شجاع دل در جاده های برفی
ملیحه محمودخواه_شهروندآنلاین؛ مهناز، دختر سبزهرو و پرجنبوجوشی بود که نه دلش عروسک میخواست و نه دوستداشت در آشپزخانه کنار مادر آشپزی کند. این کارها را به هفت خواهر دیگرش سپرده بود و خودش مدام در کوچه بازی میکرد.
عاشق خانه و آرامش آن بود، اما این آرامش برای او کسلکننده بود. مهناز قالیباقی را از خواهرهای بزرگترش آموخته بود و در این کار حرفهای شده بود، اما باز هم راضیاش نمیکرد و دوست داشت کاری بیشتر از این انجام دهد.
آرزو داشت خلبان شود و همه شهرها را زیر پایش بگذارد. عاشق سفر بود. اما به قول «خودش نشد که بشود» و از خلبانی به ماشین راهداری رسید.
دختر سبزه و شیرین داستان ما این را میدانست که آدم یک جا نشستن نیست. میدانست پر از انرژی است و رویاهای بلند در ذهنش میپروراند. میدانست انقدر با اراده هست که همه سختیها را پشتسر بگذارد. گذشت زمان نیز به او ثابت کرد که زن روزهای سخت است.
قالیبافی کار من نبود
او قالیباف خوبی بود، اما میگوید: «قالیبافی شغل آبا و اجدادی ما است. ما بختیاری هستیم و زنان بختیاری نقش و تاروپود را خوب میشناسند. اما انگار دار قالی جای من نبود. آرزوهای بزرگتری داشتم و باید به آنها میرسیدم.»
با مهاجرت از روستا به الیگودرز، شرایط برای او فراهم میشود تا نخستین گام را برای تحقق رویاهایش بردارد. سال ۸۳ گواهینامه رانندگی میگیرد و به تعلیم رانندگی میپردازد، همزمان سوپرمارکتی راهاندازی میکند.
او میگوید: «برای نخستینبار در استان لرستان تاکسی تلفنی بانوان را راهاندازی و چند سالی کار کردم. دهها زن سرپرست خانوار با من کار میکردند و رزقوروزی حلال به خانه میبردند.»
اما راهاندازی آژانس آغاز مشکلات دیگری است: «روزهای اول، آژانس بانوان برای مردم غریبه بود، مزاحم تلفنی داشتیم و برخی اذیت میکردند. از طرفی خودم ماشین نداشتم، به کمک فرماندار توانستم سال ۸۸ حدود ۵میلیون تومان وام بگیرم و پژو آر.دی بخرم. بعد از مدتی قدمی بزرگتر برداشتم و موفق شدم با آموزشوپرورش برای سرویس مدارس قرارداد ببندم. این اتفاق خوبی در استان محل زندگی ما بود.»
یک راه پرپیچوخم
باید خودش را به خانواده ثابت میکرد و نشان میداد که زن میتواند پابهپای مرد کار و به دیگران کمک کند. او میخواست سختترین کارهای دنیا را امتحان و فعل خواستن را معنا کند.
او توضیح میدهد: «بعد از مدتی تصمیم گرفتم شغلم را تغییر دهم. کامیون خریدم، اما همه مخالف بودند. مگر زن هم کامیون سوار میشود. فکر خرابشدن ماشین در جاده را کردهای. فکر شب و جاده و خطرات آن را کردهای؟ »
اینها حرفهایی بود که مهناز گاه و بیگاه از این و آن میشنید، اما در تصمیمش خللی ایجاد نمیشد. تریلی خرید و حملکننده گاز مایع شد. خطرناکترین محلول قابل حمل. اما نه ترسید و نه پا پس کشید. میخواست به خودش ثابت کند که میتواند این کار را انجام دهد. از بچگی رویایش این بود و اجازه نداد تبدیل به حسرت تمام عمرش شود. تصمیم گرفت به رویاهایش جامه عمل بپوشاند.
او در ادامه میگوید: «در شهر کوچک ما هنوز باورهای سنتی حاکم است، اما این مانعتراشیها سد راهم نشد و شدم راننده جاده. نه اینکه راحت باشد، خیلی هم سخت بود. باید به همه نشان میدادم زن میتواند عفیف باشد، با حجاب باشد و مثل مرد کار کند و نان حلال به خانه ببرد. بعضی جاها با مشکل مواجه میشدم. ورودم به پالایشگاهها داستان داشت. زن راه نمیدادند و گاهی میگفتند باید 24ساعت در صف بارگیری بمانم. من هم میگفتم خیالی نیست میمانم. همه چیز را به جان خریدم. وقتهای آزادم روی قطعات ماشین کار میکردم تا آنها را بشناسم و اگر در جاده خراب شدند بدانم باید چه کنم. البته رانندگان جاده هم خیلی کمکم میکردند.»
هشت سال راننده تریلر میشود. از این شهر به آن شهر سفر میکند و تمام جادهها را زیر پایش میگذارد. آرزویش اینبار در زمین محقق و مسافر جادهها این بار با کامیون شد.
راهداری شغلی که به او احساس رضایت داددر 41سالگی کولهباری از تجربیات تلخ و شیرین را با خود حمل میکند.
«خواهر و برادرهایم که ازدواج کردند و مادرم تنها شد، کامیون را فروختم تا پیش مادرم باشم. چندبار کار دفتری به من پیشنهاد شد، اما آدم پشت میز نشستن نبودم. روحم پر میزد برای جاده، از یک طرف هم نمیتوانستم از خانه دور باشم. یاد آن روزها ناراحتم میکند. به فرمانداری رفتم. ابتدا من را بهعنوان راننده نمیپذیرفتند، اما انقدر اصرار و دوندگی کردم تا بهعنوان راننده در اداره راهداری الیگودرز جذب شدم.»
مهناز بهرامی هماکنون تنها راهدار زن در کشور است. زمستانها برفروبی و راه را برای مسافران باز میکند و تابستانها به لکهگیری و نصب علایم در جادهها مشغول است.
این راننده عاشق شعر و آواز است و بهنظرش موسیقی بختیاری دلنشینترین نوای آواز را در همه دنیا دارد. حالا دیگر نه کسی به او میگوید این چه شغلی است که انتخاب کردی و نه از دیدن او در پشت کامیون تعجب میکند. وقتی در جاده میراند مردم از زن و مرد تشویقش میکنند، بهخصوص خانمها. موقعی هم که از کنارش عبور میکنند، برایش کف میزنند و اینها همه برای او دلگرمکننده است.
مهناز به شغلی پا نهاد که نام مردانه را یدک میکشید، اما او به همه ثابت کرد که کار نشد ندارد.
او معتقد است: «در دورهای به سر میبریم که دیگر کار زنانه و مردانه معنا ندارد. زنان میتوانند از عهده هر کاری که دوست دارند برآیند. زنان اگر کاری را انتخاب میکنند، حتما آن را ادامه دهند و مطمئن باشند که با پیگیری و توکل به خدا همهچیز ممکن است. در تمام دوران سختی، تنها پشتیبان و روزنه امیدم خدا بود و بالاخره موفق شدم.»
هر روز برایم پر از خاطره است
باز کردن راه آن هم در زمستانها سخت است، اما وقتی راه برای بیمار یا خانوادهای در راه مانده باز میشود، تمام خستگیات برطرف میشود. این را مهناز میگوید و ادامه میدهد: «یکبار زنی باردار در روستایی زمان وضع حملش بود و باید به بیمارستان میرسید، اما راه بند آمده بود و نمیتوانست از روستا حرکت کند. وقتی برای باز کردن راه رفتم، کار به سختی پیش میرفت. زن در میانه راه زایمان کرد و توانستم در وضع حملش به او کمک کنم. به هر سختی که بود راه را باز کردم و او را به بیمارستان رساندم. آن روز کاملا از خودم رضایت داشتم و احساس کردم همه سختیهایم به نتیجه رسیده است.»
او گواهینامه موتورش را هم گرفته است و در تابستان با آن به سرکار میرود. عاشق کارش است و میگوید: «در هر کاری وقتی بتوانی به دیگران کمک کنی و سختی و مشکلی را که برایشان پیش آمده، برطرف کنی، میتوانی به انسانبودنت افتخار کنی. زمانی دوست داشتم خلبان شوم، بعد برای رفتن به شغل آتشنشانی امتحان دادم، اما برخی شرایطش را نداشتم و سپس راهداری را انتخاب کردم. مهم نیست چه کاری انجام میدهی، مهم این است که هر کاری که انجام میدهی، خدا و رضایت مردم برایت مهم باشد و در شغلت بهترین خودت باشی.