شاهین و سرقت عجیب 30 النگو
ساعت 9 منتشر شود لطفاااا
سیما فراهانی _ شهروندآنلاین| چند روز قبل وقوع یک سرقت از طلافروشی در خیابان نظامآباد به پلیس پایتخت گزارش شد. ماموران پلیس بلافاصله موضوع را در دستور کار خود قرار دادند و با حضور در محل حادثه به تحقیق در این رابطه پرداختند. در تجسسهای پلیسی مشخص شد که یک سارق مسلح به کلت کمری، پس از دزدی النگوهای یک طلافروشی، با موتور خود، فرار میکند، اما او هنگام فرار، زمین خورده و با دادوفریاد صاحب مغازه، از سوی مردم دستگیر میشود. پلیس بلافاصله مجرم را دستگیر کرد. از این متهم نیز چندین النگوی زنانه در نایلون کشف شد.
مسخره کردن دزد مغازهصاحب طلافروشی که مردی 60ساله بود، در تحقیقات به پلیس گفت: «من با شاگردم در مغازه بودیم. مشتریها میآمدند و میرفتند. تااینکه آخرین مشتریام یک زن و مرد بودند. آنها وارد مغازه شدند و پس از خرید از آنجا بیرون رفتند. همزمان که در را باز کردند مردی با کلاه و ماسک مشکی وارد مغازه شد. در یک لحظه دیدم که اسلحه بهدست دارد. او اسلحه را به سمت ما گرفت و گفت که باید به او طلا بدهیم. فکر کردیم اسلحه پلاستیکی است. برای همین به او گفتم وقت ما را نگیر. الان به پلیس زنگ میزنم. همین که این حرف را زدم، او یک تیر هوایی شلیک کرد. فهمیدم که اسلحهاش واقعی است. آنجا بود که خیلی ترسیدیم و عقب رفتیم. آژیر به صدا درآمد. او هم خودش، دستش را داخل ویترین برد و 30 النگو برداشت. بعد هم فرار کرد. همزمان بهدنبال او رفتیم. از مردم کمک خواستم. سارق نیز سوار موتورش شد و حرکت کرد، اما هنوز چند متر نرفته بود که زمین خورد و با کمک مردم او را دستگیر کردیم.»
گفتوگو با سارق بدشانسحالا شاهین دستبند بهدست از شدت پشیمانیاش میگوید. اینکه برای بار اول چطور دستپاچه شده و زمین خورده است. اینکه به پیشنهاد دوستش قرار شد با اسلحهای نقشه یک دزدی حرفهای را بکشد، اما بهخاطر بدشانسیهایی که از بچگی با او بوده، نتوانسته در نقشهاش موفق باشد. شاهین میخواست فقط به اندازه بدهیهایش طلا سرقت کند. ولی وقتی دست در ویترین انداخت، النگوهای گرانقیمت زیادی گیرش آمد، اما نتوانست که از آنها استفاده کند. او در گفتوگو با خبرنگار «شهروند» از ماجرای این دزدی نصفهونیمه میگوید.
سابقه داری؟اولین بار است که رنگ کلانتری و پلیس را میبینم. هیچوقت در زندگیام خلاف نکردم. سالهاست کار میکنم تا نان حلال دربیاورم، اما همیشه بدشانسی آوردم. همین بدشانسیها مرا به اینجا کشاند وگرنه من آدم خلافکاری نیستم. از همین سرقت اولم مشخص است که اصلا اهل خلاف نیستم.
چرا تصمیم گرفتی سرقت کنی؟مردم چرا تصمیم میگیرند دزدی کنند. اکثرا بهخاطر پول است. من هم از آنجایی که بار اولم است، قطعا بهخاطر بیپولی بود. مدتی بود که بیکار شدم و بدهی زیادی بالا آورده بودم. به هر دری میزدم فایدهای نداشت. همه درها به رویم بسته بود. از طرفی کودک دوسالهام بیماری ریوی دارد. باید درمانش میکردم. حالا در این میان تصور کنید که خودم هم نیاز به درمان داشتم.
چرا؟چون تصادف کردم و کمرم بهشدت آسیب دید. برای همین دیگر نتوانستم سر کار بروم و کار کنم.
چه شد که بیکار شدی؟به خاطر همین تصادف نتوانستم دیگر سر کار بروم. من قبلا در باربری کار میکردم. این شغل نیاز به سلامت جسمانی بالایی دارد. بهخاطر کمرم بیکار شدم و کار درستوحسابی هم گیرم نیامد. این هم یکی دیگر از بدشانسیهای من بود. تا وقتی فهمیدم بچهام مریض است و باید برای درمانش پول جور میکردم، خودم تصادف کردم و آسیب دیدم. حالا باید برای درمان هردویمان پول جور میکردم.
به خاطر همین موضوع تصمیم گرفتی که دزدی کنی؟خودم تصمیم نگرفتم. من اصلا بلد نیستم خلاف کنم. یک روز که به سراغ دوستم رفتم، او به من این پیشنهاد را داد. او قبلا در باربری همکار من بود. هفت میلیون تومان از او طلب داشتم. رفتم تا طلبم را بگیرم. دیدم وضع مالیاش خیلی خوب شده. گوشی آیفون آخرین مدل و خودروی شاسی بلند دارد. خیلی تعجب کردم، ولی نپرسیدم که اینها را از کجا آوردی. از مشکلات زندگیام گفتم. اینکه هیچ راهی ندارم و نمیدانم باید چکار کنم. از او خواستم پولم را بدهد. در کمال تعجب، او یک اسلحه کلت کمری به من داد. خیلی تعجب کردم. گفت با همین اسلحه میتوانی زندگیات را از این روبهآنرو کنی. میگفت تو هیچ راهی جز خلاف نداری. باید دزدی کنی تا بتوانی پول بدهی و بیماری فرزندت را جور کنی. او در ازای طلبم آن اسلحه را به من داد. حتی گفت قیمتش 10میلیون تومان است و من سه میلیون تومان به او پول دادم و اسلحه را گرفتم.
با یک اسلحه نقشه سرقت از طلافروشی را کشیدی؟دوستم فقط اسلحه را به من داد. گفت خودت میدانی با این چکار کنی. میگفت فقط این را بدان که با همین اسلحه اگر دوسهبار کار خلاف کنی، بارت را میبندی، اما من فقط میخواستم بدهیهایم را پرداخت کنم. برای همین شروع به جستوجو کردم. در اینترنت میگشتم و دزدیهای مختلف را بررسی میکردم. اول فکر سرقت از بانک یا صرافی را داشتم اما وقتی تمام جوانب را سنجیدم، دیدم دزدی از بانک و صرافی پردردسرتر از طلافروشی است. خیلی تحقیق کردم و فهمیدم که ریسکش بالاست. برای همین این طلافروشی را برای دزدی انتخاب کردم.
طلافروشی را از قبل میشناختی؟بهطور اتفاقی از مقابلش رد شدم و فهمیدم که راه درروی زیادی دارد. برای همین روز حادثه آنجا کشیک دادم. آخرین مشتری یک زن و مرد بودند. وقتی خارج شدند، من به مغازه رفتم. آنها وقتی اسلحه مرا دیدند، مسخرهام کردند. نمیدانم شاید بهخاطر این بود که هول شده بودم. دستانم میلرزید و آنها فهمیده بودند. برای همین اصلا نترسیدند و گفتند که اسلحه پلاستیکی است. این شد که مجبور شدم تیر هوایی شلیک کنم. حتی به آنها گفتم که فقط میخواهم اندازه بدهیهایم سرقت کنم. ولی وقتی دست در ویترین انداختم، النگوهای زیادی برداشتم. فقط میخواستم فرار کنم.
چرا زمین خوردی؟این هم یکی دیگر از بدشانسیهای زندگی من است. بار اولم بود و اصلا تجربه خلاف نداشتم. خیلی استرس داشتم. صاحب طلافروشی هم مرتب فریاد میکشید و مردم هم بهدنبالم میآمدند. من هم هول شدم و زمین خوردم. این شد که دستگیرم کردند. من اصلا نمیخواستم که به یک خلافکار حرفهای تبدیل شوم. فقط میخواستم همان مقدار پولی را که نیاز داشتم، بردارم و بعد به زندگی عادی برگردم. ولی حتی در این کار هم عرضه نداشتم و در نخستین سرقتم دستگیر شدم.