حس تعلق به میهن را مشارکت واقعی شعلهور میکند
اعتراضات اجتماعی مهمترین رویداد اجتماعی ایران در سال 1401 بود. اعتراضاتی که با مرگ مهسا امینی آغاز شد، رفتهرفته گسترش پیدا کرد و از رویکرد اجتماعی به سیاسی کشیده شد. ریشه اعتراضات اجتماعی امسال ایران دقیقا در کجا تعریف میشود؟ آیا صرفا گشت ارشاد و مطالبه نوعی از آزادی پوشش، جرقه این جنبش بود یا دلایق عمیقتر و شاید قدیمیتر دارد؟
معمولا کسانی که در عرصه سیاست فعالیت میکنند، یعنی از ساحت امر سیاسی به جهان مینگردند، کوتاهبین هستند. این موضوع در همه جای دنیا صدق میکند، نه اینکه صرفا مختص به ایران باشد. سیاستمداران خیلی حوصله و وقت ندارند به ریشهها بپردازند و همین امر باعث میشود در امر اجتماعی دچار سوءمصاحباتی شوند. آنها چنین میپندارند که اتفاقی سطحی باعث بروز اعتراضاتی شده است که با ورود نیروی انتظامی جمع میشود و غائله ختم خواهد شد، ولی این تصور غلط است. جامعه به مثابه یک موجود زنده، سیال، تاریخمند و دارای تحولات تاریخی است که در ادوار گوناگون بوده و تاریخ جوامع بشری را شکل داده است. جامعه بهصورت یک موجود بالنده و زاینده درآمده است که فهم آن هم به همین نسبت منطق میطلبد. اگر بتوان جامعه را درک کرد، آن موقع برنامهریزیکردن، سیاستگذاری و تصمیمگیریکردن بر پیکر جامعه مبتنی بر شناخت کافی و بهرهبردن از تکنولوژیهای دوران جدید، نگاهها و بینشهای انسان جدید و تمدن جدید خواهد بود.
اگر این موضوع را مدنظر داشته باشیم، آنموقع پرسش شما در باب اعتراضات یا جنبش اجتماعی سال 1401، سطحی پاسخ داده نمیشود. نمیتوان گفت اتفاقی رخ داد و بهواسطه اشتباه ماموران گشت ارشاد فاجعهای به وجود آمد و نهایتا هم پس از مدتی این اعتراضات جمع شد، بلکه یک پرسش بنیادی مطرح میشود، اینکه چرا در جامعه ما وقتی اختلافی بین بخشی از مردم و فهمی که حاکمیت از امری سیاسی دارد، رخ میدهد، فرآیندها راحت به کف خیابانها کشیده و نهایتا به آشوب و از بین رفتن نظم اجتماعی منجر میشود.
سوال بعدی این است که آیا اساسا جنبشها منطق دارند یا خلقالساعه اتفاق میافتند. ما تصوری از منطق جنبشها نداریم و گمان میکنیم در خلأ شکل میگیرند، بنابراین به بستر شکلگیری جنبشها هم نمیاندیشیم. اما در جامعهشناسی جنبشها، یکی دو مفروض جدی داریم. اول اینکه ایدهها در خلأ شکل نمیگیرند، بلکه در بستر اجتماعی و مبتنی بر تغییر و تحولات تاریخی و به صورت شبکهای از مفاهیم است که شکل میگیرند. این شبکهای از مفاهیم و ایدهها هم به یکباره از آسمان فرود نیامده است، بلکه در بستر تاریخی هر جامعهای، جنبشها با اقلیم ایدهها یا به تعبیر هگل روح دوران نسبت دارند. جنبشها دقیقا مثل امواج دریا به هم پیوستهاند و اینطور نیست که جدا از دریا باشند. اما اگر این بستر را نفهمیم، تصور میکنیم جنبش اجتماعی امسال به یکباره از ناکجاآباد آمده است، زیرا آن چشم مسلح را نداریم. به بیان دیگر، این جنبشها ریشه در امواجی عمیق در داخل جامعه و فهم ما از زیست اجتماعی دارند.
در ساختار انقلاب اسلامی هم میتوان این سوال را مطرح کرد که آیا انقلاب صرفا سقوط یک رژیم و روی کار آمدن یک رژیم سیاسی دیگر است؟ قطعا نه. در ادبیات فلسفه سیاسی مفهوم انقلاب یعنی ظهور سوژه، سوژه یعنی انسان خودآگاه و جامعه و تاریخ آگاه که ارادهای معطوف به تحول دارد.
از منظر اجتماعی در پروسه انقلاب اسلامی نیز از 22 بهمنماه سال 57 تا 12 فروردینماه 58 که نظام جمهوری اسلامی شکل میگیرد، یعنی فاصله 50 روزه، اتفاقاتی در ساختار قدرت یعنی تبدیل جنبش انقلابی به نظام جمهوری اسلامی رخ داد که در ادامه در ترمیم اول و دوم قانون اساسی، پرسشهایی را در فلسفه سیاسی نظام جمهوری اسلامی صورتبندی میکند که این پرسشها کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
منظور از پرسشهای عمیقی که به ریشهیابی هر تحول و جنبش اجتماعی منجر میشود، چیست؟
در نظام جمهوری اسلامی قدرت اولویت دارد، یعنی امر سیاسی بر پیکر و بدن جامعه اولویت دارد. به بیان دیگر جامعه به مثابه یک مجموعه و موجودیت در نسبت با امر سیاسی کمتر اولویت داشته است، یعنی هر گاه امر سیاسی بخواهد بر بدن جامعه، سیاستی را اعمال کند، جامعه باید آن را بپذیرد. به بیان دیگر، جامعه چون در تاسیس نظام سیاسی جمهوری اسلامی رأی مثبت داده، هر گاه درخواستی وجود داشت، مثل جنگ، تحریم و… در راهپیماییهای مناسبتی باید مشارکت و همراهی کند. اما سوال اینجاست اگر بین امر سیاسی و اجتماعی اختلافی رخ دهد، این اختلاف را چگونه باید رفع کرد؟ و پرسش عمیقتر این است که اگر ما قائل به این هستیم که قدرت برتری دارد، آیا جامعه هم ولایت دارد یا نه؟ جامعه براساس نفوس دینی و روح حاکم بر قانون اساسی جمهوری اسلامی، در یک نظام دینی ولایت دارد، در ادبیات دینی هم داریم که ید الله مع الجماعه، یعنی دست خدا با جماعت است، نه قدرت. پس وقتی میپرسیم آیا جامعه در نظام اسلامی ولایت دارد؟ پاسخ بله است. اگر بین ولایت امر اجتماعی و ولایت امر سیاسی مناقشهای شکل بگیرد و اختلافی روی دهد، این مناقشه را چگونه باید حل کرد؟
این پرسش به نظر من ریشه تمام تنشها، تضادها، تبعیضها و همه روشهای قهرآمیز در ساختار سیاسی و اجتماعی ما بوده است. کسانی که نقش معماری در امر سیاسی در ایران را دارند، مفهوم ولایت به عنوان بالاترین مفهوم در نظم سیاسی و جهانبینیشان قرار دارد و این ولایت را به امر سیاسی اتلاق کردند. اما به این پرسش پاسخ ندادند که وقتی جنبش یا اعتراضی رخ میدهد، این مفهوم دقیقا چه معنایی دارد.
در جامعه ما در برخورد با تکثر عقاید بیشتر رویکرد شعاری غالب است. اگر از رویکرد شعاری فاصله بگیریم، به رویکرد شعوری نزدیک میشویم و میتوانیم تحولی در جامعه نسبت به مفهوم میهن، وطن و ایران به مثابه مام تمام ایرانیان شکل دهیم؛ برای این مهم باید برگردیم به واقعیتهای اجتماعی جامعه ایران.
در ساختار انقلاب اسلامی هم میتوان این سوال را مطرح کرد که آیا انقلاب صرفا سقوط یک رژیم و روی کار آمدن یک رژیم سیاسی دیگر است؟ قطعا نه. در ادبیات فلسفه سیاسی مفهوم انقلاب یعنی ظهور سوژه، سوژه یعنی انسان خودآگاه و جامعه و تاریخ آگاه که ارادهای معطوف به تحول دارد.
وقتی در سال 57، انقلاب رخ داد، نظام فعلی برآمده از آن انقلاب شکل گرفت. نمیتوان گفت آنجایی که انقلاب رقم خورد، ما سوژگیاش را قبول داریم، ولی حالا که نظام جمهوری اسلامی شکل گرفته است، سوژگیاش را قبول نداریم و صرفا باید سوژه به یک انسان مطیع تبدیل شود. این نمیشود، چون سوژه یعنی خودآگاهی. وقتی خودآگاهی در جامعه رخ میدهد، دیگر این خودآگاهی ظهور کرده است. حالا سوال اینجاست که بین ولایت جامعه و ولایت قدرت، چطور باید مناقشه را حل کرد.
این مناقشه در فلسفه سیاسی ما هنوز حل نشده است. نهادهای نظام سیاسی ما مثل شورای نگهبان، مجلس خبرگان و حتی مجلس شورای اسلامی باید راهکار بدهند، ولی نمیدهند. به دلیل اینکه باب پرسشگری سیاسی را بستهاند، این مناقشه را حتی مطرح هم نمیکنند، یعنی هر گاه اعتراضی در کف خیابان مطرح میشود، به بیگانگان منتسب میکنند، چراکه نمیتوانند درک درستی از جنبش و اعتراض داشته باشند، بنابراین طرح پرسش را هم تابو میدانند. وقتی طرح پرسش تابو میشود، باب راهکارهای عملی هم بسته میشود و هر گاه مناقشهای رخ میدهد، منجر به آشوب میشود.
نظامهای قوی و قدرتمند، نظامهایی هستند که قدرت تداوم و بازتولید خودشان را دارند و میتوانند پرسشهای درون نظام را مفصلبندی نظری و صورتبندی تئوریک کنند. این مفصلبندی و صورتبندی نباید در پستو باشد، بلکه در دانشگاهها و اندیشکدهها درباره آن بیاندیشند و تحلیلها درباره ریشه جنبشها را وارد فضا و عرصه عمومی و آن را رویتپذیر کنند، یعنی آن را در رسانه ملی عرضه و در مطبوعات منعکس کنند.
مفهوم میهن مبتنی بر حس همبستگی و تعلق است. این حس تعلق زمانی میتواند شعلهور شود که حس مشارکت به معنای واقعی وجود داشته باشد. اگر این حس تعلق صرفا در ساحت شعاری باشد، بعد از مدتی دوباره فروکش میکند. اما وقتی تمامی ایرانیان به نوعی در ایرانیت شریک شوند و در این مفهوم مشارکت واقعی داشته باشند، حق تعلق به میهن تقویت میشود.
اما در کشور ما پرسشهای جدی نه در صداوسیما امکان رویتپذیری دارد و نه در رسانههای جمعی امکان انتشار، با این حال، عدم انتشار آنها به این معنا نیست که این پرسشها در جامعه مطرح نیست یا مطرح نمیشود، بلکه با نبود عرصه مطرحشدن، پاسخش را در داخل جامعه نمیتوانیم ببینیم. وقتی این شکاف در جامعه وجود داشته باشد، پاسخ این پرسشها را از بیرون به ما تحمیل میکنند.
با توضیحاتی که شما در باب خودآگاهی جامعه و وجود سوژه برای ایجاد هر جنبشی ارائه دادید، عمیقترین ریشه جنبش اجتماعی یا اعتراضات اجتماعی امسال چه چیزی بود؟
بزرگترین و عمیقترین ریشه اعتراضات اجتماعی 1401 به این موضوع برمیگردد که زن ایرانی نهتنها الان سوژه شده ، بلکه با انقلاب 57 سوژگی پیدا کرد، اما به انحای گوناگون نظام سیاسی سوژهوارگی زن را محدود کرد، همین موضوع به علاوه کمرنگ شدن سوژگی مرد ایرانی به عنوان عضوی از جامعه بعد از انقلاب 57، میتواند جامعه را به سمت وضعیت جنبشی و اعتراضی سوق دهد.
این تصور که فکر کنیم دیگر اعتراضات تمام شد هم غلط است. شاید سیاستمداران گمان کنند وقتی در سطح بینالمللی به توافقاتی دست یابند و با کشورهایی صلح کنند، میتوانند موضوعات اجتماعی را عادیسازی کنند، این تصور اشتباه است و نشان میدهد ما فهم دقیقی از منطق تحول اجتماعی نداریم و آن پرسش بنیادین که به نظر من درون ساخت و هسته اجتماعی ما شکل گرفته، مناقشه بین ولایت امر اجتماعی و ولایت امر سیاسی است. این موضوع تا حل نشود و نمودش را در ساختارهای قدرت نشان ندهد، ما دائما در وضعیتهای متزلزل قرار خواهیم داشت.
در چارچوبی که در تعریف نقش انسان خودآگاه و جامعه آگاه در ایجاد هر جنبش مدنی و اعتراضی عنوان کردید، چقدر نقش مردم به معنای کل و مفهوم همبستگی اجتماعی در میهن و وطن اهمیت دارد؟ مناقشات اجتماعی به اسم جنبش یا آشوب یا هر چه که باشد، منجر به گسستگی اجتماعی میشود، چطور میتوان این گسستها را ترمیم و همبستگی اجتماعی را تقویت کرد؟
در جامعه ما در برخورد با تکثر عقاید بیشتر رویکرد شعاری غالب است. اگر از رویکرد شعاری فاصله بگیریم، به رویکرد شعوری نزدیک میشویم و میتوانیم تحولی در جامعه نسبت به مفهوم میهن، وطن و ایران به مثابه مام تمام ایرانیان شکل دهیم؛ برای این مهم باید برگردیم به واقعیتهای اجتماعی جامعه ایران.
جامعه ایران، جامعهای متکثر است که در ساحت فرهنگی، زبانی، قومی و سیاسی آن، تنوع مشهود است. پس نباید این امر متکثر را به عنوان امر شعاری ببینیم تا بتوانیم آن را در ساخت نهادها و سازمانهای جامعه ایرانی متبلور کنیم. اگر به این سمت رفتیم و امر متکثر را پذیرفتیم و برای آن سامانهای را تعریف کردیم که بتوانیم در ابعاد گوناگون اجتماعی، سیاسی و فرهنگی این واقعیت را عملیاتی کنیم، میتوانیم به تحول در تقویت همبستگی اجتماعی نزدیک شویم.
مفهوم میهن مبتنی بر حس همبستگی و تعلق است. این حس تعلق زمانی میتواند شعلهور شود که حس مشارکت به معنای واقعی وجود داشته باشد. اگر این حس تعلق صرفا در ساحت شعاری باشد، بعد از مدتی دوباره فروکش میکند. اما وقتی تمامی ایرانیان به نوعی در ایرانیت شریک شوند و در این مفهوم مشارکت واقعی داشته باشند، حق تعلق به میهن تقویت میشود.
بزرگترین نهاد هم در این بین نهاد دولت، قدرتمندترین نهاد در سیستمهای جهان امروز است. دولت به معنای حاکمیت نشانه تعقل هر جامعهای است و تبلور عقلانیت. این عقلانیت باید به نوعی در شکلگیری سازمانها و نهادها و سیاستگذاریها، رویهها و بینشها خودش را نشان دهد. اگر این اتفاق افتاد و معماران امر سیاسی به این باور داشته باشند که برآمده از جامعه هستند و باید در خدمت امر اجتماعی و کل جامعه ایرانی باشند، این حس تعلق تقویت خواهد شد و میهن آباد؛ همبستگی مردم نیز با هم بیشتر خواهد شد.
این مهم هم صرفا بر دوش مردم نیست، بلکه بر دوش حاکمیت هم هست. حاکمیت باید بپذیرد که فقط بخشی از جامعه که آن را تمامقد تایید میکند، مردم نیستند، بلکه مردم، همه ایرانیان هستند که وطن و میهن را دوست دارند. این حاکمیت هم باید حاکمیت همه مردم ایران باشد. اینها اگر مدنظر جدی قرار بگیرد، باید شاهد تحول در سیاستگذاریها در همین آینده نزدیک باشیم؛ این تغییر رویه اگر دیده شود، بیشک حس تعلق مردم هم تقویت خواهد شد.