روزنامه اعتماد
1401/11/16
بتهوون سفیدپوست بود یا سیاهپوست؟
روناك حسينيداستاني قديمي وجود دارد كه ميگويد لودويگ ون بتهوون، آهنگساز و پيانيست مشهور آلماني، رگ و ريشه آفريقايي داشته است. اين شايعه اخيرا به يك شوخي محبوب در توييتر و اينستاگرام تبديل شده و دانشگاهيان زيادي را وادار كرده كه صحت اين ادعا را بررسي كنند.
كيرا تورمن، استاد تاريخ آلمان در توييتي نوشت كه چند نفر از او خواستهاند بگويد كه بتهوون واقعا سياهپوست بوده است يا خير. دانشگاهيان زيادي پيرامون اين سوال بحث كردهاند و بيش از يك قرن است كه اين بحث بارها و بارها مطرح ميشود. دومينيك رنه دو لرما، در مقالهاي آكادميك با عنوان «بتهوون آهنگساز سياهپوست» كه در سال 1990 در مجله «بلك موزيك ريسرچ» منتشر كرد به نوشتههاي ساموئل كولريج-تيلور، آهنگساز بريتانيايي و حدسهايي كه درباره رنگينپوست بودن بتهوون مطرح كرد، اشاره كرده است. البته استدلالهاي كولريج-تيلور چندان قرص و محكم نيستند: او ويژگيهاي شخصيتي اين آهنگساز بزرگ و همينطور دوستياش با جرج بريجواتر، نوازنده دورگه ويولن را به عنوان سندي بر رنگينپوست بودن بتهوون ارايه ميكند.
دولرما نوشته كه حتي اگر از اول ميدانستيم كه بتهوون رنگينپوست است، باز هم نميتوان اين دوستي را مدركي بر اين مدعا در نظر گرفت. به گفته دولرما، اجداد بتهوون همگي فلاندري در نظر گرفته شدهاند، اما از طرفي منطقهاي كه خاندان بتهوون در آن زندگي ميكردند، به قلمرو اسپانيا وارد شده بود. اگر بتوان گفت بتهوون به همين دليل جد اسپانيايي هم داشته، درها به روي تبار آفريقايي او هم باز ميشود. نيكلاس راينهارت، محقق ادبيات سياهپوستان، در مقاله خود با عنوان «بتهوون سياه و سياست نژادي تاريخ موسيقي» با اشاره به نكته دولرما، به تبار آفريقايي بتهوون پرداخته است.
منطق او تقريبا چنين چيزي است: «ريشههاي فلاندري خانواده بتهوون، از سمت مادري، به جايي ميرسد كه مدتي تحت حكومت پادشاهي اسپانيا بود و از آنجا كه اسپانيا از طريق موروها ارتباط تاريخي ديرينهاي با شمال آفريقا داشته، پس در تبار بتهوون رگ و ريشه آفريقايي هم وجود دارد.»
در طول قرن بيستم همين نظريه - كه بتهوون از نسل موروهاست - در چندين اثر تحقيقي ديگر هم ظاهر شد. جوئل آگوستوس راجرز (1880-1966)، مورخ جاماييكايي در حدود اواسط قرن بيستم بود كه در نوشتههاي متعددي اين نظريه را مطرح و آن را به ايدهاي رايج تبديل كرد، اما دولرما معتقد است كه رد اين داستان را ميتوان در سال 1915 و قبل از آن هم پيدا كرد.
در «زندگي لودويگ بتهوون»، زندگينامهاي كه روزنامهنگار امريكايي الكساندر ويولك تاير نوشته، بتهوون جوان وقتي وارد وين ميشود، داراي چنين ويژگيهايي است: «مانند جوانان بسياري كه هر سال، در جستوجوي استاد به آن شهر ميآمدند، اين نوازنده 22 ساله كوچكاندام، لاغر، سبزهرو، سياهچشم و سرگردان، به پايتخت سفر كرده بود تا مطالعه موسيقي را ادامه دهد.» اين روزنامهنگار توضيح ميدهد كه يوزف هايدن، استاد بتهوون هم «مورو» بود و بتهوون حتي از استادش هم ويژگيهاي ظاهري بيشتري از موروها داشت: «دندانهاي جلويش به شكلي بود كه به دهانش حالتي برآمده ميداد. بينياش نسبتا پهن و كاملا صاف بود و پيشاني پر و گردي داشت.»
الكساندر كارپنتر، استاد دپارتمان هنرهاي زيباي دانشگاه آلبرتا، نوشته كه بسياري از معاصران بتهوون او را سياهپوست توصيف كردهاند، اما به گفته او، بسياري اصل و نسب بتهوون را به دليل ماهيت موسيقي او و اينكه اين موسيقي «سياه» به نظر ميرسد، آفريقايي دانستهاند.
جنبش حقوق مدني سياهان در دهه 1960 در ايالات متحده، باعث شد كه ايده سياه بودن بتهوون، فارغ از ميزان دقتش، به عنوان واقعيت مطرح شود. در نهايت اما هيچ مدرك قطعي مبني بر تبار آفريقايي بتهوون در دست نيست. تام سرويس، روزنامهنگار موسيقي براي گاردين نوشت: «ما ميدانيم كه بتهوون با جرج بريجتاور، ويولننواز سياهپوست، رفاقت نزديكي داشت. او بلندپروازانهترين سونات ويولن خود، كرويتزر را براي او ساخت (آنها اين سونات را با هم اجرا كردند و بتهوون آن را «سوناتي براي يك دورگه ديوانه» ناميد.) وقتي اين دو رفيق به خاطر يك دختر با هم دعوا كردند، بتهوون آن را به ويولنيست ديگري تقديم كرد. بريجتاور، هيچ جا اشارهاي به ميراث آفريقايي يا مورويي رفيقش نكرده است. بگذريم از كوه شواهدي كه بر قرائت متعارفتري از اصل و نسب بتهوون دلالت دارند.
دو لرما در پايان مقاله خود مينويسد كه چگونه مورخان براي رديابي تبار بتهوون، به ويژه در زمان نازيها تلاش زيادي كردند: «در زمان نازيها، مطالعاتي براي شناسايي افرادي انجام شد كه از تبار آريايي نبودند (داشتن رگ آفريقايي يا يهودي باعث ميشد كه بتهوون در اين آزمون مردود شود، اما او قبول شد.) محققان فلاندري به تبار فلاندري بتهوون بسيار افتخار ميكردند.
راينهارت معتقد است كه اين دست مفروضات درباره اصل و نسب بتهوون، در نهايت بازتوليد كليشههاي نژادپرستانه است و استدلالهايي كه ارايه ميشود، اغلب فاقد ريشههاي دقيق تاريخي هستند.
دولرما مينويسد كه مهم نيست چقدر استدلالها آميخته با حدس و گمانند، براي كساني كه هنوز به دوگانگي سياه و سفيد فكر ميكنند، بسيار حايز اهميتند.
از نظر راينهارت، نياز به رنگينپوست معرفي كردن بتهوون در برابر هر استدلال تاريخي، علامت مهمي است، چراكه نشان ميدهد وقت آن فرارسيده كه در يك برنامه هماهنگ، سازمانيافته، دقيق و پويا، در تاريخ موسيقي غرب بازنگري كنيم.
شايد بهترين راه براي برجسته كردن مشاركت سياهپوستان در تاريخ موسيقي غرب اين باشد كه درباره هنرمندان رنگينپوست مانند سموئل تيلور كولريج، جورج بريجتاور و بسياري ديگر تحقيقات بيشتري شود.