داستان 100 سلفی دردسرساز با گوشیهای دزدی
به گزارش خبرنگار شهروندآنلاین؛ ماجرای سرقتهای سه روزه این دزد تازهکار، چند روز پیش در یکی از خیابانهای پایتخت لو رفت. زمانی که ماموران گشت پلیس به یک مرد موتورسوار که شماره پلاک موتورش مخدوش شده بود، مشکوک شدند. آنها دستور ایست دادند، ولی مرد موتورسوار توجهی نکرد و با سرعت متواری شد. تعقیب و گریز آغاز و درنهایت به دستگیرشدن این مرد ختم شد. مرد جوان بلافاصله تحت بازجویی قرار گرفت. ولی او با انکار هرگونه جرمی سعی کرد خود را بیگناه نشان دهد. او به ماموران پلیس گفت: «من میخواستم به دیدن مادرم در بیمارستان بروم. اما چون خیلی سریع از خانه بیرون آمدم، مدارکم را با خود نیاوردم. برای همین وقتی پلیس دستور ایست داد، ترسیدم و فرار کردم. میخواستم هرطور شده به بیمارستان برسم. وگرنه من هیچ خلافی مرتکب نشدم که بخواهم فرار کنم.»
عکسهای سلفی مرموزبا وجود این اظهارات ماموران پلیس اما همچنان به این مرد مظنون بودند. برای همین او را به اداره پلیس انتقال دادند. در حالی که این مرد همچنان سعی داشت خود را بیگناه نشان دهد، بررسی گوشی موبایلش، راز سرقتهای سریالی او را فاش کرد. ماموران پلیس در بررسی موبایل این مرد، 100 عکس سلفی او با گوشیهای مختلف را دیدند. تعداد عکسها و گوشیها خیلی زیاد بود. زمانی که از متهم درباره این عکسها سوال کردند، مرد جوان دیگر راهی برای فرار از حقیقت نداشت و درنهایت راز دزدیهای او در فاش شد.
این در حالی است که ماموران پلیس از سه روز پیش از بازداشت این مرد موتورسوار، با شکایتهای مشابه گوشیقاپی از سوی یک دزد تکرو مواجه شدند. این شکایتها درست در عرض سه روز رخ داده بود. مالباختگان همگی از یک سارق موتورسوار گفتند که کلاه به سر و ماسک به صورت داشت و درست زمانی که آنها در حال صحبت با تلفن همراه یا بازی با گوشی خود بودند، به سمت آنها میرفت و گوشیهایشان را سرقت میکرد. در شرایطی که تحقیقات برای دستگیری این دزد تکرو توسط کارآگاهان ادامه داشت، همین اتفاق عجیب باعث شد دست سارق تحت تعقیب رو شود. این مرد پس از لو رفتن ماجرا، به 100 سرقت در عرض سه روز اعتراف کرد و درنهایت در اختیار ماموران پلیس آگاهی پایتخت قرار گرفت.
میخواستم بادیگارد شومشاهرخ 37 سال دارد. او که هنوز هم از دستگیرشدن خود شوکه است، بدشانسی را علت این ماجرا میداند. او برای اینکه تبدیل به یک سارق شود، روایت عجیبی دارد و در گفتوگو با خبرنگار «شهروند» این ماجرا را توضیح میدهد:
چند وقت است که دزدی میکنی؟من تازه این کار را شروع کردم و میخواستم تمامش کنم. یعنی دزدیهای من تمام شده بود که دستگیر شدم. فقط سه روز دست به سرقت زدم. دیگر نمیخواستم این کار را ادامه دهم.
چرا سه روز؟چون تعهد داده بودم. ماجرا از این قرار بود که من تصمیم گرفتم بادیگارد شوم. برای ثابتکردن خودم، طبق دستور مدیر کلوب شبانه باید در عرض سه روز 100 گوشی تلفن همراه سرقت میکردم تا ثابت کنم جنم بادیگاردشدن را دارم و عرضه و تواناییهایم بالاست. در واقع شرط استخدام من همین بود.
میخواستی بادیگارد چه کسی شوی؟با دوستانم به یک کلوب شبانه رفتم. در آنجا آدم پولدارها میآمدند و قماربازی میکردند. قمار آنها مثل بقیه نبود. مثلا بر سر زمین، ملک یا میلیاردها تومان شرطبندی میکردند. سرگرمیهایشان خیلی عجیب بود و من همیشه حسرت زندگیشان را میخوردم. در همین رفتوآمدها به این کلوب شبانه، هر شب چند مرد قویهیکل میدیدم که با قماربازها میآمدند و میرفتند. آنها بادیگاردشان بودند که اگر بر سر پول و شرطبندی دعوا میشد، آنها از صاحب کارشان دفاع کنند. وقتی رقم درآمد آنها را شنیدم سرم سوت کشید. مبلغ بسیار بالایی بود. برای همین وسوسه شدم که من هم یکی از این بادیگاردها باشم. چون هیکلم ورزشکاری است. به همین دلیل خواستم کار کنم. ولی شرط استخدامم خیلی عجیب بود. مدیر کلوب گفت باید توانایی خودم را نشان دهم و در عرض سه روز 100 گوشی بدزدم.
برایت سخت نبود که دست به سرقت بزنی؟خیلی سخت بود. ولی به خاطر اینکه استخدام شوم، حاضر بودم هر کاری کنم. درآمد بادیگاردشدن خیلی بالا بود. من هم برای پول این گوشیها را سرقت نکردم.
با گوشیهای سرقتی چه کار کردی؟همه را در خانهام گذاشتم و قرار بود بهزودی تحویل مدیر کلوب بدهم که دستگیر شدم. من کارم تمام شده بود و بدشانسی آوردم که بازداشت شدم. وگرنه نمیخواستم سرقتها را ادامه دهم.
چرا با گوشیها عکس سلفی میگرفتی؟هر بار که گوشی سرقت میکردم، عکس میگرفتم و برای مدیر میفرستادم که شاهد سرقتهایم باشد و همه را بتوانم ثبت کنم. برای اثبات کارم این عکسها را میگرفتم.
خودت شاغل بودی؟من آدم آبروداری بودم. در یک شرکت کار میکردم. درآمدم بد نبود. ولی از چند وقت پیش شرکتمان ورشکست شد و من هم بیکار شدم. با این همه گرانی مجبور بودم هرطور شده شغل دیگری پیدا کنم. آن زمانی که به کلوب شبانه رفتم بیکار بودم. به آنجا میرفتم تا سرم گرم شود. روزها دنبال کار میگشتم و شبها گاهی با دوستانم به این کلوب میرفتیم. تا اینکه با شغل بادیگاردی آشنا شدم و به این روز افتادم. فکر نمیکردم در عرض سه روز دستگیر شوم. حالا هم از زندان وحشت دارم و بهشدت از کارم پشیمانم.