خانه تکانی در شهر مردگان!

رضا واعظی زاده_ مرضیه موسوی، شهروند آنلاین:  ادعای بعیدی نیست اگر بگوییم بهشت زهرای بم، عجیب‌ترین قبرستان این آب و خاک است؛ گورستانی که در صد سال گذشته فقط به اندازه دو قطعه، اجساد مردم به خواب مرگ رفته در آن آرمیده است و ناگهان، از ۵ دی ماه ۱۳۸۲ در عرض یک هفته، سه قطعه گور هم به آن اضافه شده است؛ اجساد کشته‌شدگان زلزله بم که یکی‌یکی از زیر آوار بیرون کشیده می‌شدند.

سنگ‌قبرهای یکدست و فامیلی‌هایی که گاهی حتی بیش از ۱۰ بار تکرار شده‌اند، عکس‌های حک‌شده روی سنگ‌ها که شباهت نزدیکی به هم دارند و هزار و یک نشانه دیگر، خبر از جمعی خانوادگی زیر این گورها می‌دهد. پایین بسیاری از سنگ‌قبرها نوشته شده «در اثر زلزله»، «جمعه خونین بم» و عبارت‌ها و کلماتی که انگار می‌خواهند به بیننده تاکید کنند «اگر زلزله نبود، این جان‌های عزیز حالا حالاها زنده می‌بودند.»

ردیف و قطعه‌ای را پیدا نمی‌کنید که خانواده‌ای، جوانی، میانسالی در آن نباشد تا با بیل و رنگ و سیمان و گل و مواد شوینده به جان سنگ‌قبرها نیفتاده باشد. قول‌وقرار نانوشته و ناگفته‌ای، مثل تمام این سال‌ها، همه مردم شهر را در روز ۵ دی‌ماه به قبرستان می‌کشاند و باید همه چیز در بهترین حالت خود باشد.



«لیلا و ناهید خواهرام، سمیه دخترعموم، خاتون بی‌بی من، اکبر پدرم، حاجیه لیلا ….  خودم و برادرم یک راسته کانال با بیل کندیم و همه اینها را دفن کردیم.» علی نظام‌آبادی همزمان که مشغول‌کشیدن تی برای  پاک‌کردن کف و آب از سنگ‌قبرهاست، اینها را می‌گوید. او خوب می‌داند که خوش‌شانس بوده‌است، چون این فرصت را داشته که خود قبر بکند و جنازه خواهران، پدر و مادرش را پیچیده در لای پتو به خاک بسپارد.

بسیاری از بازماندگان این شانس را نداشتند. «از عصر دوم زلزله، بیل‌های مکانیکی کانال حفر می‌کردند و از هر سو وانت‌هایی از مردم می‌رسیدند که از کف تا بالا تعداد زیادی جنازه را روی هم چیده بودند. وانت‌ها در صف بودند تا هر که آنجا بود کمک کند و اجساد را در این گورهای جمعی به ردیف بخوابانند. هر که همراه جنازه‌هایش بود، نشانی می‌گذاشت و هر که نبود باید هفته‌ها و ماه‌های آینده را به تحقیقات برای پیداکردن قبر عزیزانش می‌پرداخت.» این روایت علی خان‌بابا کارمند باسابقه جمعیت هلال‌احمر شهرستان بم است. بعد از این جملات یاد یکی از همشهریانش می‌افتد که به او گفته بود: «دو شبانه‌روز در قبرستان  بالا سر خاکی که بچه‌ام را در آن دفن کردم ماندم. منتظر بودم تا این قسمت کمی خلوت‌تر شود و بتوانم نشان دقیقی روی خاک بگذارم تا قبر بچه‌ام را گم نکنم.»

 

وقت خداحافظی نداشتیم

حادثه، خیلی از قوانین را عوض می‌کند. وقتی یک‌سوم جمعیت بم دیگر جان ندارند و مابقی مردم، اگر زخمی و مجروح نشده باشند، حتما عزادار عزیزان‌شان هستند، چطور می‌توان برای تک‌تک ازدست‌رفتگان همه آداب خداحافظی و کفن و دفن را به جا آورد؟ کندن هر قبر با بیل، ۶ ساعت از تن خسته و قامت خمیده هر جوان بمی وقت می‌گرفت. بیل‌های مکانیکی برای همین از راه رسیدند. جنازه‌ها بی‌غسل و بی‌کفن کنار هم ردیف می‌شدند و غریبانه، سینه در خاک می‌کشیدند.

«مهدی جمشیدی» یکی از اهالی بم است که برای رفت‌وروب مزار پسرش خودش را به بهشت زهرا رسانده‌. دوروبر قبر می‌چرخد و به همراه همسرش، روی سنگ‌قبر را دستمال می‌کشد. یک،  دو، سومین کلمه‌ای که می‌گوید بغضش می‌ترکد: «من و همسرم و تنها پسرمان هر سه زیر آوار بودیم. هیچ کاری نمی‌توانستیم انجام دهیم. پسرمان، در اتاقش تک‌وتنها بود و ما حتی نمی‌توانستیم دست‌مان را زیر خروار خاک تکان دهیم. داد می‌زدیم، اما هیچ صدایی از ما به بیرون نمی‌رسید.»

کارشناس شهرسازی در شهرداری بم است و تلخ‌ترین شنیده‌اش از همکاران این اداره را هرگز از ذهنش پاک نمی‌کند: «بعد از مدتی که شهر کمی آرام گرفت، وقتی یکی از همکارانم را دیدم، گفت که شب زلزله با سه فرزندش کنار هم خوابیده بودند. همه آنها ساعاتی بعد از زلزله زنده بودند. او تعریف می‌کرد که وقتی زیر آوار بودیم، با هم حرف می‌زدیم و صدای بچه‌ها، یکی‌یکی خاموش می‌شد و می‌فهمید که نفس‌شان برای همیشه رفته است.»

هیچ تلاشی جلوی سد شکسته‌شده اشک‌هایش را نمی‌گیرد. صدای هق‌هقش، قبرستان بم را پر می‌کند. همه می‌دانند که چه داغ بزرگی را سال‌هاست به روی دوشش حمل می‌کند. او می‌گوید: «به هر طرفی نگاه می‌کردی  همه چیر با خاک یکسان شده بود. آن روزها فکرش را نمی‌کردیم که بم دوباره جان بگیرد. با این حال زور زندگی زیاد بود. خانه‌ها ساخته شدند؛ این بار با تیرآهن و سیمان و آجر. این روزها در بم از هر پیرزن و پیرمردی سوال کنی، از میلگرد و آهن و ستون، مثل یک مهندس سازه برایت حرف می‌زند.» خانه‌ها یکی‌یکی ساخته شدند: «آنها که زنده مانده بودند، سقفی برای خود می‌خواستند. اما شهر جدید بم با شهر قدیم فرق زیادی داشت؛ قبل از زلزله اینجا بیشتر باغ‌شهر بود. خانه‌ای را کوچک‌تر از 3۰۰-2۰۰ متر پیدا نمی‌کردی. اما بعد از زلزله اغلب خانه‌ها متراژ 9۰-8۰ متری داشت. کسی دیگر شوق زندگی در خانه‌باغ را نداشت و انگار همه فقط می‌خواستند سقفی بالای سرشان باشد برای پناه‌گرفتن از باد و باران.»

گورهای بی‌نام و نشان

یکی از گوشه‌های تلخ قبرستان بم، انتهای این قبرستان است که در آن، گورهای بی‌نام‌ونشان به چشم می‌خورد. گورهایی با رویه سیمانی که همان روزهای بعد از زلزله روی خاک کشیده شد. هنوز رد انگشت روی برخی از این گورها پیداست که لقب‌، اسم و هر مشخصاتی که فرد حاضر در تدفین بلد بوده، روی آن نوشته شده است؛ نوزاد بلاصاحب، نوزاد مطهری‌زاده، کارگر افغانی و… تعدادی از این نوشته‌هاست. خان‌بابا می‌گوید: «سرتاسر شهر پر از جنازه بود‌. باید اجساد را هرچه سریع‌تر دفن می‌کردند. برخی هم کسی را نداشتند تا آنها را به خاک بسپارد. کمیته‌ای تشکیل شده بود که از جنازه‌های ناشناس عکس می‌گرفت و بعد آنها را دفن می‌کرد.‌ بعدها افراد با مراجعه به آرشیو این عکس‌ها می‌توانستند محل دقیق دفن عزیزان‌شان را پیدا کنند.» و البته، افرادی هم بودند که هیچ وقت کسی سراغ‌شان نیامد: «کارگران مهاجر در بم حضور داشتند. یا خانواده‌هایی که همه اعضای آن جان‌شان را از دست داده بودند. تا ۶ ماه بعد از زلزله، هنوز از زیر برخی آوارها جنازه بیرون می‌آمد. بوی جسد، شهر را ترک نمی‌کرد و با گزارش مردم، جست‌وجو در آواری را آغاز می‌کردیم و جناره‌ها پیدا می‌شد.»

سوگ ناتمام بم

هرچه به سالروز زلزله نزدیک‌تر می‌شویم، شلوغی و هیاهوی قبرستان بم بیشتر می‌شود. بلوار اصلی‌ای که معمولا محل تجمع مسئولان و مردم است، همان بلواری است که قبر ایرج بسطامی در آن قرار گرفته؛ استاد آواز و موسیقی ایران که شب زلزله در خانه پدری‌اش در بم خوابیده بود. «جواد پنجعلی‌زاده» عصازنان خودش را به مزار بسطامی رسانده تا سری به دوست و همکلاسی دوران نوجوانی‌اش بزند. همزمان با صدای آوازی که از موبایل یکی از بمی‌ها پخش می‌شود، دم می‌گیرد: من مانده‌ام تنهای تنها، من مانده‌ام تنها میان سیل غم‌ها…. او می‌گوید: «ایرج بسطامی را همه اهل بم دوستش داشتند. هر وقت به اینجا سر می‌زد، بخت این را داشتیم که صدایش را، از نزدیک بشنویم و برایمان آواز می‌خواند. برای ما که می‌دانستیم او چقدر زحمت کشیده و چه مرارت‌ها به جان خریده، از دست دادن ایرج بسطامی داغ سنگینی بود.»

فاتحه‌ای می‌دهد، به لبخند ایرج بسطامی روی پوستر نزدیک قبر نگاه می‌کند و عصازنان سراغ اقوام خفته در خاکش می‌رود. گل‌های بنفشه، تندوتند روی بلوار اطراف قبرستان چیده می‌شوند و آنجا را نونوار می‌کنند. بم، قرار است یاد مهم‌ترین واقعه دوران معاصر خود را زنده نگه دارد. مردم شهر می‌آیند تا عزاداری و سوگ ناتمام خود را ادامه دهند.

علی رحمانی اکنون مسئول کلینیک روان‌شناسی در مرکز توانبخشی هلال‌احمر بم‌ است که در روزهای پس از زلزله عضو تیم حمایت‌های روانی برای رسیدگی به بازماندگان بود. او به ما می‌گوید: «چهار ماه پس از زلزله به دیدار بازمانده‌ای رفتم که همسر و دو فرزندش زیر آوار جان سپرده بودند. او زنده بیرون آمده‌ و بلافاصله به فرودگاه منتقل شده و سر از بیمارستانی در تهران درآورده بود. اکنون مداوا شده و به بم ویران برگشته است. وقتی به دیدارش رفتم به من گفت که از خانه و ماشینم چیزی نمانده، اما می‌خواهم همه پول‌های حساب‌ پس‌اندازم را به هلال‌احمر هدیه کنم. فقط خواهش می‌کنم قبر همسر و بچه‌هایم را پیدا کنید تا بتوانم بر سر قبرشان یک دل سیر گریه کنم.»

بازماندگان تا قبر را نبینند مرگ رفتگان را باور نمی‌کنند. انگار سنگ‌قبر تمام می‌کند ماجرای حیات را‌. اما در بم‌ همه‌چیز طور دیگری است. ماجرا تمام نمی‌شود. نشانش همین قبرستان، همه قبرها یک تاریخ دارند: ۰۵/۱۰/۱۳۸۲.

پرونده‌های جست‌وجوی مفقودین صلیب‌سرخ و هلال‌احمر ایران بسیار زیاد است. ما توانستیم آنها را ورق بزنیم. تاریخ‌هایی از بهار ۱۳۸۳ در میان آنها دیدیم، یعنی تا ۶ ماه پس از زلزله هنوز افرادی دنبال قبر درگذشتگان‌شان بودند. عکس‌های پلیس آگاهی و پزشکی‌قانونی بسیار کمک کرد. از روز دوم مامورانی مشغول عکس‌برداری از صورت تک‌تک جنازه‌ها بودند.

تصور کنید صفی از مردم داغ‌دیده را که در مقابل اداره آگاهی یا پزشکی‌قانونی با معرفی هلال‌احمر خواستار دیدن عکس صورت اموات هستند. تصاویری که یک دقیقه قبل از دفن گرفته شده بود.

این داستان بازماندگان در جست‌وجوی قبر رفتگان بود. اما در قبرستان بم هنوز امواتی چشم به راه‌ هستند تا کسی از نزدیکان‌شان به سراغ‌شان بیاید.

لایه‌ای سیمانی روی تعدادی از قبرهای بدون سنگ‌ که با انگشت یا چوب قبل از سفت‌شدن سیمان نوشته: «دوقلوها»، بر دیگری نوشته: «کودک افغانی».

 

فراموشتان نمی‌کنیم

قبرستان هنوز هم قلب تپنده بم است. اما تدفین نامنظم و فاصله‌ها و پستی و بلندی که در اثر حفاری بیل‌های مکانیکی برای گورهای جمعی ایجاد شده، راه‌رفتن در این قطعات ناهموار را بسیار سخت کرده‌است. یکی از بازماندگان که اکنون مشغول شستن سنگ‌‌قبر است، می‌گوید: «تا چندسال نگذاشتند قبر تازه فوت‌شدگان در قطعات مردگان زلزله باشد. اما مردم برای بهسازی و برطرف‌کردن مشکلات این مزار اعتراض کردند و شهرداری هم به جای شن‌ریزی و همسطح‌سازی، مجوز دفن‌های تازه در این محدوده را صادر کرد تا جاهای خالی پر شود.»

اکنون شهر بم نوساز است و در همه خیابان‌ها و اغلب کوچه‌ها نشانی از زلزله نیست. ساختمان‌های نوساز پس از زلزله هم کم‌کم رنگ کهنگی می‌گیرند. اما قبرستان کارکرد عجیبی دارد، هم نمادین است و هم کلیت یک واقعیت همچنان زنده و جاری.

آیا لازم نیست پیش از آنکه ترکیب بهشت زهرا بر هم بریزد آن را در فهرست آثار ملی ایران ثبت کنند؟

مدیران شهری بم اگرچه اقدامی برای این موضوع نکرده‌اند، اما در کنار قبرستان یک کوه بزرگ درست کرده‌اند که از فراز آن می‌توان شهر را با همه نخلستان‌هایش دید و همینطور ارگ جهانی بم را که چون نگینی در دوردست باغات خرما می‌درخشد. این  حجم عظیم از خاک «تپه یادبود» نام دارد. چند سال پس از زلزله مسئولان بم همه‌ آوارهای دپو شده در محلات مختلف شهر را در کنار قبرستان روی هم ریختند تا خاطرات مردم شهر در زمستان سرد ۸۲ همچون اشیا و اموال شکسته و مخروب آنها در میان انباشت این خاک‌ها حفظ شود و صدای خود را در درازای تاریخ بلند نگه دارد.