جنایتی تلخ در اعماق زیرزمین خانه

  [مریم رضاخواه] زندگی مشترکش  تمام شد اما نه از راه قانونی؛ با یک دسیسه سیاه، با یک نقشه وحشتناک. انبار خانه مرد همسایه شد گور شوهرش‌. همان شوهری که ۲ ماه آزگار همه در جست‌و‌جویش بودند. صبح دوشنبه وقتی پیکر بی‌نفس هادی از اعماق چاهی در انباری خانه  مرد فروشنده بیرون کشیده شد، امید همه ناامید شد. دیگر بازگشتی در کار نیست. هادی دیگر به خانه برنمی‌گردد. دیگر پسرش امیدی به بازگشت پدر ندارد. پدر در این ۷۰ روز در اعماق چاه خانه مرد جنایتکار زیر خروارها خاک بود که همگی به دنبال ردی از او بودند. حالا پدر، مقتول است و مادر، خیانتکار و متهم به همدستی قاتل. مرد همسایه هم، قاتل این پرونده جنایی.

پایان ۲ ماه سکوت
صبح دوشنبه مرد فروشنده پس از ۲ ماه سکوت پرده از راز جنایت تلخی برداشت. این مرد جانی وقتی در تنگنای سوالات تخصصی و فنی بازپرس شعبه هفتم دادسرای ویژه قتل عمد پایتخت قرار گرفت،  راه گریزی از این مخمصه پیدا نکرد.  به ناچار تصمیم گرفت تا با بیان زوایای پنهان این جنایت، خود را از گرداب این سوالات کابوس‌وار رها کند.
محل جنایت خیابان مخبر شمالی بود. همان جایی که هادی با شلیک ۳ گلوله زندگی‌اش تمام شد‌؛ نفسش بند آمد و رویاهایش سیاه.  

اتاق مخفی در زیرزمین خانه مرد فروشنده
صبح دوشنبه بازپرس پرونده با تیمی از کارآگاهان اداره هفدهم پلیس آگاهی به همراه حمید راهی خانه شماره ۲۸ شدند.  ساختمانی که شانه‌به‌شانه خانه هادی قد کشیده بود. خانه قاتل و مقتول در یکی از کوچه‌های مخبرشمالی پهلوبه‌پهلوی هم قرار دارد.



هادی از دو ماه پیش ناپدید شده بود. پدر جوانی که در راه برگشت به خانه هیچ اثری از او نبود.
رایان از همان روز بی‌قرار پدر است. پدری که قرار بود برای تنها پسرش هدیه‌ای بگیرد، اما حالا خبر مرگ پدر را آورده‌اند. پدری که با خیانت مادر در قعر چاهی، خاموشی گرفته است.
همزمان با ورود خودروهای پلیس و آمبولانس روبه‌روی خانه مرد فروشنده جمعیت زیادی به نظاره می‌ایستند. ساعتی طول می‌کشد. مرد جانی، اتاق مخفی در زیرزمین خانه ساخته. در اتاق مخفی هم باز می‌شود. در میان زمین هادی دفن شده است. زمین را حفر می‌کنند. زمان متوقف شده است. انتظار تمامی ندارد. عقربه‌‌ها به کندی حرکت می‌کنند. حفاری تمام می‌شود. پیکر بی‌جان هادی میان انبوهی از خاک‌وسنگ پیدا‌ می‌شود.

برادر گمشده
۷۰ روز پیش بود که مردی جوان به شعبه هفتم دادسرای جنایی پایتخت رفت و ادعا کرد برادرش ناپدید شده است. «هادی برای خرید کاپشن به بازار رفته بود. چندین عکس هم برای همسرش فرستاده بود تا یکی را انتخاب کند. گویا کاپشنی را برای پسرش می‌خرد و قرار بوده به خانه برگردد، اما ساعت‌ها طول کشیده خبری از هادی نشده است. هر بار هم با گوشی‌اش تماس گرفتیم خاموش بود.»
در حالی که این پرونده مفقودی از سوی تیم پلیسی و قضایی در دستور کار قرار گرفت بار دیگر برادر هادی در شعبه هفتم دادسرای جنایی حاضر شد و ادعا کرد که  هادی یک پیامک به همسرش داده است: «او گفته که دستگیر شده و نگران نباشید زود به خانه برمی‌گردد.»

تناقض‌گویی در پرونده
هیچ رد و نشانی از هادی نبود. تیم تحقیق بررسی کردند و استعلام گرفتند. هیچ مردی با این اسم و مشخصات از سوی پلیس بازداشت نشده بود. گام بعدی تحقیقات باید کلید می‌خورد. خانواده هادی باید مورد بازجویی قرار می‌گرفتند تا رد و نشانی از او پیدا شود. سناریوی آدم‌ربایی یا حتی جنایی در این پرونده محتمل بود.
همه اعضای خانواده و دوستان هادی مورد تحقیق قرار گرفتند، اما در این میان همسر هادی دچار تناقض‌گویی شد. پنهان‌کاری می‌کرد. مشخص بود راز مگویی دارد. می‌خواست چهره مثبتی از سال‌های زندگی‌اش با هادی برای تیم پلیسی و قضایی ترسیم کند، اما غیرقابل باور بود. سارا در تمام این سال‌ها با همسرش دچار اختلاف بود. مشکلات پیچیده‌ای که خیلی از دوستان و بستگان این موضوع را کتمان نمی‌کردند.

سرنخ پرونده جنایی
همین شد تا گوشی زن جوان مورد بررسی قرار گرفت. سرنخ این پرونده هم در همان گوشی پیدا شد. شماره ناشناس مردی روی گوشی این زن، قفل پرونده معمایی هادی را باز کرد.
تماس‌های بی‌شمار حمید و سارا نشان از رابطه پنهانی می‌داد، اما سارا انکار می‌کرد. نمی‌خواست اقرار کند. می‌خواست این راز سیاه همیشه پنهان بماند. حمید به دادسرا احضار شد. او هم انکار می‌کرد و خود را بی‌اطلاع نشان می‌داد. حمید مغازه‌دار بود و فروشنده. همین را دلیلی برای مبرا کردن خود از ارتباط پنهانی می‌دانست. خریدوفروش را هر بار بهانه می‌کردند تا از اتهام خیانت
 فرار کنند.

اعتراف سیاه
صبح دوشنبه حمید اما اعتراف کرد. اعترافی تلخ.  او هادی را به بهانه‌ای به زیرزمین خانه‌اش کشانده بود. «زیرزمین خانه را  کاملا مجهز کرده بودم.  ۸ پله به سمت پایین می‌خورد. در قعر زمین. اتاقی کوچک با سرویس بهداشتی و آشپزخانه درست کرده بودم. خانه مجردی‌ام بود.»
او پیش از آنکه هادی را به آن میهمانی مرگبار دعوت کند از کارگری خواسته بود در میان اتاق زیرزمین چاهی با عمق ۲ مترونیم بکند.
«وقتی کارگر کارش تمام شد، هادی را به زیرزمین دعوت کردم. وقتی هادی از سرویس بهداشتی بیرون آمد با زور از او خواستم با همسرش تماس بگیرد و بگوید که دستگیر شده است. او را کشتم. ۳ تیر شلیک کردم. خیالم راحت بود که کسی صدای تیرها را نمی‌شنود و بعد او را دفن کردم. همسرش از این موضوع خبر نداشت. پس از آن کاپشنی که هادی برای پسرش خریده بود را به همسرش دادم تا متوجه شود من ردی از هادی دارم.»

بازسازی جنایت
با این ادعاها حمید که با گروهی از تیم قضایی و پلیسی به  زیرزمین خانه‌اش رفته بود، صحنه جنایت را بازسازی کرد. با فاش شدن این جنایت از سوی مرد همسایه اما سارا اظهار بی‌اطلاعی می‌کند و قتل را قبول ندارد. می‌گوید در جریان قتل هادی نبوده است. با پیدا شدن پیکر بی‌جان هادی تحقیقات برای افشای زوایای دیگر پرونده ادامه دارد.