زنی که دستش لای درِ ماشین مانده!
فاطمه علیمرادی_شهروندآنلاین؛ ساندرا سیسنروس، رماننویس، شاعر و نویسنده آمریکایی و متولد 1954 در مکزیک است. شهرت او بیشتر به خاطر رمان تحسینشده «خانهای در خیابان مانگو» است که در سال 1984 نگاشته و به چندین زبان ترجمه شده است. مجموعه داستان کوتاهی نیز از او با نام «زن، هولرینگ کریک و داستانهای دیگر» در 1991 منتشر شد. او تجربیات نخستین زندگیاش، یعنی داشتن 6 برادر و حس انزوای ناشی از تکدختر بودن، همچنین مهاجرت دائمی خانواده، میان مکزیک و ایالات متحده را بعدها در آثارش انعکاس داد. این مهاجرتها سبب شده بود که نویسنده خودش را متعلق به هیچ فرهنگی احساس نکند و به اصطلاح نوعی هویت «چیکانویی» را در خود شکل دهد؛ چیکانو نوعی از ادبیات است که چالشهای گیر افتادن میان فرهنگهای مکزیکی و انگلیسی- آمریکایی را بررسی میکند. در هر دوی این فرهنگها، تجربه فقر، نابرابریهای اقتصادی و نگرشهای زنستیزانه به چشم میخورد. او هم اکنون چهرهای سرشناس در ادبیات چیکانوست. سیسنروس به دلیل نقد قدرتمند اجتماعی و سبک نثر محکمی که دارد، بسیار فراتر از جوامع چیکانو و لاتینتبار به رسمیت شناخته میشود؛ به نحوی که رمان «خانهای در خیابان مانگو» در کلاسهای درس آمریکا در دوره دبیرستان تدریس میشود. او موفق به کسب جوایز متعددی شده است؛ از جمله جایزه ادبی لانان، جایزه کتاب آمریکا، همچنین کمکهزینه تحصیلی ملی هنر و جایزه بنیاد مکآرتور. سیسنروس که در کارگاه نویسندگان آیووا تحصیل کرده، نویسندگی را با سرودن شعر آغاز کرد، زیرا به گفته خودش قبل از آنکه خانهای را بنا کنید، لازم است ساختن یک اتاق را یاد بگیرید. تحصیل در این کارگاه به او کمک کرد تا کاری که همیشه از آن ترس داشت، یعنی نوشتن را در خود شکوفا کند. یکی از لذتهای او در نوشتن، دستکاری در زبان است، به این معنا که عبارات جدید انگلیسی ابداع و عبارات اسپانیایی را به شکل تحتاللفظی ترجمه میکند. سیسنروس مشاغل متعددی داشته است؛ از معلم، مشاور و مسئول استخدام دانشگاه گرفته تا مدیریت هنری و شاعری. با وجود این، همواره خود را نسبت به جامعه و اهداف ادبیاش متعهد میداند. در سال 1998 بنیاد «ماکوندو» را تأسیس کرد که کارگاههای آموزشی به منظور آگاهیبخشی اجتماعی به نویسندگان برگزار میکند. در سال 2000 نیز بنیاد «آلفردو سیسنروس دل» را بنا نهاد که به نویسندگان مستعد تگزاسی جایزه میدهد. او در حال حاضر ساکن تگزاس است. کتاب «من از یادت نمیکاهم مارتیتا» با ترجمه اسدالله امرایی به تازگی از سوی نشر «چشمه» چاپ شده است. آنچه در ادامه میخوانید بخشی از مصاحبه ساندرا سیسنروس است که با مجله نیویورکر انجام داده.
کتاب شعر «زن بدون شرم» تقریبا مانند یک دفترچه خاطرات است؛ مملو از بیپروایی، ارجاعات کنایهدار به معشوقههای قدیمی و تصاویر واضح از نقاط عطف زندگیتان؛ راجع به آن توضیح میدهید؟
بله، شبیه دفتر خاطرات است، البته دفاتر خاطرات من بیشتر شبیه حروف تصویری (هیروگلیف) هستند. اگر به دفتر وقایع روزانهام نگاه کنید به سختی میتوانید معنی یک عبارت یا نقل قول را متوجه شوید، زیرا توضیحی درباره اینکه این ایدهها از کجا آمدهاند، ارائه ندادهام. من تنها زمانی شعر مینویسم که در حال کشف کردن باشم. معتقدم اگر حساسترین رازهای خود را بازگو نکنید، فرد دیگری آنها را به جای شما بیان میکند، پس بهتر است قبل از مرگ، خودمان به آنها اعتراف کنیم. من دلم نمیخواهد رازی را با خود حمل کنم.
شما اغلب گفتهاید که مادر و همسر هیچکس نیستید. دلیل آن را توضیح میدهید؟
من شعری با عنوان «نه سنیوریتا، نه سنیورا» دارم که در آن به اینکه چرا تن به ازدواج ندادهام، اشاره کردهام. گاهی آدمهایی به زندگی ما ورود میکنند که مانند ترقه منفجر میشوند، بعضیها اما حکم ستارههای شمال را دارند و بعضی هر دو. من به خاطر تمام ترقههایی که در زندگیام منفجر شدهاند سپاسگزارم، زیرا اگر با این افراد میماندم تبدیل به زنی عصبانی میشدم. خوشحالم که این روابط کارساز نبودند، گرچه در زمان خودشان حسابی دردناک بودند. اما وقتی یاد گذشته میافتید مانند این است که دستتان لای در ماشین گیر کرده باشد؛ زمان زیادی طول میکشد تا دستتان بهبود پیدا کند و سالها زمان میبرد تا به خودتان بگویید آن موقع چه در سر من میگذشت؟ اما وقتی سن و سالتان بالا میرود، میتوانید از زاویه دیگری به این تجربهها نگاه کنید و الگوی تکرارشونده آنها را درک کنید.
بیستوهشت سال از انتشار آخرین کتاب شعرتان میگذرد. در گذشته همیشه شعر مینوشتید؟
هر روز شعر نمینوشتم، در واقع هرگاه مجبور بودم شعر میگفتم. شعر برایم حکم دارو دارد؛ اگر نبود مجبور بودم داروی اعصاب بخورم!