روزنامه آرمان ملی
1401/08/29
محمدعلی سپانلو؛ آنچنان که بود
آرمان ملی- هادی حسینینژاد: نام محمدعلی سپانلو (1319-1394) شاعر، مترجم، منتقد، روزنامهنگار و البته حقوقدان شهیر معاصر، یکی از ماندگارترین چهرههای فرهنگی عصر ما بود. مشی ادبی، زیست شاعرانه و تعلقخاطری که نسبت به جوانان داشت، او را به شخصیتی تاثیرگذار بدل میکرد که تا واپسین روزهای حیات، جمع کثیری از شاعران و هنرمندان را در کنار خود گردآورد. «خاک»، «آه، بیابان»، «هجوم»، «نبض وطنم را میگیرم»، «تبعید در وطن» و «زمستان بلاتکلیف» از جمله مجموعه شعرهای او بود و مخاطبان در وادی ترجمه نیز او را با آثار نویسندگان و شاعرانی چون گراهام گرین، آلبر کامو، یانیس ریتسوس و ژان پل سارتر میشناسند. با این همه؛ دامنه تاثیرگذاری او بر جامعه ادبی و هنری طی دهههای حیات، فراتر از آثار او احساس میشد؛ آنچنانکه درگذشت او با اندوهی عموم چهرههای سرشناس و پیشکسوتان فرهنگ همراه شد. بهمناسبت سالروز میلاد این شاعر فقید، گفتوگویی داشتهایم با محمد بقاییماکان، نویسنده، پژوهشگر و منتقد شناخته شده کشورمان که مشروح آن را در ادامه میخوانید. محمدعلي سپانلو شخصيتي چندوجهي داشت و جز شعر، در عرصههاي مختلف ديگري چون ترجمه، روزنامهنگاري و نقد ادبي، حقوق و... نيز توانمند بود. ارزيابي شما از اين زيست متکثر و در عين حال واحد چيست؟شخصيت برخي از چهرههاي فرهنگي جهان از جمله ايران، داراي ابعاد مختلف است که معمولا يکي از آنها تاثير بيشتري در اشتهار آنان دارد. براي مثال، شادروانان محمدتقي بهار و احمد شاملو در زمينههاي مختلف فرهنگي؛ از روزنامهنگاري و تاليف و ترجمه گرفته تا شاعري، گامهاي استواري برداشتهاند، ولي شهرتشان بيشتر از منظر شاعري است. سپانلو را هم بايد از همين جنبه نگريست. او گرچه داراي فعاليتهاي گونهگون فرهنگي، حتي بازيگري بود، ولي وجه شاعري وي از ديگر وجوهش که عبارتند از ترجمه آثار متعدد، نقدهاي ادبي، روزنامهنگاري و تحقيقات ادبي، شاخصتر است. مجموع اين فعاليتها در عرصه فرهنگ، بيانگر آن است که غالب اوقاتش با کاغذ و قلم ميگذشته. طبيعي است که چنين کسي، پيوسته طالب گوشهاي خلوت و دور از اغيار است تا غوغاي درون را بر سر قلم آورد. چنين فرصتي در دهههاي آخر عمر براي سپانلو پيش آمد که در تنهايي خود، ميخواند و مينوشت و ميسرود. گاهي نيز اوقاتش با دوستان و دوستدارانش ميگذشت که مصاحبتش را مغتنم ميشمردند و از تجربههايش در عرصههاي مختلف، آگاه ميشدند. از اين وجوه گونهگون، ميتوان نشانههايي در شعر او يافت؛ نشانههايي از تاثير نظم و نثر کهن همراه با واژگان امروزي و روزنامهاي که نمونه بارز آن در شعر امروز، اخوان ثالث است؛ با اين تفاوت که در شعر سپانلو، آنجا که مقصود، بيان مفهومي تثبيت شده است، مرزي براي بهکارگيري کلمات بيگانه وجود ندارد: «انگشتر زمرد از هند بازگشت/ تا در طلاي آفتاب پاريس آب شود/ سبزينه رنگ ميباخت/ در نور ساعت 9 صبح بولوار مونپارناس/ انگشتر يگانه نصيب تو/ تقدير من طلاي عمومي شد/ سهم تو را با آفتاب عوض کردم/ تنها شديم با جادههاي دورشونده/ ما را دعاي خير بگويند/ در راه بازگشت به اقليم پارس/ مثل هر آفتابنشين و هر ولگردي/ انگشتر زمرد را با آفتاب تاخت زدم/ شايد کسي در اين معامله مغبون شد/ من؟ آفتاب؟ انگشتر زمرد؟ يا تو؟» در اين شعر، ترکيبات و مفرداتي فرنگي، اديبانه، روزنامهاي و عاميانه بههم آميختهاند که نشان از ذهنيت شاعر در عرصههاي يادشده دارند.
در بررسي اشعار اين شاعر فقيد، چه فاکتورهايي را برجسته ميبينيد؟ و به طور کلي شعر سپانلو را در تناسب با جريان شعر مدرن فارسي، چطور توصيف ميکنيد؟
از سپانلو چندين دفتر شعر بهجاي مانده که در فاصله سالهاي 42 تا 93 منتشر شده. نخستين آنها گويا به نام «آه، بيابان» است و آخرينشان «زمستان بلاتکليف ما» که يک سال پيش از درگذشتش منتشر شد. از ميان پانزده دفتر شعر سپانلو، بهنظر ميرسد مجموعه «خاک» از معروفيت بيشتري برخوردار باشد، شايد به اين سبب که سبک و سياق آن به اسلوب نيمايي نزديکتر است. سپانلو برخلاف ديگر شاعران نوپرداز، تکليفش با شعر بهلحاظ ساختاري روشن نيست؛ يعني وزن را در بيوزني ميجويد. دليلش اين است که وزن در بطن هريک از ترکيبات وجود دارد، ولي غافل است از اينکه وزن از توالي ترکيبات حاصل ميشود. تطور شعر او در نهايت به بيوزني ميرسد. خود او نيز بر اين عقيده بوده که شعر فارسي به احتمال زياد از وزن کناره خواهد گرفت. بر اساس چنين باوري است که ميبينيم کار شاعري وي به جايي ميرسد که در آخرين اثرش ميگويد: «امشب اگر ببارد خاک روي ميز و حافظه و قلم/ و بوسه سرخ را برگرداند از لبي که حضور ندارد/ ديگر بالکن نيست، و زن گمشده/ نميدانم آن سوي چند سالي است.» از نظر وي، جملات يادشده شعر است، زيرا ترکيباتش داراي وزن است، ولي وزن به معناي واقعي از توالي ترکيبات حاصل ميشود.
از نظر محتوا چطور؟
تفاوت شعر سپانلو با ديگر شاعران بهلحاظ محتوايي در اين است که نگاهش بيشتر محدود است به جغرافيايي خاص بهنام ايران به طور اعم، و تهران به طور اخص؛ منتها بايد توجه داشت که اين رويکرد، از نوع مليگرايانه نيست که براي مثال در سرودههاي اخوان ديده ميشود؛ بلکه شرح و توصيف شرايط و حال و هواي اجتماعي و جغرافيايي و نحوه زندگي قديم است که گاه با شرايط کنوني درهم ميآميزد، درست مانند اشياي عتيقهاي که زينتبخش مکانهاي امروزي ميشود؛ يعني در واقع گذشته را به امروز ميآورد و آن را «اينزماني» ميکند. از همين روست که بهتهران قديم، عشق ميورزد و در وصف آن چندان سخن ميگويد که معروف ميشود به شاعر تهران. او برعکس برخي از شاعران همدورهاش، توجه چنداني به مسائل و معضلات اجتماعي و سياسي نشان نميدهد.
همانطور که گفتيد، سپانلو را «شاعر تهران» مينامند و همه از عرق و علاقهاش به فرهنگ کوچه و بازار آگاهيم. مثلا او در عين حال که مترجم آثار گراهام گرين و... بود، به فوتبال هم علاقه داشت و درباره تيمهاي پايتخت و بازيکنان، نظر ميداد. اين توجه و علاقه از کجا سرچشمه ميگرفت و چقدر در آثار او بازتاب داشت؟
سپانلو، نسلدرنسل تهراني است و از آنجا که زاده و پروريده اين شهر است، مانند هر انسان طبيعي با زادگاهش و خاطراتي که از آن داشته، مانوس بوده، ولي چنين پيداست که علاقهاش به شهري که بدايت و نهايتش پيدا نيست، بيش از حد معمول بوده. اين احوال در شعرش به صورتهاي مختلف نمود يافته. چنين احساسي را که به «حبالوطن» معروف شده، در برخي از شاعران سدههاي پيشين از جمله در سعدي و حافظ نيز مييابيم. آنان نيز از وضعيت جغرافيايي ديارشان تعريف کرده و از پرکرشمه بودن و صفاي شيراز با الفاظي دلنشين سخن گفتهاند. سپانلو نيز همين طريق را درباره تهران دنبال کرد. چنين احساسي بيگمان نشان از پيوندي عاطفي دارد که ريشهاش در تاريخ و جغرافياست که هرچه قديميتر باشد، استحکام و تاثير بيشتري دارد. سپانلو علاوه بر سرودهها و نوشتههاي پراکنده، چند منظومهاش از جمله «پيادهروها»، «خانم زمان»، «هيکل تاريک» و «قايقسواري در تهران» اختصاص به تهران دارد. او سير تحولي تهران را به دختري روستايي تشبيه ميکند که پاي به شهر ميگذارد و بر اثر کياست و لياقت و استعداد فراوان خويش، منزلت والايي مييابد و چشمها را بهسوي خود ميکشاند: «برج مراقبتي با چهار چشم/ در هشت سوي آفاق/ که ديدهبان دورترين قريههاي ماست/ از ارتفاع البرز/ زندان اژدها/ تا احتمال زلزلهها/ انديشههاي ديو/ هر روز خاطرات زمين در خيال اوست/ چون پلک ميزند/ از برق بيست ميليون چشم/ آئينهيي برابر خورشيد مينهد...»
يکي از ويژگيهاي مهم زندهياد سپانلو، ارتباطي بود که هميشه با شاعران جوان و روزنامهنگاران داشت. تا جايي که بيماري اجازه ميداد، کتابهاشان را ميخواند، نقد ميکرد و به جلساتشان ميرفت از اين منظر، نقش سپانلو در جريانهاي ادبي دهههاي اخير را چطور ارزيابي ميکنيد؟
سپانلو با جوانها معاشر بود و از مصاحبت با آنان لذت ميبرد. هم در خانهاش با آنان ديدار ميکرد و هم در انجمنهاي ادبي آنها حاضر ميشد. جوانهايي که شوق شاعري در سر داشتند، غالبا به ديدارش ميرفتند. بهخاطر دارم در سال 1344 از او دعوت کرده بودم در انجمن ادبي تني چند از دانشجويان دانشکده ادبيات دانشگاه تهران شرکت کند. آن روز تعداد شرکتکنندگان بيش از هميشه شد. او ضمن صحبتهايش، سخناني ستايشآميز از نسل جوان و علاقهمندي آنها به فرهنگ و ادبيات ايران گفت. چهل سال بعد که او را ديدم، در همايشي از شاعران و نويسندگان و هنرمندان در شهرک سينمايي بود که سيمين بهبهاني و محمود دولتآبادي هم حضور داشتند. شايد پانزده سال پيش بود، هر يک از شخصيتهاي شرکتکننده دقايقي درباب موضوعات فرهنگي صحبت کردند. نوبت به سپانلو که رسيد، عصازنان پشت تريبون رفت و باز هم از دلبستگي جوانان به فرهنگ و ادبيات ايران سخن گفت. آن روز در محوطه شهرک سينمايي به آرامي و با زحمت به مدد عصايي راه ميرفت که گاه از دستش ميافتاد. جوانهايي که به آرامي در اطرافش حرکت ميکردند، هريک پرسشي درباب شعر بر زبان داشتند که شتابزده مطرح ميکردند و دمي را که در آن بودند، غنيمت ميشمردند.
با کوچ چهرههاي سرشناس و مورد وثوق شعر و ادبيات معاصر که به نوعي پيوند دهندگان جامعه با فرهنگ و هنر متعالي بودند، آيا بايد نگران بروز گسستهاي فرهنگي در نسلهاي جديد بود؟
اين مساله تنها محدود به حوزه شعر و ادبيات نيست. در ديگر زمينهها نيز وضع چنين است. جامعه ما اکنون بسياري از افراد متخصص خود را در موارد مختلف از دست داده که از آنها به عنوان فرار مغزها ياد ميشود. بنابراين آنان که از زبدگان جامعه هستند، دست و دامن يکديگر را ميگيرند و از اين ولايت ميروند. طبق آمار موثقي که منتشر شده، تا سال 1363 حدود 17 هزار پزشک متخصص مهاجرت کردهاند. گفتهاند که تعداد طبيبان ايراني در تگزاس، بيش از پزشکان مقيم تهران است. هر ساله چيزي حدود دويست هزار ايراني فرهيخته و متخصص با خود ميگويند؛ گرچه حب وطن حديثي است شريف. ولي نميتوان دشواريهاي گونهگون را تاب آورد. مهمترين عاملي که به اين مساله دامن ميزند، مشکلات معيشتي است که تاثير بسيار محسوسي بر امور فرهنگي دارد. زيرا توليدات فرهنگي نياز به آسايش خاطر دارد، از همين روست که امروز صنعت نشر در کشور چنان افول کرده است که جز فاجعه، نميتوان نام ديگري به آن داد. اهل قلم ديگر رغبتي براي پديد آوردن آثار چشمگير و دقيق نشان نميدهند، زيرا «غم فرزند و نان و جامه و قوت» مجالي براي سير در عالم معنا باقي نميگذارد. نظامي عروضي در چهار مقاله (باب دبيري) مينويسد: «هر صناعت که تعلق به تفکر دارد، صاحب صناعت بايد که فارغ دل و مرفه باشد که اگر به خلاف اين بود، سهام فکر او متلاشي شود و بر هدف صواب به جمع نيايد.» از اين متلاشي شدن سهام فکر اهل فرهنگ و از دست رفتن جمعيت خاطر آنان است که ميبينيم در دهههاي اخير، ديگر حتي يک چهره بهواقع ماندگار همانند بهار، دهخدا، همايي، فروزانفر، خانلري و معين و صفا و زرينکوب و هشترودي و حسابي و صدها تن ديگر پديد نيامدهاند و از همين رو شعر و ادب فارسي در بدترين شرايط ممکن سرميکند. تاثير چنين شرايطي، بيگمان سبب از دست رفتن و گسيختگي ارزشهاي هويتساز ميشود که پرورش آن، تنها از طريق ادبيات فاخر ممکن است .
سایر اخبار این روزنامه
«خواصِ »خواص
هیچکس خودسرانه حق ندارد به خیال خودش کسی را مجازات کند
قطعنامه شورای حکام پرونده هستهای را امنیتیتر میکند
محمدعلی سپانلو؛ آنچنان که بود
کیان رفت؛ ایران داغدار است
قطعنامه شورای حکام؛ نشانه پایان انعطاف
چگونگی برخورد با مطالبات فرهنگی
محوریت قانون اساسی و اصلاحات واقعی
محمدباقر قالیباف: وظیفه داریم برای رفع مشکلات مردم تلاش کنیم
وزیر خارجه عمان: از تلاشهایی که امنیت و صلح منطقه را تامین کند، حمایت میکنیم
دیدار معاون رئیس جمهور ایران با رئیس دستگاه اطلاعات مصر
جوانان را باور کنیم