روزنامه جوان
1402/02/04
غرب در اولین گام از تاریخسازی خود به تحقیر ایرانیان پرداخت
در آغاز این گفتوشنود، مناسب است قبل از پرداختن به چند و، چون تاریخنگاری دوره معاصر، اشارهای به سیر این پدیده در قبل از آن داشته باشید. بسم الله الرحمن الرحیم. باید عرض کنم که تاریخنگاری ما تا قبل از دوره قاجار، به صورت سنتی بود، لذا بخشی از مورخان ما به تاریخ اسلام و پیامبران، بخش دیگر به تاریخ شاهان و تاریخ اجتماعی ایران میپرداختند، اما تفکر و خمیرمایه تاریخنگاریشان، دینی و اسلامی بود. ناگفته نماند که بخشی از مطالب تاریخیمان هم در همان دوره، توسط شعرا به نظم درآمد، اما از دوره قاجار، شکل تاریخنگاری ما تغییر یافت، البته بهتر است بگوییم غرب با ایجاد مراکز شرقشناسی، عربشناسی، هندشناسی و ایرانشناسی، آن را تغییر داد! تأسیس مراکز شرقشناسی در غرب، خاصه در انگلستان، یک حرکت علمی نبود که از دانشگاه شروع شده باشد، بلکه یک حرکت کاملاً سیاسی با اهداف استعماری بود که در وزارت امور خارجه انگلستان شکل گرفت. سیاستمداران و دولتمردان غربی، مأموران خود را برای شناسایی و تغییر فرهنگ ما، به سوی شرق خصوصاً ایران روانه کردند، لذا اولین متن تاریخی که ما به صورت رسمی آن را در اختیار داریم، «تاریخ ایران» سرجان ملکم است! غرب در این تاریخنویسی، به جز چند سطر، بحث در خصوص انبیا (ص)، اسلام و نسبت آن با ایران را حذف کرده است! از همه مهمتر اینکه محتوای این تاریخنگاری، ماتریالیستی و مادی است و هیچ پیوندی با مبانی ماوراالطبیعه و دین ندارد، البته اینکه کتاب را سرجانملکم خودش تدوین کرده یا نه، مشخص نیست، چون او از طرف انگلستان، مسئول حکومت هندوستان و نایبالسلطنه بود، اما چه سرجان ملکم این کتاب را نوشته باشد و چه دیگران، مشخص است که این تاریخنگاری، از سفرنامههای خارجی برگرفته شده است، البته خود انگلیسیها هم اذعان دارند که تنها در دوره قاجار، ۲ هزارو ۲۱۷ سفرنامه دارند. این مقدار، غیر از خاطرات و گزارشات کنسولگری، جاسوسان و مأموران انگلیسی در ایران است. مشخص است که این همه برای خدمت به تاریخ ایران نوشته نشده و هدف کلان آن، جاسوسی و تجمیع اطلاعات بوده است. تأسیس مرکز شرقشناسی و آغاز تاریخنگاری غربیها برای ایران، از چه مقطعی و چگونه آغاز شده است؟ بعضیها معتقدند این تاریخنگاری، از جنگهای صلیبی شروع شده و ادلهای هم برای خود دارند. این عده حتی تاریخنگاریهای دوره مغول را نیز به همان حرکتها وصل میکنند، البته این مسئله، چون موضوع بحث ما نیست، به آن نمیپردازیم، اما به جد میتوان گفت که این سنخ از تاریخنگاریها، رسماً از زمان صفویه شروع شده است. این تاریخنگاران تحت عنوان سیاحان، ایرانگردان، ایراندوستان و ایرانشناسان، به ایران آمده و تاریخ کشورمان را تدوین کردهاند. چنین تاریخنگاریهایی، تاریخنگاری علمی خوانده شده و تاریخی که تا پیش از آن ایرانیان مورد استفاده قرار میدادند، تاریخنگاریهای سنتی، ارزشی و دینی نام گرفته است! این نوع تاریخنگاریها، پس از آن نیز با سفر منورالفکران، تحصیلکردگان و رجال سیاسی به اروپا و غرب و ترجمه آثار غربیها، گسترش بیشتری پیدا کرد. نکته جالب توجه این است که تاریخنگاران غربی، عموماً در سفرنامههایشان سعی در تحقیر ملت ایران داشتهاند و ما را مردمانی دروغگو، فاسد و دزد مینامند! حتی ژان شاردن فرانسوی که به عنوان تاجر طلا و جواهر به ایران سفر میکند، از این قاعده مستثنی نیست، البته نشانههایی از اینکه شاردن جاسوس انگلیسیها بوده نیز وجود دارد. او در سفرنامه اصفهانش به مفاسدی اشاره میکند که ما آن مفاسد را حتی در دوره محمدرضا پهلوی هم، در کشورمان شاهد نیستیم! آن هم در شهری همچون اصفهان که مهد حوزههای علمیه و علما بوده است. شاردن حتی حضور تأثیرگذار خارجیها در اصفهان را تا ۲۰ هزار نفر هم بیان میکند! در حالی که اصفهان در آن دوره، هر چقدر بزرگ و مرکز استان هم بود، نمیتوانست ۲۰ هزار نفر ساکن خارجی داشته باشد. طبعاً این اغراق، برای بزرگنمایی نقش خارجیان و تحقیر بومیان بوده است. روند این نوع از تاریخنگاری تا دوره مشروطه، عدهای به خصوص روشنفکران را به سوی خود جذب کرد. حال چه آنها که به خارج از کشور رفته بودند، مثل میرزا آقاخان کرمانی، میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزاعبدالرحیم طالب اوف و چه دیگران، البته میرزا آقاخان کرمانی بابی ازلی بوده و داماد یحیی صبح ازل است. او مطالبی را در خصوص تاریخ ایران باستان مطرح کرده که از آن به عنوان تاریخنگاری علمی یاد میشود. فرد دیگر از این جماعت، میرزافتحعلی آخوندزاده است. او اساساً ضداسلام و تحت تأثیر ملکم خان مؤسس تشکیلات فراماسونری است. آخوندزاده وقتی به روسیه میرود با ملکم خان و میرزاآقا خان کرمانی در تماس است. این تاریخنگاران در نوشتههایشان، علاوه بر تحقیر فرهنگ و آداب و رسوم ایران و به تقلید از غربیان، علیه اسلام نیز به موضعگیری پرداختند چراکه در ایران، تاریخ و فرهنگ به هم پیوسته هستند، لذا اینگونه از تاریخنگاری، توسط امثال آخوندزاده، جلال الدوله و میرزاملکم خان گسترش پیدا کرد، البته مکاتبات زیادی بین آخوندزاده و ملکم خان و میرزاآقاخان کرمانی وجود دارد که به نوعی القای این است که: اولاً- هویت ما ایرانی است. ثانیاً- اعراب هویت، شخصیت و فرهنگ ما را نابود کردهاند. ثالثاً- راه نجات ما، تجدد و غربگرایی است! در حقیقت اینان به نوعی، انهدام فرهنگ و تاریخ ایران را رقم زدند، لذا از مشروطه به بعد، شاهد عرضه کتب تاریخی در خصوص ایران باستان هستیم. به عنوان مثال در این دوره محمدحسین فروغی، پدر محمدعلی فروغی کتابی با همین گرایشات مینویسد. چرا؟ چون محمدحسین فروغی مدت زیادی ساکن هندوستان بود و تحت تأثیر انگلیسیها قرار داشت و طبیعی بود که چنین افکاری پیدا کند. حال اینکه برای آنها جاسوسی هم میکرد یا نه را نمیدانیم. بعدها فرزندان او، محمدعلی فروغی و ابوالحسن فروغی هم کتب تاریخیای با همین گرایشات فکری مینویسند. در حقیقت تاریخنگاری معارض با هویت اسلامی و ملی به صورت یک جریان فعال شکل میگیرد. با این همه به نظر میرسد که تاریخنگاری با مشخصه غربگرایی، از دوره مشروطیت باب شد. اینطور نیست؟ بله. از دوره مشروطه به بعد، مطبوعات، کتب درسی و کتابهای تاریخی، چه به صورت تألیف و طبعاً چه به صورت ترجمه، گرایشات غربی دارند، یعنی از منظر غرب، به فرهنگ و تاریخ ما نگاه شده است. تاریخنگاری سعیدنفیسی، حسن پیرنیا و سیدحسن تقیزاده نیز در همین مسیر حرکت کرده است، حتی رمانهای عبدالحسین صنعتی هم در این دوره گرایشات غربی دارد. کلاً در این مقطع سهچهار داستان بیشتر نوشته نشده که یکی از آنها تهران مخوف است، البته هم عبدالحسین صنعتی و پدرش میرزا علیاکبرکرمانی و همچنین پدرزنش شیخهادی دولتآبادی، بابی- ازلی هستند. نسل بعدی در ادبیات ما، محمدعلی جمالزاده میشود. جمالزاده هم در نوشتههایش همین گرایشات را در پیش میگیرد. جمالزاده کتابی به نام خلقیات ایرانیها دارد که در آن تمام سفرنامهها و خاطرات خارجیها در مورد ایران را جمعآوری کرده است. در آن کتاب از قول غربیان آمده است که ایرانیان، مردمانی دزد، فاسد و وحشی هستند که انسانیت ندارند! آنقدر مطالب این کتاب بد و ضدایرانی بود که حتی شاه هم با همه نفهمیاش جلوی نشر آن را گرفت! حتی شاه دستور میدهد حقوق جمالزاده را قطع کنند! هرچند بعداً شخصی وساطت میکند و مشکل حل میشود. هدف غرب از نفوذ بر فرایند تاریخنگاری ایران چه بود و برای دستیابی به آن، چه اقدامات منسجم و برنامهریزی شدهای را انجام داد؟ همانطور که روانشناسان گفتهاند و همه هم میدانند، برای آنکه انسانی مجذوب و مرعوب شود، اول باید او را تحقیر کرد و از شخصیت و منش انسانی او کاست. او که باور کند هیچ چیز نیست، هرچه شما بگویید را قبول میکند! البته این کار در اسلام حرام و شیوهای شیطانی یا به قول مرحوم علامه محمدتقی جعفری، ماکیاولیستی است، این، اما نخستین روش غربیها برای تسلط بر ایرانیان و دیگر کشورهای غیراروپاییان و بعدها امریکاییان بود. غربیها در مرحله بعد و در بخش ادبیات، زبان و تاریخ فارسی دانشگاه کمبریج، شروع به تربیت افراد (جاسوسان خود) و بازتولید مبانی خویش کردند. یکی از آن نیروهای تربیتشده، ادوارد براون است. او که در دوره مشروطه تاریخ ادبیات ایران را نوشته، بیشترین توهینها را به مرحوم علامه مجلسی و دیگر بزرگان و مشاهیر روا داشته است. سفرنامهای که براون مینویسد، سراسر تحقیر ملت ایران، تعریف از غرب و تقویت بابیهاست، چون یکی از مأموریتهای او، تقویت بابیه و ازلیه بود، البته او با بهائیها هم ارتباط داشت. خودش مینویسد: در سفری که به قبرس رفتم، یک هفته با یحیی صبح ازل صحبت کردم، در سفرم به عکا هم دو هفته با میرزا حسینعلی معروف به بهاءالله بودم... در مرحله بعد مجمعی متشکل از جاسوسان و وابستگان فکری انگلستان، به نام کمیته «ملیون ایرانی» تأسیس کردند. سیدحسن تقیزاده، حسینقلی نواب و ابراهیم پورداوود، از اعضای این تشکل بودند، البته پورداوود بعدها به موضعگیری علیه اسلام پرداخت و کرسی زرتشتشناسی را در دانشگاه تهران برپا کرد؛ کرسیای که بعد از او، احسان یارشاطر آن را ادامه داد. محمد قزوینی از دیگر وابستگان فکری انگلستان است که در اروپا به پیشنهاد ادوارد براون، مسئول تصحیح برخی کتب کهن فارسی میشود. او نیز با عبدالبهاء ارتباط دارد. حسن پیرنیا هم در تاریخنگاری از آثار سرجان ملکم الهام گرفته است. او در دورانی که مسئولیت تدوین کتبی درسی را بر عهده داشت، نوشتن کتب مربوط به تاریخ ایران باستان و داستانهای ایران قدیم را به شیوه تاریخنگاری جدید آغاز کرد. سعید نفیسی، رشید یاسمی و پرویز ناتل خانلری هم عمدتاً تاریخ ایران را بر اساس مبانی یا رویکردهای غربی مینویسند. اینان نسل سوم تاریخنگاری غربی یا به اصطلاح خودشان علمی به شمار میروند! عبدالحسین زرینکوب هم در کتاب «دو قرن سکوت» تحت تأثیر همین نوع از تاریخنگاری است. اگرچه او بعدها از کرده خود پشیمان و کتاب «کارنامه اسلام» و «روزگاران» را در ماهیت استعمار انگلیس و کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ نوشت. در دوره پهلوی علاوه بر تبلیغ غربگرایی و سانسور رویکردهای اسلامی در تاریخنگاری، شاهد تبلیغ دین زرتشت و پادشاهی هم هستیم. این فرایند را چگونه ارزیابی میکنید؟ در دوره پهلوی، تاریخنگاری غربی، شاخهای فرعی به نام تاریخنگاری شاهنشاهی هم پیدا میکند! جریان غربگرا از دوره رضاخان و فرزندش محمدرضا، پادشاهی را به آیین زرتشت و ایران باستان گره زده و در حقیقت به تبلیغ شاه محوری و فَره ایزدی میپردازد، حتی سیدحسن تقیزاده در سال ۱۳۳۳ و برای نوشتن تاریخ ایران، مبلغ هنگفتی به حسین قدسنخعی، سفیر ایران در انگلستان میدهد که آن را در اختیار دانشگاه کمبریج قرار دهد. من تاریخ دوره رضاشاهش را خواندهام. در این کتاب رضاشاه آدمی معرفی شده که با روحانیت رابطه خوبی دارد! البته از نظر او یک روحانی به نام مدرس هم هست که لجاجت میکند! ولی نهایتاً رضاشاه، سردار ملی معرفی میشود که ایران را نوسازی کرده است، البته برای آنکه این تاریخنگاری از لحاظ علمی هم درست باشد، گفته میشود که رضاشاه کمی دیکتاتوریهایی هم داشت. این جریان تاریخنگاری غربگرا و به تعبیر خودشان علمی، بخش شاهنشاهیاش هم از عناصری چون: شجاعالدین شفا، ابراهیم صفایی، احمد بنیاحمد و دیگر کسانی که در مورد رضاشاه و محمدرضاشاه مینوشتند، تشکیل میشود، حتی سعیدنفیسی دو جلد کتاب در تجلیل از پهلویها مینویسد. شاخه دیگری از تاریخنگاری که در دوره پهلوی شکل گرفت، جریان چپ مارکسیستی است، البته ما پیش از دوره مشروطه، هسته کمونیستهای ایرانی را در بادکوبه و تفلیس داشتیم. آن زمان کمونیستهای ایرانی، تحت عنوان سوسیالدموکرات مطرح بودند. سازمان یا حزب همت هم تشکلی بود که مبانی فکریشان مارکسیست و ماتریالیست تاریخی بود. بعد از وقوع انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و تشکیل اتحاد جماهیر شوروی، حزب همت و مراکز غیبی تبدیل به حزب عدالت میشود. همان حزبی که پیشهوری هم در آن عضو بود. تاریخنگاری با نگاه مارکسیستی هم، از همان جا و به تقلید از آنها آغاز میشود. بعدها شوروی هم مراکز شرق و ایرانشناسی و اسلامشناسی تأسیس میکند. کتبی مثل «اسلام در ایران» اثر ایلیا پاولوویچ پطروسکی و «تاریخ نوین ایران» اثر میخائیل سهگیویچ ایوانف، حاصل این مراکز است. از تولیدات این نوع تاریخنگاری، اندیشه کسانی، چون باقر مؤمنی یا رحیم نامور است. در آن دوره احسان طبری هم تاریخنگاری میکرد، اما شاید فعالترین تاریخنگار این دوره، مرتضی راوندی از سازمان افسران حزب توده است. رشته تحصیلی راوندی حقوق و در دادگستری اصفهان مشغول کار بود. او تاریخ اجتماعی ایران را در ۱۳ جلد مینویسد که تا جلد دهم آن توسط انتشارات امیرکبیر و مابقیاش در اروپا چاپ شد. آنچه در این کتاب میخوانید، این است که در ایران نه دین وجود دارد و نه اسلام! ما نه تمدن اسلامی داریم و نه معنویت و عرفان! ایران تنها یک تاریخ اجتماعی دارد که طبق آن فلان شخص پادشاه و فلان شخص خان بوده است یا در خصوص مسئله حجاب در ایران، اصلاً در این کشور معنویت وجود ندارد! رماننویس این جریان هم، امثال محمود دولتآبادی است، البته رماننویسان چپ دیگری بودند، ولی ۱۰ جلد کتاب «کلیدر» دولتآبادی سرآمد است. این کتاب با آنکه با قلم خوبی به نگارش درآمده، اما نهضتی را در سبزوار مطرح میکند که اعضایش آدمهایی عیاش، کلاش، ضدخان و حتی سلطنتی هستند که دینی هم ندارند. کتاب «دختر رعیت» م. ا. به آذین درباره نهضت جنگل هم از جمله رمانهای مارکسیستی است، لذا جریان چپ هم، شروع به تاریخسازی و تاریخنگاری میکند. حال بودند کسانی در این جریان که انتقادی هم به شوروی داشته باشند. مثل خسرو شاکری که کتاب «زخم» را نوشت، ولی اصل مارکسیسم و ماتریالیست را قبول داشت یا مصطفی شعاعیان که کتاب «نگاهی به روابط شوروی و نهضت انقلابی جنگل» را نوشت. شاپور رواسانی هم از اعضای کنفدراسیون بود که درباره نهضت جنگل و جمهوری گیلان کتاب نوشت. این جریان تاریخنگاری مارکسیست هم در حد خود در جامعه ما جایگاهی پیدا کرد، البته تفکر ماتریالیستی جریان تاریخنگاری مارکسیست، همان تفکر ماتریالیستی است که در آثار غربیها و فراماسونها هم وجود داشت. این نوع تفکر، در میان هر دو جریان مشترک است، منتها ایدئولوژی در اینجا به جای اومانیسم، مارکسیسم یا شاید سوسیالیسم میشود. اگر چه برخی تلاش دارند جریان تاریخنگاری فراماسونها- که اصلش بر اومانیسم است- را دارای مبانی آزادی و برابری مطرح کنند، ولی ما این نوع تاریخنگاری را همان شاخه غربی تاریخنگاری تلقی میکنیم، حتی برخی از این تاریخنگاران در زمره هر دو شاخه هستند، مثل سیدحسن تقیزاده که هم فراماسون و هم غربگراست، البته در مسئله تاریخنگاری، ما یک تاریخنگاری اسلامی هم داریم. تا قبل از دوره مشروطه، برخی محققان و نویسندگان ما کتابهایی به شیوه تاریخنگاری اسلامی نوشتهاند. مثل مورخالدوله سپهر که ۷۳ جلد کتاب تاریخ مینویسد. تاریخنگاری او از حضرت آدم شروع و به ناصرالدین شاه ختم میشود، البته ما آنها را هم، صددرصد تاریخنگاری اسلامی تلقی نمیکنیم. معمولاً برای علمای ما، امکان نوشتن تاریخ سیاسی نبوده است، لذا تاریخنگاری اسلامی ما از دوره مشروطه تا سقوط رژیم پهلوی، اصل تنها بر محور تاریخ اسلام، قصص پیامبران و زندگانی ائمه (ع) بود. چرا در دوره پهلویها، امکان ارائه دیدگاههای تاریخنگاران مسلمان وجود نداشت و اینگونه از تاریخنگاری مهجور مانده بود؟ چون رژیم اجازه چاپ چنین کتب تاریخیای را نمیداد. در زمان پهلوی چه در دوره رضاخان و چه در دوره محمدرضا، امکان انتشار تاریخ اسلامی معاصر برای ما نبود. در این دوره امکان نداشت که شما بتوانید از شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری تعریف کنید یا مثلاً امکان طرح نکتهای در مورد آیتالله سیدحسن مدرس را نداشتید یا هیچ زمینهای برای طرح واقعه گوهرشاد نبود. اینها مقولاتی بود که اصل هویت و مشروعیت پهلویها را مورد هدف قرار میداد، البته در دهه ۲۰، کمی در این زمینه آزادیهایی ایجاد شد و چند عنوان کتاب هم در این حوزه نشر یافت، ولی بعد از کودتای ۲۸ مرداد، آن کتابها هم به لیست آثار توقیفی پیوست، حتی در سال ۱۳۴۱ که مرحوم حجت الاسلام والمسلمین علی دوانی اولین کتابش را با عنوان «نهضت دوماهه روحانیون ایران» منتشر کرد، سریع نسخههای آن را از کتابفروشیها جمعآوری کردند و این کتاب هم به لیست کتب ممنوعه پیوست! لذا در دوره پهلوی تاریخنگاری ما چه در دانشگاه و چه در متن جامعه، به طور مطلق در اختیار غربیها، چپیها و شاهنشاهیها بود. عمدتاً هم نوشتههای غربیها، چپیها و سلطنتطلبان، علیه اسلام و علمای اسلامی بود. این نوع تاریخنگاری به حدی بر جامعه تأثیر گذاشته بود که حتی برخی جوانان مذهبی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، هنوز نسبت به آیتالله شیخ فضلالله نوری، آیتالله مدرس و آیتالله کاشانی بدبین بودند، البته هنوز هم بعضیها زاویه دارند که شاید ناشی از قصدی خاص یا ریشه در همان مسئله گذشته داشته باشد. مثلاً یکی از رویکردهای خیانتآمیزی که در دوره مشروطیت شکل تاریخ به خود گرفته، خطکشی میان دو جریان مشروطهخواه و مستبد در این رویداد مهم است، لذا در این تاریخنگاری چهرههایی چون: آیتالله آخوند ملامحمدکاظم خراسانی، آیتالله سیدمحمدطباطبایی، آیتالله سیدعبدالله بهبهانی، سیدحسن تقیزاده، محمدعلی فروغی، نصرالله ساداتاخوی و یپرمخان ارمنی مشروطهخواه معرفی شدند! محمد علیشاه، عینالدوله، اتابک اعظم، آیتالله شیخ فضلالله نوری، آیتالله سیدمحمدکاظم یزدی و آیتالله ملامحمد آملی، طرفدار جریان استبداد جا زده شدند! متأسفانه هنوز هم این تقسیمبندی، در اذهان برخی که حرف حق را قبول نمیکنند، همچنان وجود دارد! لذا وضعیت تاریخنگاری ما تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، یک وضعیت اسفبار بود، اما بعد از پیروزی انقلاب، همانطور که در فرهنگ و سیاست تحولاتی کلان به وجود آمد، در زمینه تاریخنگاری هم این اتفاق افتاد. در این بخش از گفتوشنود مناسب است که قدری هم به طور ویژه، به تاریخنگاری دوره پهلوی دوم بپردازیم. در این دوره چه کسانی متولی این امر شدند و در پی تحقق چه رویکردهایی بودند؟ تاریخنگاری شاهنشاهی در دوره پهلوی دوم، در دو بخش شروع شد. در بخش اول و در داخل کشور، روزنامهنگاران تاریخنگار شدند. مثلاً در این دوره محمود طلوعی، فراماسون و سلطنتطلب، تاریخنگار شده و در نهایت ۸۰ عنوان کتاب تاریخی مینویسد! یا باقر عاقلی سلطنتطلب، بیش از ۵۰ جلد کتاب تاریخ نوشته که متأسفانه برخی از آنها از کتب مأخذ به شمار میرود. اتفاقاً روزی به باقر عاقلی گفتم: «شما در کتاب شرح حال رجال سیاسی و نظامی ایران در خصوص کسانی داوری مثبت دارید که بهائی یا فراماسون هستند، این ارزش کارتان را پایین میآورد! ایشان میگفت: شما راحت هستید، ولی ما با برخی از اینها ارتباط داریم و اگر مطلبی علیهشان بنویسم، از سوی خانوادهشان مؤاخذه میشوم! مثلاً درباره یکی از این رجال نوشتم که او آدم نادرستی بود. همسرش کتاب را آورد که پدرسوخته کتاب را بزنم توی سرت تا سقط شوی؟ آبروی من و شوهرم را میبری!.» او تا این حد در مورد آنچه در کتابش مینوشت، ملاحظه داشت. این تاریخنگاران سلطنتطلب هنوز هم در داخل کشور وجود دارند! مثلاً این طیف انتقادشان به امیرعباس هویدا این است که رفیقباز بود و دوستانش را برای صرف غذا جمع میکرد یا مثلاً کتابهای فرانسه زیاد میخواند! اما آیا مشکل هویدا در جامعه این مسائل بود؟ این نوع نگاه، به خاطر ارتباط این به اصطلاح تاریخنگاران با هویدا بود یا به خاطر فعالیت اقوامشان در ساواک یا خودشان در مجلات سلطنتی. تنها انتقاد این طیف تاریخنگاران به شاه این است که در مجلس پانزدهم و با فشار و اجبار، مصطفی مصباحزاده را بر کرسی مجلس نشاند! از دیدگاه آنها ایرادات شاه از این سنخ بود. بخش دوم جریان تاریخنگاری سلطنتطلب، پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در خارج از کشور شروع به کار کرد. یکی از این تاریخنگاران، شجاعالدین شفا بود. او هم علیه اسلام، دین، روحانیت و حوزههای علمیه نوشت و هم به تعریف و تمجید از شاه پرداخت. دیگری رضا نیازمند از اقوام اردشیر زاهدی بود که در مورد رضاشاه تاریخ نوشت. مصطفی الموتی، روزنامهنگار و وکیل مجلس و از چهرههای فعال فراماسونری هم بود که پس از پیروزی انقلاب به خارج از کشور رفت و کتاب ۱۶ جلدی «ایران در عصر پهلوی» و چهار جلد «رجال عصر پهلوی» را نوشت. خوشبختانه اسناد فراماسون بودن او منتشر شده است. این تاریخنگاران همچنین در خارج از کشور، اقدام به تأسیس بنیاد مطالعات ایران کردند، البته اشرف پهلوی در سال ۱۳۶۰ و با پرداخت ۵ میلیون تومان، امکانات اولیه تشکیل این مؤسسه را فراهم ساخت. هرچند مشخص بود امریکاییها، به تأسیس این مؤسسه کمک کلان و اساسی کردند. از جمله نشریاتی که این مؤسسه منتشر کرد: ایراننامه، ایرانشناسی و نشریهای هم در مورد خانمها بود. عمده فعالیت فصلنامه ایراننامه و ایرانشناسی، در جهت تبرئه شاه بود. کار تاریخ شفاهیاش را هم مهناز افخمی برعهده داشت. این خانم از مادری بهائی، پدری شیخیمسلک و از تحصیلکردگان امریکا و جزو اعضای کانون مترقی حسنعلی منصور بود. او پیش از پیروزی انقلاب اسلامی از طرف امریکاییها سازمان زنان را راهاندازی کرد؛ سازمانی که به ظاهر اشرف پهلوی ریاست آن را برعهده داشت، ولی در حقیقت گرداننده اصلی مهناز افخمی بود. افخمی در خاطراتش هم میگوید که ما در آنجا از همه طیفها آدم میآوردیم. یک نفر از یهودیها، یک نفر از مسیحیها، ولی از بهائیها دو نفر را (البته غیر از خودش) آورده بودیم. هما سرشار یهودی که به گفته خودش دارای دو ملیت ایرانی- اسرائیلی است هم در بخش تاریخ شفاهی با سلطنتطلبها همکاری میکند. در زمینه تاریخنگاری سلطنتطلبان، سه کشور فرانسه، انگلستان و امریکا همکاری گستردهای دارند که گاه تولیداتشان توسط برخی از ناشران داخلی هم چاپ میشود. امروز تجلیل، تمجید و تبرئه پهلویها در حقیقت تبرئه انگلیس و امریکا و نهایتاً غرب است. هر جنایت، خیانت و ظلم و ستمی که توسط آن پدر و پسر صورت گرفت، انگشت اشارت به سوی انگلستان و امریکاست چراکه سلطه بر مملکت ما داشتند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تاریخنگاری جریان چپ چه تغییراتی پیدا کرد و آنان به کدام سمتوسو رفتند؟ پس از پیروزی انقلاب اسلامی، چریکهای فدایی خلق و باقیماندههای اعضای کنفدراسیون دانشجویان اروپا، اتحاد چپ، اتحادیه کمونیستها و امثالهم به غرب رفته و در عرصه تاریخنگاری به ترسیمی از انقلاب مشروطه و نهضت ملی و حتی انقلاب اسلامی پرداختند. یکی از این تاریخنگاران چپ حمید شوکت است. او از اعضای کنفدراسیون و عضو شورای مقاومت ملی منافقین و از حامیان بنیصدر بود. شوکت چند کتاب خاطرات سیاسی و چند کتاب درخصوص کنفدراسیون نوشته است. حمید احمدی یکی دیگر تاریخنگاران عضو سازمان افسران حزب توده است که بعد از پیروزی انقلاب و دستگیری اعضای این حزب به افغانستان رفت! احمدی دو سال در حکومت کمونیستی افغانستان نیروی اطلاعاتی و امنیتی بود، ولی بعد به مسکو رفت. او مدتی هم در شوروی بود، ولی سرانجام به آلمان رفته و به گردآوری تاریخ شفاهی چپ پرداخت. البته از سوی مؤسسه مطالعات اجتماعی هلند، بودجهای ۳۰ هزار دلاری در اختیار او گذاشته شد! حمید احمدی غیر از گردآوری تاریخ شفاهی چپ، مصاحبهای هم با ابوالحسن بنیصدر در دو جلد دارد. احمدی مصاحبهای هم با بزرگ علوی دارد، جالب است که در آن مصاحبه، بزرگ علوی علیه حزب توده و جریان چپ میگوید و احمدی در مقام دفاع از آنها درمیآید! خسرو شاکری هم که پیشتر در موردش صحبت شد، پس از پیروزی انقلاب با همکاری هدایتالله متین دفتری و مهدی خانبابا تهرانی اتحادیه چپ را درست کرد، ولی پس از مدتی به پاریس رفت و در آنجا به فعالیت خود ادامه داد. فرد دیگر پرویز قلیچ خانی است. او که از بازیکنان فوتبال بود، گرایشات سیاسی چپ داشت و پس از پیروزی انقلاب، مجله آرش را منتشر کرد. من تا شماره ۱۰۴ این مجله را خواندم و میتوانم بگویم تحت عنوان خاطرات و بررسی وقایع تاریخی، عمدتاً نوعی تاریخسازی و جمعآوری اطلاعات جهتدار، تجلیل و تمجید از جریان چپ است. یکی دیگر از تاریخنگاران چپ، تراب حقشناس بود. او که از اعضای اولیه سازمان مجاهدین خلق بود، بعد از سال ۱۳۵۴ گرایشات مارکسیستی و چپ پیدا کرد و از سال ۱۳۵۷، سازمان پیکار را پایهگذاری کرد. حقشناس نهایتاً در سال ۱۳۶۰ به اروپا رفت و فعالیتهایش را در آنجا ادامه داد. او ۳۵ عنوان کتاب درخصوص تاریخ چپ دارد که سه جلد آن در مورد تقی شهرام است! نقش مراکز و مؤسسات غربی در تاریخنگاری کشور ما در این دوره چه بود؟ مراکز غربی هم در تاریخسازی برای ما سهیم بودند و در این دوره بیکار نشستند. از جمله این مراکز به اصطلاح علمی، دانشگاه کمبریج و پس از آن دانشگاه هارواد است. البته مرکز پژوهشهای خاورمیانه دانشگاه هاروارد، پروژهای را هم تحت عنوان تاریخ شفاهی ایران راهاندازی کرد. مدیر این پروژه، حبیب لاجوردی بود که اخیراً درگذشت. طرح اولیه امریکاییها در این پروژه، ثبت و ضبط هزار و ۲۰۰ عنوان تاریخ شفاهی بود، اما بعد از آن اعلام کردند که خاطرات ۳۳۵ نفر را گردآوری خواهند کرد و سرانجام هم ادعا کردند که تنها توانستند خاطرات ۱۲۰ نفر را جمعآوری کنند. امریکاییها هم یک چنین طرحی داشتند. آنها برای بازشناسی ایران، شروع به جمعآوری خاطرات مأموران و جاسوسان، مستشاران نظامی امریکا و دیگر امریکاییهایی که به ایران رفتوآمد داشتند، کردند. این جمعآوری اطلاعات، سه کاربرد برای ایشان داشت: ۱- برنامهریزی برای آینده، ۲- منبع و مآخذ تهیهکردن برای مراکز تحقیقاتیشان و ۳- انتشار با نوعی تعدیل و تحریف. چون درباره عملکرد دانشگاه هاروارد و شخص حبیب لاجوردی، ارزیابیهای متفاوت و گوناگونی صورت گرفته است، مناسب مینماید که قدری درباره خروجیهای این پروژه صحبت شود. شما از موارد منتشرشده از این طرح چه ارزیابیای دارید؟ از جمله افرادی که خاطرات وی توسط هاروارد اخذ و در ۱۳۰ صفحه منتشر شده، شاپور بختیار است. این کتاب حاوی خاطرات بختیار از سال ۱۳۲۴ - که او در صحنه سیاسی حضور داشته- تا سال ۱۳۵۷ است. نکته جالب این است که طبق اسناد لانه جاسوسی، شاپور بختیار در دولت دکتر مصدق نفوذی امریکاییها بود و از آذرماه ۱۳۳۱ تا سال ۱۳۵۷ به آنان گزارش میداده است. حدوداً سی و خوردهای سند هم از این ارتباط وجود دارد. علاوه بر این، او از اعضای تشکیلات فراماسونری امریکاییها هم بوده است، اما در خاطراتی که امریکاییها از شاپور بختیار تهیه کردند، هیچ اشارهای به این مسئله نشده است! یا مثلاً جعفر شریف امامی هم با آنکه استاد اعظم لژ فراماسونری و از نیروهای تأثیرگذار جریان انگلیسی- امریکاییها بود، اما در خاطرات ۲۰۰ صفحهایاش، هیچ اشارهای به این مسئله نشده است. علاوه بر این سفرا و مستشاران نظامی امریکا هم مثل اروپاییها به نگارش مشاهدات خود از ایران پرداختند. از جمله این افراد جیمی کارتر، ریچارد نیکسون و ویلیام سالیوان هستند. حتی سینتیا هلمز همسر ریچارد هلمز هم خاطراتش درباره ایران را نوشته است. هر چند خود هلمز، چون رئیس سازمان سیا بود، مطلبی درخصوص دوران حضورش در ایران ننوشت و این بخش را مسکوت گذاشت! اما نظامیان دیگری همچون ژنرال هایزر، خاطراتشان را از دوران حضور در ایران نوشتهاند. البته امریکاییها و انگلیسیها، فقط به گردآوری خاطرات نیروهای خود بسنده نکردند. آنان طی سالهای گذشته هم جاسوسان خود را به ایران روانه داشته و اوضاع کنونی را نیز بررسی کردهاند. از جمله این جاسوسان جک استراو است. او به عنوان یکی از جاسوسان حرفهای انگیس، در سال ۱۳۹۲ به ایران آمد و با حفاظت کامل تمام شهرها را گشت! آخر کار هم کتاب «کار کار انگلیسهاست» را نوشت! قلم او عالی و ضربالمثلهای بسیار زیبایی از فرهنگ ایرانی را در کتابش آورده است. استراو در کتابش اشارهای هم به تاریخباستان و دوران گذشته دارد که نشان میدهد آن مطالب را فرد دیگری نوشته است. به هر حال هر کدام از عناصر و مؤسسات غربی که شروع به ترسیم چهره ایران کردند، آن مطالب برای عدهای تبدیل به منابع تاریخی شد! کلامی از حضرت امیر هست که فرمود: «نزدیکترین چیز به حق، باطل است. اگر باطل در لباس بطالت خود باشد، کسی دیگر باطل را نمیپذیرد. اگر حق هم کاملاً در لباس حقانیتش باشد، کسی سراغ باطل نمیرود. آمیخته شدن حق و باطل، جامعه به انحراف میاندازد....» سفرا و نظامیان امریکایی در ایران در خاطراتشان چگونه چهرهای از کشورمان ترسیم کردهاند؟ بستگی به نویسنده دارد، اما تناقض در خاطراتشان فراوان دیده میشود. مثلاً سالیوان در کتابش مینویسد: «خلقیات ایرانیها به گونهای است که باید با زبان نرم با آنها صحبت کرد....» سالیوان البته درست هم میگفت، اما این خلقیات همه ایرانیها نبود. او، چون با اعضای جبهه ملی و نهضت آزادی در ارتباط بود، چنین تصوری از ایرانیان داشت. ارتباط سالیوان با اعضای نهضت آزادی به حدی رسید که عباس امیرانتظام (روافیان) سخنگوی دولت موقت مطیع او شده بود. سالیوان حتی معتقد بود: «ما میتوانستیم با همین نهضت آزادیها و جبهه ملیها کاری کنیم که انقلاب هم صورت نگیرد و ما هم راحت به فعالیتهایمان بپردازیم....» جیمی کارتر هم در خاطراتش، از شاه در برابر جریان اسلامی دفاع میکند و میگوید: «این جریان منافع و امنیت ما را به خطر انداخته و ما در برابر آن باید کاری کنیم....» حال میتوان گفت، اصلاً او چه حقی دارد که بگوید ما در ایران منافع داریم؟ اما این مطلب از نظر عدهای که شیفته غرب هستند، درست است. البته همین تفکر را مهندس بازرگان هم داشت و آن را در دیدارش با حضرت امام در نوفللوشاتو هم بیان کرد. او میگفت در ایران سه قدرت وجود دارد و نمیشود همه آنها را بیرون کرد: ۱- شاه ۲- ارتش ۳- امریکاییها. حضرت امام هم در پاسخ میگویند: «شاه باید برود، اما این ارتش برای ما و ملت ماست و ربطی به شاه ندارد، در مورد امریکاییها هم ما براساس منافع خودمان عمل میکنیم، اگر آنها حاضر به رعایت آن باشند، ما هم با آنها مشکل نداریم، اگر نه که با آنها هم در میافتیم....» این مطلب در کتابی که حسن یوسفی اشکوری درباره بازرگان به نگارش درآورده، آمده است. هایزر هم به عنوان یک نیروی نظامی امریکا در خاطراتش مینویسد: «من با سه مأموریت به ایران رفتم: ۱- هماهنگکردن ارتش با نخستوزیر بختیار، ۲- انجام یک کودتا و ۳- قتل عام رهبران انقلاب. برای انجام مأموریتم در تاریکی هوای صبح به ستاد ارتش میرفتم و هنگام غروب به سفارت برمیگشتم. ابتدا مسئله را با بعضی از ارتشیها مطرح کردم. اول نمیپذیرفتند، اما بعد قبول کردند. از طرفی قرهباغی به من گفت نیروهای ارتش قابل اعتماد نیستند، من نمیدانم رئیس دفتر ما با من است یا با آیتالله خمینی! موضوع را بررسی کردیم و درست بود. روز دوم یا سوم که از ستاد ارتش بیرون آمدم، دیدم روی دیوار ستاد نوشته شده مرگ بر هایزر! متوجه شدم این کار شورویهاست....»، اما نخستوزیر انگلستان در خاطراتش، همان روش ماکیاولی و حیله و تزویر را در پیش گرفت و با آنکه در مورد شاه نکات متنوعی مینویسد، ولی اشارهای به کمکها یا ارتباطات کشورش با شاه ایران نمیکند، فقط مینویسد: «شاه ایران دیکتاتور بود و بعضی خطاها را هم داشت.» در مجموع تلاش او و سالیوان بسیار حیلهگرانه است. این دو با آنکه بعد از واقعه ۱۷ شهریور هفتهای دوبار با شاه ملاقات داشتند، اما در خاطراتشان تلاش کردند که کشورهایشان را در آنچه در ایران میگذرد، بیگناه جلوه دهند! همسر ریچارد هلمز هم در خاطرات خود به فرهنگ عمومی ایرانیان مثل آداب و رسوم آنان میپردازد. حال اینکه او با کدام طیف از جامعه، زنان و خانوادههای ما در ارتباط بوده و آنها را گزارش میکند، خود جای تأمل دارد. یکی از مهمترین مسائل در باب تاریخنگاری ایران در غرب، نقشی است که بهائیان در اینباره ایفا میکنند، ارزیابی شما چیست؟ در این باره، باید قدری به گذشتهها بازگشت. بهائیها بعد از مشروطه و خصوصاً در دوره سلطنت رضاخان، کتبی مثل ظهورالحق در ۱۴ جلد یا دیوان نعیم را مینوشتند، ولی بیشتر به دنبال مراکز کلیدی قدرت و حاکمیت بودند. این خواسته آنان با کمک امریکاییها و انگلیسی حل شد و بهائیان توانستند به مراکز قدرت، از قبیل ارتش و دولت راه یابند، اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و در خارج از کشور، شروع به تاریخسازی برای خودشان کردند. شاید بیش از شصت و خوردهای جلد از اینگونه آثار نویسندگان بهائی را دیده باشم. مجموعههایی منتشر میکنند، تحت عنوان بهائیان گلپایگان، بهائیان یزد، بهائیان همدان و هر کدام بین ۴۰۰ تا ۸۰۰ صفحه! وقتی این مجموعهها را میخوانید، با خود میگویید گویا مثلاً همه اهالی قزوین بهائی بودهاند! یکی از کسانی که بهائیان او را برای تاریخسازیهایشان جذب کردند، اصغر حقدار بود. بهائیان او را جذب کرده و در ترکیه مؤسسه و امکانات در اختیارش گذاشتند که شخصیتسازی کرده و مجموعهای به نام «رسائل علمی معاصر» بنویسد. به عنوان نمونه ادعا دارد که اول میرزا محمدحسین غروی نائینی تنبیه الامه و بعد عبدالبهاء فلان رساله را نوشته است! یا درباره نقش بهائیت در مشروطه یا نقش بهائیت در رشد فرهنگی ایران یا نقش بهائیت در تحولات اجتماعی ایران، نکاتی را به هم بافته و تاریخسازی کرده است. چگونگی انتخاب و چینش شخصیتها نشان میدهد که مجموعه مدیریت هوشیاری دارد. این کار در دفتر احسان یارشاطر انجام میشد. در دو دهه اخیر هم حتی بیبیسی میزگردهایی درباره تاریخچه بهائیت برگزار میکنند. در حقیقت غرب برای جاانداختن مسئله بهائیت در رسانههایش میزگردهایی در این خصوص برگزار میکند؛ بنابراین نتیجه این برنامهسازیها این است که بعضی اظهار میکنند مگر بهائیها چکار کردند؟ چرا به آنها اجازه فعالیت داده نمیشود؟ بدون آنکه چیزی از عقبه فکری این فرقه بدسابقه بدانند، آنها در واقع با اینگونه اقداماتشان در ایران، فضاسازی ذهنی و عقیدتی انجام میدادند. نگاه نویسندگان و تاریخنگاران امروز غرب، به عملکرد دولتهایشان در قبال ایران چیست؟ آیا در اینباره دیدگاههای متفاوتی ابراز کردهاند یا خیر؟ یکی از نویسندگان غربی که در مورد تاریخ ایران کتاب نوشته، مارک گازیوروسکی است. او که از اعضای سازمان سیاست، در کتاب جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای ۲۸ مرداد، قصد تبرئه امریکا را دارد؛ لذا به این مسئله اشاره میکند که یکی از اشتباهات امریکا دخالت در این موضوع بود. مرحوم حجتالاسلام والمسلمین روحالله حسینیان رئیس فقید مرکز اسناد انقلاب اسلامی میگفت روزی گازیوروسکی به مرکز آمد و اسناد کودتای ۲۸ مرداد را از ما خواست. به او گفتم شما اسناد کودتا را از ما میخواهید؟ خودتان کودتا کردید! گازیوروسکی میگوید البته من هم در کتابم انتقاد کردهام که امریکا نباید در مسائل ایران دخالت میکرد. مرحوم حسینیان میگوید دخالت؟ امریکاییها در ایران کودتا کردند. او گفت البته من این مسئله را قبول ندارم، ولی واقعاً امریکاییها نباید دخالت میکردند. نهایتاً آقای حسینیان میگوید از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، هر جنایتی که در ایران صورت گرفته، امریکا مسئول آن بوده است! البته ما اسنادی هم در اختیار داریم که شما با سازمان سیا همکاری میکنید! گازیوروسکی میگوید بله همین طور است، اما مگر عیبی دارد؟ این کار را برای کشورم انجام میدهم. او کتاب دیگری هم به نام «کودتای ایرانی» نوشته در حالی که ما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، کودتای ۲۸ مرداد را کودتای امریکایی- انگلیسی معرفی کردهایم. یعنی گازیوروسکی حتی خواسته تا عنوان امریکایی و انگلیسی را از کودتا حذف کند. نویسنده و منتقد دیگر امریکایی ریچارد کاتم است. او هم کتابی به نام «ناسیونالیسم در ایران» را به رشته تحریر درآورده است. اما به نظر میرسد که تاریخنگاران غربی، کمتر به خود انتقادی یا خوانش انتقادی رفتار کشور خود میپردازند؟ همینطور است. در جمع بندی کلی باید گفت که آنها پیکان انتقاد را به سمت حاکمیت خود نمیگیرند و این ویژگی غربیها برای خودشان مثبت است. مثلاً شما میبینید در فرانسه تظاهرات شده، ولی شیشهای شکسته نمیشود. دانشجویان و مردم با پلیس درگیرند، اما نه ارتشی وجود دارد و نه مغازه یا اتوبوس یا هر دستگاه عمومی دیگری، تخریب و به آتش کشیده میشود. درگیری در سطح مردم و دولت است. حاکمیت، اقتدار آن وحدت ملی و امنیت ملی آسیب نمیبیند. تاریخنگاران غربی هم در نوشتارهایشان همینطور عمل میکنند. از نیکسون انتقاد میکنند، ولی وارد این مسئله که امریکا استعمارگر بوده، نمیشوند. چون معتقدند امریکا باید اقتدار داشته و منافعش را گسترش دهد. مثلاً ریچارد کاتم در کتاب «ناسیونالیسم در ایران» مینویسد: کودتا چهار عامل داشت: ۱- شاه دیکتاتور و دربار فاسد بود. (البته این را که میگوید، ما همه خوشمان میآید!) ۲- کمونیستها و تودهایها اغتشاش کرده و امنیت جامعه را از بین میبردند. ۳- مصدق هم آدم مغرور، خودخواه و خودپرستی بود که حتی حرف اعضای جبهه ملی را قبول نداشت. ۴- آیتالله کاشانی هم یکسره توصیه مینوشت! این چهار عامل با هم درگیر شدند و کودتا صورت گرفت. البته امریکا هم اشتباه کرد، که وارد معرکه شد! ریچارد کاتم در مرحله بعد، به مسئله ناسیونالیسم میرسد. او ناسیونالیسم رضاخان و فرزندش را هم منفی میبیند و هم مثبت! اصلاً چیزی بهنام حاکمیت و استعمار غرب در آثار هیچکدام یک از تاریخنگاران غربی وجود ندارد. به هرصورت تاریخنگاری غربیها این است و همین مطالب هم مبنای تحلیل برخی عناصر و جریانات میشود. اتفاقاً همین کتاب ریچارد کاتم را چقدر جبهه ملیها و گروههای دیگر مورد تجلیل قرار میدهند. یک بخش از این نوع برخوردها به خاطر این است که آنها استعمارگر بودن امریکا را قبول ندارند. بخش دیگر هم به خاطرعدم برخورداری از درک و شم سیاسی است. تاریخنگاری غرب درخصوص ایران، پس از پیروزی انقلاب اسلامی چه تغییراتی یافت؟ تأسیس مؤسسات ایرانشناسی و بازپژوهی تاریخ و فرهنگ ایران، ایران دوره قاجار، ایران دوره پهلوی و نیز روابط ایران و امریکا از جمله این اقدامات است؛ لذا تنها در امریکا، حدود هشتاد و اندی مؤسسه درباره ایران تأسیس شد! از جمله کسانی که با این مؤسسات همکاری داشتند، هوشنگ امیراحمدی دلال سازمان سیا بود که در سالهای دهه ۷۰ و ۸۰ به ایران آمد و رفت داشت. دیگری مهرزاد بروجردی از اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق است که به تنهایی ۱۱ مسئولیت در این مؤسسات داشت! البته قلم خوبی دارد و در مورد دکتر علی شریعتی، عبدالکریم سروش و امثالهم هم تحلیل میکند. این مؤسسات علاوه بر آن پژوهشها، سمینارهایی را نیز برگزار کرده و دانشنامه و حتی کتاب کودک هم در مورد زن یا دوره قاجار به نگارش درآورده است. البته اینها مواردی است که ما میدانیم. آنچه را که نمیدانیم، بماند! نکته جالب این است که همه این مؤسسات به ظاهر مستقل عمل میکنند! از دیگر همکاران این مؤسسات، هما سرشار است که در پاسخهای قبلی به شما از او نامی بردم. او پیش از انقلاب علاوه بر فعالیت در مجله زن روز در رادیو و تلویزیون هم کار میکرد، ولی بعد از پیروزی انقلاب، به همکاری با سلطنتطلبها میپرداخت و در نشریات آنها مقاله مینوشت. او همچنین همراه با پسرش هومن سرشار، کتابی درباره یهودیان ایران نوشته است. این کتاب که همچون دایرهالمعارف است و به زبان انگلیسی نوشته شده، در ایران ترجمه و پخش شد. سرشار چهار شماره تاریخ شفاهی یهود را تدوین کرده و همچنین خاطرات شعبان جعفری را هم نوشته است. سرشار در کتابش، به نوعی شعبان را نماد جامعه ایرانی قرار داده، او را تطهیر کرده که البته این توهین به جامعه ماست. خروجی مؤسسات تاریخنگاری غربی تا چه میزان در رسانههای آنان مورد استفاده قرار گرفته است؟ غربیها از جریان تاریخنگاریای که بهوجود آورده بودند، ابتدا در رسانههایشان استفاده کردند. مثلاً اولین پروژه تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی را بیبیسی انجام داده است، آن هم در ۱۰ جلسه. از جمله کسانی که در این پروژه دیده میشوند، بزرگ علوی و مهندس بازرگان هستند، ولی گاهی حتی تکهای از سخنان حضرت امام را هم در مستنداتشان میآورند که مستقل و بدون جهتگیری به نظر برسند! غربیها این روند تاریخنگاری را ادامه دادند تا زمان ظهور رسانههای تصویری همچون ماهواره و فضای مجازی رسید. البته همانطور که اشاره شد، دانشگاههایشان هم در جریان این نوع تاریخنگاری فعالیت داشتند. به خاطر دارم که در سال ۱۳۷۰، یک بنده خدایی یک لیست به ما داد که نشان میداد، بیش از ۵ هزار عنوان کتاب درباره با انقلاب اسلامی در غرب منتشر کردهاند که اندکی از آنها ترجمه شده است. بعدتر بودجهای در اختیار احسان یارشاطر گذاشتند که دایرهالمعارف یا دانشنامه ایرانیکا را بنویسد. حال جالب این است که خود یارشاطر هم فراماسون و هم بهائی است و هم با دین عموماً و اسلام خصوصاً ضدیت دارد. یکی از طرحهایشان این بود که با ۴۰۰ نفر در سراسر دنیا ارتباط برقرار کردند که مقاله بنویسند. مثلاً در دهه ۷۰ به اساتید دانشگاه تبریز دلار میدادند که برایشان مقاله بنویسند. دانشگاه برکلی عهدهدار این پروژه بود و به زبان انگلیسی هم نوشته شد. هدف هم این بود خارجیها که قرار است ایران را بشناسند، از آن منبع استفاده کنند. در اینجا هم نشر دانشگاهی شروع به پخش آن مقالات کرد که حضرت آقا مانع از ادامه آن شدند. از جمله مطالبی که در آن مقالات آمده بود، نقش بابیها و بهائیها در انقلاب مشروطیت بود و این ادعا که اساساً انقلاب مشروطیت، توسط آنان انجام گرفته است. چهارجلد دایرهالمعارف اسلام نوین هم نوشتند که متأسفانه ترجمه هم شد! چون پاورقیهایش به مراتب بدتر از متن اصلی کتاب است. به عنوان مثال درباره علامه طباطبایی طوری مطلب نوشته که گویی در مورد یک دانشآموز دبیرستانی صحبت میکند! یا مطالبی را علیه شهید نواب صفوی و حسن البنا و اخوانالمسلمین ذکر کرده، اما به تجلیل از یحیی صبح ازل و عبدالبهاء پرداختند.
سایر اخبار این روزنامه
خاتمی هیچ عقیدهای به استقلال قوا و یکدستنشدن قوا نداشت!
«زیست مهربانانه مردم با هم» مصداق باحجاب و بیحجاب داشت؟
رفراندومهراسی و نیتهای آلوده
همه ملت کنار هم با مهربانی
قاآنی در امتداد سلیمانی
شور منشور مهسا با فروپاشی درآمد!
اعتراف خوبی بود!
غرب در اولین گام از تاریخسازی خود به تحقیر ایرانیان پرداخت