عکاس‌باشی‌های آزادی

لیلا مهداد- چمدانی با رنگ‌وروی سال‌ها زیر آفتاب ایستادن، یکی دو دوربین، موتوری عظیم‌الجثه، کلاه شاپو در کنار کلاهی حصیری و دو مدل عینک آفتابی و مردی که چشم باریک کرده در تقلا با نور آفتاب یک روز ابری. همه کاروکاسبی‌شان خلاصه شده در این قاب. چمدان با قاب‌های کوچک عکس‌ها، کهنگی‌اش را پنهان کرده؛ قاب‌هایی با فیگورهای خاص دوران‌های دور. مردانی که دست به کمر با پاهایی کمی از هم فاصله گرفته به لنز زُل زده و لبخندی را نثارش کرده‌اند. قاب‌هایی هم دو دوست را کنار هم به تصویر می‌کِشند که روی چمن‌ها ژست فوتبالیست‌ها را قبل از شروع بازی گرفته‌اند. عکس‌های جمعی هم به چشم می‌خورند؛ سه چهار دوست یا آشنایی که دست در گردن هم انداخته‌اند و آن لحظه از زندگی‌شان را به یادگار گذاشته‌اند. شلوارهای دمپاگُشاد، اورکت‌های تنگ، موهای هیپی و پیراهن‌های یقه پهن وجه مشترک همه این عکس‌هاست.

«عکاس‌باشی‌های میدان آزادی»؛ کاروکاسبی که به مهر 1350 برمی‌گردد. روزی که به رسم مِهرماه شاید آفتاب بی‌رمقی را به خیابان تحمیل می‌کرده، اما در این میان هیاهوی خیابان از افتتاح اولین برج پایتخت خبر می‌داده. خبر مهم بود و مردم از گوشه و کنار شهر خودشان را به آنجا رسانده بودند. مسئولان بنام آن دوران هم بودند برای نشان دادن کار بزرگی که در میانه شهر رقم می‌خورد. مراسمی در شأن برج آن روزهای تهران برگزار شد و در سایه آن کاروکاسبی «عکاس‌باشی‌»ها کلید خورد؛ مردان و زنان خوشحال از اتفاق بزرگ شهر روبه‌روی لنزها می‌ایستادند تا با اولین بلندمرتبه پایتخت لحظه‌ای را ثبت کنند؛ اتفاقی که عکس‌گرفتن با برج آزادی را مُد کرد.

«پولاروید» سال‌هاست در میانه خاطرات «حسین آقا» گم شده و جایش را به دوربین دیجیتال داده. دوربینی که با بالا رفتن قیمت ارز برای «حسین‌آقا» عزیزتر از قبل شده: «گوشی‌های هوشمند و دوربین‌های حرفه‌ای همه‌گیر شده‌اند و دیگر مثل گذشته کار ما به چشم نمی‌آید، هرچند هنوز برخی‌ها هوس می‌کنند و جلوی دوربین ما می‌ایستند. درست است کاروکاسبی ما رونق و بروبیای گذشته را ندارد، اما ما جزو هویت این برج سفیدیم؛ بخشی از آن.»

قبل از «پولاروید»، «لوبیتل» مُد بود

چشم‌هایش در میان خط‌های عمیق اطرافش روی لنز زوم می‌کند. سوژه، پسری 18ساله است با ساکی جمع‌وجور. تمام شب را در اتوبوس سر کردهِ تا برسد تهران: «لبخند بزن پسرجان! بگذار عکست قشنگ شود.» ژستی ساده مقابل شاتری که زده و عکسی ثبت شد.

*سرباز کجا شدی؟

-ارتش.

30سال شاید هم 29سال پیش سروکارش به برج آزادی افتاد و تا امروز به آن وفادار است؛ به وقت جوانی و سودای کار جدیدی که برای خودش دست‌وپا کرده بود. عکاسی مُد بود و مسافران و شهروندان بَدشان نمی‌آمد قابی از لحظات‌شان در آلبوم‌های خانوادگی‌شان ثبت کنند و این  فرصت خوبی بود برای آنانی که عاشق عکاسی بودند.

«حسین‌آقا» با هزار بدبختی پول «پولاروید» را جور کرد تا یکی از عکاسان میدان آزادی شود. خوشحال از اینکه منبع درآمد خوبی دست‌وپا کرده است. 30سال شاید هم 29سال پیش به وقت تابستان کلاه حصیری‌اش را تا نزدیک ابروهایش پایین کشید، روبه‌روی برج آزادی ایستاد و چشم دوخت به رفت‌وآمد آدم‌هایی که یا گذری یا برای تفریح به میدان آزادی آمده بودند و هوس یک فیگور مقابل دوربین عکاسان را در سر داشتند: «قبل از «پولاروید» برخی عکاسان «لوبیتل» داشتند.

«پولاروید» سال‌هاست در میانه خاطرات «حسین آقا» گم شده و جایش را به دوربین دیجیتال داده. دوربینی که با بالا رفتن قیمت ارز برای «حسین‌آقا» عزیزتر از قبل شده: «گوشی‌های هوشمند و دوربین‌های حرفه‌ای همه‌گیر شده‌اند و دیگر مثل گذشته کار ما به چشم نمی‌آید، هرچند هنوز برخی‌ها هوس می‌کنند و جلوی دوربین ما می‌ایستند. درست است کاروکاسبی ما رونق و بروبیای گذشته را ندارد، اما ما جزو هویت این برج سفیدیم؛ بخشی از آن.»

«نسل شما، سنش قَد نمی‌دهد، هر کارگردانی می‌خواست فیلم بسازد، شده یک سکانس در میدان آزادی می‌گرفت. این برج پیر، نماد تهران و پیشرفت بود به روزگار خودش.» کاروکاسبی رونق داشت

عکاسی زیر سایه اولین بلندمرتبه تهران در دوران خودش، کلاس خاص خودش را داشت. عکس‌هایی که گاهی مسافران خارجی را سوژه خود می‌کردند. ایرانی‌ها چه اهالی تهران، چه آنهایی که از شهرهای دیگر آمده بودند، همیشه پای کار بودند و فیگورهای جالبی را برای خاطره‌ها ثبت می‌کردند: «برج آزادی روزگاری بروبیایی داشت و فیلم‌های به‌یادماندنی در آن ساخته شده است.»

«حسین‌آقا» مکثی می‌کند و لبخندی از سر رضایت بر چهره‌اش نقش می‌بندد: «نسل شما، سنش قَد نمی‌دهد، هر کارگردانی می‌خواست فیلم بسازد، شده یک سکانس در میدان آزادی می‌گرفت. این برج پیر، نماد تهران و پیشرفت بود به روزگار خودش.» «حسین‌آقا» دوربینش را روی کلاه‌حصیری کنار دستش می‌گذارد تا طعمه باد نشود: «خیلی‌ها همین که پایشان به تهران می‌رسید، خودشان را به آزادی می‌رساندند تا از نزدیک این همه زیبایی را به چشم ببینند.»

میدان آزادی آن دوره با دود، ترافیک و بوق‌های سرسام‌آور غریبه بود. خبری از همهمه‌ اتوبوس‌های بین‌شهری و تاکسی‌ها برای بُر زدن مسافر نبود. ترمینال غرب، پایانه اتوبوسرانی، بی‌آرتی‌ها همگی بعدها به مرور زمان وصله شدند به برج سفید آزادی.  50سال از روزگاری که برج سفید میدان آزادی سر زبان‌ها افتاده بود و برج هر روز شاهد رفت‌وآمد شهروندان بود، می‌گذرد: «درآمد عکاسی هم خدا را شکر خوب بود.» هر شهروندی که خودش را به آزادی می‌رساند برای عقب نماندن از قافله عکس داشتن با این شاهکار معماری به وقت خویش، چشم می‌دواند اطراف میدان برای صدا زدن یکی از عکاس‌ها: «کاروکاسبی رونق داشت و عکاسان هم به‌دنبال درآمد بیشتر بودند که «پولاروید» این فرصت را برایشان پیش آورد.»

دوربین کوچک و خوش‌دستی بود. یادش بخیر. 12تا فیلم را می‌خریدیم 7یا 8ریال. از هر عکس هم 2تومان می‌گرفتیم. از مزایای «پولاروید» زود ظاهر شدن عکس بود. واقعا مقرون‌به‌صرفه بود.»

12تا فیلم را می‌خریدیم 7شاید هم 8ریال

زمزمه‌ میان عکاسان، خبر از آمدن دوربین «پولاروید» را می‌داد؛ دوربینی که عکاسان می‌گفتند کارشان را راحت‌تر خواهد کرد. «لوبیتل»‌ها خیلی زود جمع شدند و «پولاروید» جای‌شان را گرفت.»

زندگی به وقت مُد بودن «پولاروید» این همه سرعت نگرفته بود. درشکه‌ها هنوز در خیابان‌ها جولان می‌دادند و تعداد ماشین‌ها به این مرز از انفجار نرسیده بود: «سرعت‌العمل در ظاهر کردن عکس یک مزیت بود، چون آن روزها ارتباط مستقیم با بالا رفتن درآمد داشت.» رقابت میان عکاس‌باشی‌ها بالا گرفته بود و هر کسی سعی داشت یکی از «پولاروید»ها را از آن خود کند: «دوربین کوچک و خوش‌دستی بود. یادش بخیر. 12تا فیلم را می‌خریدیم 7یا 8ریال. از هر عکس هم 2تومان می‌گرفتیم. از مزایای «پولاروید» زود ظاهر شدن عکس بود. واقعا مقرون‌به‌صرفه بود.»

 

مثل الان نبود، عکس گرفتن آداب و رسومی داشت

«دخترجان باید روزگاری که اینجا برای خودمان بروبیایی داشتیم، می‌آمدی. الان که خبری نیست. همه‌چیز از رونق افتاده. مردم هم دیگر دل و دماغ این کارها را ندارند.» دوربین قدیمی‌اش را روی چمدان لَم داده. دوربین دیجیتالش اما با بندی پهن به گردنش آویخته شده. دستی به مِهر روی دوربین قدیمی‌اش می‌کشد: «گوشه و کنار این میدان را مانند کف‌دستم می‌شناسم، از بس با این دوربین شاتر زدم و زوایای مختلف میدان را در قابم جای دادم.»

در میانه بساط جمع‌وجور «‌آقا محمد» یک لپ‌تاپ به چشم می‌خورد؛ سمبل تکنولوژی و به‌روز شدن کاروکاسبی‌اش: «بعضی اوقات با همان چاپگرهای قدیمی عکس‌ها را به دست مشتری‌ها می‌دهیم. بعضی اوقات هم زحمتش می‌افتد به گردن لابراتورهای اطراف میدان.» هنوز هم برخی‌ها که هوس می‌کنند با برج سفید آزادی که زیر دود ماشین‌ها به زور سرپا ایستاده، عکسی به یادگار بگیرند، دوربین‌های قدیمی را ترجیح می‌دهند: «انگار هنوز هم آدم‌هایی هستند که در این عکس‌ها به دنبال صفای قدیم می‌گردند.» «‌آقامحمد» عکس‌های یک‌تومانی را به چشم ندیده، اما عمر عکاسی‌اش به عکس‌های 3تومانی می‌رسد: «الان هر عکس به تناسب اندازه و کیفیت 40هزار تا 60،70 هزار تومان قیمت دارد.»

در روزگاری که عکس گرفتن در کوچه و خیابان مد نبود، برج آزادی عکس گرفتن در خیابان را مُد کرد: «مثل الان نبود که هر کسی یک گوشی هوشمند دارد و هرجا دوست دارد می‌ایستد و سلفی می‌گیرد. عکس‌گرفتن برای خودش آداب و رسومی داشت. مردم لباس‌ خوب‌هایشان را می‌پوشیدند و در عکاسخانه‌ها روی چهارپایه‌ها می‌نشستند تا عکسی به آلبوم خانه اضافه شود. عکس با میدان آزادی هم که یکی از افتخارات هر آلبومی بود.»

«میدان آزادی بزرگ‌ترین شاهد عینی تاریخ روزگار تهران است. از رفت‌وآمد نخست‌وزیرهای بنام روزگاران دور تا روزی که نامش با حضور امام(ره) از «شهیاد» به «آزادی» تغییر یافت. تعدادشان بیشتر از اینها بود که هنوز هم بساط عکاسی‌شان پهن است. قدیمی‌ترها، آنهایی که افتتاحیه برج آزادی را به چشم دیده بودند، از 60 عکاسی گفته‌اند که محوطه میدان آزادی عکاسخانه‌شان بوده، البته سیار: «رسمیت نداشتن شغل‌مان خیلی‌ها را دلسرد کرد و بالاخره خودشان را بازنشسته کردند.»

 آخرین مردان میدان

سه تا تَک تومانی اُجرت‌شان بوده برای ثبت یک لحظه، یک لبخند یا نگاهی پُر از مهر: «قبل از آن هر عکس یک‌تومان پولش بود. به وقت گرانی قیمتش رسید به 3تومان.»  بلندمرتبه‌ها که به شهر هجوم آوردند برج سفید تهران محبوبیتش را از دست داد، هرچند هنوز هم سربازانی که پا در تهران می‌گذارند، عکسی را با این برج برای همیشه ثبت می‌کنند. مسافران راه دور تهران هم بدشان نمی‌آید پشت به برج چهره‌شان را در قابی به یادگار بگذارند: «درآمد ماهانه‌مان به 4میلیون هم نمی‌رسد.» «آقامحمد» کلاهی که بی‌مویی‌اش را زیر آن پنهان کرده، کمی عقب می‌زند و چندثانیه‌ای به برج آزادی زُل می‌زند: «این میدان زبان داشت چه داستان‌هایی که نداشت برای تعریف کردن.»

میدان آزادی، بخشی از هویت پایتخت است، البته قبل از قَدعلم کردن برج میلاد تنها نشانه پایتخت بود: «میدان آزادی بزرگ‌ترین شاهد عینی تاریخ روزگار تهران است. از رفت‌وآمد نخست‌وزیرهای بنام روزگاران دور تا روزی که نامش با حضور امام(ره) از «شهیاد» به «آزادی» تغییر یافت. تعدادشان بیشتر از اینها بود که هنوز هم بساط عکاسی‌شان پهن است. قدیمی‌ترها، آنهایی که افتتاحیه برج آزادی را به چشم دیده بودند، از 60 عکاسی گفته‌اند که محوطه میدان آزادی عکاسخانه‌شان بوده، البته سیار: «رسمیت نداشتن شغل‌مان خیلی‌ها را دلسرد کرد و بالاخره خودشان را بازنشسته کردند.»

به رسم عادت دیرینه صبح‌ها خودشان را به آزادی می‌رسانند: «گردشگران خارجی اشتیاق بیشتری به کاروکاسبی ما دارند. مسئولان‌مان که هیچ اهمیتی به این شغل ندادند تا جایی که در حال از بین رفتن است. ما آخرین مردان این سنگریم.»

بیشتر مشتری‌هایمان از شهرهای دیگر بودند خود تهرانی‌ها هم اغلب اوقات وقت نمی‌کردند بیایند دوباره میدان برای گرفتن عکس‌هایشان. آن وقت‌ها آدرس مشتری‌ها را می‌گرفتیم و عکس‌ها را برایشان پست می‌کردیم.

عکس‌ها را پست می‌کردیم

میدان آزادی، قبل از تسخیر شدن با ماشین‌ها، آسفالتی به خود نمی‌دیده و دُرشکه‌ها با صدای سُم اسب‌ها در میدان جولان می‌دادند: «زندگی واقعا زیبا بود. میدان آزادی الان را نبین، آن موقع‌ها واقعا زیبا و دیدنی بود. یکی از مراکز تفریح پایتخت‌نشین‌ها بود و این بزرگ‌ترین مزیت کاروکاسبی ما بود.»

«محمدآقا» نگاهی به اطراف می‌کند: «یک نگاه به اطرافت کن؛ همه عجله دارند. آدم‌ها، ماشین‌ها همه عجله دارند. آدم‌های گذشته مثل امروزی‌ها عجله نداشتند، همه سَر حوصله به همه‌چیز می‌رسیدند. ما عکس می‌گرفتیم چند روز بعد تحویل می‌دادیم، البته مشتری زیاد بود و وقت نمی‌شد.»

«محمدآقا» و دیگر عکاس‌باشی‌های میدان آزادی هفته‌ای یک‌بار  نگاتیوها را می‌بردند عکاسخانه «علی‌ بهادری» که جاخوش کرده بود در میدان گمرک. اغلب عکاسان میدان آزادی مشتری «علی بهادری» بودند: «آن دوره تا فیلم تمام نمی‌شد، نمی‌توانستیم آن را از دوربین دربیاوریم، برای همین منتظر می‌ماندیم تا فیلم‌ها تمام شود، بعد می‌رفتیم برای ظاهرکردن فیلم.» یک هفته و گاهی اوقات 10 روزی طول می‌کشید تا فیلم‌ها به دست عکاسخانه برسد برای ظاهر شدن: «بیشتر مشتری‌هایمان از شهرهای دیگر بودند خود تهرانی‌ها هم اغلب اوقات وقت نمی‌کردند بیایند دوباره میدان برای گرفتن عکس‌هایشان. آن وقت‌ها آدرس مشتری‌ها را می‌گرفتیم و عکس‌ها را برایشان پست می‌کردیم.»

«محمدآقا» آهی از عمق وجودش می‌کشد: «دخترم آن وقت‌ها مردم بیشتر بهم اعتماد داشتند. از مشتری آدرس می‌خواستیم بدون نگرانی می‌داد، پول عکس را هم پرداخت می‌کرد همان موقع. زمانه عوض شده یا مردم، نمی‌دانم الان همه‌چیز برعکس شده. مردم صبر ندارند و کم‌حوصله شده‌اند. همین مشتری‌های هرازگاهی تا عکس‌شان را ندهیم پول نمی‌دهند، حتی حاضر نیستند وقت بگذارند برای حاضرشدن عکس‌شان.»