این لشکر کودک برای مسئولان نامریی است

- ۱۲۰ هزار کودک کار در کشور هستند.
- سازمان بهزیستی با جمع‌آوری کودکان کار و خیابان مخالف است.
- جمع‌آوری این کودکان مشکل آن‌ها را حل نمی‌کند.
- شاهد افزایش زباله‌گردی کودکانیم.


گاهی حس می‌کنی «مسئولان» نقش خود را با «ماشین خونسرد اعلام آمار» اشتباه گرفته‌اند. مصاحبه اخیر سرپرست دفتر امور آسیب‌دیدگان اجتماعی سازمان بهزیستی را به یاد بیاورید. محوری‌ترین بخش‌های مصاحبه او همان چهار گزیده‌ای است که در رسانه‌ها بازتاب یافته است.
چهارراه‌ها، معابر، قطار‌ها و ایستگاه‌های مترو را تسخیر کرده‌اند و هر روز از چشم و گوش و دست و پای کارمندان، کارگران و دهک متوسط و زیر خط فقر این جامعه بالا می‌روند، دهکی که خود زخم‌خورده تورم بالاست و حالا خود را خلع سلاح روبه‌روی اسلحه کارآمد این کودکان می‌بیند: «التماس و فحاشی» تا سرانجام تسلیمت کنند.
به محض اینکه در چهارراه توقف کنی ماشینت را محاصره می‌کنند، خدمات اجباری است و رد کردن خدمات برای آن‌ها پشیزی ارزش ندارد. همچنان که برایشان مهم نیست چراغ تقاطع سبز شده باشد یا نه، این سبز و قرمز برای کسانی معنا دارد که چیزی برای از دست دادن دارند و مجبورند مطیع دوربین‌های نظارتی باشند، اما برای این کودکان، امر و نهی‌های قوانین بیش از حد شیک و مسخره به نظر می‌رسد، آن‌ها چیزی را جدی نمی‌گیرند شاید، چون کسی نیست که آن‌ها را جدی بگیرد: «سازمان بهزیستی با جمع‌آوری کودکان کار و خیابان مخالف است.» و تو انتظار داری جمله این مسئول ادامه داشته باشد و بگوید با چه موافق است، اگر جمع‌آوری راهکار نیست پس چه باید کرد؟ این جای داستان کاملاً مسکوت گذاشته شده است.
تو به عنوان یک مسئول می‌توانی کودکان کار و خیابان را فقط در حد اعداد و ارقام به رسمیت بشناسی: ۱۲۰ هزار کودک کار در کشور هستند، همین قدر خونسرد و بی روح، می‌توانی در به یاد آوردن این کودکان، عصب و گوشت و پوست خود را فرسخ‌ها دور نگه داری، می‌توانی چشم و گوش خود را در تقاطع‌ها ببندی یا خود را به نمودار‌ها و ارقام گزارش کاری جلسات پربارت مشغول کنی، با این همه با مشغول شدن تو به ارقام و نمودار‌ها آن کودک از چهارراه یا پیاده رو یا ایستگاه‌ها و قطار‌های مترو غیب نخواهد شد.
چرا مقامات ما گمان می‌کنند اگر گزاره‌های بدیهی را که مردم هر روز به‌عینه در کوچه و خیابان لمس می‌کنند به کرات در تریبون‌ها تکرار کنند به وظیفه ذاتی خود عمل کرده‌اند؟ آیا واقعاً این خبر است که یک مقام مسئول بگوید: «شاهد افزایش کودکان زباله‌گرد هستیم» و آن وقت رسانه ما این توضیح واضحات را به عنوان یک خبر منتشر کند؟ واقعاً حرف نو و نکته تازه‌ای در این گزاره وجود دارد؟
این انتظار زیادی است که مقامات وقتی در انظار ظاهر شوند که کاری کارستان کرده باشند و بخواهند به شکل کوتاه گزارش آن کار کارستان را به مردم ارائه کنند؟ آیا توقع زیادی است که سازمان بهزیستی فقط زمانی درباره کودکان کار و خیابان اظهار نظر کند که کاری کارستان و ویژه درباره آن‌ها کرده باشد، نه اینکه در محافل رسانه‌ای ظاهر شود فقط برای اینکه اعلام کند: «جمع‌آوری این کودکان مشکل آن‌ها را
حل نمی‌کند.»
امروز ما در تهران تصویر‌های آخرالزمانی می‌بینیم، تصویر‌هایی که ماکت کوچک یک قیامت را به ذهن آدمی متبادر می‌کند. تصویر‌هایی که در تضاد کامل با آن سه بیتی هستند که سال‌هاست سرمان را به خاطرش بالا گرفته‌ایم و تفاخر می‌کنیم: بنی‌آدم اعضای یکدیگرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند/ چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضو‌ها را نماند قرار/ تو کز محنت دیگران بی غمی/ نشاید که نامت نهند آدمی، اما من و تو خوب می‌دانیم این ابیات فقط روی پوست شهر زندگی می‌کنند، جلوتر نمی‌آیند و در متن واقعیت روابط ما با همدیگر به ظهور نمی‌رسند. دیروز در قطار مترو دخترک هشت، نه ساله‌ای دیدم که انگار دوره فشرده فروشندگی به هر قیمت را همراه با طنازی، زبان‌بازی و فحاشی گذرانده بود. گمان نمی‌کنم دانش‌آموختگان مراکز آکادمیک ما بتوانند بعد چهار سال چنین مهارتی را در دانشجویان خود پرورانده باشند. دیدم مثل یک شکارچی حرفه‌ای، مثل یک یوزپلنگی صبور طعمه خود را انتخاب می‌کند، آرام آرام به طعمه نزدیک می‌شود و به حرفه‌ای‌ترین شکل ممکن اسلحه‌هایش را یکی پس از دیگری از چرب‌زبانی و تعریف و تمجید و دلبری تا سرانجام فحاشی از غلاف بیرون می‌کشد و بالأخره با یکی از این ابزار‌ها قربانی خود را به تور می‌اندازد. کاش مدیران دستگاه‌های ما مثل این کودک ـ که به لطایف‌الحیل دستمال کاغذی جیبی هزار تومانی را ۱۰ هزار تومان به یک مرد عاقل و بالغ فروخت ـ شم اقتصادی و فروش داشتند.