمن یکدیگرند. به گناه افتخار مى‌کنند و از پاکدامنى به شگفت مى‌آیند» (خطبه ۱۰۸).
این وظیفه‌ای سنگین برعهده نظام اسلامی ماست که اول از هر چیز از خداشناسی جوانان آغاز کند. اگر جوان ما به خدای محمد و علی آشنا نشود، با خدایی به‌شدت ضعیف که با هر برهانکی اساس عرش او به لرزه درمی‌آید، خو می‌گیرد.
جوهر جوان کار است
جوهر مرد و زن، کار است. شاید اگر می‌توانستیم آمار درستی از جوانان ناراضی بگیریم، میان آنان بیکاران یا ناامید‌ها از داشتن کار، اکثریت بودند. اینکه دشمنی دشمن و تحریم‌ها و محاصره‌ها ما را با جمعیت جوانان تحصیلکرده ناامید از داشتن شغل نامناسب روبه‌رو کرده است، نباید بهانه ما باشد. ما بدون این بهانه قرار است کشور را با جوانان و با کار آنان بسازیم. بسیاری نیز بر سر کارند، اما ناراضی از آن. هر شاغلی برای کار خود دنبال سه ویژگی است. اول رضایت از آن، دوم توانایی انجام آن به بهترین شکل و در اوج، و سوم کسب درآمد کافی از آن. با این توصیف بسیاری از شاغلان ما هم خود را بیکار می‌دانند! همین قضیه استخدام نخبگان را در‌نظر بگیرید که چقدر مورد اعتراض است که برخی مسئولان کشور از جذب نخبه خارج‌رفته یا نخبه‌ای که در کشور به امید کار مانده، برای آنکه عرصه تصاحبی خودشان تنگ نشود، مانع می‌شوند. این ناراضی‌سازی سلسله‌وار می‌چرخد و دامن همه را می‌گیرد. مسئله فقط پیرمرد‌های دهه ۴۰ و ۵۰ که اکنون چندین و چند شغل رسمی و دوبرابر آن شغل غیررسمی دارند، نیست. مسئله فراتر است و ما با ساختاری مواجهیم که در رده‌های پایین و ناشناس هم دو و چند شغله‌ها فراوانند و باز حتی اگر این را هم مسئله اصلی ندانیم، با ساختاری مواجهیم که مقابل تغییر و تحول در نظام کارآمدی مشاغل و توسعه و پیشرفت آن می‌ایستد و این داستان نیاز به نوشته‌ای جداگانه دارد.
جوانی که کار مطلوب خود را با درآمد کافی داشته باشد، جایی در میان آشوبگری و خیابان ندارد. آن جوهری که نامش کار است، زن و مرد را از هر عرضی بازمی‌دارد و این باز یک قصور نابخشودنی است که بار‌ها گفته شده که علت اصلی آن هم «مدیریتی» است.
مجردبودن و آن دریای پیش‌رو!
اکنون گفته می‌شود که ما ۱۲ میلیون جوان مجرد داریم. نقش این تجرد گسترده در ناآرامی‌ها و نیز در مسئله حجاب کجاست؟ ابتدا باید بدانیم که مطابق یافته‌های دیرینه و جدید حوزه اندیشه، برخلاف آنچه در جاهلیت مدرن غربی تبلیغ می‌شود، دختران جوان، ازدواج موفق با مردی توانا و صاحب جایگاه اجتماعی و وفادار را هرگز با یک زندگی ناپایدار دوست‌پسری که حال و آینده آن نامعلوم و نامکشوف است، عوض نمی‌کنند و اگر گرایشی در برخی جوانان به این سبک زندگی وجود دارد، امری ظاهری است که در پشت آن همان تلاش برای یافتن یک زندگی پایدار و با یک معشوق واحد است. شمار رمان‌های تراز اول نویسندگان دو قرن اخیر که به این مفهوم عمیق در رمان خود اشاره کرده‌اند، فراتر از حد تصور است. جوانان چه دختر و چه پسر، در جست‌و‌جوی گوهر هم‌کفو خود از میان دریای زندگی هستند و این ما هستیم که غواصی آنان را در این دریای متلاطم، از یک برکه زلال عفیف به یک لجن‌زار مبتذل می‌کشانیم. چرا؟ چون باطل سخت جذاب و در کمین است و اگر پرده را از حقیقت کنار نزنیم، جذابیت فوق‌تصور حق پنهان می‌ماند و، چون خورشید غروب کند، چشمک‌زدن ستارگان کم‌فروغ آغاز می‌شود!
فرض کنید این ۱۲ میلیون جوان در سن تجرد و آن تعداد مجرد قطعی، همین امروز همگی به خانه بخت بروند. باز مطابق یافته‌های علمی مردانی که مایلند زنان‌شان با ظاهری عفیف و با نهایت وفاداری و همچون صندوقچه‌ای که کلیدش در دست خود مردان باشد، در جامعه و انظار دیگران ظاهر شوند، از نظر فراوانی، قابل‌مقایسه با اقلیتی که به هر علت خلاف آن را می‌پسندند، نیستند. برای زنان نیز همین گزاره صادق است. زنانی که مایلند مردی وفادار و متعهد داشته باشند که چشم از نظربازی و نظرپراکنی به زنان دیگر دور بدارد، در اکثریت مطلقند. اما متأسفانه جبهه باطل و تبلیغات آن چنان است که القا می‌کند جوان دهه هشتادی ما زندگی مدرن اختلاط‌محور را می‌پسندد. این گزاره وقتی باطل می‌شود که در بسیاری از مواقع می‌بینیم جوانی که ایام آزادی و اختلاط خود را با دخترانی از همان جنس گذرانده است، به وقت فراش و ساخت زندگی اصلی خود، شریک زندگی را از میان دختران عفیف می‌جوید، نه از میان همانانی که قبلاً با او بوده‌اند. این البته استثنائاتی هم دارد و ما اینجا از فطرت اکثریت سخن گفتیم.
این تجرد‌های بی‌شمار، بخشی معلول تکلف و تجمل راه‌یافته به مراسم‌های ازدواج است که حتی در میان خانواده‌های مذهبی هم رواج یافته است. اینکه بگوییم دختروپسر بدون خانه و جهاز و سرویس تمام و کمال و درآمد مکفی و مانند آن چگونه زندگی تشکیل دهند و دیگر این روز‌ها زمان گذشته نیست که ازدواج‌ها را از صفر شروع می‌کردند و باید فرزند زمانه خودمان باشیم، از آن حرف‌های نچسب مدرنیته است، زیرا این یک امر کاملاً محتمل است که در آینده صرفاً با تغییر فرهنگی دوباره زندگی بدون تکفل و تجمل رواج یابد و دختران و پسران به ازدواج در سال‌های اولی که به آن فکر می‌کنند و احساس نیاز دارند، اهمیت بدهند و هر مانعی را برای رسیدن به یک ازدواج در آغاز زندگی جوانی، با تغییر ذائقه فرهنگی از سر راه بردارند.
اکنون با ملاحظه همین سه کاری که برای جوانان نکرده‌ایم، نوک پیکان مقصریابی خود را باید بیش از دیگران به سوی خود بازگردانیم. ما جوانان را ر‌ها کردیم. جوانان دهه‌هشتادی ما در جایی سیر و سلوک می‌کنند که جمهوری اسلامی حضور ندارد. آنجا چه فضای مجازی باشد و چه مکان‌های دیگری که آن‌ها هستند و مبلغان دینی و معرفتی و اخلاقی ما نیستند، معلمان خود را دارد. آن جوانی که نه در خداشناسی‌اش عمیق است، نه سرگرم و راضی با شغلی که دارد یا می‌توانست داشته باشد و نه در قید و بند ازدواجی موفق است، باید در کف خیابان و در قعر زودباوری و همراهی با هر صدای فریبنده‌ای به اسم آزادی و زندگی ملاقات کرد. سردبیر