زابل جان؛ زیر خط فقر روی خط آرامش

محمد مطلق
دبیر گروه گزارش
​​​​​​​



در موزه شهرسوخته زابل کاسه‌ای پنج هزار ساله هست با نقش خورشیدی در مرکز و چهار شعله خمیده که بعدها به چلیپا یا صلیب شکسته معروف شد و با گسترش مهرپرستی سر از اروپا درآورد. این چهار شعله به چهار عنصر حیات یعنی آب، خاک، باد و آتش اشاره دارد اما حالا پس از پنج هزار و چند صد سال، یکی از آن عناصر در زادگاه این اندیشه گم شده است؛ آب. آب که نباشد خاک و باد و آتش جایش را پر می‌کند. به زابل شهری که دریاچه هامونش را گم کرده است خوش آمده‌اید. اداره شیلات وسط این برهوت، غم‌انگیزترین چیزی است که دیده‌ام. اما چرا با این همه فقر و نابسامانی و تشنگی، این شهر در نقشه ناآرامی‌های اخیر کشور وضعیت سفیدی داشت؟
حسین سنجرانی معاون استاندار سیستان و بلوچستان و فرماندار ویژه زابل در پاسخ به این سؤال اندکی سکوت می‌کند و با لبخندی تلخ می‌گوید: «اینجا منطقه‌ای است که انگور خیلی خوبی دارد و یاقوتی‌اش هم معروف است و این انگور از اینجا به سایر مناطق کشور رفته. به علاوه در منطقه سیستان انگور زودتر از همه جا به بار می‌نشیند اما در طول تاریخ هیچ گاه شنیده نشده کسی در زمینه تولید مشروب فعالیتی کرده باشد. بنابراین برای پاسخ این سؤال باید به ریشه‌های تاریخی مردم این منطقه رجوع کنیم. از قدیم اینجا به دارالولایه معروف بوده و مردم، همواره مردمی دین مدار بوده‌اند.
سیستانی‌ها قومی هستند که وقتی به دستور معاویه سب علی(ع) بر منابر رایج شد و هفتاد سال ادامه یافت، حاضر شدند چند برابر خراج بدهند اما برای دشنام لب نگشایند. زمان واقعه کربلا، مردم سیستان اولین مردمی بودند که به خون‌خواهی امام حسین(ع) علیه برادر ابن زیاد که اینجا حاکم بود قیام کردند. یعقوب لیث صفاری از همین قوم بود که با قیام خود علیه خلفای بغداد، ایران را دوباره یکپارچه کرد. سورنا سردار بزرگ اشکانی که امپراطوری روم را شکست داد سیستانی بود. اساساً حوزه سیستان در طول تاریخ کارنامه درخشانی در حفظ یکپارچگی و تمامیت ارضی ایران داشته و دارد. لابد اینجا چیزی بوده که فردوسی سیستان را به عنوان لوکیشن شاهنامه انتخاب کرده. فرخی سیستانی اگر نبود، زبان و ادبیات فارسی اصلاً وجود نداشت. امروز هم همین است؛ تشریف که بردید نوشته زیر تصویر حاج قاسم را نگاه کنید ببینید این شهید بزرگوار چه گفته؟ اینکه آرزو دارم اگر یک روز از زندگی‌ام باقی مانده باشد، فرماندار سیستان باشم و در این منطقه خدمت کنم. ما اینجا هفته‌ای نیست که یک شهید ندهیم یا همین جا شهید می‌شوند یا بچه اینجا هستند و سایر نقاط استان شهید می‌شوند که برای تدفین می‌آورند زابل. 90 درصد شهدای این استان متعلق به همین منطقه است. اینها همیشه تاریخ مرزبان ایران بوده‌اند.
مردم ما با وجود مشکلات بی‌شماری که دارند ولی صبورند؛ گاز ندارند، تلفن درست و حسابی ندارند، آب ندارند، راه آهن ندارند، بادهای 120 روزه زندگی‌شان را مختل می‌کند، اما شیعه و سنی در کنار هم و در طول تاریخ اول به ایران و حفظ یکپارچگی ایران فکر کرده‌اند بعد به مشکلات خودشان. خیلی از قول‌های مسئولان در طول سال‌های گذشته محقق نشده ولی مردم هنوز به نظام اعتماد دارند. مردم انتظار دارند با این همه جانفشانی و از خودگذشتگی مورد توجه قرار گیرند. اگر اعتراض نمی‌کنند از نجابت‌شان است.»
درمورد هامون و تأثیر آن بر زندگی مردم می‌پرسم و اینکه فقر ناشی از بی‌آبی کاملاً در چهره شهر پیداست. سنجرانی می‌گوید: «زندگی مردم نابود شده، دامداری، کشاورزی و صید و صیادی همه وابسته به رود هیرمند و دریاچه هامون بوده و 24 سال است که درگیر خشکسالی شده و دو سال تمام است که هیچ آبی از سمت افغانستان به این طرف نیامده. با این همه باز مردم صبوری می‌کنند. مردمی بسیار باهوش، با استعداد، با انگیزه و بسیار محروم. جمعیت 500 هزار نفری منطقه سیستان پنج هزار نفر تحصیلکرده دکتری دارد که بخش بزرگی از آن در نقاط دیگر کشور مشغول به کار هستند. از آن طرف فقر، درد، رنج، بی‌برنامگی، درهم ریختگی، نابسامانی و... هم هست.»
می‌گویم اینجا با مردم کوچه و بازار درباره ناآرامی‌ها صحبت کرده‌ام، خیلی راحت حرف می‌زنند اما درباره وضع معیشت و حال و روز خودشان چیزی نمی‌گویند. آیا تا این اندازه آبروداری، افراطی نیست؟ می‌گوید: «مردم ما عادت کرده‌اند دردشان را توی دل‌شان بریزند. با همین وضعیتی که شما توصیف می‌کنید دنبال این هستند که به کشور کمک کنند و آرامش برقرار شود نه اینکه بدتر به آن دامن بزنند. از اینکه دشمن شاد شود بدشان می‌آید. ما هم باید درد مردم را بشنویم و کاستی‌ها را قبول کنیم و برای حل کردنشان برنامه بریزیم. واقعاً شأن مردم خیلی بالاتر از اینهاست.»
منطقه سیستان در شمال استان سیستان و بلوچستان، جمعیتی بالغ بر 500 هزار نفر دارد که 55 درصد آن روستایی و 45 درصد شهری هستند. این منطقه شامل پنج شهرستان، 10 بخش، 9 شهر و هزار روستا با مرکزیت زابل است که اکثریت شیعه نشین و آن طور که در میان خود اهالی رایج است وصلت کارند. درمورد این اصطلاح هم از سنجرانی می‌پرسم که می‌گوید: «یعنی در این منطقه شیعه و سنی باهم وصلت می‌کنند و فاصله‌ای بین آنها نیست. اینجا نمونه‌های زیادی هست از دو برادر که یکی شیعه و یکی سنی است یا مثلاً کسی خودش سنی و دامادش شیعه است و... ضمن اینکه اهل تسنن این منطقه احترام زیادی برای اهل بیت قائلند.»
با خودم فکر می‌کنم اگر کشوری اروپایی، جایی مثل شهر سوخته یا کوه خواجه داشت حتماً بخش بزرگی از بودجه سالانه‌اش را روی درآمد آن می‌بست. اصلاً نمی‌شود از گردشگری شاهنامه پول درآورد؟ منفعت این همه ثروت تاریخی برای امروز مردم چیست؟ فقر از سر و روی مردم می‌بارد و همچنان کسی حاضر نیست لب به شکایت بگشاید. به مجری آتش بیار یکی از تلویزیون‌های فارسی زبان سعودی مستقر در لندن فکر می‌کنم که اهل همین شهر است. خنده‌ام می‌گیرد از اینکه حتی او هم نتوانست پای همشهریانش را به خیابان بکشاند. شاید برای اینکه زابلی‌ها بهتر از هرکسی همشهری خودشان را می‌شناسند.
از آجیل فروشی می‌پرسم چرا در طول ناآرامی‌ها زابل آرام بود؟ می‌گوید: «اینجا خانواده‌ها کنترل زیادی روی بچه‌ها دارند. کافی است مادربزرگی به نوه‌اش بگوید حق نداری بروی بیرون، دیگر تمام است، نیازی به دوباره گفتن نیست. از آن طرف در هر خانه‌ای را در زابل بزنی حتماً یک مرزبان یا یک سپاهی یا شهیدی دارند. مردم به‌شدت نظام را دوست دارند و از آن طرف به عنوان مردمی مرزنشین نمی‌خواهند فروپاشی و ناامنی را تجربه کنند.»
در زابل با صدایی آرام حرف می‌زنند و برای من که به شلوغی و سر و صدای تهران عادت کرده‌ام شنیدن گاهی مشکل است. برای همین مدام مجبور می‌شوم خواهش کنم دوباره حرف‌شان را تکرار کنند. از امین که با برادرش مغازه پروتئینی دارد از میزان فقر و محرومیت مردم می‌پرسم، می‌گوید: «اینجا خیابان خوب زابل است، بروید سمت باقری متوجه عمق فقر می‌شوید. این طور بگویم که اگر مردم تا شب پولی گیرشان نیاید، شب سر گرسنه روی بالش می‌گذارند.» می‌گویم اگر این طور است چرا لااقل با این انگیزه وارد ناآرامی‌ها نشدند؟ می‌گوید: «هزار سال دیگر هم اینجا چنین چیزی ممکن نیست حتی اگر مردم از گرسنگی بمیرند. بافت فرهنگی ما طوری است که اجازه چنین چیزی نمی‌دهد.»
به زاهدان که برمی‌گردم تازه کفش‌هایم را می‌بینم که زیر لایه غلیظی از خاک دفن شده است، امروز هوا پاکیزه بود و شب قبل هم نم بارانی خاک تشنه را‌ تر کرده بود. آخ که چه می‌کشند زابلی‌ها در کوران طوفان‌های 120 روزه سیستان؟ مردمی که به شهرشان نمی‌گویند زابل، می‌گویند زابل جان. یاد حرف‌های راننده می‌افتم که می‌گفت به خاله‌ام می‌گویم همین جا زاهدان بمان دلت برای چه چیز زابل تنگ شده؟ می‌گوید خاک زابل جان.
 ... ادامه دارد