خلافکارترین زن شَهر
شال سفید و مشکیاش را روی سرش جابهجا میکند. ماسک آبی رنگ، صورتش را پنهان کرده. میخواهد چهرهاش زیر ماسک، ماسکه شود. تنها شلوار آبی رنگش که راههای سیاه در آن نقش بسته، نشانی از مجرم بودنش هویدا میکند: «۱۶سال داشتم که سر سفره عقد نشستم. نه از روی رضایت از سر اجبار. پدرم من را به یک قاچاقچی فروخت. همه زندگیام شد موادمخدر. روزگار سیاهی داشتم. نه شوهرم را میخواستم نه آن زندگی را. همه چی از سر اجبار بود؛ حتی ماندن در آن زندگی. شوهرم قاچاقچی بنام بود. کیلو، کیلو موادمخدر قاچاق میکرد.»
آزادی از برزخ مرد قاچاقچی۳۸ سال دارد اما شبیه ۵۰ سالههاست. تهلهجه دارد، لهجهای نامشخص. نه ترکی، نه کردی، نه لری و نه گیلک یا حتی مازنی. لهجهاش شبیه هیچ جا نیست. صورتش سبز و کشیده است. لاغرونحیف. با دستانی سیاهتر از پوست صورتش. دمپایی سیاه رنگی به پا دارد که انگشتان پایش بیرون زده. همزمان با پرتاب کلمات از دهانش، دو دستش را هم حرکت میدهد. با زبان بدن صحبت میکند. «آخر از آن زندان آزاد شدم. شوهرم را به جرم حمل موادمخدر به اعدام محکوم کردند. اعدام هم شد و سند آزادی من مهر و موم.
با اعدام فرامرز از آن جهنم به تهران آمدم، اما تنها بودم و بدون پشتوپناه. در پایتخت روزها و شبها سرگردان بودم تااینکه جذب باندی شدم.
باندی که دختران و زنان جوان را طعمه مردان ثروتمند قرار میدادند تا اخاذی کنند. اخاذی، کار اصلیام شده بود اما جیببری هم میکردم. میخواستم پولدار شوم تا بتوانم خانه و ماشین داشته باشم. ولخرجی نمیکردم. هرچه از خلاف بهدست میآوردم همهاش پسانداز میشد. به دلار و سکه تبدیل میکردم. با پولهای جیببری و اخاذی خانهای در منطقه جنوب تهران خریدم، اما خیلی زود به زندان افتادم. باید تاوان همه خلافهایم را میدادم. برای همین خانه را خریداری کردم و مدتی بعد هم به زندان افتادم.»
پاتوق خلافکاران خانه شهره بودداستانش با بغضهای سنگین ادامه داشت. «مدتی در زندان بودم. با دنیای خلاف خداحافظی کردم. دیگر زندگی داشتم. نمیخواستم جیببری و سرقت کنم. از اخاذی متنفر شده بودم. بههرحال روزهای سختی بود. دلهره گیر نیفتادن و استرس جذب طعمه. همه اینها کار را سخت میکرد. تصمیم خودم را گرفتم تا دور خلاف را خط بکشم. همین کار را هم کردم، اما باید درآمدزایی میکردم. خانهام را پاتوق خلافکاران کردم. به آنهایی که جاومکانی برای طراحی نقشههایشان احتیاج داشتند، خانهام را اجاره میدادم. به جای اجاره هم طلا، سکه و وسایل سرقتی و حتی موادمخدر میگرفتم، اما دوباره دستگیر شدم. اصلا تصورش را هم نمیکردم اشتباه کرده باشم.»
این خلاصه زندگی شهره است، زنی که پس از دستگیری در خانهاش پیش روی بازپرس دادسرای جنایی نشسته و داستان زندگیاش را بازگو میکند.
اتهامش اجاره ساعتی و روزانه خانهاش به تبهکاران شهر است.
چطور شهره لو رفتحمید، شهره را به پلیس لو داد؛ بهاصطلاح خودشان فروخت. این متهم در بازجوییها برای انتقامجویی از زن ۳۸ ساله، نامش را به پلیس داد.
از چندی پیش پلیس غرب پایتخت، با شکایتهای قطاروار سرقتهای سریالی، مواجه شد. تحقیقات پلیسی کلید خورد. در بررسیهای صورت گرفته و با بازبینی دوربینهای مداربسته، تصویر سارق شناسایی شد. زمانی که تصویر متهم جوان با تصاویر آلبوم متهمان اداره آگاهی تطبیق داده شد، هویت او شناسایی شد.
حمید از متهمان سابقهدار اداره آگاهی بود و با شناسایی متهم، تحقیقات برای دستگیری او ادامه یافت. درنهایت کارآگاهان موفق به بازداشت سارق جوان شدند. حمید زمانی که در مقابل افسر پروندهاش قرار گرفت نهتنها به سرقتهای سریالی از خانهها اعتراف کرد، بلکه راز خانهای را برملا کرد که پاتوق خلافکاران بود.
هویتی جدید«در فضای مجازی با دختر جوانی آشنا شدم و قصدم ازدواج بود. او در زندگی تنها یک شرط برای ازدواج گذاشت. نباید خلاف میکردم. کاری که تمام عمر بلد بودم، آموزش دیده بودم و کارم بود.
تنها راه چاره تغییر هویتم بود. نمیخواستم دختر موردعلاقهام بداند من متهم سابقهدار هستم. پلیس هم نمیتوانست مرا با هویت جدید دستگیر کند.
راز بزرگ زندگیام با تغییر هویت پنهان میماند. شهره، زنی بود که از طرف دوستانم معرفی شد تا بتوانم کارهای تغییر هویتم را انجام دهم. این زن خانهاش را به پاتوقی برای خلافکاران تبدیل کرده بود و کلی جاعل میشناخت. به سراغش رفتم و قرار شد برای هویتی جدید پیشپرداخت 20میلیون تومان بدهم. پول را به حسابش ریختم و آنقدر امروز و فردا کرد که دستگیر شدم. حالا هم گرفتار زندان شدهام و از طرفی راز گذشتهام نیز برملا شد و دختر رویاهایم را از دست دادم. شهره عامل این بدبختی من است.»
با لو رفتن مخفیگاه شهره، کارآگاهان این زن را در خانهاش دستگیر کردند. همزمان با ورود ماموران به خانه شهره، چند مرد خلافکار که جرایم مختلفی در پرونده خود داشتند نیز به دام افتادند. حالا حمید و شهره برای سیر مراحل قانونی با قرار وثیقه به زندان رفتند تا زوایای پنهان پرونده فاش شود.