کلاسهای آموزش تبهکاری پدر برای پسر ۵ ساله
به گزارش خبرنگار شهروندآنلاین؛ ۱۸ سال دارد اما میراثدار خلافکاری خانوادگیاش است. پس از پدر، حافظ این میراث تبهکاری بوده. از ۵ سالگی روشهای مختلف سرقت و زورگیری مسلحانه را آموخت و کمکم به یک قاچاقچی بزرگ موادمخدر بدل شد. پدر که در تمام این دوران مربی خلافکاریهای پسرش بود با حکم دادگاه به حبسابد محکوم شده است.
استاد بزرگ خلافکاریبه بودن و نبودنهای پدر عادت دارند. پدری که یکی از قاچاقچیان بزرگ موادمخدر است. او بارها پشت میلههای زندان را تجربه کرده اما اینبار حکم حبسابد دارد. بیژن در نبود پدر قصد داشته کلکسیون خلافهای پدر را ستبرتر کند و مسیر تاریک و پرپیچوخم استاد تبهکاریهایش را ادامه دهد.
از وقتی پدر تمام عمرش را باید در زندان سپری کند با هممحلهای و همکلاسی دوران کودکیاش یک تیم تشکیل داده.
با تهدید اسلحه به شکار خودروهای حاشیههای جاده میروند که متوقف هستند. رانندههای خودرو را در جادههای سوتوکور رها میکنند و با سرقت خودروها کلکسیون سرقتهای خود را سنگینتر.
در یکی از همین سرقتها به همراه دوستش به دام افتاده. یکسالی از بیژن بزرگتر است اما میگوید بیژن خیلی سریعتر حرکت میکند و بدن آمادهای برای دزدی دارد. همه اینها هم بهخاطر آموزشهایی است که از کودکی از پدرش آموخته.
بیژن یک خواهر و برادر کوچکتر دیگر هم دارد و در تمام مراحل بازجویی، نگران خواهر کوچکترش است که دیگر پس از خودش پشتوانهای ندارد و زندگی خواهرش را با خلافهایش به سیاهی کشانده. حالا دیگر آینده خواهرش را هم تباه کرده است.
پدرم قاچاقچی موادمخدر بود. معمولا موادمخدر را به شهرهای مختلف توزیع میکرد.
درس اولش این بود که هیچگاه موادمخدر استفاده نکنم، چراکه اعتقاد داشت این موادمخدر سالم نیست و مواد مصرفی آن ناخالصی دارد که باعث مسمومیت میشود. همیشه آویزه گوشم بود. هیچوقت سمت مواد نرفتم. همانطور که خودش هم نرفت.
مدرسه میرفتم اما به سختی. میخواستم همراه پدر باشم تا روزی من هم یک قاچاقچی سرشناس و بزرگ شوم. همیشه همراه پدر بودم تااینکه نخستین بار در ۸ سالگی به جرم سرقت دستگیر شدم. پدر اسلحه، هدیه داد
بعد از آن بود که پدرم یک کلت کمری به من هدیه داد. در این مدت برادرم را قاچاقچیان مواد بهخاطر اختلاف مالی گروگان گرفتند. باجخواهی مردان آدمربا جور شد و برادر آزاد.
استاد خلافکاری اعتقاد داشت که اگر بچههایش مسلح باشند امنیت آنها به خطر نخواهد افتاد. «از کودکی با اسلحه سر قرارها حاضر میشدم. احساس امنیت میکردم و اسلحه قدرت خاصی به من میداد.»
بیژن پس از گذران دوران حبسهای کوتاهمدت آموزش خلافکاری در زندان و همزمان در کنار پدر به شاخِ سرقت و اخاذی بدل شده بود. پسر ۱۸ ساله همراه با همکلاسیاش در جریان یکی از سرقتهای مسلحانه دستگیر شد و در بازجوییها به جرم خود اعتراف کرد.
آرزوی سیاهآموزههایش را در نبود پدر به نمایش گذاشته. همه را بندبهبند و یکبهیک اجرا کرده. آرزویش بزرگ است و منفی. بزرگترین خلافکار کشور حتی دنیا، رؤیایی است که از کودکی آن را در ذهنش پرورش داده. ماجرای فیلم ابد و یکروز را خیلی نزدیک به زندگی خانوادگیشان میداند.
پدرش همه عمر تلاش کرده تا با خلاف و قاچاق گرده و مواد، زندگی مرفهی را فراهم کند اما زندان ابد، شد سرنوشت پدرش و همه سرمایه و اندوخته قاچاق یکشبه به یغما رفت.
در زیر گفتوگوی شهروند آنلاین را با پسر ۱۸ سالهای میخوانید که به جرم سرقت مسلحانه از سوی پلیس پایتخت دستگیر شده است.
چرا درس و تحصیلاتت را ادامه ندادی؟از کودکی پدرم مرا همراه خود میبرد. سراغ باندهای قاچاق میرفت. با تبهکاران و سارقان حشر و نشر داشت. من هم بین همین آدمها بزرگ شدم و قد کشیدم. راه کج با آموزههای علمی و دانشگاهی هیچ وقت همسو نبوده. باید راهم را انتخاب میکردم. خیلی زود همانی شدم که آموزش دیده بودم. پدرم مربی باصبروحوصلهای بود. تجربیات و دانش خود را در مسیر خلافکاری را به من میآموخت و مطمئن بود که میراثدار همه خلافهایش خواهم بود. از طرفی نمیخواستم پدرم ناراحت شود. به همینخاطر درس را کامل کنار گذاشتم و چشم بر آیندهام بستم و آینده مبهم و تاریک را به آغوش گرفتم.
مادرت در این مسیر شما را همراهی میکرد؟عقیده و نظرات او با ما متفاوت بود اما پدرم تصمیمگیرنده بود. با وجود مخالفتهای مادرم در گروههای خلاف وقت میگذراندم. در این مدت هم بارها پدرم به زندان افتاد اما پس از مدتی آزاد شد. کمکم به این مدل زندگی عادت میکردیم که پدرم را با بار سنگین مواد دستگیر کردند. او مواد را در ماشینش جاساز کرده بود که گیر افتاد. حکم اعدام گرفت اما پس از چندی حکم شکست و به حبسابد تغییر یافت.
پس از حبس پدر، تو چه کردی؟همه چی تغییر کرده بود. حالا من مسئول خواهر و برادرم بودم. باید راه پدر را میرفتم. هرگز تصور نمیکردم به این راحتی گیر بیفتم اما افتادم.
چرا همیشه اسلحه همراه خود داشتی؟یک قاچاقچی موادمخدر همیشه باید مسلح باشد. اگر خطری تهدیدم کرد بتوانم از خودم دفاع کنم.
میدانی حکمت چیست؟نمیدانم شاید اعدام. شاید حبس طولانی.
مهم نیست زنده بمانی؟میخواهم زنده بمانم. میخواهم جبران کنم. خواهرم را به خانه بخت بفرستم تا این بیآبرویی، او را غمگین نکند. برادرم هم تحصیلاتش را ادامه دهد تا مردی موفق باشد.
از خانوادهتان هیچکس تحصیلات ندارد؟تنها عمویم درس خواند. او اما در کشور نماند و برای کار و ادامه تحصیل خارج از کشور را انتخاب کرد.
به ملاقات پدرت میرفتی؟گهگاهی میرفتم. وقتی حکم اعدامش آمد در خانهمان وضعیت وحشتناکی بود. مادر و خواهر و برادرم خیلی ترسیده بودند. زمان زیادی طول کشید تا حکم تغییر کرد. شرایط پدرم هم وخیم بود. بهشدت دچار افت فشار شده بود. حال مناسبی نداشت تااینکه حکم شکسته شد.
پدرت هنوز هم اصرار دارد میراثدارش باشی؟نه کلا تغییر سبک داده. با اعلام حکم اعدام کلا عقایدش هم رنگ دیگری گرفته.