فلسفه و رنج بشري

سارا كترين پيناك
«فراتر از توجيه شر؛ پاسخ متفكران قاره‌اي يهودي و مسيحي به هولوكاست» نوشته سارا كترين پيناك، كتابي است كه در آن نويسنده به چرخشي كه رخ دادن هولوكاست، اين رويداد دهشتناك تاريخ معاصر ما، در نظريه‌هاي فلسفي مربوط به وجود شرور در جهان ايجاد كرده است، مي‌پردازد. كترين پيناك با تمركز بر آراي چهار متفكر پساهولوكاستي، بوبر و مارسل در سنت اگزيستانسياليست يهودي و بلوخ و باپتيست متس در سنت متفكران چپ يهودي و مسيحي مي‌كوشد، نشان دهد چگونه اين متفكران از سنت تئوديسه نظري فاصله گرفته و رويكردي وجودي‌تر به شر و رنج‌ديدگان داشته‌اند. اين كتاب به ترجمه جعفر فلاحي به زودي از سوي نشر كرگدن منتشر خواهد شد. آنچه در پي مي‌آيد بخش‌هايي از فصل نخست كتاب است كه در آن نويسنده برخي رويكردهاي رايج در دفاع از عدل الهي را برمي‌شمارد و شرح مي‌دهد كه چگونه متفكران مورد نظر او از اين رويكردها فاصله گرفته‌اند. 
توضیح: مساله خیر و شر، یکی از قدیمی‌ترین و بحث و مناقشه‌‌برانگیزترین مباحث فلسفی و کلامی است که از زمان سقراط و افلاطون تا کنون درباره آن دیدگاه‌های متفاوتی ارائه شده. فیلسوفان مسلمان از ابن سینا و ملاصدرا تا علامه طباطبایی نیز در این‌باره نظرات مختلفی عرضه کرده‌اند. این آرای کثیر در آثار فراوانی به زبان فارسی از جمله  «درباره شر» (نشر طه، ۱۳۹۸)، «سرشت شر» (نشر هنوز، ۱۳۹۷) و ... منتشر شده و همچنان متفکران دیدگاه‌های خود را در این‌باب ارائه می‌کنند و بحث‌های جدی پیرامون آن  ادامه دارد. این مباحث صرفا برای آگاهی مخاطبین عزیز منتشر می‌شود.
موضوعِ شر در سده بيستم در محافل علمي و همچنين عمومي در امريكاي شمالي و اروپا مورد‌ بحث و بررسي گسترده قرار گرفته است. يك دليل براي تداوم اين ت وجه به شر به شرايط اجتماعي و سياسي تاريخ اخير مربوط است. آگاهي معاصر از مساله شر توجهي ويژه به وقايع كشتار جمعي و ويراني‌هايي داشته است كه داغِ آن بر حافظه فرهنگي جمعي ما نقش بسته است. خصوصا جنگ جهاني اول (1918-1914) و جنگ جهاني دوم (1945-1939) رخدادهاي تاريخي برجسته‌‌اي هستند كه در شكل دادن به تاملات درباره شر و رنج اهميت دارند. جنگ جهاني اول كشتار و ويراني عظيمي به ‌همراه داشت و بر ميليون‌ها انسان و بسياري از ملل تاثير گذاشت. اين جنگ ددمنِشي افرادي علي‌الادعا «متمدن» را در كشتارِ كور با آتشِ توپخانه‌ها، در ميادين و سنگرهاي جنگ و كشتارهاي مخوف با گاز شيميايي نشان داد. جنگ جهاني اول عاملي موثر در از دست رفتنِ گسترده اعتماد به انديشه‌هاي فلسفي و علمي مدرن در باب پيشرفت، ساختار اخلاقي نهادهاي سياسي و افراد بود. جنگ جهاني دوم بر آ گاهي از توان ملل غربي در تخريب و توحشي همچنان مهيب افزود و آن را تاييد كرد. نامِ «آشويتس» به نمادي براي خاطرات كشتار جمعي، سويه تاريك پيشرفت فناورانه، شكستِ اخلاقي در كمك به قربانيان افكار نادرست نازي‌‌ها و سوءاستفاده از كارآمدي ديوان‌‌سالارانه به ‌منزله ابزاري براي نسل‌كشي بدل شده است. گواهي رنج‌‌ديدگان، خصوصا قربانيانِ هولوكاست، نقشي مهم در تاملات يهودي و مسيحي معاصر درباره شر ايفا كرده است. با اين‌ حال، فجايع جنگ و نسل‌كشي يگانه محورهاي مهم اين تاملات نيستند. به موضوعاتي مثل عدالت اقتصادي و رنجِ شهروندان ملل فقير، سركوب و ستم اجتماعي بر مبناي تبعيض‌‌هاي نژادي، قومي و جنسيتي -كه هم در كشورهاي مرفه و هم كشورهاي در حال‌ توسعه شاهدش هستيم - نيز توجه شده است. نوع ديگري از رنج كه شايان ذكر است، رنجي است كه به ‌نحو تصادفي بين همه گروه‌ها و طبقات توزيع شده است؛ آنجا كه افراد قرباني بيماري، جنايت، سوءرفتار، فجايع طبيعي يا انواع حوادث هستند.  افراد، بسته به وضعيت قومي، اجتماعي، جغرافيايي و سياسي خود، مواردِ مختلفي از رنج را نمونه‌هاي اصلي فاجعه قلمداد مي‌كنند. براي مثال طي چند دهه اخير، بسياري از پژوهشگران اهل اروپا و امريكاي شمالي كه اكثرشان متفكران يهودي و مسيحي بوده‌‌اند، هولوكاست را مصداق اصلي نهايت شر دانسته‌‌اند و توجه خود را به آن معطوف كرده‌‌اند. از سوي ديگر، ساكنان امريكاي لاتين به مشكلات اجتماعي ناشي از وابستگي اقتصادي و ميراث استعمار توجهي ويژه‌ نشان مي‌دهند. براي امريكايي‌‌هاي آفريقايي‌‌تبار، اين ميراث بردگي و تعصبات نژادي است كه سخت مورد ‌توجه است. از نظرِ يك امريكايي سفيدپوست از طبقه متوسط، تهديدِ جرايمِ خشونت‌‌بارِ مسلحانه يا بيماري‌هاي علاج‌‌ناپذيري مثل سرطانِ بدخيم ممكن است حياتي‌‌ترين مسائل باشند. از نظرِ من، بينِ انواعِ رنجي كه در جايي مهم به حساب مي‌‌آيد و نوع پاسخ‌‌هاي عقلاني به شر در آنجا رابطه‌‌اي وجود دارد. به ‌بيان ‌ديگر، تصميم درباره نحوه واكنش مناسب در برابر شر و رنج، خواه واكنشي عملي باشد يا نظري و فلسفي، به زمينه آنها وابسته است.
با نگاهي به ‌‌زمينه اجتماعي -تاريخي اين موضوع مي‌‌بينيم كه فيلسوفان و دينداران پاسخ‌‌هايي متنوع و متعدد به شر و رنج داده‌‌اند و رويكرد‌‌هاي مختلف راهبردهاي پيچيده خود را دارند. با اين‌ حال، چهار نكته مكرر اساسا تعيين‌‌كننده تاملات معاصر در اين حوزه‌‌اند. دو مساله نخست «نظري»اند و مي‌‌پردازند به: 
1) توضيح منشا شر به ‌مثابه مساله‌اي كيهان‌‌شناختي يا انسان‌‌شناختي و 2) توجيهِ رنج و آشكار كردن دلايل خداوند در روا داشتن رنج. در مقابل، شر و رنج مسائل «عملي» دشواري را موجب شده‌‌اند، يعني: 3) فرد در رويارويي با رنج چطور مي‌تواند از عهده آن برآيد و معنايي بيابد و 4) چطور مي‌تواند با تكيه بر عمل فردي يا جمعي از رنج بكاهد يا در برابر آن مقاومت كند. رويكردهاي غالبِ علمي و دانشگاهي به شر و رنج، در وهله نخست به تبيين و توجيهِ نظري‌‌ معطوفند.
تئوديسه نظري
خداباوران از قديم‌‌الايام تاكنون درباره مسائل نظري و فكري برخاسته از شر و رنج كنكاش كرده‌‌اند. اين بحث‌‌و‌‌نظرها تحت عنوانِ «تئوديسه» دسته‌بندي شده‌‌اند. اين اصطلاح به ‌لحاظ لغوي ريشه در كلمات يوناني «theos» (خداوند) و «dike» (عدل) دارد. فيلسوفان معاصر اكثرا موافقند كه هسته منطقي مساله تئوديسه به منافاتي برمي‌گردد كه بين گزاره‌هاي سه‌‌گانه ذيل وجود دارد: 1) خداوند مطلقا خيرخواه است؛ 2) خداوند قادرِ مطلق است و 3) شر وجود دارد. بر اساس فهم رايج و پيشاتحليلي از صفات خداوند، به نظر مي‌‌رسد خدايي مطلقا خيرخواه، در حدِ امكان، خواستار حذف شر است و اين در حالي است كه خدايي قادر قدرتِ ممانعت از بعضي يا شايد همه رخدادهاي شر را دارد. بين رويكردهاي مختلفِ معاصر، بعضي نويسندگان به تلاش‌‌هاي مدافعه‌‌گرانه و كوشش براي پاسخگويي به ايرادهاي وارد بر خداباوري پرداخته‌‌اند. «مدافعه‌‌گران» دلايلِ منطقا امكان‌‌پذيري را در پاسخ به اين پرسش عرضه مي‌كنند كه چرا خداوند وقوع شر را روا دانسته است. ديگر متفكران اين وظيفه تبييني را بر عهده گرفته‌‌اند كه نظريه‌هايي درباره تدابير خداوند در روا دانستن شر عرضه كنند و دلايل توجيه‌‌كننده عمل خداوند را در روا دانستن شر بيابند. «تئوديسه» را در تعريفي فراگير و متناسب با مقاصد اين كتاب، هر رويكردي به مساله شر و رنج دانسته‌‌ام كه مي‌‌كوشد رابطه بين خدا و شر را تبيين يا توجيه كند.تئوديسه گفتاري است كه مي‌‌كوشد بر مقبوليت عقلاني خداباوري، خواه از وجهِ تدافعي و خواه تبييني بيفزايد. 
اگرچه تئوديسه اخيرا موجبِ درگرفتن مباحثاتي پرشور شده است، معماي منطقي ناشي از گزاره‌هاي سه‌‌گانه مذكور به ‌هيچ‌وجه كشفي جديد به حساب نمي‌‌آيد. اين بحث را اپيكور در فلسفه يونانِ باستان، فيلون و فلوطين از فيلسوفان نوافلاطوني در رومِ باستان و آگوستينِ قديس در سده چهارم ميلادي هم مطرح كرده‌‌اند. فيلسوفان برجسته قرون ‌وسطايي، مثل آنسلم و آكوئيني، با طرح نظراتي مفصل درباره فهم خيرخواهي و قدرت خداوند، مباحثاتي خداباورانه درباره شر عرضه كرده‌‌اند. نكته بارز در دوره مدرن، يعني از سده هفدهم تا زمانِ حاضر، اين است كه مباحثات درباره تئوديسه و شر بيش از پيش در پاسخ به حملات نقادانه شكاكان و ملحدان سروشكل يافته‌‌اند. گواهي بر اين علاقه فزاينده به مسائلِ مربوط به شر اين است كه اصطلاحِ «تئوديسه» نوواژه‌‌اي ساخته فيلسوفِ آلماني، جي. دبليو. لايب ‌نيتس، در سده هجدهم است. تئوديسه لايب ‌نيتس مبدايي مهم براي مباحثاتِ مدرن درباره شر و رنج، خصوصا بين فيلسوفان تحليلي و انگليسي -امريكايي معاصر است؛ همان‌طور كه تئوديسه هگل بين فيلسوفان قاره‌‌اي چنين نقشي دارد. لايب ‌نيتس از اين جهت سوءشهرت دارد كه مدعي است جهاني كه در آن زندگي مي‌كنيم «بهترين جهان ممكني» است كه خداوند توانسته پديد بياورد. او با اين مدعا كه شر مولفه‌‌اي ضروري براي خير، هماهنگي و كمالِ زيبايي‌‌شناختي كل جهان است، بدي شر را بي‌‌اثر كرد. خوش‌‌بيني لايب ‌نيتس درباره برهانِ بهترينِ جهان ممكن پيش از اين و در زمان حيات خودِ او هم با نقد مواجه بود. از ميان منتقدان او بايد از ولتر، نويسنده فرانسوي ياد كرد كه در داستانِ هجوآميزش، كانديد ، در قالب شخصيت كشيش پانگلوس و همچنين در واكنش به فاجعه زمين‌‌لرزه ليسبون در سال 1755، اعتراض‌‌هاي تندي به ديدگاه لايب ‌نيتس وارد كرد. مساله شر براي ولتر و فيلسوفان مدرني مثل ديويد هيوم همچون نيزه‌‌اي براي حمله به عقلانيتِ خداباوري است.
رهيافتِ نظري لايب‌ نيتس، اگرچه منتقداني داشت، بر مباحثِ اخير درباره تئوديسه تاثير گذاشته است. براي مثال، فيلسوف تحليلي امريكايي، رُدريك چيزِم، در رويكردِ «بهترين جهانِ ممكنِ» لايب ‌نيتس به تئوديسه بازنگري كرده است. نكته مورد ‌توجهِ چيزِم اين است كه شر كه منفي به حساب مي‌‌آيد، چطور مي‌تواند در ارزشِ مثبت و بزرگ‌تر كلِ جهان نقش داشته باشد. استدلالِ او به اين ترتيب است كه اگر مولفه‌هاي خيرِ اين جهان بتوانند زيرمولفه‌هاي شر در خود داشته باشند، آنگاه جهانِ حاوي شر مي‌تواند به‌طور كلي جهانِ خير ارزيابي شود. همان‌طور كه يك نقاشي داراي لكه‌هايي زشت مي‌تواند، به‌ دليل نوعِ تاثير آن لكه‌ها در ارزشِ مثبتِ تابلو، زيبا ارزيابي شود، درباره خلقت خداوند هم مي‌توانيم بگوييم اين جهان براي داشتن ارزشي مثبت نيازمندِ شر است. اگر اين ديدگاه را بپذيريم، آنگاه خير كلي مي‌تواند بر زيرمولفه‌هاي شرِ موجود در اين جهان «غلبه» كند، چون شر بخشِ ذاتي آن چيزي است كه خير است. 
متفكراني كه اختيار بشر را توجيهي مهم براي شر مي‌‌شمارند، از زاويه‌‌اي متفاوت به مسائل مربوط به تئوديسه نگريسته‌‌اند. بسياري از فيلسوفان اختيار را، به‌‌رغم اين واقعيت كه امكان ارتكاب رفتارهاي شرارت‌‌آميز را براي انسان‌‌ها پديد مي‌‌آورد، بسي ارزشمند مي‌‌دانند. الوين پِلنتينگا، انديشمندِ امريكايي، «دفاعِ مبتني بر اختيار» را مطرح كرده است كه در اين حوزه فكري در بين فيلسوفان تحليلي نقش مهمي دارد. اين نظريه مدافعه‌‌گرانه پلنتينگا را رديه‌‌اي بر منتقدانِ ملحدي مي‌‌دانند كه مدعي‌‌اند امكانِ همزيستي خداوند و شر در جهاني ممكن وجود ندارد. مفروض اين منتقدان آن است كه خدايي خيرخواه، قادر مطلق و عالم مطلق خواهان ممانعت از شر و قادر به انجام آن نيز هست. دفاعيه پلنتينگا در برابر اين ايراد به خداباوري در پي نشان دادن سازگاري منطقي وجودِ شر و وجود خداوند است. از نظرِ پلنتينگا، اين امكان وجود دارد كه خدايي مطلقا خير جهاني حاوي شر بيافريند تا به نتيجه‌‌اي خير دست يابد كه در غيرِ اين صورت به دست نمي‌‌آمد. موضع پلنتينگا بر مبناي اين فرض استوار است كه اختيار انسان و اعمال خيرِ از روي اختيارِ او بسيار ارزشمندند، اگرچه اختيار بابِ امكان شر را مي‌‌گشايد. بنا به تعريف او از آزادي، «عمل آزادانه» عملي است كه علت آن نه ساختار ژنتيك فرد، نه محيط او و نه حتي خداوند باشد. علاوه ‌بر اين، او معتقد است، هر فردِ آزادي احتمالا گناهكار هم است و بنابراين آزاد است كه شر را برگزيند. اگر آزادي انسان از دخالت الهي مستقل باشد، آنگاه تضمين اينكه افراد مختار همواره خيرِ اخلاقي را بر‌‌گزينند، آشكارا براي خداوند ناممكن است. پلنتينگا از اينكه خداوند وجود شرور را روا شمرده است چنين دفاع مي‌كند كه جهاني دربردارنده موازنه مطلوبِ خير اخلاقي در برابر شر نيازمندِ وجود مخلوقاتي مختار و در نتيجه، امكان وجود شر است. در عين‌ حال، منطقي است كه چنين جهاني ارزشمندتر از جهاني عاري از مخلوقات مختار باشد.
دفاع او در برابر اين اتهام جناح الحادي كه خداباوري در سطحي انتزاعي محققا غيرعقلاني است به‌ خوبي هماوردي مي‌كند. اما پلنتينگا روايت تبييني قائم ‌‌به ‌‌ذاتي از دلايل و اهداف معقول خداوند براي خلقت عرضه نمي‌كند. او بين دفاع خود و «تئوديسه» تمايز مي‌‌گذارد، چون بنا به تعريف او، تئوديسه در پي شناخت دلايل واقعي اين است كه چرا خداوند شر را روا مي‌‌شمارد، حال آنكه مدافعه‌‌گري فقط در پي دلايل منطقا ممكن است. با اين‌ حال، رويكرد پلنتينگا، بنا به تعريف وسيع‌‌تر من از اين واژه، تحت عنوان تئوديسه دسته‌بندي مي‌شود.  بسياري از متفكران تئوديسه را حوزه‌‌اي ناخوشايند تلقي مي‌كنند، چون به نظر مي‌‌رسد حاوي اين دلالت ضمني باشد كه خداوند رنج‌‌هايي سهمگين را براي خيرِ ما تدبير كرده يا مجاز دانسته است. آنها به‌ جاي اينكه مثل هيك كارشان را بر توجيه ابزاري شر استوار كنند، ترجيح مي‌دهند بگويند ما دلايل خداوند را نمي‌‌دانيم. ايراد متفكران ديگر به تئوديسه از اين بابت است كه به نظر مي‌‌رسد با عرضه دلايل كلي توجيه‌‌كننده، پرسش‌‌هاي مهمِ ناشي از رنجِ به ‌‌ظاهر بي‌‌معنا را درباره معناي شر ناديده مي‌گيرد يا به علل اجتماعي رنج و مقاومتِ اخلاقي توجهي نمي‌كند. خصوصا، بسياري از متفكران پساهولوكاستي تئوديسه را به‌ لحاظ اخلاقي فضاحت‌‌بار مي‌‌دانند و آن را مردود مي‌‌شمارند....



جايگزين‌‌هاي قاره‌‌اي تئوديسه
پژوهش حاضر با تمركز بر متفكران قاره‌‌اي كه از تئوديسه رويگردانند، رويكردي متمايز به موضوع خداوند و رنج دارد. ايرادهاي آنها به تئوديسه روايت فلسفي جامعِ گئورگ ويلهلم فريدريش هگل از خدا و تاريخ را نشانه گرفته‌‌ است، اگرچه اين ايرادها درباره لايب ‌نيتس و رهيافت‌‌هاي تحليلي معاصر هم مصداق دارند. متفكرانِ يهودي و مسيحي مورد ‌بحث در اين كتاب متعلق به جنبش‌‌هاي فكري اگزيستانسياليستي و ماركسي در سده بيستم‌اند. چهار شخصيت اصلي مورد ‌مطالعه عبارتند از: متفكرانِ اگزيستايسياليستِ ديني، گابريل مارسل (1889-1973) و مارتين بوبر (1878-1963) و متفكران ديني سياسي متاثر از ماركس، ارنست بلوخ (1885-1977) و يوهان باپتيست متس (زاده 1928). بوبر و بلوخ يهودي‌‌‌‌اند، در حالي كه مارسل و متس كاتوليك هستند. در انتخابِ اين افراد، نظرم بر آن نبوده است كه آنها نماينده پاسخ‌‌هاي يهودي يا مسيحي به شر و رنجند. همچنين ادعا نمي‌كنم آنها به ‌نوعي نمونه شاخص مكاتب فكري اگزيستانسياليستي يا ماركسي - جنبش‌‌هايي كه نمايندگانِ غيرديني بر آنها چيره‌‌اند - هستند. برعكس، بايد تاكيد كنم كه اين نويسندگان نوآوراني هستند كه به منظرهاي فلسفي متمايزي شكل داده‌‌اند. اين پژوهش، براي تكوينِ سنخ‌‌شناسي رويكردها، به شباهت‌‌هايي فراتر از مرزهاي سنت‌هاي فكري يهودي و مسيحي توجه مي‌كند. بنابراين، تمايزي ساده بين پاسخ‌‌هاي «يهودي» و «مسيحي» به هولوكاست، مبتني بر قرائتي ذات‌‌گرايانه از هريك از اين سنت‌ها وجود ندارد. تاكيد ما، به ‌جاي اينكه همچون مطالعاتِ تطبيقي رايج بر تفاوت‌‌ها بين پاسخ‌‌هاي يهودي و مسيحي به شر باشد، بر نقاط راهبردي شباهت بين دو جفت از انديشمندان يهودي و مسيحي با تاثيرپذيري‌هاي فكري مشترك است.
به ‌‌واقع جالب‌ توجه است كه نويسندگاني با سنت ديني مشترك، تفاوت‌‌هايي بارز و شديد با هم دارند. اگرچه متفكران يهودي، بوبر و بلوخ، ريشه‌هاي فكري عميقي در فلسفه و ادبيات آلماني دارند، تصويري بسيار متفاوت از ايمان به خدا عرضه مي‌كنند. بوبر متفكري يهودي با تاكيد بر كتاب مقدس است كه توجهش به كتاب مقدس عبري و يهوديتِ حسيدي، به‌ مثابه منابع مكاشفه و الگوهاي ايماني معطوف است. بلوخ خودش را ملحد مي‌‌داند و ديدگاه عامِ او به اميدي آرمان‌‌شهري مُلهم از چشم‌‌اندازِ وسيعش در آثار ادبي و فلسفي است. مارسل و متس هر دو متفكراني مسيحي و كاتوليكند كه براي شرح تاكيدشان بر ايمان و اجتناب از پاسخ‌‌هاي تئوديسه‌‌اي به راز الهي متوسل شده‌‌اند. با اين‌ حال، تمركز فلسفه مارسل بر اين است كه افراد چطور از طريق پذيرش رنج و اميد به خداوند و جاودانگي معنايي در رنج مي‌‌يابند. متس به‌ جاي پذيرش وضعيت بر مقاومت تاكيد مي‌كند و در واكنش به رنج به كندوكاو در «پراكسيسِ» ايماني‌اي مي‌‌پردازد كه خاطره، همبستگي و اعتراض سياسي در آن محوريت دارند. مشابهت‌‌هايي در هر يك از جفت‌‌هاي متفكران يهودي و مسيحي اگزيستانسياليست و سياسي به چشم مي‌‌خورد كه نشان‌دهنده منظرهاي فلسفي مشتركي درباره ايمان، فراتر از مرزهاي سنت‌هاي ديني‌‌شان است. 
براي بحث درباره واكنش‌‌هايي به هولوكاست كه تئوديسه را مردود مي‌‌شمارند، رويكردي بيناديني مناسب است، چون گفت‌وگوي يهودي-مسيحي از نقاط برجسته تفكرِ پساهولوكاستي است. هولوكاست، براي بسياري از متفكران يهودي و مسيحي، موجباتِ بازانديشي در مسائل مهمِ مرتبط با خيرخواهي خداوند و رهايي را فراهم آورده است. متفكرانِ مسيحي با يهودي استيزي الهياتي و تاريخي مخالفت و در دلالت‌‌هاي الغاگرايانه پيمانِ جديدِ خداوند در مسيح بازانديشي كرده‌اند، حال آنكه متفكران يهودي هم در معناي پيمان با خداوند، نقش تاريخي قومِ يهود و مناسبات با كليساهاي مسيحي مجددا تامل كرده‌‌اند. نويسندگان هر دو طرف در پي درك اين بوده‌‌اند كه هولوكاست چطور چالشي مهم پيشِ روي الهيات قرار مي‌دهد. طي سده بيستم، متألهان مسيحي علاقه‌‌اي افزون‌‌تر به تفكرِ يهودي پيدا كرده‌‌اند. يك نمونه آن را مي‌توان در تاثير قابل‌ ملاحظه مارتين بوبر و ارنست بلوخ به ‌ترتيب بر الهيات اگزيستانسياليستي و سياسي مسيحي ديد. متفكران برجسته ‌بررسي‌ شده در اين كتاب از متفكرانِ «پساهولوكاستي» به شمار مي‌‌آيند، چون همه آنها در نوشته‌هاي‌شان به هولوكاست واكنش نشان مي‌دهند. از نظر آنها، هولوكاست نمونه و مجالي براي تامل درباره شر و رنج است. با اين‌ حال، آنها متفكرانِ پساهولوكاستي «متقدم»اند، به اين معنا كه پيش از آنكه رشد و رونق انتشار خاطره‌ها، داستان‌ها و مطالب تاريخي «مطالعاتِ هولوكاست» را به رشته دانشگاهي مستقلي بدل كند، تاملات‌شان را در اين باره صورت‌‌بندي كردند. در دهه 1970، آگاهي فرهنگي وسيعي از هولوكاست پديد آمد و رواجِ نوشته‌هاي بازماندگان بيانگر شدتِ ضربه هولوكاست به ايمان بود. در پاسخ به اين وضعيت بود كه پاسخ‌‌هاي الهياتي به هولوكاست به ‌مثابه يك رخدادِ تاريخي خاص و يگانه افزايش يافت. اين كتاب كه پژوهشي در محدوده بينِ فلسفه دين و الهيات است، مشخصه‌هاي پاسخ‌‌هاي اگزيستانسياليستي و سياسي را به رنج بيان و تحليل مي‌كند. آنچه مدنظر من است هم انتقادي و هم حاوي پيشنهاد است. مفروض‌‌هاي فلسفي و انگيزه‌هاي هر نويسنده در مردود شمردنِ تئوديسه بررسي مي‌شوند و در عين‌ حال، دو گونه از رويكردهاي «عملي» كه در جست‌وجوي مواجهه‌اي سودمند با شر و رنج در پاسخ به آشويتس‌‌اند، ترسيم و عرضه مي‌شوند. علاوه‌ بر اين، ميراثِ اين دو رهيافت عملي در نوشته‌هاي نويسندگانِ متأخرتري كه رويكردي «زمينه‌‌مدار» به الهيات و تئوديسه دارند بررسي مي‌شوند و به منظرهاي پساهولوكاستي، فمنيستي و رهايي‌‌بخش ‌توجه خواهد شد. پس از بررسي چهار متفكرِ مذكور سراغِ جايگزين‌‌هاي عملي تئوديسه در سنتِ مسيحي مي‌‌رويم كه تاثير اين رويكردها بر آن جايگزين‌‌ها مشهود است.  تمركزِ اين كتاب بر عمل خواهد بود، اگرچه روشِ آن بيشتر قاعده‌مند است تا عملي. كتاب حاضر جريان‌‌هاي اصلي در تاريخ فكري متأخرِ انديشه يهودي و مسيحي قاره‌‌اي و زمينه‌‌مدار را دنبال خواهد كرد. برداشت‌‌هاي توصيفي و پديدارشناختي از مواضعِ ايماني مثل اميد با استفاده از تصاوير روايي گزيده كنكاش خواهند شد تا كاركردِ اين مواضع در قبال هولوكاست و ديگر وضعيت‌‌هاي مشحون از رنج مشخص شوند. مقصود من از اين بررسي مقايسه‌‌اي، پيش از هر چيز، پديد آوردن فضايي براي باليدن رويكردهاي عملي است. كنكاش در منابع عمل‌‌گرايانه دين در مواجهه با رنج، وظيفه‌‌اي مغفول ‌‌مانده، خصوصا در بين بسياري از فيلسوفان دين است. اين در حالي است كه از نظرِ من، در واكنش به گواهي‌‌هاي افراد در رويارويي با شر و رنجِ واقعي، كشف معناي عملي ديني مهم‌تر از كنكاش در انسجام منطقي تئوديسه است. مويد اين نتيجه‌‌گيري متفكرانِ پساهولوكاستي معاصري هستند كه تئوديسه را در واكنشي ديني به رنج نه سودمند مي‌‌دانند و نه ضروري. توجه محافل علمي و دانشگاهي به رويكردهاي عملي يا تئوديسه‌‌اي نشان‌دهنده علايقِ محقق و شرايط اجتماعي آنجا، به‌ علاوه علايق خوانندگاني است كه موجب بقاي چنين آثاري شده‌‌اند. اين پژوهش درباره مساله شر نشان‌دهنده علاقه‌‌اي خاص به تفكرِ پساهولوكاستي، فمنيستي و رهايي‌‌بخش است كه در آن مسووليت و عدالت قرين هم مي‌شوند. كانون توجهِ من رويكردِ عملي بوده است و محرك من در اين كار افرادِ رنج‌‌ديده، خصوصا به علل اجتماعي و همچنين علاقه به كنكاش در ظرفيتِ اخلاقي ايمان براي پاسخگويي به رنج بوده‌‌اند. محرك من در كار درباره شر و رنج بيش از مقابله شخصي با آن [رسيدن به] آگاهي تاريخي و سياسي بوده است. مني كه شهروند دوتابعيتي امريكا و كانادا هستم و در خانواده‌‌اي پروتستان از طبقه متوسطِ سفيدپوست بزرگ شده‌‌ام، مي‌دانم كه به‌ خاطر وضعيت اجتماعي‌‌ام به عللِ متعدد از اثرات شر و رنج در امان بوده‌‌ام.  با همه اين احوال، خوش‌‌اقبالي‌‌هاي برخاسته از موقعيتِ تولدم مرا از هولوكاست يا ديگر بي‌‌عدالتي‌‌هاي اجتماعي و تاريخي رويگردان نمي‌كند. اگرچه من يك «سپس‌زاده‌‌»ام، احساسِ همراهي شديدم با مسيحيان دوره هولوكاست مرا سخت به دردسر مي‌‌اندازد. وقتي به يهودي استيزي مسيحي در دو هزاره نخستِ جهانِ مسيحي فكر مي‌كنم به وحشت مي‌‌افتم. مي‌خواهم فكر كنم كه ايمان مسيحي محرك مقاومتِ گسترده‌‌اي در برابر رنج و شري بوده است كه بر سر يهوديان و ديگران آمده، اما غالبا چنين نبوده است. واقعيت آن است كه خلافِ اين حاكم بوده؛ ايمان مسيحي گاه توجيه‌‌كننده محروميت و غرض‌‌ورزي بوده است. همچنين، دوست دارم فكر كنم ايمان به خداوند به رنج‌ديدگان، چه در دوره هولوكاست و چه امروز كمك مي‌كند تا به زيستن ادامه بدهند و در برابر عوامل رنج مبارزه كنند. اين كتاب با تكيه بر آراي نويسندگان يهودي و مسيحي به اين مساله مي‌‌پردازد كه ايمان چطور به قربانيان كمك مي‌كند تا واكنشي مفيد به رنج نشان بدهند. برخلاف آنچه بسياري از فيلسوفان مي‌‌پندارند، برآمدنِ از عهده رنج نيازمند يافتن پاسخ‌‌هايي نيست كه توضيح دهند چرا خداوند وجودِ شر را روا مي‌‌دارد. نفي گسترده تئوديسه از جانب متفكران يهودي و مسيحي پساهولوكاستي كه شمارشان بسيار فراتر از مولفان ياد شده در اين كتاب است، مرا متقاعد كرد كه نيازمند پاسخ‌‌هاي ديني و عملي جايگزين هستيم.  ترجمه: جعفر فلاحي
لايب ‌نيتس از اين جهت سوءشهرت دارد كه مدعي است جهاني كه در آن زندگي مي‌كنيم «بهترين جهان ممكني» است كه خداوند توانسته پديد بياورد. او با اين مدعا كه شر مولفه‌‌اي ضروري براي خير، هماهنگي و كمالِ زيبايي‌‌شناختي كل جهان است، بدي شر را بي‌‌اثر كرد.
موضع پلنتينگا بر مبناي اين فرض استوار است كه اختيار انسان و اعمال خيرِ از روي اختيارِ او بسيار ارزشمندند، اگرچه اختيار بابِ امكان شر را مي‌‌گشايد. بنا به تعريف او از آزادي، «عمل آزادانه» عملي است كه علت آن نه ساختار ژنتيك فرد، نه محيط او و نه حتي خداوند باشد.