مصائب معمولی بودن

ترانه بنی‌یعقوب
گزارش‌نویس

«تو یک آدم معمولی هستی، پس کی می‌خواهی خودت را از این وضعیت دربیاوری؟ ببین دوروبرت چقدر آدم فوق‌العاده هست، پس تو چرا این شکلی نیستی؟» اینها حرف‌های پدر و مادر سعید است که تقریباً هر روز آنها را می‌شنود؛ پدر و مادرهایی که پذیرش معمولی بودن فرزندشان برایشان سخت‌ترین مسأله دنیاست.


شما درباره خودتان چطور فکر می‌کنید؟ خودتان را یک آدم معمولی می‌دانید؟ یا یک آدم غیرمعمولی؟ یک آدم موفق یا شکست خورده؟ کم هم نیستند افرادی که یا سمینار یک روزه موفقیت برگزار کرده یا در آن شرکت کرده‌اند. کسانی که معتقدند به جایی رسیده و می‌خواهند برای دیگران نسخه بپیچند. شکست‌خورده‌ها، بازنده‌ها و معمولی‌ها هم آنقدر زیادند که نگو... الگوی فوق‌العاده بودن این روزها به پُتکی برای سرکوب دیگران تبدیل شده از الگوهای مشابه و تکراری موفقیت. موفق یا شکست خورده اصلاً تعریف این مفاهیم کدام است؟ چرا گاه جامعه حس موفق نبودن یا بازنده بودن را به شهروندانش القا می‌کند؟
سعید یک مربی ورزشی است، به قول خودش بدن ورزیده‌ای دارد و در یک باشگاه برای خودش کسی است. او درآمد متوسطی دارد بدون تحصیلات دانشگاهی: «پدر و مادر من یک تقسیم‌بندی در ذهنشان از آدم‌ها دارند. معمولی و غیرمعمولی و من در ذهنشان چون تحصیلات دانشگاهی ندارم یک آدم معمولی هستم. البته درآمدم هم برایشان معیار است و چون من درآمدی در حد پسرعموهایم ندارم پس در این بخش هم شکست خورده محسوب می‌شوم. البته شبکه‌های اجتماعی هم در این ماجرا بی‌تقصیر نیستند، همه آدم‌ها در این شبکه‌ها [ظاهراً] موفق و خوشحالند اما من همیشه خوشحال نیستم. خلاصه آنکه حس دائمی که آنها به من می‌دهند یک آدم بازنده است. این تصویر را آنقدر برایم پررنگ کرده‌اند که خودم هم باورم شده یک بازنده هستم.»
مرضیه خودش را یک بازنده می‌داند اما نه به‌خاطر شغل و دستاوردهای زندگی‌اش. او معتقد است که این روزها آنچه جامعه مشخص می‌کند دلیل موفقیت یا شکست است و از آنجا که او یک آدم چاق است هر کاری هم بکند باز در این جامعه یک آدم شکست‌خورده یا بازنده به حساب می‌آید: «وقتی برای دوستانم از موفقیت‌های شغلی و حرفه‌ای‌ام می‌گویم یک‌جوری نگاهم می‌کنند که می‌فهمم معنایش این است چه فایده که موفقی! تو آنقدر چاقی که همه اینها برایت هیچ است. فکر نکن این اوهام و تخیلات من است، خیلی‌ها درست همین جملات را به زبان می‌آورند که بیشتر از موفقیت حرفه‌ای باید به فکر لاغر کردن خودم باشم. بعد پیش یک روانپزشک رفتم و او به من گفت این روزها خیلی از دخترها با مسأله چاقی به او مراجعه می‌کنند. آدم‌هایی که به این خاطر احساس بدبختی و شکست می‌کنند. شاید برای همین است که نصف زندگی‌ام به رژیم‌های لاغری و باشگاه رفتن گذشته و نصف دیگرش هم به کارم. شاید اگر لاغر بودم نصف این وقت را به زندگی حرفه‌ای‌ام اضافه می‌کردم و آن وقت دیگر واقعاً آدم موفقی بودم. برای من موفقیت معنای دیگری دارد؛ لاغر شدن.»
 سمیه به یک بیماری خودایمنی مبتلاست؛ بیماری که موجب شده ویلچرنشین شود: «برای جامعه ما سالم بودن موفقیت است. من دکتری دارم اما چون روی ویلچر هستم کلاً یک آدم شکست خورده‌ام. یعنی آدم‌ها را بر اساس معیارهای ظاهری موفق یا شکست خورده می‌دانند. هر چند خودم معتقدم موفقم اما جامعه مرا موفق نمی‌داند.»
کاوه ضیایی، پژوهشگر اجتماعی می‌گوید: «در روانشناسی و جامعه‌شناسی بارها به این پرسش اشاره شده که؛ آیا پدیده‌ای به نام شکست وجود دارد یا شکست فقط یک چهارچوب ذهنی است؟ در پاسخ به این پرسش دلایل زیادی مطرح می‌شود و سپس از بعد روانی به اینجا می‌رسند که در بیشتر موارد، زندگی آن‌طور که برنامه‌ریزی شده پیش نمی‌رود. این به این دلیل است که ما فقط می‌توانیم بر اساس تجربه‌های گذشته خود برنامه‌ریزی کنیم و همه چیز را تجربه نکرده‌ایم. نکته مهم این است که اجازه ندهیم این تجربه‌ها ما را عقب نگه دارند، اعتماد به نفس ما را از بین ببرند یا ما را از حرکت به جلو بازدارند. پس با خودمان مهربان باشیم، کمی به خودمان زمان بدهیم، در نهایت همه چیز درست خواهد شد.»
او ادمه می‌دهد: «تنوع در سبک زندگی و مسیرهای متفاوتی که آدم‌ها در زندگی انتخاب می‌کنند اتفاقاً سبک نویی از زندگی است که به نوعی محصول تغییرات عمده در معیشت و سبک اشتغال افراد در جوامع مختلف است. پیش از اینها الگوهای موفقیت الگوهایی ثابت بودند که هنجار شده و براحتی پذیرفته شده بودند یعنی به نوعی از بدو تولد تکلیف افراد با زندگی‌شان مشخص بود و یکسری الگوهای رایج مسیر موفقیت افراد را می‌ساختند، ‌چه از نظر شغل و حرفه که معمولاً فرزندان، شغل پدران‌شان را دنبال می‌کردند و چه از نظر ازدواج که بزرگترها بنا به صلاحدید جوانان را به ازدواج ترغیب می‌کردند. جوانان چندان اختیاری برای انتخاب مسیر متفاوت نداشتند و به انتخاب‌هایی که برایشان صورت گرفته بود، تن می‌دادند. اما الان با گسترش شهرنشینی و افزایش ارتباطات، مسیر زندگی زنان و مردان تغییر کرده و هرکس موفقیت و شکست را به نوعی متفاوت برای خودش تعریف می‌کند و تنها راه موفقیت هم الزاماً زجر کشیدن و درس خواندن نیست و راه‌های کامیابی متنوع و متفاوت است. اگر به برچسب‌های شکست بازگردیم می‌توان آن را با خواسته‌های اجتماعی هم تحلیل کرد، اینکه همچنان در مسیرهای جامعه است که مشخص می‌شود که الگوهای موفقیت و شکست کدامند. اگر تحصیلات دانشگاهی به عنوان ارزشی مثبت تلقی می‌شود حتی اگر فرد از ثروت و شادکامی دور باشد این ارزش باز هم برای جامعه الگو می‌شود و اگر افراد، بنا به تشخیص‌‌شان، به گزینه‌های دیگری برای موفقیت بیندیشند با برچسب‌زنی‌های جمعی روبه‌رو می‌‍‌شوند. این تحمیل نظرجمعی در انتخاب شغل هم وجود دارد و جوانان باید تلاش خستگی‌ناپذیری را پیش بگیرند تا یک عنوان شغلی دهن پرکن به دست بیاورند تا موفق به نظر بیایند؛ نظیر وکیل و مهندس. غافل از اینکه سال‌هاست در این جامعه ممکن است این مشاغل شرایط خوبی هم نداشته باشند اما صرفاً عناوین دهن پرکنی دارند. یعنی آنچه جامعه از موفقیت در ذهن دارد الزاماً نسبت واقع‌بینانه‌ای با موفقیت به معنای شادی ندارد. اما جامعه همچنان به کسانی که از مسیرهای مورد تأییدش عبور نمی‌کنند، انگ و برچسب می‌زند.»
به گفته او برچسب زدن به افراد ممکن است آنان را به نظر روانی آسیب دیده کند چون فقط تعریف شکست و موفقیت برای ما و آنها متفاوت است و نگرش ما به مفهوم شکست و کامیابی نیاز به بازیابی جدی دارد. خطابم به والدین، معلمان، اندیشمندان جامعه و سیاستگذاران است و اینکه مسیر کامیابی آدم‌ها مانند اثر انگشتان دست گوناگون و فراوان است و مشکل اینجاست که خیلی از ما بچه‌هایمان را با خود و تجربه‌هایمان می‌سنجیم. به گمان خیلی از ماها راه موفقیت از راه تحصیل و به دست آوردن موفقیت شغلی و تعدادی الگوی ثابت می‌گذرد یا تنها راه خوشبختی و کامیابی را رفتن به دانشگاه می‌دانیم، حال آنکه چنین سخنانی می‌تواند آینده یک انسان را کاملاً ویران کند. لازم است به افراد حق بدهیم که در زندگی مرتکب اشتباه شوند و بپذیریم، اشتباه به معنای شکست نیست، بلکه به معنای کسب تجربه است.
شاید بهتر باشد واژه اشتباه را به جای شکست بنشانیم. آیا یک فرد در زندگی‌اش می‌تواند بدون اشتباه باشد؟ آیا غیر از این است که هر اشتباهی می‌تواند فرد را هوشیارتر کند. شاید به قول قدیمی‌ترها هر شکست یا اشتباه پلی برای پیروزی است.