انسان‌ورزي دانشورانه

فرهنگ  رجايي
اشاره: به تازگي كتاب «هانا آرنت و محبت به دنيا، زندگي يك زن بي‌وطن» نوشته اليزابت يانگ بروئل با ترجمه فرهنگ رجايي به همت نشر مانوش منتشر شده است. در اين زيستنامه يانگ بروئل كه در دوره دكترا شاگرد آرنت بود، با مهارت و دقت دانشوري، تصويرانگاره مفصل و همدلانه‌اي از تحول زندگي شخصي آرنت، از تولد تا مرگ و تحول بناي انديشگي او از فلسفه و كلام به نظريه سياسي و بالاخره به فلسفه را به تصوير مي‌كشد. آنچه مي‌خوانيد گفتار فرهنگ رجايي، پژوهشگر شناخته‌شده علوم سياسي و مترجم اين كتاب است كه در نشست هفتگي شهر كتاب در روز سه‌شنبه هشتم آذر ارايه شده است.
 
در بحث امروز به سه پرسش مي‌پردازم: چرا سرگذشت آرنت با وضعيت كنوني ما چفت و بست دارد كه من برگردان آن را مهم و مفيد دانسته‌ام؟ تصوير ارايه شده در اين كتاب چيست؟ اگر كتاب روايتي غني از انسان‌ورزي دانشورانه آرنت باشد، محتواي نظام انديشگي وي چه عبرت يا عبرت‌هايي براي ما ايرانيان دارد؟
غايت  زندگي
پرسش اول براي من نقش مقدمه صحبت امروز را ايفا مي‌كند. در پاسخ به آن پرسش بر دو مطلب تمركز مي‌كنم؛ مطلب اول اينكه پيش‌انگاشت من به‌تبع ارسطو اين است كه در هر چيزي غايتي است و غايت زندگي آدمي در روي زمين مقوله‌اي به جز انسان‌ورزي نيست كه در سطح شخصي باعث برخورداري از حضور مي‌شود و در سطح مراوده با ديگري (يعني در عرصه‌هاي جمعي و همگاني) مصداق بازيگري به خود مي‌گيرد. نتيجه منطقي چنين مفروضي اين است كه مفيد و راهگشا خواهد بود اگر به دنبال شناخت و بحث درباره افرادي باشيم كه مي‌توانند الگو و سرنمون براي انسان‌ورزي باشند. از اين رو، هم بر آرنت تمركز كرده‌ام و هم عنوان بحث امروز را «هانا آرنت و بازيگري» انتخاب كرده‌ام.
بي در كجا
مطلب دوم مقدماتي اينكه بهانه براي عرضه بحث امروز نشر كتاب هانا آرنت و محبت به دنيا؛ سرگذشت يك زن بي‌وطن است. به گمان من آرنت به‌رغم مشكلات و فراز و فرودهايي كه داشته است به‌ويژه احساس «بي‌وطني»، نمونه‌اي روشن از كسي است كه در دوره زندگي‌اش انسان‌ورزي كرد و لذا مي‌تواند هم مصداق حضور و هم مصدق بازيگري باشد. مفهوم «بي‌وطن» در زيرنويس كتاب را كه به تعمد افزوده شده است پيام خاصي دارد و آن را بزرگ مي‌كنم و مي‌پرسم چرا اين واژه مهم است؟ هانا آرنت شهروند آلمان بود و بعد هم در سال ۱۹۵۱ شهروند امريكا شد، با وجود اين تا آخر عمر خود را بي‌وطن يا به بيان خودش «طردشده» (پِرايا) مي‌دانست. در عين حال، اين احساس بي‌وطني عمرانه مانع از انسان‌ورزي و بازيگري وي نشد. البته فقط هانا آرنت چنين نبود. مايلم از دو شخص معروف جديد ديگر كه خود را بي‌وطن مي‌دانستند ياد مي‌كنم: اولي ژوزف كونراد (۱۹۲۴-۱۸۵۷) نويسنده معروف انگليسي اوكرايني‌تبار و معروف به بهترين داستان و نثرنويس انگليسي و دومي ادواد سعيد (۲۰۰۳ -۱۹۳۵) نويسنده امريكايي فلسطيني‌تبار كه از مشهورترين متفكران سده بيستم و از بنيانگذاران اصلي مطالعات «فرااستعمار» است. اما به عكس هانا آرنت، اين دو نويسنده ظرافت‌هاي زندگي خود را به صورت «خودزيستنامه» براي ما به‌جا گذاشته‌اند. ادوارد سعيد حتي عنواني براي كتابش انتخاب كرده است كه در زمان نشر آن (۲۰۰۰)، مرا بسيار عصباني كرد چون آن را تا حدودي قدرناشناسانه يافتم. چرا بايد اين متفكر موفق و بسيار برجسته احساس «بي‌دركجايي» بكند. اما وقتي بيشتر با كتاب آشنا شدم و همچنين به ياد فقره زير از مقاله مهمش «در تبعيد»، افتادم به منطق دروني عنوان و بحثش پي‌بردم: «تبعيد به‌ طور غريبي ... تجربه وحشتناكي است. گسستي جبران‌ناپذير بين نوع بشر و مأمن بومي وي و بين خويشتن خويش انسان و خانه واقعي‌اش ايجاد مي‌كند: بر حزن فطري آن هرگز نمي‌توان چيره شد. ... دستاوردهاي تبعيدي [در خارج از وطن] به‌ طور ابد كمتر از چيزي است كه آدمي براي هميشه پشت‌سر گذاشته است.» (۲۰۰۰: ۱۸۰). از اين رو، دقت در انتخاب عنوان را تحسين كردم،
 Out of Place كه مترجم محترم روايت فارسي ظرافت به خرج داده است و آن را به درست «بي‌دركجا» برگردان كرده است.سرنوشت اين سه شهير چه بسا سرگذشت بشريت در سده‌هاي اخير و به ‌طور اخص سرگذشت ما ايرانيان در صد و پنجاه سال اخير باشد: احساس بي‌مأمني، بي‌وطني و عدم تعلق عصبيت‌وار به يك سامان خاص. اگر نوسانات تاريخي و اجتماعي كشورمان را در سطح كلان سامان جمعي مرور كنيم، فقط صورت‌برداري از يك سده گذشته‌ نشانگر دو انقلاب مهم و سامان برهم زن، دو كودتاي مهم و باز سامان برهم زن، يك جنگ عالم‌سوز كه از هر دو جنگ معروف به جنگ‌هاي جهاني (اول ۱۹۱۹‌-۱۹۱۴ ‌و دوم ۱۹۴۵-۱۹۳۹ ) طولاني‌تر بوده است. تعداد زيادي بحران‌هاي كوچك و بزرگ هم هست كه در هر حال روند زندگي عادي كشور را دچار خلل كرده است، اما از ذكر آنها خودداري مي‌كنم. به گمان من، طبيعي است كه ايرانيان احساس بي‌وطني و بي‌در كجايي داشته باشند. روايتي از زندگي سيدجمال اسدآبادي نماد مهم و قابل تعميمي است از اين پديده. با اينكه وي اصلا اهل همدان بود اما همه‌جا خود را «افغان» مي‌خواند. وقتي از وي دليل اين پافشاري را پرسيدند بيان داشت كه احساس ناامني مي‌كرده و براي آزاد بودن از گيرش‌ها و تعرض‌هاي اربابان حكومتي ايران خود را غيرايراني مي‌خوانده است. مهم‌ترين پيامد احساس بي‌وطني و بي‌مأمني، جريان مداوم صدساله تخليه سرمايه مالي و مغزي است و به نظر پايان‌ناپذير است. حس بي‌وطني براي بسياري با نابازيگري، نامولدي و زندگي پاندولي همراه است، اما وقتي زندگي اين سه بزرگوار را مرور مي‌كنيم، ظاهرا چون اين احساس را تحويل گرفتند، به آن واقف بودند و خود را بزرگ‌تر از اين وضع نامطلوب ديدن، توانستند بازيگري كنند و بالاتر از آن بازيگراني سرنمون باشند. كتابي كه مورد نظر بحث امروز ماست زندگي آرنت است كه نه فقط بي‌وطن بود كه خود را طردشده مي‌خواند جامعه يهودي كه وي به آن تعلق داشت مورد بدترين آزار تاريخي قرار گرفته بود. باوجود اين، آرنت يك بازيگري كلان و موثر از خود به‌جا گذاشت، از اين رو شايد براي ما الگويي كارآمد و مهم دراختيار بگذارد.
سه مرحله حيات آرنت در دنيا
پرسش دوم درباره تصويرانگاره‌اي است از وي در كتاب عرضه شده است. كتاب روايت مفصلي از زندگي شخصي و حيات دانشوري هانا آرنت دراختيار مي‌گذارد كه براي معرفي به خواننده ايراني، تصويري سه مرحله‌اي از زندگي آرنت را در آن عرضه مي‌كنم.مرحله اول تصويري است از دوره رشد، طلبگي و تعليم‌گيري هانا آرنت به عنوان دوشيزه‌اي از طبقه متوسط يهودي و اهل تحصيلات در آلمان كه بيش از ربع اول سده بيستم را دربر مي‌گيرد. آرنت با اينكه در هانوور در ۱۹۰۶ به دنيا آمد اما اين مرحله از عمر خويش در شهرهاي كونيگزبرگ -يك شهر بندري در بالتيك كه در آن زمان جزئي از پروس بود و حالا با نام كالينگراد بخشي از روسيه است- برلن، ماربورگ (شاگرد هايدگر)، هايدلبرگ (شاگرد ياسپرس) و برلن گذراند. دوشيزه‌اي غيرسياسي و مشتاق ابتدا به كلام و بعد به فلسفه جهان باستان يونان و به‌ ويژه امر سياسي و معناي «مدني بودن» و متمايز از اجتماعي بودن آدمي بود. اين نكته را در ارسطو كشف كرد و به وجهي به دغدغه عمرانه وي تبديل شد. منظور اين مطلب است كه انسان به دليل «نابسنده بودن» حيواني اجتماعي است و از اين رو، به زندگي جمعي تمايل پيدا مي‌كند، اما در عين حال به دليل «انفرادي بودن»، حيواني سياسي و درست‌تر بگويم حيواني مدني است. اين تمايز را بايد بزرگ كرد. به‌رغم نابسندگي، آدمي موجودي جمعي است كه موضوع جامعه‌پذيري، تبليغات، رفتارشناسي با نگرش جامعه‌شناسي است. در اين مقام مانند ديگر موجودات بنده عادت است، گرفتار دغدغه‌هاي دنيا و عقل حسابگر است. اما به دليل توانشي كه در انسان براي تشكيل زندگي مدني هست، وقتي به گمان آرنت «زايش» يا به زبان فروغ فرخ‌زاد «تولدي ديگر» در وي رخ داد، به انساني تبديل مي‌شود كه منفرد، يگانه و ويژه است. در اين معنا، انسان موضوع مطالعه علم سياست يا به تعبير ارسطو، سرآمد علوم مي‌شود. در اين نوع نگرش، انسانيت آدمي در حضور ديگران 
-كه به مثابه آيينه عمل مي‌كنند- آدميت انساني را تحقق مي‌بخشد. آرنت به دنبال فهم اين جنبه بود. از طرفي، با كشف استاد جوان و تازه نفسي كه در دانشگاه‌هاي آلمان در حال ظهور بود -يعني مارتين هايدگر- هر چه بيشتر به فلسفه روي آورد و به تشويق وي براي دوره دكتراي خويش تحت نظر كارل ياسپرس از هايدلبرگ سر در آورد. در همين دوره بود كه رساله خويش در مورد «محبت در انديشه آگوستين قديس» را به پايان برد. پس از اتمام دوره دكترا به زندگي راحل وارنهاگن علاقه‌مند شد كه با اين زايش دست و پنجه نرم مي‌كرد؛ خانمي فعال در عرصه روشنفكري آلمان بود، اما تحولات سياسي و فكري در آلمان از ۱۹۳۳روند زندگي عادي وي را برهم زد و مرحله تازه‌اي از زندگي وي را آغاز كرد، يعني دوره آوارگي. در اين مرحله از زندگي‌اش هم‌سخن و مشوق آرنت مارتين هايدگر است.دوره آوارگي ربع دوم از زندگي آرنت و ربع دوم سده بيستم را اشغال كرد. تحولات آلمان به بروز جرياني فكري، سياسي و اجتماعي در آن كشور منجر شد كه بعدا آرنت آن را «تام‌گرايي» خواند. يكي از پيامدهاي مهم اين جريان غيريت يهوديان و «يهودآزاري» بود. واكنش آن در ميان يهوديان جريان پيچيده و قابل بحث «صهيونيسم» بود و همين جريان آرنت را به‌رغم تمايلات و علايق دروني سياسي كرد. در فعاليت‌هاي سياسي يهوديان در مبارزه با نازيسم و مشاركت در جنگ جهاني دوم درگير شد. در واقع از ۱۹۳۶ تا ۱۹۴۶ دغدغه ذهني آرنت «مساله يهودي» شد. هم‌سخن و مشوق وي كورت بلومنفلد است كه از افراد فعال صهيونيست در آن دوران بود. در اين دوره آرنت در نهادهاي مختلف يهودي و بين‌المللي براي كمك به آوارگان يهودي، به‌ويژه جوانان يهودي فعاليت داشت. ده سال آخر نيمه اول سده بيستم، هانا آرنت در نيويورك بود و در جمع ديگر يهودياني كه خود را به جهان جديد رسانده بودند به فعاليت مطبوعاتي و روزنامه‌نگاري مشغول بود، به‌ويژه براي روزنامه‌ها و انتشارات يهودي. اما كشف مجدد كارل ياسپرس در ۱۹۴۵ به واسطگي يك گزارشگر «پارتيزان رويو» (ملوين لاسكي) چرخش مهمي را كه آرنت نه فقط منتظر آن بود كه به آن نيازداشت در وي ايجاد كرد. اين چرخش او را به دغدغه اوليه‌اش كه فلسفه وجودي و تلاش آدمي در روي زمين است بازگرداند. در واقع در اين زمان، جنگ تمام شده است و طبيعي است آرنت اين پرسش را مطرح كند كه وضع بشر در دنياي بعد از جنگ چيست و چه نوع سياستي مي‌تواند راهگشا باشد. در پنج سال بين
 ۱۹۵۰‌-۱۹۴۵ به اين مقوله فكر مي‌كرد كه وضع بشر چيست و چه چيزي بر ذهن جهان «سنگيني» مي‌كند. در پاسخ به اين پرسش بود كه آرنت كتابي تحت عنوان «سنگيني زمان» در انگلستان و «ريشه‌هاي تام‌گرايي» در امريكا در سال ۱۹۵۱ نشر شد. به گمان من، اين عنوان و اين چرخش در ذهن آرنت دوره متناقض‌نماي بي‌وطني اما در عين حال بازيگري وي را آغاز كرد و ربع سوم سده و بقيه عمر وي را در بر گرفت.مرحله تازه زندگي آرنت از ۱۹۵۱ آغاز شد و با دو اتفاق در زندگي‌اش همراه بود: از يك‌سو آرنت شهروند قانوني امريكا شد و همين وي را توانمند كرد كه به راحتي مسافرت كند و به اروپا بازگردد. از سوي ديگر كتاب ريشه‌هاي تام‌گرايي را عرضه كرد كه باعث معروفيت و اعتبار فراوان وي گرديد. در واقع از اين زمان تا مرگش در ۱۹۷۵ دانشور و استاد دانشگاه بود و آثار مهمي از خود به‌جا گذاشت. هم‌سخن و مشوق وي در اين مرحله كارل ياسپرس بود. درباره دوره سوم من به سه موضوع كه وي درباره آنها مطالبي ماندگار به‌جا گذاشته است، اشاره مي‌كنم: «سنگيني زمان» يا «تام‌انديشي و تماميت‌خواهي»؛ «حيات تلاش» و «دادگاه آيشمن».
سنگيني  زمان  ما
همان‌طور كه اشاره شد، آرنت وضع بشر و چالش زمان بعد از جنگ جهاني دوم را در كتابي مطرح كرده است كه عنوانش در نشر كتاب در انگلستان به خواست آرنت «سنگيني زمان ما» و در بقيه جهان «ريشه‌هاي تام‌گرايي» مقرر شد. تفسير رايج از كتاب كه تكرار مي‌كنم بسيار معروف شد و شهرت فراواني براي آرنت به ارمغان آورد اين است كه كتاب تفسير و رديه‌اي بر نظام نازي است. تفسير من اين است كه چنين برداشتي خيلي دقيق نيست، چون نظام نازي در ۱۹۵۱ شش سال بود كه نابود و بدنام شده بود. اما آرنت از تجربه نظام نازي بهره مي‌گيرد تا حرف ديگري بزند: آرنت نگران بود كه نگرش «تام‌انديشي» با از بين رفتن نظام نازي از بين نرفته است و هر لحظه در كمين است. به اين دليل بود كه «نظام نازي و نظام استاليني اساسا يك نوع حكومت‌اند» (ص ۳۱۷). پس نكته آرنت بسيار فراتر از نظام نازي بود. از اين جهت، آرنت با جريان مك‌كارتي در امريكا نيز به مبارزه پرداخت و مرتب به خطر استالين و استالين‌گرايي توجه مي‌كرد. به‌زعم آرنت، مساله به شيوه تفكر و سلوك بازمي‌گردد كه باورمندان به آن خودحق‌بينانه پندار، گفتار و كرداري تام‌گرا و تماميت‌خواه از خود به نمايش مي‌گذارند و با غيريت كردن ديگري جناياتي مرتكب مي‌شوند كه وي «جنايت عليه‌ بشريت» مي‌خواند. به‌زعم آرنت، «بي‌عدالتي، محروميت ديگران از آزادي و امثال آن» را هر نظامي انجام مي‌دهد. به بيان او، «جنايت عليه بشريت به شكلي در تخصص نظام‌هاي تام‌گراست. اگر اين نوع جنايات اعلي را با يك‌سري جنايات طولاني و دراز كه اين رژيم‌هاي تام‌گرا بدون قيد و شرط مرتكب مي‌شوند -مثل بي‌عدالتي و استثمار و محروم كردن از آزادي و سركوب سياسي- خلط كنيم» به فهمي نادرست از وضع كنوني بشر مي‌رسيم (به نقل از صص ۳۱۷- ۳۱۸).پي‌آمد چنين شيوه تفكر و سلوك رفتاري الزاما به نظامي با قاعده بازي همه با من مي‌انجامد كه به خود جرات مي‌دهد برچسب‌هاي قضاوت‌آميز بر ديگران بچسباند و تا بدانجا پيش برود كه از شهروندان توده تكان‌پذير بسازد و كساني را كه مهر غيريت زده است عناصر «زايد» اعلام كند و همان‌گونه كه نمونه آلمان نازي به نمايش گذاشته است آنان را به كوره آدم‌سوزي بسپارد.
حيات تلاش و حيات ذهن
آرنت بهترين مصداق نگرش تام‌گرايي را در «اردوگاه‌هاي متمركز كار اجباري» مي‌ديد كه در آن افراد بي‌گناه از گروه‌هاي اقليت را «زايد» اعلام كرده و به بدترين و فجيع‌ترين وجه شكنجه مي‌دادند و نابود مي‌كردند. سنگيني زمان ما اين است كه در مقابل چنين جرياني مقاومت كنيم و با آن در ستيز باشيم. به يكسان دانستن نازيسم و استالينيزم بازگرديم كه آرنت به مسلط شدن هر چه بيشتر آن ابرام مي‌ورزيد. اگر مقاومت در مقابل تام‌انديشي نهي از منكر باشد، امر به معروف آن توجه كردن به «حيات تلاش» آدمي است كه آرنت پس از كتاب ريشه‌ها جستار درباره آن را وجه همت دانشوري خويش قرار داد. وي «حيات تلاش» آدمي را در دو حوزه مورد بررسي قرار داد: يكي «حيات فعاليت» كه در كتابي با همين عنوان در زبان آلماني و با عنوان مشهورتر وضع بشر در ديگر زبان‌ها نشر داد و ديگري «حيات ذهن» كه در كتابي با همين عنوان مورد بحث قرار داد. آرنت در اين دو كتاب مرتبا از تمايزات ظريف در زندگي آدمي صحبت مي‌كند. در وضع بشر، از تمايز كلان ميان سه فعاليت «زحمت، كار، و عمل» ياد مي‌كند كه براي برخورداري از يك زندگي بازيگرانه و كنشگرانه لازمند، مشروط بر اينكه حد و حدود و محل‌هاي اشتراك و نزاع ميان آنها دريافت شود. براي اين كار فهم ظرافت‌هاي تمايز در سه‌گانه‌هاي ديگر مانند «امرخصوصي، امرجمعي، و امرهمگاني» يا «خانوار، جامعه‌ و سامان جمعي»، يا عرصه‌هاي «خصوصي، گروهي و عمومي» بايد درك شود. كتاب حيات ذهن كه بر اهتمام انديشه‌ورزانه آدمي تمركز است نيز از سه‌گانه عمده «تفكر، اراده، و داوري» بحث مي‌كند كه هر كدام به جاي خود با تمايزات سه‌گانه ديگر توضيح مي‌شود. به‌ طور نمونه بايد از تمايز ميان «تفكر، تعمق و تدبر» يا ميان «مشاهده‌گري، ذهن‌باز و بي‌طرفي» آگاه بود.
ابتذال  شر
و درخصوص مطلب سوم يعني «دادگاه آيشمن» بايد عرض كنم وقتي هانا آرنت به‌ شدت مشغول تعمق در «حيات تلاش» بود، حتي اگر از درگيري‌اش در جنبش مدني سياهپوستان امريكا يا فعاليت ضدجنگ ويتنام حرفي نزنيم، «پرونده آيشمن» مطرح شد. آدولف آيشمن (۱۹۶۲-۱۹۰۶) افسر نازي و از بازيگران اصلي درگير در طرح نازي به عنوان «راه‌حل نهايي يهوديان» در آلمان بود كه پس از جنگ در آرژانتين پناه گرفت اما توسط موساد كشف شد و به اسراييل بازگردانده شد. دادگاهي براي وي تشكيل شد كه از ۱۱ آوريل تا ۱۵ آگوست ۱۹۶۱ (يعني به مدت تقريبا چهار ماه) به طول انجاميد. دادگاه آيشمن را به مرگ محكوم كرد. به ادعاي دادستان و با حمايت حكومت وقت اسراييل آيشمن مي‌بايست اعدام شود چون مقصر اصلي و شيطان مسلم اعلام شده بود. در اين دادگاه هانا آنت از سوي مجله ادبي، فرهنگي، انتقادي و بسيار وزين نيويوركر كه از سال ۱۹۲۵ تاكنون نشر مي‌شود به عنوان خبرنگار شركت داشت و درنهايت گزارشي نوشت كه در چندين بخش در مجله چاپ شد. عنوان اصلي گزارش «آيشمن در اورشليم» و زير عنوان آن «ابتذال شر» بود. اين گزارش بحراني ده ساله در زندگي آرنت ايجاد كرد چون همه گروه‌هاي يهودي را عصباني كرد.كتاب لايه‌هاي متعدد در اخلاق روزنامه‌نگاري، دانشوري، سياسي و حتي حقوق را به چالش كشيده بود. برخلاف موضع رسمي دادگاه، آرنت مدعي شد كه اولا «شر مطلق» معنا ندارد و ثانيا يك انسان را مصداق شر مطلق دانستن با استدلال علمي، انساني و اخلاقي مغايرت دارد. البته درنهايت او نيز آيشمن را مجرم خواند و حتي با حكم نهايي دادگاه موافقت كرد اما نه با منطق و استدلال دادگاه اسراييلي. گناه اصلي به گمان آرنت اين بود كه آيشمن از فكر كردن يا به بيان وي گفت‌وگوي صامت با خويشتن خويشش خودداري كرده بود و به خود اجازه داده بود به قضاوت نهايي در مورد سرنوشت انسان بنشيند. آخرين فقره از كتاب مهم و ارزش يادآوري دارد: «و درست همان‌گونه كه شما از سياستي حمايت كرده و آن را به اجرا گذاشتيد كه اعلام كرده بود نمي‌خواهد زندگي روي زمين را با يهوديان و تعدادي ديگر از مليت‌ها شريك بشود -تو گويي شما و بالادستي‌هاي جنابعالي از اين حق برخوردارند كه تصميم بگيرند چه كساني حق دارند يا حق ندارند روي زمين زندگي كنند- ما درمي‌يابيم كه نبايد از هيچ‌كس و از هيچ‌يك از اعضاي بني نوع بشر انتظار داشته باشيم بخواهند زندگي روي زمين را با شما شريك شوند. اين است علت و تنها علت اينكه شما بايد اعدام شويد.»البته اين راي نهايي براي كساني كه حقيقت‌دوستي و انسان ورزي را برنمي‌تابيدند كافي نبود. هانا آرنت اين تصور را القا كرده بود كه در اين بيت مولانا نهفته است: «موسي و فرعون در هستي تست/ بايد اين دو خصم را در خويش جست» (دفتر سوم: ۱۲۵۳). او از نگرش محبت‌ورزانه به خود، به ديگري و به دنيا دست نكشيد و تا آخرين نفس در سال ۱۹۷۵ به نمايش گذاردن آن را ادامه داد. اينكه دانشور جدي و تربيت شده‌اش خانم اليزابت يانگ بروئل عنوان كتاب را «محبت به دنيا» خواند از اين رو بود.
مهم‌ترين توانش انسان
حالا به پرسش سوم برسم و اينكه از اين تصويرانگاره پيچيده چه عبرتي بايد گرفت؟ اگر به بي‌وطني مزمن كه درد انسان جديد است بازگرديم و شدت داشتن آن را براي ايرانيان در يك سده گذشته در نظر داشته باشيم، چه بسا زندگي آرنت الگويي استوار براي انسان‌ورزي و بازيگري آن هم در وضعيتي كه به هيچ‌وجه مشوق و حامي بازيگري نيست ارايه كرده باشد. همان‌طور كه تصوير جامع يانگ از زندگي و دانشوري وي نشان مي‌دهد، آرنت به ما نشان مي‌دهد كه به‌رغم بي‌وطني مي‌توان انسان‌ورز بود، با حضور زيست و در مراوده با ديگران و جهان بازيگر بود. با بينش و دانش درستي از لايه انفسي وضع بشر (كيستي انسان)؛ بينش و دانش مناسبي از لايه آفاقي وضع بشر (جهاني كه انسان در دنيا براي خويش بنا مي‌كند) و بالاخره فهم و دريافت درستي از وضع زمانه- يعني مذهب مختار در جهاني كه انسان براي خود در دنيا ساخته است- انسان‌ورزي كرد كه به جاي خود به حضور در رفتار شخصي انسان و بازيگري وي در مراوده با ديگري ترجمه شد. آرنت هم توصيه مي‌كند و هم در رفتار خود نشان مي‌دهد كه انسان قادر است به وراي تمام ناملايمات برود و درواقع آرنت انساني عمل كردن را مهم‌ترين توانش انسان مي‌داند كه به وي اجازه مي‌دهد به وراي همه مقولات تصادفي ازجمله نژاد، فرهنگ، دين، ايدئولوژي برود. اين موضع آرنت يادآور اين بصيرت حضرت حافظ است كه «غلام همت آنم كه زير چرخ كبود/ ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است» (غزل ۳۷: ۲). توجه شود كه احترام و اعتباربخشي به ارزش‌ها با آويزان شدن و ابزار كردن آنها متفاوت است و در اينجا حافظ از اين گيرش‌ها صحبت مي‌كند. آرنت از اين گيرش‌ها خود را آزاد كرده بود و حضور در انسان‌ورزي را به كمك فلسفه وجودي متعهد به وضعيت شرطي انسان (هم از جهان تاثير مي‌گيرد و هم بر آن تاثير مي‌گذارد) به كمك «تفكر» يا گفت‌وگوي شخص با خويشتن خويش تضمين مي‌كند (آرنت جزييات آن را در كتاب‌هاي وضع بشر و حيات ذهن بخش تفكر توضيح داده است). و بازيگري در انسان‌ورزي را از يك‌سو با بينش «محبت به دنيا» و به كمك تعمق و تفحص در حيات فعاليت مادي در ارتباط با دنيا (آرنت در تمام آثار خود موضع قدرشناسانه خود را در رابطه با زندگي دنيايي به نمايش گذارده است و اصولا كتاب حاضر تصوير جامعي از اين نحوه برخورد است و سومي را با بينش «داوري» و به كمك مشاهده‌گري بي‌طرفانه به انجام مي‌رساند (آرنت جزييات آن در نحوه داوري خويش نسبت به دادگاه آيشمن و هم در بخش داوري از كتاب حيات ذهن به‌جا گذاشته است).
استاد و پژوهشگر علم سياست


 
با كشف استاد جوان و تازه نفسي كه در دانشگاه‌هاي آلمان در حال ظهور بود -يعني مارتين هايدگر- هر چه بيشتر به فلسفه روي آورد و به تشويق وي براي دوره دكتراي خويش تحت‌نظر كارل ياسپرس از هايدلبرگ سر در آورد.
كشف مجدد كارل ياسپرس در ۱۹۴۵ به واسطگي يك گزارشگر «پارتيزان رويو» (ملوين لاسكي) چرخش مهمي را كه آرنت نه فقط منتظر آن بود كه به آن نيازداشت در وي ايجاد كرد. اين چرخش او را به دغدغه اوليه‌اش كه فلسفه وجودي و تلاش آدمي در روي زمين است بازگرداند.
احترام و اعتباربخشي به ارزش‌ها با آويزان شدن و ابزار كردن آنها متفاوت است و در اينجا حافظ از اين گيرش‌ها صحبت مي‌كند. آرنت از اين گيرش‌ها خود را آزاد كرده بود و حضور در انسان‌ورزي را به كمك فلسفه وجودي متعهد به وضعيت شرطي انسان (هم از جهان تاثير مي‌گيرد و هم بر آن تاثير مي‌گذارد) به كمك «تفكر» يا گفت‌وگوي شخص با خويشتن خويش تضمين مي‌كند