جعبه سیاه رجوی سخن می‌گوید

آنچه در پی می‌آید، تحلیلی از خاطرات نو انتشار مسعود خدابنده، سرتیم محافظین مسعود رجوی و عضو سازمان موسوم به مجاهدین خلق است. وی از آن روی که سال‌ها به نقطه کانونی این فرقه نزدیک بوده، توانسته نکاتی بدیع درباره مسعود و مریم رجوی و فرآیند‌های جاری در این گروه بیان دارد. بی‌تردید خاطرات او می‌تواند در برابر محققان این سازمان، دریچه‌ای نوین بگشاید.

سازمانی با انبان ناگفته‌ها و بدگفته‌ها
سازمان موسوم به مجاهدین خلق ایران که امروزه با عنوان «منافقین» شناخته می‌شود، در حافظه تاریخی ایرانیان یادآور جنایت، ترور، خیانت و وطن‌فروشی است. البته و در نگاهی گسترده‌تر، تاریخچه این تشکل حاوی ابعاد گسترده‌تری از وقایع است. این سازمان از بدو تأسیس در میانه دهه ۴۰ تا به امروز که در گوشه‌ای از خاک آلبانی و تحت حمایت امریکا ادامه حیات می‌دهد، منشأ تحولاتی بوده است و رویداد‌هایی از قبیل: ترور مستشاران امریکایی در سال ۵۴، تغییر ایدئولوژی سازمان از اسلام به مارکسیست، تکاپو‌های سازمان در سال‌های منتهی به پیروزی انقلاب، فعالیت‌های مجاهدین خلق بعد از سقوط شاه، اعلان جنگ مسلحانه علیه نظام، روی آوردن به ترور مسئولان نظام، ترور‌های کور و جنایت علیه مردم ایران، همراهی با صدام و دشمن متجاوز بعثی، راه‌اندازی عملیات فروغ جاویدان عیله جمهوری اسلامی و البته شکست در آن، خیانت‌های متعدد سیاسی، جاسوسی و الخ، تنها بخشی از کارنامه سازمان مجاهدین خلق است که هنوز بعد از گذشت شش دهه از تأسیس، ناگفته‌های بسیاری پیرامون آن وجود دارد. روایت‌های ناب از مسعود و مریم رجوی، در آیینه خاطرات مسعود خدابنده


بدون تردید، روایت و واگویه‌های تاریخی از سوی اعضای سازمان می‌تواند گره‌های تاریخی متعددی را بگشاید. مسعود خدابنده یکی از همین شخصیت‌هاست. او که از پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، سمپات گروه موسوم به مجاهدین خلق بود تا سال ۱۳۷۵ که از سازمان برید، تمام رده‌های سازمانی را طی کرد و به نزدیک‌ترین عنصر به مسعود و مریم رجوی تبدیل شد. حضور بیش از دو دهه‌ای در سازمان مجاهدین خلق و ارتباط نزدیک با سران سازمان، وی را به گونه‌ای تبدیل به جعبه سیاه مجاهدین خلق کرده است. خدابنده به دلیل مسئولیتش در سازمان (سرتیم حفاظت از رجوی، عضو شورای مرکزی و فرمانده ارتش آزادی‌بخش) اطلاعاتی بدیع از درون سازمان مجاهدین خلق دارد. به تازگی کتاب خاطرات مسعود خدابنده، با عنوان «تهران تا تیرانا» توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است. این خاطرات حاوی روایت‌های جالبی است که در ادامه این مقال، به سرفصل‌هایی از آن پرداخته‌ایم. جعبه سیاه سازمان کیست؟
مسعود خدابنده که با نام مستعار «رسول» در سازمان موسوم به مجاهدین خلق فعالیت می‌کرد، در تابستان ۱۳۶۰، مسئول مستقیم انتقال محمدرضا کلاهی و مسعود کشمیری (عاملان انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری و دفتر نخست‌وزیری) از ایران بود. وی در بخشی از این کتاب، درباره انتقال کلاهی و کشمیری از ایران می‌گوید: «هم‌زمان با ورود مسعود رجوی و ابوالحسن بنی‌صدر به فرانسه (مرداد ۱۳۶۰)، من از لندن به پاریس اعزام شدم و سپس همراه سعید شاهسوندی، برای انتقال یک فرستنده رادیویی ۱۰ کیلوواتی و سایر وسایل ارتباطی از مونیخ به بغداد و از آنجا به مرز کردستان ایران و از طریق کوهستان به دره زیر سردشت منتقل شدم. مدتی از حضورم در کردستان نگذشته بود که این مقر تبدیل به محل وصل نفرات داخل کشور به فرانسه شد. بسیاری از اعضا در آن سال‌ها به‌ویژه بعد از شکست ۳۰ خرداد ۶۰، از طریق مقر ما - که آن زمان همجوار مقر حزب دموکرات بود- به دفتر بغداد و از طریق اردن به فرانسه منتقل شدند. ازجمله این‌ها مهدی ابریشمچی و جلال گنجه‌ای بودند که همه آن‌ها را خودم از مرز تحویل گرفتم. محمدرضا کلاهی (عامل انفجار دفتر حزب جمهوری) و مسعود کشمیری (عامل انفجار ۸ شهریور) هم در همین زمان و البته با فاصله زمانی کمی به مقر ما منتقل شدند. مشخص بود که هیچ‌کدام را به خاطر سابقه نمی‌توانستیم به اروپا بفرستیم و دستور صادره از سوی سران سازمان، صرفاً نگه‌داشتن و مراقبت از آن‌ها بود. کلاهی (با نام سازمانی کریم رادیو) را - که به لحاظ فنی در ایستگاه رادیو قابل‌استفاده بود- در کردستان نگه داشتیم و مسعود کشمیری (با نام سازمانی باقر روابط) را - که عربی بلد بود- به دفتر بغداد فرستادیم.» خدابنده اطلاعات و تحلیل‌های جالبی درباره حیات یا ممات کشمیری و کلاهی دارد که می‌تواند تحلیل‌های آنان را که در سالیان اخیر به دنبال ردی از این دو بوده‌اند غنایی افزون بخشد. راز انفجار‌های ۷ تیر و ۸ شهریور ۱۳۶۰
چند و، چون انفجار‌های بزرگ ۷ تیر و ۸ شهریور ۱۳۶۰ در تمامی چهار دهه اخیر، محل ابراز تحلیل‌ها و تردید‌های گوناگون بوده است. به عبارت دیگر عدم پذیرش مسئولیت آن‌ها از سوی مجاهدین، ارزیابی‌های گوناگون آفریده است. مسعود خدابنده در گفته‌های خویش درباره دست داشتن سازمان در این انفجارها، دیدگاهی صریح ابراز کرده است. وی در بخشی از خاطراتش می‌گوید:
«در مورد انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی (۷ تیر ۱۳۶۰) و دفتر نخست‌وزیری (۸ شهریور ۱۳۶۰)، فکر نمی‌کنم کسی در اعضا، هواداران، اعضای شورا یا جداشدگان باشد که نداند این دو عملیات کار سازمان بوده است. مسعود رجوی بار‌ها در جلسات خصوصی، این مسئولیت را گردن گرفت. او علناً مسئولیت این دو عملیات را می‌پذیرفت و می‌گفت این خشم خلق قهرمان بود! عامل اصلی دو عملیات ۷ تیر و ۸ شهریور ۱۳۶۰، دو نفر به نام‌های محمدرضا کلاهی و مسعود کشمیری بودند، کسانی که وظیفه انتقال آن‌ها از ایران، بر عهده من گذاشته شد....» این در حالی است که پیشتر و به رغم انکار‌های سازمان، سعید شاهسوندی نیز به صراحت، در باره عاملیت سازمان در انفجار ۷ تیر ۱۳۶۰ سخن گفته و اظهارات وی، در فضای مجازی در دسترس محققان قرار گرفته است. آغاز و انجام «عملیات مهندسی»
روابط سازمان مجاهدین خلق با شخصیت‌هایی چون: مهدی بازرگان، ابوالحسن بنی‌صدر، حسینعلی منتظری و... از جمله فصول مهم خاطرات خدابنده است. بخش دیگری از این روایات، به خوی خشونت طلب و بی‌شفقت سازمان باز می‌گردد. اینکه یک عضو سابق فرقه رجوی، درباره «عملیات مهندسی» و جنایت‌های سازمان علیه مردم ایران سخن بگوید، قطعاً در خور توجه و روشنگر است. به تصریح مسعود خدابنده:
«از نظر من نقطه شروع عملیات مهندسی، قتل مجید شریف واقفی بود که قبح این کار‌ها را در سازمان از بین برد، ولی به اینجا خاتمه پیدا نکرد. بعد‌ها در عراق، همین نوع حرکات این بار نه علیه دشمن که علیه دوست شدت گرفت و برخی را که مشکوک به نفوذی بودن می‌دانستند، زیر شدیدترین شکنجه‌ها به قتل می‌رساندند. البته این موضوع وسیله‌ای شد تا کسانی که در عراق زیر بار دستورات رجوی نمی‌رفتند، تحت عنوان تعیین تکلیف، زندان و شکنجه کنند تا وادار به تسلیم شوند. داستان عملیات مهندسی که به شرکت‌کنندگان در آن گفته می‌شد هزار بار ایدئولوژیک‌تر از کسانی هستید که در عملیات نظامی شرکت می‌کنند، نه شروع انحراف بود و نه خاتمه آن، ولی به‌وضوح یکی از بخش‌های تاریخچه سازمان است که هم مدارک و اسناد بسیاری از آن بجا مانده و هم چهره واقعی سازمان را ورای تعریف و تمجید‌های از خود و سفسطه‌ها و مغلطه‌ها نشان می‌دهد....» علاوه بر آن روایت مسعود خدابنده از کشف خانه زعفرانیه نیز در نوع خود بدیع است. از دیگر فصول مهم و جالب توجه خاطرات خدابنده، افشای تلاشی است که سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۶۷، برای ترور آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای - رئیس‌جمهور وقت - صورت داد. خدابنده که رابط اصلی این عملیات را می‌شناخت، بعد‌ها جزئیات آن طرح را از وی شنید و در خاطرات خویش آن را بازگو کرده است. رویکرد کشته سازی، با نام مستعار «بانک خون»
یکی از مباحث مهم طرح شده توسط خدابنده، ماجرای «بانک خون» است. به گفته خدابنده، یکی از اهداف مسعود رجوی از اعزام تیم‌های ترور، کشته‌سازی بود. همان چیزی که راوی از آن به عنوان بانک خون نام می‌برد و می‌گوید:
«یکی از تئوری‌های مسعود رجوی این است که کسانی که به عملیات می‌روند، نباید زنده برگردند. در این تفکر، توابین نیز جایگاهی ندارند. آن‌ها اساساً نباید زنده می‌ماندند. شروع فعالیت انجمن نجات در ایران هم از همین نقطه بود که متوجه شدیم رجوی نفرات را می‌فرستد که کشته شوند و نه این‌که بکشند! در سال‌های ۱۹۹۶ و ۹۷ - که من تازه از سازمان جدا شده بودم- سازمان انبوهی از افراد را به ایران می‌فرستاد تا عمل تروریستی انجام دهند. این افراد مثلاً باید در سطل زباله بمب بگذارند، رهگذران را ترور کنند، خمپاره بزنند و آن‌قدر ادامه دهند تا دستگیر شوند. دستور هم این بود که قبل از دستگیری، نارنجک بکشید و سیانور بخورید! سیستم‌های امنیتی ایران متوجه این مسئله شدند و با هزار زحمت (و به خطر انداختن جان خودشان)، توانستند تعدادی از این‌ها را قبل از خودکشی دستگیر کنند. اولین گروه از این دستگیرشدگان، دو مرد و سه زن بودند که متوجه شدند چه کلاهی سرشان رفته و رجوی به دنبال کشته شدن آن‌ها بوده تا تنور داخل سازمان را گرم نگه دارد و طبق معمول چیزی برای عرضه به ولی‌نعمتان داشته باشد. این‌ها بعد‌ها پس از گذراندن دوره زندان، پایه‌گذاران انجمن نجات شدند. الان دو نفرشان در هلند، یکی در چین و دو نفر دیگر در ایران زندگی می‌کنند. سازمان وقتی به خود مسعود رجوی می‌رسد، هزار دلیل می‌آورد که چرا زمان شاه همه اعدام شدند، ولی او اعدام نشد؟ و تمامی شواهد و دلایل علیه رجوی را دروغ می‌داند، ولی وقتی به نفرات دیگر برمی‌گردد، اساساً زندانی آزادشده را قبول ندارد! زندانی آزادشده، طبعاً تمام بافته‌های سازمان در مورد زندان‌های ایران را پنبه کرده است. از سوی دیگر، افرادی که شرایط را می‌دیدند و درمی‌یافتند که آنچه در قرارگاه مجاهدین خلق به خوردشان داده‌اند دروغ است، گرفتار تناقض می‌شدند و این زهری کشنده برای سازمان رجوی تلقی می‌شد. دلیل عدم اعتماد رجوی به زندانی آزاد شده، این است که اساساً قرار نیست زندانی آزاد شود. اصلاً قرار نبود زندانی شود. قرار بود که بخورد، شهید شود و نامش در بانک خون آقا و خانم رجوی ثبت شود. در قوانین سازمان رجوی، زندانی شدن و بعد هم آزاد شدن، عین نقض دستور است. از نظر مرکزیت سازمان، چشم و گوش کسی که زندان رفته باشد، بازتر از آن است که بشود به او اعتماد کرد. به اعتقاد سازمان، نفر زندان رفته و نفر عملیات رفته، دیگر در خانه جایی ندارد و باید در لحظه از او استفاده شود تا شهید و نامش در لیست شهدا وارد شود....» کمپ اشرف، نشست معاصی و باقی قضایا
اطلاعات مسعود خدابنده از پیشینه سازمان، روابط تشکیلاتی، طرح‌های عملیاتی گوناگون، کمپ اشرف، منابع مالی سازمان مجاهدین خلق و پشت‌پرده روابط مسعود رجوی با افراد و گروه‌های مختلف، خواندنی و بس جالب می‌نماید. روایت‌های او از جلسات داخلی سازمان، تاکنون به این شکل صریح، کمتر بیان شده است. مثلاً او ذیل مبحثی با عنوان «نشست معاصی» چنین آورده است:
«من جزو اولین کسانی بودم که در نشست‌های طلاق مریم قجرعضدانلو از مهدی ابریشمچی و ازدواجش با مسعود رجوی شرکت کردم. آن زمان این جلسات، به‌عنوان نشست معاصی مشهور بود! جوان‌ترین اعضای حاضر در آن جلسات، من بودم و لذا بیشتر ناظر قلمداد می‌شدم تا فعال. جوهره این نشست‌ها این بود که مسعود با همسر دوستش یعنی مهدی، رابطه جنسی برقرار کرده بود، ولی این معصیت و گناه نبود، چون مسعود رهبر بود. بعد هم تئوری‌هایی به دنبال این اصل آمد که مثلاً معصوم بودن امامان به این نیست که کاری نکرده‌اند، بلکه بدین خاطر است که بالاتر قرار دارند و آنچه برای مردم معصیت است، نه‌تن‌ها برای آنان معصیت نیست، بلکه عین ثواب است!...» به واقع آنچه خدابنده در این فصل بیان داشته، همان تجری دیرین سران سازمان در کاستن از احکام شرعی است که آنان را به انقلاب‌های ایدئولوژیک متنوع سوق داد و آثار و پیامد‌های مهمی به بار آورد. کورتاژ جنین متعلق به مسعود رجوی ازسوی مریم قجرعضدانلو
مسعود خدابنده همچنین اطلاعات بسیار جالبی درباره شخصیت مسعود و مریم رجوی دارد که بیانگر روحیات، اخلاق و سبک زندگی آنان است. خدابنده در برشی از خاطراتش می‌گوید:
«آن روز‌ها مریم که هنوز به‌طور رسمی زن مهدی ابریشمچی بود، ۹۰ درصد وقتش را در کنار و واضح‌تر بگویم در اتاق مسعود می‌گذراند. من به خاطر کارم که حفاظت بود، نمی‌توانستم متوجه این موضوع نشوم! مریم ماه‌ها به خانه خودش نرفت و کمی بعد متوجه شدم او حامله شده است. یک روز اطلاع دادند که مریم باید به بیمارستان برود و دو ماشین (بدون حفاظت و پروتکل بالا) آماده کردم و مریم را به بیمارستان بردم. آنجا صالح رجوی (برادر مسعود رجوی) منتظر بود و مریم را برای عمل منتقل کردند. البته قرار نبود من سؤالی بپرسم و نپرسیدم، ولی طولی نکشید که از اتاق عمل خارج شدند. مریم حال خوشی نداشت. آن روز مریم برای کورتاژ و سقط جنینی که از آن مسعود رجوی بود، به بیمارستان مراجعه کرده بود....» مسعود «روزخواب» است!
خدابنده درباره خصوصیات مسعود رجوی نیز به نکاتی جالب و خواندنی اشارت برده است. او می‌گوید:
«مسعود رجوی، به اصطلاح روز خواب بود. او حدود ساعت یک یا دو بعدازظهر، با یک لیوان آب لیموشیرین از خواب بیدار می‌شد. حدود دو تا سه عصر ناهار می‌خورد که همیشه چه به لحاظ شخصیتی و چه حفاظتی، به‌صورت جداگانه پخت می‌شد. غذایی که دوست داشت، برنج با یک سیخ کباب‌برگ و در کنارش مقداری خورش قیمه‌بادمجان بود. به چای غلیظ و خرما علاقه داشت و پی‌درپی سیگار می‌کشید. او به لحاظ جسمانی، بسیار ضعیف است. آرتروز گردن، قند و چند مرض دیگر دارد. معمولاً بعد از ناهار، کار‌هایی مثل چک کردن نوشته‌ها (که توحیدی یا جابرزاده برایش می‌نوشتند) انجام می‌داد و سپس برای برگزاری نشست با مسئولان بالاتر آماده می‌شد. او معمولاً کمتر از اتاقش خارج می‌شد و تنها با اصرار پزشک، حاضر می‌شد چند قدم پیاده‌روی کند....» رجوی در پی جذب «محمدرضا شجریان»
خدابنده همچنین در خاطرات خویش از طرح‌ها و نقشه‌های سازمان برای جذب خوانندگان، هنرمندان و افراد مشهور سخن می‌گوید. به گفته خدابنده، رجوی مدتی در پی جذب محمدرضا شجریان بود:
«کسانی که به مسعود پشت می‌کردند، به‌شدت مغضوب می‌شدند. یادم است سازمان مدتی به دنبال محمدرضا شجریان بود تا او را جذب کند. شخصاً به یاد دارم رجوی بار‌ها دنبالش فرستاد و هر بار شجریان دست رد به سینه فرستاده‌ها (مشخصاً مهدی ابریشمچی) زد و کلامش هم یادم است که گفته بود: من ثمره موسیقی یک نسل هستم، نه می‌خواهم و نه می‌توانم صدایم را در خدمت کسی قرار دهم!... مسعود رجوی از آهنگ‌های شجریان لذت می‌برد و بقیه هم این را فهمیده بودند. حتی آهنگ‌های او بیش از هر چیز دیگری، در سالن‌های قرارگاه پخش می‌شد، اما وقتی رجوی از شجریان قطع امید کرد و فهمید او در تله مجاهدین نخواهد افتاد، تمام نوار‌های شجریان از بین رفت و صدایش هم دیگر در سالن‌ها پخش نشد! یادم است وقتی آقای شجریان به مجاهدین پاسخ منفی داد، به‌یک‌باره مورد غضب رجوی قرار گرفت و هر نشستی که برگزار می‌شد، باید حتماً شجریان را مورد ناسزا قرار می‌داد....» کلام آخر
مسعود خدابنده در آخرین فراز‌های این کتاب، از روند جدایی خود از سازمان، کمپ آلبانی، منابع مالی منافقین، فعالیت‌های سایبری فرقه، ارتباط سازمان با امریکا، وضعیت سازمان در دنیای امروز و آینده آن سخن می‌راند. «تهران تا تیرانا» همچنین حاوی راز‌هایی از پادگان اشرف است. او به خوبی فضای داخلی این اردوگاه را ترسیم می‌کند و می‌گوید چگونه عده‌ای از اعضای سازمان در این کمپ، قربانی زیاده‌خواهی و کینه سرکرده سازمان شدند. دو ویژگی مهم مسعود خدابنده در روایت خاطراتش، حافظه مثال‌زدنی و قدرت تحلیل بالای اوست که همین دو عامل، خاطرات وی را خواندنی‌تر می‌کند. این‌که وی به‌عنوان نزدیک‌ترین فرد به مسعود و مریم رجوی، اطلاعات ذی‌قیمتی از سرکرده فرقه منافقین دارد نیز خاطرات خدابنده را جذاب‌تر کرده است. بی‌گمان خواننده با مطالعه هر بند از این خاطرات، آگاهی تازه‌ای درباره فرقه رجوی به دست خواهد آورد.