روزنامه جوان
1401/08/14
ظلمی که سینمای روشنفکری به دهه هشتادیها کرد
جواد محرمیاز اتهامات سینمای روشنفکری در ایران که مدیران سینمایی در دهه ۶۰ و ۷۰ باعث گسترش آن شدند، ایجاد رکود در سینمای کودک و نوجوان و جانشین کردن مسائل مربوط به بزرگسالان بود و همین رویه منجر به این شد که امروز دهه هشتادیها هیچ نشانه و ردی از خود در سینمای ایران مشاهده نکنند.سینمای ایران پس از انقلاب اسلامی در دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ مشحون از حضور پرشور کودکان و نوجوانها بود، نسلی که انقلاب اسلامی به آنها بها داده بود و آنها را به حساب میآورد، اما به تدریج و از اواسط دهه ۷۰، کودکان و نوجوانان گویی در قالب دستورالعملی نانوشته از سینمای ایران اخراج شدند و به جای شور و حرارت این نسل مباحث و دغدغههای بزرگسالان جای خود را به موضوعات و محتوای سینمایی داد.
اخراج کودکان و نوجوانان از سینما
دهه هشتادیها به واسطه مدیریت غلط مدیران سینمایی در چند دهه گذشته نمودی از کودکی، نوجوانی و جوانی خود را در سینمای ایران مشاهده نکردند، گویی که آنها در یک قرارداد نانوشته باید از مقابل دوربینها حذف میشدند. اساساً از نگاه سینمای شبهروشنفکری جهان، کودکی جهانی پست و کمارزش بود. نگاهی که به همه چیز از بالا مینگرد و، چون جثه و قد، کودکان را ریز میبیند. جهان آنها را لایق کندوکاو و به تصویر کشیدن تشخیص نداده یا دستکم هیچگاه در اولویت نمیبیند. همین باعث شده دهه هشتادیها از خود خاطرهای نمایشی در ذهن نداشته باشند. این درست برعکس نسلی است که در دهه ۶۰ زیسته و به وفور از خود در بخش عمدهای از آثار سینمایی خاطرات ذهنی دارد. مرد و زن ۴۰ تا ۵۰ ساله امروز با تماشای دوباره فیلمهای آن دوران یا تداعی فیلمهایی، چون دزد عروسکها، پاتال و آرزوهای کوچک، قصههای مجید، گلنار و دهها فیلم و سریال با موضوع کودکان و نوجوانان بخشی از هویت خود را به یاد میآورد. این نسل حتی در بخشی از فیلمهای دفاع مقدس نیز میتواند خود را ببیند. آثاری مثل «تویی که نمیشناختمت» و برخی آثار دیگر سینمای دفاع مقدس در دهه ۶۰ که به حضور نسل نوجوان در جبههها اشاره دارد و آن را بازنمایی کرده است.
این انفعال در تولید آثار درباره کودکان و نوجوانان که اوج آن از دهه ۸۰ تاکنون قابل مشاهده است مسئلهای است که باید نهادهای مسئولی، چون کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، سازمان سینمایی، بنیاد فارابی و مراکز دیگر پاسخگوی آن باشند. مراکزی که از یک دوره به جای نگاه به داشتههای خود و اصالت دادن به سینمای بومی، نگاهشان به جوایز جشنوارههای خارجی دوخته شد و هرچه آنها را خوش میآمد در دستور کار قرار گرفت.
وقتی افسار سینما به دست خارج میافتد
علیرضا شجاعنوری در دوره اوج ترویج سینمای جشنوارهای در ایران (اواخر دهه ۶۰ و ابتدای دهه ۷۰) در جایگاه معاون بینالملل وقت بنیاد سینمایی فارابی که همچنان به عنوان مهمترین بازوی فیلمسازی و تولید وزارت ارشاد محسوب میشود در بخشی از مستندی با عنوان «ایران؛ یک انقلاب سینمایی» به خوبی از ریلگذاری مدیران گذشته سینمایی کشورمان که ماحصل آن را در سینمای جشنوارهزده کشورمان میتوان رصد و پیگیری کرد، پرده برمیدارد و میگوید: «ما طبیعتاً آن سینمایی را که به ذائقه خودمان فکر میکردیم زیباتر است، معرفی و از آن حمایت میکردیم. یک شعار برای خودمان گذاشته بودیم، آن روز و آن اینکه «به امید روزی که هیچ فستیوالی بدون فیلمهای ایرانی نباشد»، در کنارش یک چیز دیگری داشتیم «به امید آن روز که هیچ فیلمی بدون فستیوال نماند» و این دومین [شعار و هدفگذاری]بود.» دقیقاً تسری این نوع نگاه که روزگاری در مدیران سینمایی ما وجود داشته، بعدها در بین سیاستمدارانی که به دنبال تحقق شعار هر توافقی بهتر از عدم توافق است، دیده میشود.
شجاعنوری بدون اینکه بداند آن سیاستها چقدر خسرانآفرین و اشتباه بوده است، روایتی دقیق از آن ارائه میدهد. سیاست چرخش به سمت جشنوارههای خارجی دقیقاً زمانی کلید میخورد که سینمای ایران در اوج قدرت و آقایی خود بوده است و در همه جهان، سینمای ایران را به عنوان پرچمدار سینمای کودک و نوجوان میشناختند. به عبارتی دیگر مدیران سینمایی دهه ۶۰ مرواریدی در دست داشتند که بهای آن را نمیدانستند و همین جهل سبب شد آن را با یک آبنبات به ثمن بخس معاوضه کنند. آبنباتی که مدتی آن را به نام درخشش فیلمهای ایرانی در جشنوارههای خارجی مکیدهاند و نه تنها سینمای ایران را خلع سلاح و با دستهای خالی روبهرو کردهاند، بلکه آن شور و شوق و صداقت و معنویت را با مباحثی ثقیل و تلخ جایگزین کردهاند.
ترویج سینمای جشنوارهای در ایران ریشه در دو رفتار دارد که یکی بازی خوردن از سر ذوقزدگی مدیران سینمایی کشور به ویژه در دهه ۶۰ و ۷۰ است و دیگری نداشتن نگاه راهبردی به این موضوع است که موجب شده عنان از دست خودیها خارج و در بیرون مدیریت شود.
حالا این نسل دهه هشتادی ایران است که هرچه میگردد نشانهای واضح از خود در این ۲۰ سال به عنوان یک منبع تصویری نمییابد. در عوض تا بخواهید سینمای ایران فیلمهایی با مضامین مشابه و دغدغههای تکراری اعصاب خردکن و بیمقدار تولید کرده است که رجوع به آنها تنها به کار افسردهتر شدن و بیهویتتر شدن میآید. این نسل شاید بتواند بخشی از هویت خود را در میان تبلیغات پرزرق و برق کتابهای کنکور بیابد که به او تنها به مثابه یک کالا نگریسته شده است. کالایی که به اسم آموزش عالی به او رؤیافروشی کرده است. با این حال از همه ترسناکتر این است که همچنان منادیان سینمای روشنفکری در ایران ترکتازی میکنند و نظریات استعماری خود را در دانشگاهها و مراکز آموزش عالی به دانشجویان دیکته میکنند. در این سوی میدان نیز همچنان جهان کودکی و نوجوانی آنطور که باید به رسمیت شناخته نمیشود و هنرهای نمایشی ارادهای برای خلاصی از این وضعیت از خود نشان نداده است.