بایکوت خودگریزی با خبرگیری از خودکشی

 نشسته‌ایم در تحریریه. خبر می‌آید کیومرث پوراحمد خودکشی کرده. هر کسی از ظن خود چیزی می‌گوید، در این میان جمله‌ای از دوستی در قلاب ذهن من می‌افتد: خودکشی از رگ گردن به شما نزدیک‌تر است. این جمله به اِشکال بنیادین جامعه ما و همه جوامع اشاره می‌کند: ما با دیگران از درِ احتمالات نزدیک وارد می‌شویم و با خود از درِ احتمال‌های بعید. نشانه و سند این ادعا کجاست؟ چه سندی آشکارتر از اینکه ما به هم زدن خبر‌های دیگران کنجکاوتر و مشتاق‌تر از مشاهده خبر‌های خودمان هستیم.
ببینید چه دهانه دوزخی در جهان ما پرورده شده که به تعبیر یک اندیشمند غربی از صبح تا شب در شبکه‌های اجتماعی مدام و مرتب بر خبر‌هایی کلیک می‌کنیم که حکم قند را برایمان پیاده کرده‌اند، اما حاضر نیستیم به آن غذای واقعی دست بزنیم و آن آگاه شدن از حال و روز خودمان است.
وقتی دوستی می‌گوید خودکشی از رگ گردن به شما نزدیک‌تر است یعنی اصلاً از دیو و دد درون خود خبر داری؟ اگر ادعا می‌کنی دیو و ددی در درون خود نداری پس بلند و رسا جار بزن معصوم شده‌ای و اگر چنین ادعایی نداری پس چرا مدام به دیو و دد دیگران توجه می‌کنی. مدام دنبال این راه افتاده‌ام و راه افتاده‌ای که بدانیم کیومرث پوراحمد در آن نامه هشت صفحه‌ای چه نوشته است، می‌خواهیم از هر روزنه‌ای شده، به نامه پوراحمد برسیم، اما کوچک‌ترین علاقه‌ای به خواندن طومار رفتار و کردار خود نداریم.
چندی پیش در کتاب «اِخبات» علی صفایی حائری این عبارت به دلم نشست: «این نکته که آدم‌های بد تاریخ یا آدم‌های بد موجود امروز را خیلی بد می‌بینیم و می‌گوییم خدا لعنت‌شان کند به خاطر این است که خودمان را در آن فضا و در آن محیط حس نمی‌کنیم در حالی که هر کدام فرعونی هستیم، فقط مصر‌های ما کوچک و بزرگ شده است.»


این جمله با این بیت مولانا که «موسی و فرعون در هستی توست / باید این دو خصم را در خویش جُست» ضرباهنگ عجیبی در ذهن من پیدا می‌کند. احتمال تفرعن، احتمال کم آوردن در برابر حوادث زندگی، احتمال بریدن و ته کشیدن امید، احتمال منطقی رفتار نکردن، احتمال ملال و افسردگی، احتمال درگیری و نزاع، احتمال از غلاف بیرون کشیدن تیغ خشم از رگ گردن به من و شما نزدیک‌تر است.
اصلاً چرا وقتی قرآن را می‌خوانیم آن فرعون تاریخی را می‌بینیم، اما توجه نمی‌کنیم آن فرعون اشارتی به فرعون درون خود ماست. چرا متوجه این اشارت‌ها، متوجه این به در گفتن‌ها که دیوار بشنود نیستیم؟ به خاطر اینکه فضایی برای خوانش تفرعن‌های درون خود باز نمی‌کنیم، در حالی که اگر من قدری به خوانش خود و خبرگیری از احوالات و فراز و نشیب‌های هیولا‌های درون خود علاقه نشان دهم فراعنه بی شماری را در مصر وجود خود خواهم دید که بر تخت سلطنت نشسته‌اند و بر گرده ذهن و جسم و جان من تازیانه فرود می‌آورند: «جان همه روز از لگدکوب خیال / وز زیان و سود وز خوف زوال / نی صفا می‌ماندش نی لطف و فر / نی به سوی آسمان راه گذر»
و مولانا چقدر خوب درون خود و ما را کاویده و دیده است: «همه اخلاق بد از ظلم و کین و حسد و حرص و بی رحمی و کبر، چون در توست نمی‌رنجی، چون آن را در دیگری می‌بینی می‌رمی و می‌رنجی. آدمی را از گَر و دنبل خود فرخجی نیاید. دست مجروح در آش می‌کند و به انگشت خود می‌لیسد و هیچ از آن دلش برهم نمی‌رود، چون بر دیگری اندکی دنبلی یا نیم ریشی ببیند آن آش او را نفارد و نگوارد. همچنین اخلاق، چون گَرهاست و دنبل هاست، چون در اوست از آن نمی‌رنجد و بر دیگری، چون اندکی از آن ببیند برنجد و نفرت گیرد.»
به نظرم ما در این روزگار آشفته سکونت دایمی در وسواس‌ها و وسوسه‌های خبرگیری، خبرسازی و خبرپروری از دیگران، به یک رنسانس و پوست‌اندازی در خبرگیری از حال و احوال خودمان نیاز داریم. ما نیاز داریم از هزار ایوان قضاوت‌زده و عفونی خبرگیری از دیگران، دست‌کم چند پنجره به روی خود ببندیم تا شاید یکی دو روزنه مشاهده و خبرگیری از احوالات درون خودمان بر ما باز شود که «دوزخ است آن خانه کان بی روزن است / اصل دین‌ای بنده روزن کردن است» وگرنه سرانجام عمر با این عبارت امام علی علیه السلام چه خواهیم کرد: «یا ای‌ها النَّاسُ طُوبى لِمَنْ شَغَلَهُ عَیبُهُ عَنْ عُیوبِ النَّاسِ، وَ طُوبى لِمَنْ لَزِمَ بَیتَهُ، وَ أَکَلَ قُوتَهُ، وَاشْتَغَلَ بِطَاعَه رَبِّهِ، وَ بَکَى عَلَى خَطِیئَتِهِ /‌ای مردم! خوشا به حال آن کس که پرداختن به حال خویش، او را از توجّه به عیوب مردم باز داشته و خوشا به حال آن کس که در خانه نشسته، روزی خود را می‌خورد و به طاعت پروردگارش مشغول است و بر گناه خویش می‌گرید.»