نسخه شهید آوینی برای مواجهه با واقعیت فضای مجازی

مسئله امروز کشور ما نوع مواجهه با فضای مجازی است. این‌‍‌‌که فضای مجازی و شبکه‌‍‌‌های اجتماعی را چطور می‌‍‌‌توان مدیریت کرد؟ فضای مجازی در جایگاه یک رسانه کارکردهایی مثل سرگرمی، اطلاع‌‍‌‌رسانی و آموزش دارد و شبکه های اجتماعی اش به‌‍‌‌عنوان بستری برای رونق کسب‌‍‌‌وکار بسیاری است. از این بستر ممکن است هرنوع استفاده‌‍‌‌ای بشود اما راه‌‍‌‌حل درست برای مواجهه با آن چیست؟ آیا به علت استفاده‌‍‌‌های غلط احتمالی می‌‍‌‌توان مزایایش را در نظر نگرفت و به‌‍‌‌کل همه را از آن محروم کرد؟ یا باید در جنگ روایت‌‍‌‌ها چنان با اطلاع‌‍‌‌رسانی درست و به‌‍‌‌موقع عنان کار را در دست گرفت که زمینه برای روایت غلط فراهم نشود. روزگاری همین سوالات درباره ویدئو و ماهواره هم وجود داشت. اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70، مسئله کشور این بود که باید ویدئو را ممنوع کرد یا آن‌‍‌‌را به‌‍‌‌عنوان ابزاری پذیرفت که با تولید محتوای مناسب، مخاطب خودش انتخاب درست را انجام می‌‍‌‌دهد. ویدئو  وماهواره اقتضای آن زمان بود و شکل برخورد با آن نشان داد حذف یا بالابردن هزینه دسترسی به بستر راه‌‍‌‌حل ماجرا نیست. همان‌‍‌‌طور که شهید آوینی در کتاب «رستاخیز جان» چاپ دوم می‌‍‌‌نویسد: «تردیدی نیست که ما نمی‌توانستیم از ورود ویدئو به کشورمان جلوگیری کنیم، چنان‌که نتوانسته‌ایم مانع ورود هیچ یک از محصولات فناوری غرب بشویم؛ و راستش من تردید دارم که اگر هم می‌توانستیم، آیا چنین عملی درست می‌بود یا نه. ورود ویدئو به کشور ... یک ضرورت تاریخی است و زندگی در این عصر، خواه ناخواه چنین موجبیتی  را به‌همراه دارد که ما نه تنها ویدئو، بلکه به‌زودی زود ماهواره را نیز بپذیریم ... و چه باک؟! کسی می‌ترسد که ضعیف‌تر است و ما که پا در میدان مبارزه با غرب نهاده‌ایم باید خودمان را برای چنین روزی نیز آماده کنیم». در همین باره به تازگی سایت «صاحب نیوز» مطلب جالبی را که به نوعی گفت وگوی یک فرد با این شهید بزرگوار   درباره تهاجم فرهنگی  است ، منتشر کرده است که نکاتش درباره چالش‌‍‌‌های امروز فضای مجازی و شبکه‌‍‌‌های اجتماعی هم کاربرد دارد و با هم می‌‍‌‌خوانیم.
 
ما تکلیف ویدئو را روشن کردیم یا ویدئو تکلیف ما را؟  گفتم: خدا را شکر که تکلیف ویدئو را هم روشن کردیم  [آوینی] نگاهی از سر تعجب آمیخته با تمسخر کرد و پرسید: شما روشن کردید؟ پرسیدم: مگر جز این است؟ جواب داد: ببین دوست من! اگر هم این طور باشد که تو می‌گویی، هر چند من تردید دارم، اما باز هم باید گفت که ویدئو تکلیف خودش را روشن کرده است. از نگاهم دریافت که باید روشن‌تر حرف بزند. گفت: این ویدئو است که تکلیف ما را روشن کرده است، نه ما تکلیف آن را. مگر ما می‌توانستیم تصمیم دیگری جز این اتخاذ کنیم؟ پرسیدم: مگر نمی‌توانستیم؟ جواب داد: نه! خود غربی‌ها که ویدئو را اختراع کرده‌اند، آن را «رسانه یاغی» خوانده‌اند؛ چه برسد به ما که در برابر این «رسانه یاغی و طاغی» کاملاً دست و پایمان را گم کرده‌ایم.  ببین! اگر ما می‌توانستیم دیواری اختراع کنیم که جلوی ورود ویدئو را به کشور بگیرد و آن‌گاه چنین حکمی صادر می‌کردیم که الان کرده‌ایم [این مقاله مربوط به زمانی است که اعلام شد دستگاه ویدئو و فیلم‌‌های آن ممنوع است]، درست بود که بگوییم تکلیف ویدئو را ما روشن کرده‌ایم.  اما چنین نیست؛ ویدئو رسانه‌ای است که از هر مرزی عبور می‌کند و به هر جا که تمدن امروز رفته است، وارد می‌شود و هیچ راهی هم برای ممانعت وجود ندارد. شاهد مثالش هم کشور خودمان. از تو می‌پرسم: اگر چنین می‌شد که بتوان برنامه‌های ماهواره‌ها را با همین آنتن‌های معمولی تلویزیون گرفت، ما چه می‌گفتیم؟ آیا درست بود که بگوییم: خب! تکلیف ماهواره‌ها را روشن کردیم؟... نه!  می خواهی از واقعیت فرار کنی؟ و بعد ناگهان مثل آن‌که چیـزی به ذهنش خطور کرده بـاشد، گفت: «شازده کـوچولو را خوانده‌ای؟» گفتم: «آره» گفت: حکایت ما، حکایت آن پادشاه است که شازده کوچولو در ستاره اول دید. پادشاه فرمان‌های عاقلانه‌ای می‌داد؛ چرا که علاقه‌مند بود که فرمان‌هایش اجرا شود. مثلاً وقتی شازده کوچولو می‌پرسید: اجازه هست بنشینم؟ پادشاه می‌گفت: به تو فرمان می‌دهم که بنشینی! یا وقتی شازده کوچولو از شدّت خستگی خمیازه می‌کشید، به او فرمان می‌داد که حتماً خمیازه بکشد و رودربایستی نکند! و چون شازده کوچولو می‌گفت: دیگر خمیازه‌ام نمی‌آید، پادشاه فرمان می‌داد که: خُب! حالا که این‌طور است به تو فرمان می‌دهم گاهی خمیازه بکشی و گاهی هم نکشی... گفتم: «عجب کتاب خوبی است این شازده کوچولو! «زمین انسان‌ها» را هم خوانده‌ای؟» خندید و گفت: می‌خواهی از تبعات قبول واقعیت فرار کنی؟ چه من زمین انسان‌ها را خوانده باشم و چه نخوانده باشم، ماهواره دارد می‌آید... می‌خواهم بگویم تکلیف ویدئو را آن‌وقت باید روشن می‌کردیم که ویدئو شهرهای کشور ما را تسخیر نکرده بود. حالا که حتی در یک شهر مذهبی مثل کاشان حداقل پنج دستگاه ویدئو (منظور پنج برند تولید کننده دستگاه ویدئو است) وجود دارد و قیمت آن هم، هم‌تراز با دیگر وسایل برقی مجاز است و کرایه نوار حتی از ماست پاستوریزه (!) هم ارزان‌تر است، درست آن است که بگوییم ویدئو تکلیف ما را روشن کرده است و چند وقت دیگر ماهواره تکلیف ما را روشن خواهد کرد. باید بدانیم که در چه دنیایی زندگی می‌کنیم گفتم: «مثل این‌که خیلی از این وضعی که پیش آمده خوشحالی؟ پس آن همه شعارهایی که درباره غرب و غرب‌زدگی می‌دادی کجا رفت»؟ جواب داد: نه جانم! تو موضوع را اشتباه فهمیده‌ای. بیان واقعیات چه ربطی به این حرف‌ها دارد؟ ما باید بدانیم که در چه دنیایی زندگی می‌کنیم و با توجه به این واقعیت‌‌ها، راه‌هایی برای حفظ فرهنگ خودمان و مبارزه با غرب پیدا کنیم. با فرار کردن و انزوا گرفتن و دیوار به دور خود کشیدن که مسئله ما حل نمی‌شود. ما عادت کرده‌ایم که برای دور ماندن از خطرات، اصل را بر پرهیز بگذاریم. این واکنش تا آن جا کارساز است که بتوان از منطقه خطر فاصله گرفت. وقتی طوری در محاصره خطر واقع شدیم که دیگر امکان فرار کردن وجود نداشت ، باید جنگید و محاصره را شکست. از همان آغاز، جامعه دیندار در برابر غرب و مظاهر آن همواره چاره را در آن می‌یافته که پیله‌ای امن برای خود دست‌وپا کند و به درون آن بخزد. اوایل کار حتی با تأسیس مدرسه هم مخالفت می‌ورزد...و اگر از این نظرگاه بنگریم، چه بسا که حق را نیز به او بدهیم؛ مدارس جدید برای حفظ و توسعه وضع موجود ایجاد شده‌اند و دین مأمور به تحول است، اما تقدیر این بوده است که تمدن جدید همه دنیا را تسخیر کند و جامعه دینی ناگزیر به میدان یک مواجهه بسیار جدی کشیده شود. همین عکس العملی که اکنون در برابر ویدئو وجود دارد پیش از این در برابر رادیو و بعد تلویزیون نیز وجود داشته است.  این مواجهه، توفیقی اجباری است که به انکشاف حقیقت دین مدد خواهد رسانید و نه فقط مددرسانی، که اصلاً در عالمی که حقایق به اضدادشان شناخته می‌شوند، این تنها راه ظهور و انکشاف حقیقت دین است. حقیقت دین در جهاد رخ خواهد داد نه در رهبانیت؛ و پناه گرفتن در پس دیوارها و صندوق خانه‌ها در مواجهه با دنیای جدید نوعی رهبانیت است... در این مواجهه ما خواهیم آموخت که... بنیان کارمان را بر پناه گرفتن گذاشته‌ایم تاب نیاوردم تا حرف‌هایش تمام شود و گفتم: اگر در این مواجهه همه چیز از دست برود چه؟ نگاهی کرد که معلوم بود حوصله‌اش از دست حرف‌های من سر رفته است. با طمأنینه گفت: مگر تاریخ نخوانده‌ای؟ جواب دادم: منظورت را نمی‌فهمم. گفت: «مگر ما تنها میراث‌داران این دین هستیم؟ یا مگر دین اسلام لای پنبه و زرورق حفظ شده است؟ و تازه مگر این ماهواره‌ها را شیطان در مدار زمین نگه داشته است؟ دوست من! ضعف ماست که دشمن را قدرتمند جلوه می‌دهد. ما تا آن جا بنیان کارمان را بر گریختن و پناه گرفتن گذاشته‌ایم که از یک نوار ویدئو هم دشمنی غول‌پیکر برای خودمان تراشیده‌ایم. مگر این نوار بی‌زبان فقط در برابر فیلم‌های مبتذل حساسیت دارد و مثل آن دستگاه فتوکپی که در فیلم فرماندار بود از صفحات نهج البلاغه کپی نمی‌گیرد؟  اگر قرار بود که دین و دینداری مغلوب ویدئو شود تا به حال در برابر مظاهر دنیای جدید اثری از آثار آن به جا نمانده بود... و تازه، این رسانه تنها برای ما نیست که یاغی است؛ امپراتوری خبری غربی‌ها را نیز به خطر انداخته است و بعد حرفش را قطع کرد و پرسید: راستی مگر خبر جدیدی در این باره شنیده‌ای؟ جواب دادم: نه! همان که تو هم شنیده‌ای: قرار است به شازده کوچولو امر کنیم که هر وقت خواست خمیازه بکشد و هر وقت هم که نخواست خمیازه نکشد. خندید و گفت: نه بابا! مثل این‌که تو آن قدرها هم که من فکر می‌کردم بی‌ذوق نیستی! توضیح: محتوای این مقاله در یکی از کتاب‌‍‌‌های شهید آوینی هم منتشر شده است.