روزنامه جوان
1402/04/18
ارتقای تیپ سیدالشهدا (ع) به لشکر پیشنهاد حضرت آقا بود
لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) یکی از لشکرهای خطشکن دوران دفاع مقدس است که خصوصاً برای تهرانیها و شهرهای اطراف پایتخت، شنیدن نام این لشکر مؤید خاطرات ماندگاری از جنگ تحمیلی است. در دفاع مقدس، لشکر ۱۰ فراز و فرودهای بسیاری را پشت سر گذاشت و سه فرمانده اولیه آن، وزوایی، موحددانش و رستگار نیز در میادین جنگ به شهادت رسیدند. جالب است که در زمان شهادت، هیچ کدام از این سرداران در سمت فرماندهی این یگان نبودند!... در اواخر خرداد و اوایل تیرماه ۱۳۶۵، تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) تبدیل به لشکر شد. قرار داشتن در این ایام را فرصتی دانستیم تا مروری بر تاریخچه این لشکر داشته باشیم، از این رو سراغ سردار علیمحمد اسدی، مسئول حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس سپاه حضرت سیدالشهدا (ع) رفتیم که خود از قدیمیهای این لشکر است. اسدی از بدو تشکیل تیپ سیدالشهدا (ع) وارد آن شد و تا پایان دفاع مقدس رزمنده این یگان بود.از چه زمانی وارد جریان انقلاب و دفاع مقدس شدید؟
من متولد سال ۴۳ در اراک هستم، اما از ۹ سالگیام به تهران مهاجرت کردیم و بزرگ شده خزانه بخارایی، دروازه غار و میدان شوش هستم. در جریان انقلاب در حالی که ۱۴ سال داشتم در تظاهرات و راهپیمایی شرکت میکردم. بعد از پیروزی انقلاب اولین موضوعی که خیلی سروصدا به راه انداخت و جوانها را ترغیب به اعزام کرد، بحث اغتشاشات کردستان بود. من آن موقع ۱۵ سال داشتم و اقدام به اعزام کردم، ولی به خاطر سن کم و خصوصاً جثه کوچکی که داشتم، هر کاری کردم نتوانستم اعزام بگیرم. بعد از شروع جنگ رفتم از طریق ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران به جبهه بروم که آن هم نشد، یعنی اجازه نمیدادند میگفتند سن تو کم است. به ناچار رفتم از طریق جهادسازندگی آموزش دیدم، چون از این طریق هم نتوانستم به جبهه بروم، یک طرفه جهاد را رها کردم و نهایتاً از طریق بسیج دو ماه در صالحآباد کرمانشاه آموزش دیدم و آبان ۱۳۶۰ به بوکان اعزام شدم. اولین اعزام بنده به جبهه غرب بود و از برج ۸ تا ۱۲ یعنی اوج سرمای کردستان در بوکان بودم. زمان اعزام شما به کردستان، هنوز تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) تشکیل نشده بود؟
نه، این تیپ مهرماه سال ۱۳۶۱ و بعد از بازگشت نیروهای اعزامی (قوای محمد) به سوریه تشکیل شد، البته تیپ سیدالشهدا (ع) بار اول قرار بود توسط شهید محسن وزوایی و پیش از عملیات الیبیتالمقدس یا همان فتح خرمشهر تشکیل شود، منتها در صحبتی که بین شهید وزوایی و احمد متوسلیان صورت میگیرد، حاج احمد میگوید فعلاً بحث عملیات الیبیتالمقدس در جریان است و اجازه دهید باهم و ذیل تیپ ۲۷ محمدرسولالله (ص) وارد عملیات شویم و شما بعد از آن تیپ را تشکیل دهید. شهید وزوایی هم میپذیرد و به عنوان فرمانده گردان حبیب و یکی از محورهای تیپ ۲۷، در اولین روز از عملیات الیبیتالمقدس به شهادت میرسد. بعد از شهادت ایشان، بحث تشکیل تیپ سیدالشهدا (ع) تا مدتی مسکوت میماند. بعد از اعزام قوای محمد (ص) به سوریه جهت جنگ با رژیمصهیونیستی و ربایش حاج احمد، تعدادی از نیروهای گردان تا چهارماه در سوریه میمانند. بعد از بازگشت از سوریه که تقریباً مهرماه ۱۳۶۱ بود، تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) به فرماندهی شهید حاج علیرضا موحددانش تشکیل شد.
خود شما چه زمانی وارد این تیپ شدید؟
من از عملیات الیبیتالمقدس وارد تیپ ۲۷ محمدرسولالله (ص) شدم و کمک آر. پی. جیزن یکی از دستههای گردان سلمان به فرماندهی شهید حسین قجهای بودم. بعد از فتح خرمشهر، همراه نیروهای تیپ ۲۷ و به فرماندهی حاج احمد متوسلیان به سوریه رفتم. دو گردان از تیپ ما بعد از ربایش حاج احمد و بازگشت تعدادی از بچهها به همراه شهید همت همچنان در سوریه ماندیم و برکت این حضور هم تشکیل هستههای اولیه حزبالله لبنان بود. خلاصه از سوریه که برگشتیم، حکم تشکیل تیپ به شهید موحددانش داده شد و از همان بدو تشکیل آن، بنده نیروی این تیپ بودم، چون سوابق و تجربیاتی هم در جبهه و حضور در سوریه داشتم، مسئول یکی از دستههای گروهان فتح از گردان حضرت علیاصغر (ع) شدم، لذا از همان لحظه تشکیل تیپ توفیق حضور در آن را داشتم تا پایان دفاع مقدس که همچنان این حضور حفظ شد. در این گفتگو بیشتر قصد داریم به ماهیت و تاریخچه تیپ سیدالشهدا (ع) بپردازیم. نیروهای این تیپ از شهرهای استان تهران بودند؟
شاکله کادر تیپ سیدالشهدا (ع) از بچههای گردان دوم پادگان ولیعصر (عج) تهران بود. حتماً میدانید که ۹ گردان در پادگان ولیعصر (عج) تشکیل شده بود. نیروهای گردان دوم و افرادی مثل شهید موحددانش، شهید حاج کاظم رستگار، شهید احمد سارباننژاد، شهید مرتضی سلمانطرقی و مرتضی زارع که اغلب گردان دومی بودند، آمدند و تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) را تشکیل دادند. کادر تیپ ۲۷ محمدرسولالله (ص) هم از گردان هشتم پادگان ولیعصر (عج) بود. بعد از تشکیل تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع)، نیروهایش از تهران و شهرهای اطراف اعزام میشدند. اولین مأموریت تیپ ۱۰ هم حضور در خط پدافندی عملیات زین العابدین (ع) یا همان مسلمبن عقیل در منطقه سومار بود. بعد از اینکه تیپ ۲۷ به خط سومار زد، ما رفتیم پدافندی آنجا را بر عهده گرفتیم. شهید حاج علی موحددانش در این زمان فرمانده تیپ بود که خیلی هم نماند و حدود دو ماه بعد ایشان رفت و شهید حاج کاظم رستگار فرمانده تیپ شد. ذیل فرماندهی ایشان تیپ ما به عملیات والفجرمقدماتی، والفجر ۱، ۲، ۴ و خیبر ورود کرد. بعد از عملیات خیبر هم که آن ماجرای اعتراضها در پادگان ولیعصر (عج) پیش آمد و حاج کاظم رستگار از فرماندهی تیپ کنار رفت، سپس یک دوره چند ماهه آقای محمد خزایی از بچههای قدیمی لشکر ۲۷ آمد و سرپرستی تیپ سیدالشهدا (ع) را بر عهده گرفت. ایشان تا عملیات بدر مسئول تیپ بود. در بدر تیپ ما وارد عمل نشد و نهایتاً از اردیبهشت سال ۶۴ حاج علی فضلی فرماندهی تیپ را بر عهده گرفت و تا پایان دفاع مقدس هم این سمت را برعهده داشت. ورودنکردن تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) به عملیات بدر به خاطر همان مشکلاتی بود که برای حاج کاظم رستگار و شهیدان شیری و بهمنی پیش آمد؟
نه ربطی به آن موضوع نداشت. تیپ ما در عملیات بدر یگان پشتیبان بود، چون بدر در مراحل مقدماتی با عدمالفتح روبهرو شد، تیپ ما که موج دوم بود، دیگر وارد عمل نشد و نهایتاً به سال ۶۴ رسیدیم و سردار فضلی آمد و سکان فرماندهی این تیپ را از اردیبهشت ماه همین سال بر عهده گرفت. خود شما حضور در چند گردان از تیپ سیدالشهدا (ع) را تجربه کردید؟
اولین گردانی که بنده به آن ورود کردم، گردان حضرت علیاصغر (ع) بود. تا عملیات والفجر ۱ در گردان حضرت علیاصغر (ع) بودم. بعد برای والفجر ۲، چون شهید سارباننژاد فرمانده گردان قمربنیهاشم (ع) یک آشنایی با ما داشت، از من خواست به گردان ایشان بروم. آنجا جانشین دسته و مسئول تیم شدم. در عملیات والفجر ۲ و خیبر شرکت کردیم، بعد از خیبر شدم جانشین گروهان و بعد از عملیات بدر هم شدم فرمانده گروهان و نهایتاً بعد از والفجر ۸ به گردان غواصی حضرت زینب (س) رفتم و جانشین گردان شدم. تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) عملیاتی را اوایل سال ۶۵ انجام داد که خود سردار فضلی هم تأکید زیادی روی آن دارد، این عملیات چرا این قدر در تاریخچه تیپ سیدالشهدا (ع) مهم است؟
این عملیاتی که شما به آن اشاره میکنید، عملیات سیدالشهدا (ع) در ۱۳ اردیبهشت ماه ۱۳۶۵ است. عراق بعد از شکستی که در والفجر ۸ خورد و فاو را از دست داد، آمد و استراتژی دفاع متحرک را اتخاذ کرد. طبق همین استراتژی آنها آمدند و به منطقه فکه حمله کردند. در این منطقه لشکر ۱۶ زرهی قزوین خط پدافندی داشت. دشمن خط فکه را گرفت و اگر مقابلش سدی ایجاد نمیشد، میآمد و تمام مناطقی را که در عملیات فتحالمبین آزاد شده بود، مجدداً اشغال میکرد. در این صورت دشمن میتوانست تا رودخانه کرخه بیاید و شهرهایی مثل اندیمشک، دزفول و شوش دوباره زیر دید و تیر او میرفت، یعنی تمام ثمرات خون شهدای عملیات فتحالمبین تحتالشعاع قرار میگرفت، لذا تیپ ما با آنکه تازه از عملیات سنگین و طولانیمدت والفجر ۸ فارغ شده بود و میتوانست در این عملیات شرکت نکند، از روی تکلیف آمد تا مقابل دشمن بایستد و از پیشروی آنها جلوگیری کند. اهمیت این عملیات به دلایلی بود که عرض کردم، ضمن اینکه ما آنجا ۱۸۳ شهید دادیم که سه نفر از آنها از کادر فرماندهی تیپ بودند؛ شهید حاج حسین اسکندرلو فرمانده گردان حضرت علیاصغر (ع)، شهید محمدحسن حسنیان فرمانده گردان المهدی و شهید علیاصغر ابراهیمی مسئول نیروی انسانی تیپ که هر سه این بزرگواران در این عملیات به همراه ۱۸۰ نفر از بچههای تیپ به شهادت رسیدند. در نتیجه ایثار بچههای تیپ، توانستیم دشمن را از فکه پس بزنیم و چنان محکم این کار صورت گرفت که عراق تا آخر جنگ نتوانست از این منطقه وارد عمل شود. عملیات سیدالشهدا (ع) یک عملیات به واقع عاشورایی بود. گردان حضرت علیاصغر (ع) به فرماندهی شهید اسکندرلو بیشترین آسیب را در این عملیات دید، اما همانند واقعه کربلا، ظاهر کار با تلفات زیاد بود و باطنش عظمت بسیاری داشت و ثمرات خوبی به بار آورد. عراق اگر از این منطقه عقب رانده نمیشد، مناطق عملیاتی والفجر ۱ و فتحالمبین تهدید میشد. نکته جالب این است که کار از سر تکلیف، نه وظیفه و اجبار انجام گرفت. همه عملیاتها یک دستور عملیاتی دارند، ولی این عملیات، چون به دنبال تک ناگهانی دشمن بود، دستوری برای آن صادر نشد. داوطلبانه و تکلیفی بود. وقتی که دشمن به فکه حمله میکند، سردار فضلی بچهها را جمع میکند و میگوید ورود در چنین منطقهای و آن هم مصاف با دو لشکر عراق کار عقلانی نیست، ولی تکلیفی است. شما سختی کار را میدانید و در این فرصت کم شناسایی خوبی هم صورت نگرفته است، اما ما باید بر اساس تکلیف این عملیات را انجام دهیم. در آن جلسه یک قرآن بین بچهها دست به دست میشود و همگی یکصدا میشوند و برای ورود به عملیات اعلام آمادگی میکنند. میروند و دشمن را پس میزنند. الان ما یک یادمانی که در آن مزار دو شهید هم قرار دارد در منطقه عملیاتی سیدالشهدا (ع) ساختهایم. برای ۱۸۳ شهید این عملیات هم سنگ یادمان گذاشتهایم. بسیار یادمان باصفایی است و زائران زیادی به زیارت آن میروند. چه زمانی تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) تبدیل به لشکر شد؟
سال ۱۳۶۵ و تقریباً در چنین روزهایی که ما قرار داریم (اواخر خرداد و اوایل تیرماه) تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) تبدیل به لشکر شد. ماجرای لشکر شدن ما هم یک داستان جالبی دارد. قبل از عملیات کربلای ۱ که نهم تا ۱۹ تیرماه بود، حاج علی فضلی به همراه تعدادی از بچههای کادر و رزمنده تیپ به دیدار حضرت آقا میروند که آن مقطع ایشان رئیسجمهور بودند. وقتی که حاج علی از عملکرد تیپ در عملیات مختلف میگوید، حضرت آقا میگویند این کارهایی که شما گفتید کار یک لشکر است. شما تیپ نیستید، لشکر هستید. بعد از جلسه، سردار فضلی میگوید باید تیپ را به لشکر ارتقا دهیم و خیلی زود این قضیه اتفاق میافتد و در عملیات کربلای ۱، ما به عنوان لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) وارد عملیات شدیم. در این روزهایی که گفتوگوی ما انجام میشود، (تیرماه) سیوهفتمین سالگرد عملیات کربلای ۱ است. لشکر ۱۰ در این عملیات چه عملکردی داشت؟
عملیات کربلای ۱ از نقاط درخشان کارنامه عملیاتی لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) در دفاع مقدس است. شهدای شاخصی هم در این عملیات دادیم. شهید علیرضا آملی یکی از فرماندهان گروهان ما در کربلای ۱ به همراه بچههایش غوغا کرد، البته ایشان چند ماه بعد در کربلای ۵ شهید شد. شهید آملی یک جوان سیهچهرهای بود که دلش نور داشت. عارفی بود برای خودش. ایشان تهور و شجاعتش مثالزدنی است یا شهید صمد صادقییکتا، فرمانده گردان المهدی و بهمن نجفی، جانشین گردان علیاصغر (ع) از شهدای شاخص ما در عملیات کربلای ۱ هستند. در این عملیات مخابرات لشکر ما کار بسیار ابتکاری و خاصی انجام داد. آقای صفرزاده، مسئول مخابرات لشکر که الان هم هستند و میتوانند خاطرات این عملیات را بازگو کنند، در کربلای ۱ ابتکاری به خرج دادند تا بچههای ما نه از طریق بیسیم بلکه با تلفن باسیم ارتباط بگیرند و به هم وصل شوند. شما تصور کنید بچههای مخابرات لشکر در این عملیات چند کیلومتر سیم را روی دوش خود حمل کردند تا یگانهای مختلف لشکر بتوانند از طریق تلفنهای قورباقهای با سیم، باهم ارتباط بگیرند و مشکلات شنود بیسیم هم در کار نباشد. اگر اشتباه نکنم در کربلای ۴ که بزرگترین عملیات کشورمان پس از کربلای ۱ بود، لشکر ۱۰ شرکت نکرد.
در این عملیات ما یگان پشتیبان یا موج دوم بودیم که به دلیل عدمالفتح کربلای ۴، گردانهای ما وارد این عملیات نشدند، البته بعد از کربلای ۱، ما در منطقه حاجعمران و عملیات کربلای ۲ شرکت کردیم. پیش از کربلای ۱ و در حد فاصل عملیات سیدالشهدا (ع) و انجام عملیات کربلای ۱، چند عملیات محدود دیگر برای بازپسگیری مناطقی انجام دادیم که دشمن در استراتژی دفاع متحرک به آنها حمله کرده بود، لذا سال ۶۵ یک سال فشرده به لحاظ عملیاتی برای لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) بود. دو هفته بعد از کربلای ۴ هم که به عملیات کربلای ۵ ورود کردیم. در این عملیات لشکر ما خطشکن بود و شهدای بسیاری هم داد، طوری که شاکله لشکر از هم پاشید، اما رزمندگان لشکر در کربلای ۵ و خصوصاً در تصرف سنگرهای نونیشکل شاهکار خلق کردند و کاری کردند کارستان. اگر اجازه دهید عملیات کربلای ۵ را از زاویه دید گردان غواصی و خطشکن حضرت زینب (س) روایت کنیم که خود شما هم جانشین این گردان بودید.
قبل از اینکه به عملکرد گردان حضرت زینب (س) بپردازم، نکتهای را عرض کنم. حاج علی فضلی برای عملیات کربلای ۵ بیش از هزار ساعت جلسه با تقریباً تمام ردههای لشکر برگزار کرد. از فرماندهان و کادر اصلی لشکر گرفته تا مسئولان تیم (دسته) جلسه برگزار و سعی کرد همه نیروها به عملکرد و وظیفهای که در عملیات دارند به خوبی واقف و توجیه باشند. این خیلی حرف است. هزار ساعت جلسه چه زمان، توان و انرژیای میبرد، اما سردار فضلی این کار را انجام داد، چون قرار بود خطشکنی آن را هم در منطقه بسیار سخت و حساس دژ شلمچه ما انجام دهیم. یادم است پیش از آنکه به عملیات ورود کنیم، یک عکس هوایی از دژ دشمن در شلمچه آوردند که نشان از عظمت این دژ میداد. حدود هفت تا هشت متر ارتفاع داشت. صدام روی این دژ خیلی مانور میداد و مدعی بود تسخیرناپذیر است، اما شیرمردی به نام غلام کیانپور، جانشین اطلاعات لشکر ۱۰ پیدا شد که با شناساییهای خوبی که انجام داد، روزنه ورود به این دژ را پیدا کرد. کیانپور در روز اول عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید، اما در مورد گردان حضرت زینب (س) باید بگویم که این گردان در کربلای ۵ دو محور داشت؛ یکی اینکه گردان حضرت علیاکبر (ع) پد اصلی را بگیرد و سپس بچههای ما بروند سمت چپ و سنگرهای نونی شکل را بگیرند. با شروع عملیات گردان حضرت علیاکبر (ع) به خط دشمن زد و گروهانی که شهید علیرضا آملی فرماندهش بود، یک حماسه عاشورایی و ماندگاری خلق کرد. در تداوم عملیات هم که بچههای گردان ما وارد عمل شدند، اما محور دیگر گردان حضرت زینب (س) در عملیات کربلای ۵، یک تک مستقیم و رودررو با دشمن بود. بعثیها در خط شان سه سنگر اجتماعی به شدت مجهزی داشتند که محافظ اصلی دژ شلمچه بود. قبل از شروع عملیات، سردار فضلی به احمد قاسمی، فرمانده یکی از گروهانهای گردان حضرت زینب (س) که میخواست به این سه تا سنگر بزند، گفت که اینها خیلی مستحکم هستند. میتوانید آنجا را فتح کنید؟ قاسمی میگوید توکل بر خدا میزنیم. این بچهها میروند و با توکل بر خدا، هر سه تا سنگر را میگیرند. با تصرف اولین سنگر بچهها به آنجا سنگر توکل یک گفتند. دومی را که گرفتند نامش را سنگر توکل ۲ گذاشتند و به همین ترتیب سومین سنگر هم نام سنگر توکل به خود گرفت. از تصرف سنگرهای نونیشکل بگیرید تا زدن مستقیم به دژ اصلی دشمن، لشکر ما در کربلای ۵ در چندین مرحله وارد عمل شد و تلفات بسیاری هم داد. تعدادی از فرماندهان گردان یا جانشین لشکر حاج یدالله کلهر در این عملیات شهید شدند. شهید میررضی مسئول عملیات لشکر، شهید آجرلو فرمانده گردان حضرت علیاصغر (ع)، شهید محمد کاشیها فرمانده گردان المهدی، شهید ابراهیم کسائیان فرمانده محور، شهید جانبزرگی جانشین محور و شهید کیانپور جانشین اطلاعات لشکر از شهدای شاخص ما در کربلای ۵ هستند. کار به جایی رسید که در مراحل آخر عملیات کربلای ۵، شاکله لشکر از هم پاشید و وقتی حاج علی فضلی نیروها را جمع کرد، کلاً دو گردان از بچهها سالم مانده بودند، اما همین دو گردان لبیک گفتند و پشت سر فرماندهشان تا آخرین مراحل عملیات کربلای ۵ حاضر شدند و پا پس نکشیدند. گویا آمدن حاج علی فضلی تحولی در تیپ سیدالشهدا (ع) ایجاد کرد. اولین مأموریت ایشان در تیپ چه بود؟ اولین مأموریت ایشان عملیات عاشورای ۳ بود که ۲۵ مرداد سال ۶۴ بچههای ما در فکه و شرهانی انجام دادند، بعد هم که خودمان را آماده عملیات بزرگ والفجر ۸ کردیم. در عملیات والفجر ۸ عملکرد تیپ ما بسیار درخشان بود. ما باید به جزیره امالرصاص عراق میزدیم تا توجه آنها به تک اصلی عملیات که در فاو بود، منحرف شود. این مأموریت هم به خوبی انجام گرفت، البته من در والفجر ۸ حضور نداشتم. برای کارهای ازدواجم به تهران آمدم و نتوانستم خودم را به عملیات برسانم. بعد از پایان والفجر ۸ وقتی به منطقه برگشتم، به گردان غواصی حضرت زینب (س) به فرماندهی سردار خادم حسینی رفتم و جانشین گردان شدم. فرمانده گردانمان سردار معز خادم حسینی بود.
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
ختم خطبههای خشونت به تروریسم
ارزآوری یک میلیارد دلاری گردشگری سلامت
موانع گذر از بحران نمایشگاهی در پایتخت
استقلال محله بروبیای مدیران نالایق
«بمبهای خوشهای» امریکا برای تغییر موازنه جنگ اوکراین
رکن چهارم دموکراسی زیر شلاق الیزه
میهمانی غدیر باید یک رسم ماندگار شود
خبرنگار دفاع مقدس و شاهد کشتار سینما رکس آسمانی شد
آقای عبدی با خودت چه میکنی مرد!
ارتقای تیپ سیدالشهدا (ع) به لشکر پیشنهاد حضرت آقا بود