رابطه اخلاق و سیاست

بیژن عبدالکریمی
رابطه اخلاق و سياست، مسأله ساده‌اي نيست؛ ابعاد بسيار وسيعي دارد و چيره شدن بر همه جوانب بحث، امري غيرممکن است و تنها مي‌توان به برخي از جنبه‌هاي بحث اشاره‌اي گذرا داشت. رويکرد من در اين بحث نه سياسي است و نه اخلاقي، بلکه «فلسفي» و «متافيزيکي» است. ليکن رويکرد فلسفي و متافيزيکي به همان اندازه که اساسي و بنيادين است، از فهم متعارف و همگاني نيز فاصله دارد و افراد کمتر با ابعاد فلسفي و متافيزيکي بحث ارتباط برقرار مي‌کنند. براي بسياري از افراد جامعه اين حقيقتي بديهي است که سياست و سياستمداران بايد از ارزش‌هاي اخلاقي تبعيت کنند. از آنجا که شهروندان بيگانه شده با حکومت‌ها و قدرت‌هاي سياسي نمي‌توانند بر ساختارهاي قدرتمند روزگار جديد چيره شوند، در سنگر اخلاق پناه مي‌گيرند. لذا براي اکثر مردم بديهي مي‌نمايد که سياست بايد اخلاقي باشد و از فضايل و ارزش‌هاي اخلاقي دفاع کند. اينکه گفته مي‌شود رويکرد مورد نظر در اين بحث فلسفي و متافيزيکي است و نه سياسي و اخلاقي، به اين معنا است که در اين بحث نه قصد بر اين است که به نقد اخلاقي سياست و سياستمداران در حوزه ملي يا بين‌المللي پرداخته شود و نه قرار است برخي از شعارها و ارزش‌هاي اخلاقي، همچون احترام به آزادي شهروندان، احترام به حقوق ديگران يا رقيب، تن دادن به روش‌هاي دموکراتيک و غيره طرح شود و گفته شود سياست «بايد» در چارچوب فلان ارزش‌هاي اخلاقي حرکت کرده، فلان اصول اخلاقي را رعايت کند. البته اکثر قريب به اتفاق افراد همواره چنين مي‌کنند، يعني پيوسته به نقد اخلاقي جامعه و سياست مي‌پردازند و برمبناي اصول اخلاقي، سياست‌هاي حکومت‌ها و کنش سياستمداران‌ جامعه خود و ديگر جوامع را مورد نقد اخلاقي قرار مي‌دهند و دانشجويان، احزاب، گروه‌ها، جنبش‌ها و «NGO»ها همواره حوزه سياست را به رعايت اخلاق، ارزش‌هاي اخلاقي، احترام به حقوق ديگران و رعايت حقوق بشر، احترام به آزادي‌هاي فردي و ديني يا توجه به حقوق زنان و حقوق کودکان و غيره دعوت مي‌کنند. ليکن در رويکرد فلسفي و متافيزيکي آنچه محل توجه و تأمل است، شرايط و امکان يک امر است و در بحث حاضر هدف، «انديشيدن به شرايط و امکان زيست اخلاقي در عرصه سياست» است. ژان پل سارتر نيز بخوبي نتيجه اخلاق مدرن را نشان مي‌دهد. وي صراحتاً اظهار مي‌دارد «ارزش‌هاي اخلاقي، اموري عيني نيستند»، «هيچ راهي ما را به رفتن دعوت نمي‌کند» و «از هر طرف که رويم راه همان است.» اينها همه به معناي بي‌بنياد و بي‌متافيزيک شدن اخلاق در روزگار کنوني است. نتيجه آنکه جهان کنوني با بحران متزلزل شدن مباني و متافيزيک اخلاق روبه‌رو است و اين حادثه سهمگين صرفاً در دوره جديد و با ظهور، بسط و سيطره عقلانيت مدرن روي داده است. ظهور شرايط و فضاي پسامدرن اين بي‌بنيادي را شدّت و حدّت بيشتري بخشيده است.
*فيلسوف ايراني و دانشيار گروه فلسفه