جسورترین دانشمند تاریخ چه کسی بود؟

سارا سحابی: معمای کیهان، سیاه‌چاله‌ها، انرژی تاریک، فیزیک کوانتومی، جهان‌های موازی و… در این دو دهه چنین اصطلاحاتی را بارها در اخبار و بعضی فیلم‌های سینمایی و کتاب‌ها دیده‌ایم، اما چقدر با آنها آشنایی داریم؟ وقتی می‌گویند «نظریه نسبیت عام اینشتین» از چه چیزی حرف می‌زنند؟ «نظریه نسبیت خاص» چطور؟ طبیعتا برای درک دقیق این نظریه‌ها باید سال‌ها در رشته‌های مذکور تحصیل کنیم و عمری روی آنها بگذاریم، اما کار بعضی نویسندگان نظیر کریستف گالفارد، توضیح این مفاهیم به زبان ساده است. در کتاب «جهان در دست تو» هم چنین اتفاقی می‌افتد. این کتاب با ترجمه بهروز نداف به‌تازگی از سوی نشر «اختران» چاپ شده و گالفارد در آن، ایده‌های علمی مدرن را به روش‌های خلاقانه و حتی سرگرم‌کننده برای عموم مردم توضیح می‌دهد. مثلا برای درک اینکه چه اتفاقی برای یک ستاره در حال مرگ می‌افتد، از ما خواسته می‌شود خودمان را در حال شناور بودن در فضا در مقابل آن تصور کنیم. برای آشنایی با دنیای کوانتومی، به اندازه یک اتم کوچک می‌شویم و سپس به سفر می‌رویم. استفاده از تشبیهات و استعاره‌های روزمره، مخاطب قرار دادن مستقیم خواننده، نوشتن داستان به جای معادلات و… گالفارد از این طریق ایده‌های شگفت‌آور پیچیده را به شیوه‌ای همه‌فهم ارائه می‌کند. او دکترای فیزیک نظری دارد و پایان‌نامه‌اش را با موضوع سیاه‌چاله‌ها در دانشگاه کمبریج زیر نظر اخترفیزیکدان شهیر، استیون هاوکنیگ، نوشته است. سال 2015 مجله «Lire»  جایزه بهترین کتاب علمی سال را به پرفروش‌ترین کتاب او یعنی «جهان در دست تو» اهدا کرد. آنچه در ادامه می‌خوانید، ترجمه گزیده‌ای از مصاحبه او با مجله «La Réserve» است.

واژهنامه وبستر، «جسارت» را «بیباکی دلیرانه» معنی کرده؛ نوعی آمادگی برای به چنگ آوردن بخت و اقبال. آیا این مفهوم با عقل منطقی یک دانشمند سازگار است؟



تصور عموم بر آن است که فیزیک از منطقی سرد و عقلانی پیروی می‌کند، در حالی‌که عکس این حالت نیز صادق است. فیزیک نظری گرچه مبتنی بر دانش تجربی ما از جهان است، اما درست از جایی شروع می‌شود که دانسته‌های ما به پایان می‌رسد. وقتی این حوزه، کشف قوانین جدید را هدف قرار داده، چه ابزاری غیر از تخیل متهورانه بشری قادر است سرزمین‌های ناشناخته را کشف کند؟

آیا ممکن است منشأ این اندیشه این باشد که علم را از زندگی روزمره جدا کرده‌اند؟

درست است که شیوه تدریس علم در مدارس، به‌ظاهر عرصه‌ای برای تجلی رویاها، تخیل یا شادمانی نیست یا مستقیما نوید آینده‌ای شگفت‌انگیز را نمی‌دهد، با این‌حال، تمام این مقولات از همانجا سرچشمه می‌گیرند. تقصیر ایجاد این شکاف میان علم و واقعیت روزمره، تا جایی که من می‌دانم تنها مربوط به آموزش‌وپرورش نیست. علم با محصور شدن در کلاس‌های درس، مسیری الزامی است که کودکان برای رسیدن به بزرگسالی باید از آن عبور کنند و این اجبار، لذتی را که علم‌آموزی می‌تواند به ارمغان بیاورد، تا حد زیادی زائل می‌کند. در واقع علم، باید بخشی از فرهنگ ما باشد. وقتی یک سخنرانی علمی تمام می‌شود، نباید نگاه علمی هم همانجا متوقف شود؛ دانش، میراثی متعلق به همه ماست. من می‌جنگم تا این موضوع را به واقعیت تبدیل کنم و این ماموریت را به طور ویژه از طریق کتاب‌هایی که می‌نویسم و سخنرانی‌هایی که در قالب سرگرم‌کننده ارائه می‌دهم، به انجام می‌رسانم.

هنگامی که انسان خود را در وضعیت گشودگی نسبت به علم قرار میدهد، گاهی اوقات تصوراتی باورنکردنی از کشف دنیای ناشناخته به او رخ نشان میدهد که در عین کشف جهان، هستی خودش را نیز توضیح می‌دهد. در این‌باره چه فکر میکنید؟

این دقیقا همان احساس دلپذیری است که من سعی در برانگیختن آن دارم: میل به دانستن، فهمیدن، اندیشیدن، حتی گامی به عقب برداشتن و مشاهده امور از جنبه‌ای متفاوت. البته چنین کارهایی به شجاعت زیادی نیاز دارد، ولی پاداشی که به دست می‌آید ارزش آن‌همه تلاش را دارد.

به نظر شما جسورترین دانشمند تاریخ از ابتدا تاکنون چه کسی بوده است؟

اینشتین را می‌توانم به عنوان «کهن‌الگوی جسارت» نام ببرم. با وجود اینکه همه دانشگاه‌ها نظریه‌های او را رد کردند، در تنهایی به تلاشش ادامه داد و درنهایت توانست جهان ما را متحول کند. هیچ‌کس حرف‌هایش را باور نمی‌کرد، اما همچنان در مسیرش راسخ ماند. او صد سال پیش، وجود امواج گرانشی و امواج فضا-زمان را پیش‌بینی کرد، امواجی که با سرعت نور حرکت می‌کردند. همه فکر می‌کردند او دیوانه شده، اما حالا دیگر می‌دانیم که این امواج واقعیت دارند. شناسایی و اعلام رسمی آنها در 11 فوریه 2016 صورت گرفت.

آیا میتوان به این فکر کرد که روزی، یک اینشتین دیگر، همه آنچه ما امروز میدانیم را زیر سوال ببرد؟

در مورد تحقیقات مدرن، اینگونه نیست که مثل سابق همه چیز به کلی زیر سوال برود. در یونان باستان، یک نظریه جدید می‌توانست با سایر نظریه‌ها در تضاد قرار بگیرد و به‌طور کامل حذف شود، زیرا در آن دوران، تایید تجربی یک نظریه مورد نیاز نبود. برای مثال، در مورد افلاطون، افکار در مقایسه با تحقیقات علمی، اساسی‌تر قلمداد می‌شدند، زیرا او بر این باور بود که دانش، تنها از طریق افکار ساخته شده است. اما سرانجام دنیای واقعی، مچش را گرفت. هنگامی که کوپرنیک اظهار کرد خورشید به دور زمین نمی‌چرخد، بلکه عکس آن صادق است، در واقع داشت 2000 سال تلاش برای درک طبعیت را زیر سوال می‌برد. گالیله نیز پس از آنکه اظهار داشت زمین حول محور خودش در گردش است، به مرگ محکوم شد. آن زمان هم که جوردانو برونو اعلام کرد احتمالا زمین‌های دیگری در فضا به دور خورشید‌های دیگر می‌چرخند، او را در آتش سوزاندند. اما امروزه ما به دنبال فرمول‌بندی‌های تازه‌ای هستیم تا شاید بتوانیم نظریه‌ای جدید بیابیم، نظریه‌ای که همه آرای دیگر را دربربگیرد. اکنون دانشمندان دنبال روشن‌کردن مناطق سایه‌داری هستند که قوانین آنها هنوز کشف نشده؛ مناطقی که ممکن است اسرار جدیدی در آنها نهفته باشد.

تز دکترای شما در مورد سیاهچالههاست. چه چیزی در مورد آنها برایتان جذاب است؟

سیاه‌چاله‌ها افراطی‌ترین اجرام آسمانی هستند! آنها مخالف خلأ و درنهایت چالگی هستند. گرانش زمین نمی‌گذارد بدون موشک به فضا راه پیدا کنیم. اگر سیاره ما متراکم‌تر بود، گرانش از این هم شدیدتر می‌شد. خورشید را در نظر بگیرید، این جرم آنقدر چگال است که اگر فردی 70 کیلوگرمی روی آن قرار بگیرد، معادل دو تن وزن خواهد داشت، در نتیجه روی سطح خورشید له می‌شود و می‌سوزد. سیاه‌چاله، جرمی آسمانی و به قدری متراکم است که برای خارج‌شدن از آن باید سرعتی بیش از سرعت نور داشت؛ سرعتی که طبیعت آن را مجاز نمی‌داند، مگر اینکه رفتار عجیب ذرات در دنیای کوانتومی را در نظر بگیریم. سیاه‌چاله‌ها از این جهت شگفت‌انگیزند که در مرز بین دنیای بی‌نهایت بزرگ و کوچک قرار دارند. آنها پنجره‌ای به سمت نظریه‌ای نوین هستند که می‌تواند همزمان فیزیک نیوتون و کوانتوم را توضیح دهد؛ نظریه‌ای که ما هنوز به آن راه پیدا نکرده‌ایم.

کسی که مانند شما تا این حد به اسرار جهان میپردازد، امور روزمره زندگی از نظرش چگونه به نظر میرسند؟

دانش برای من نوعی شادی عمیق و باور به انسانیت به ارمغان می‌آورد. ایمانی که تایید می‌کند اگر همه با هم جمع شویم، می‌توانیم گنجینه‌های شگفت‌انگیزی را در جهان واقعیت‌ها کشف کنیم و با تقویت تخیل جمعی، بیشترین نفع را برای بیشتر انسان‌ها به ارمغان بیاوریم. وقتی کودک هستیم و از تاریکی می‌ترسیم، به محض روشن‌شدن لامپ اتاق می‌فهمیم که هیچ هیولایی زیر تخت نیست. کار علم هم همین است، به تاریکی‌ها نور می‌تاباند و این قطعا به نفع بشریت است. وقتی به آسمان آبی نگاه می‌کنم، علاوه بر رنگ مسحورکننده‌اش، مفاهیم عمیق‌تر دیگری را نیز مشاهده می‌کنم. علم، تبیینی سرد و غیر شاعرانه به جهان تحمیل نمی‌کند، بلکه به عکس، عمق و شکوه بیشتری به جهان ارزانی می‌دارد.