غياب آرش

محسن آزموده
داستان آرش را همه فارسي‌زبانان مي‌دانند: پهلوان و قهرمان كمانگير ايراني كه در روزگار وانفسا به داد ايران و ايرانيان رسيد، در زمانه شكست، هنگامي كه وطن در خطر بود و لگدكوب سم اسب تورانيان، تير و كمانش را برداشت، به بلنداي كوهي رفت و «آري، آري، جان خود در تير كرد آرش/ كار صدها، صد هزاران تيغه شمشير كرد آرش./ تير آرش را سواراني كه مي‌راندند بر جيحون، / به ديگر نيم روزي از پي آن روز، / نشسته بر تناور ساق گردويي فرو ديدند./ 
و آنجا را، از آن پس، / مرز ايران شهر و توران باز ناميدند.» (بخشي از شعر مشهور آرش كمانگير از سياوش كسرايي)
آيا عجيب نيست اين داستان افسانه‌اي، با اين شهرت و اهميت در شاهنامه فردوسي نيامده حال آنكه روايت آن در كهن‌ترين متون ايراني هست. مثلا در يشت هشتم اوستا، روايتي كهن از داستان آرش هست: «تشتر، ستاره رايومند فره‌مند را مي‌ستاييم كه شتابان به سوي درياي «فراخ كرت» بتازد، چون آن تير در هوا پران كه «آرش» تيرانداز -بهترين تيرانداز ايراني- از كوه «ايريوخشوث» به سوي كوه «خوانونت» بينداخت(6). آنگاه آفريدگار اهوره مزدا بدان دميد، پس آنگاه [ايزدان] آب و گياه و مهر فراخ چراگاه، آن [تير] راه راهي پديد آوردند (7)» (اوستا، يشتها، كرده چهارم، گزارش و پژوهش جليل دوستخواه، تهران: مرواريد، چاپ دهم: 1385، ص 331) 
ساقي گازراني، پژوهشگر معاصر در جستار كوتاه و پرباري كه به صورت كتابي كوچك منتشر شده، با نگاه و رويكردي تازه به اين سوال پرداخته است (با نام آرش كمانگير: جاي خالي داستان آرش در شاهنامه، ترجمه سيما سلطاني، تهران: نشر مركز، 1398). او با بررسي منابع متعدد، روايت‌هاي گوناگون و متفاوت از داستان آرش را آورده و برخي دلايل خود براي حذف روايت آرش از شاهنامه را ذكر كرده است. از ديد او، اين اشكانيان بودند كه داستان آرش را به ژانر تاريخ نگاري ايراني يا همان «تاريخ ملي ايران» پيوند زدند. «علت انتقال داستان به قلمرو «تاريخ ملي» آن بود كه اشكانيان با مصادره ارخشه (آرش)، قهرمان اوستايي او را نياي خاندان سلطنتي خويش اعلام كردند.» (ص 18) اين نكته را از قدما فردوسي و از پژوهشگران معاصر فن گوتشميد ذكر كرده‌اند. به علاوه اشكانيان كه خود تيراندازاني ماهر بودند، «براي اينكه بر شأن شاهان كشته شده خويش بيفزايند، در افسانه نياي ساختگي خود (آرش) دست بردند» (ص26) و از ميان دو روايت اصلي داستان آرش، يعني روايت موثق‌تر زنده ماندن آرش و روايت ضعيف‌تر مرگ او، دومي را پذيرفتند.
اما چرا آرش به شاهنامه راه نيافته است؟ خانم گازراني مقصر اول را ساسانيان، رقبا و جانشينان اشكانيان مي‌خواند كه «از مصادره اين قهرمان اوستايي به عنوان نياي خاندان اشكاني خشوند نبودند» (همان) به همين دليل افسانه آرش را به خداي نامك‌هاي خود -مهم‌ترين منابع شاهنامه- راه ندادند (ص 27). اما غير از ساسانيان، ديگر خاندان‌هاي پارتي-اشكاني، به ويژه خاندان رستم (سورن) كه گرشاسپ را نخستين عضو دودمان خود مي‌خواند، نفعي در حفظ داستان آرش نمي‌ديدند. ضمن آنكه خاندان‌هاي مهران (بهرام چوبين) و كارن، از ديگر خاندان‌هاي پارتي- اشكاني نيز در برهه‌هايي به دلايل مختلف خود را به آرش (نياي خاندان كياني يا خاندان سلطنتي پارتي) منسوب كرده‌اند. 
خلاصه آنكه به نظر گازراني، راه نيافتن داستان آرش به شاهنامه فردوسي يا نسبت دادن اعمال قهرمانانه او به منوچهر در متن «مينوي خرد» را بايد در پرتو رقابت قدرت و تلاش نيروهاي سياسي و اجتماعي براي مشروعيت‌يابي و هويت‌سازي فهمید.  جنگ روايت‌ها و تلاش براي مصادره شخصيت‌ها و داستان‌ها به نفع خويش و به شكلي كه خود مي‌پسنديم، حقيقت و واقعيتي است كه در همه تاريخ شيوع داشته و در تحليل داستان‌هاي كهن بايد به آن توجه كرد.