نگاه کردن از درون انسان به درون شهر

بهنام ناصری
آن‌چه با ترکیبِ ظاهرا وصفی «ادبیات شهری» در ایران مراد می‌شود، عبارت از چیست؟ مفهومی که -عمدتا در رسانه‌های ما- «ادبیات شهری» خوانده می‌شود، تا چه اندازه مقرون به معنای حقیقی این ترکیب است؟ اگر آن را معادل Urban fiction بدانیم که ناظر بر آثار داستانی و فضاهای شهری است و بر سر ملاحظات اصلی آن توافق کنیم، آن‌وقت شاید ارزیابی قرائت‌های موجود از این مفهوم در ایران، قدری آسان‌تر شود. مهم‌‌ترین خاصیت و تفاوت این‌گونه داستانی بالطبع وجه انتقادی آن است، ناظر به بخش‌های نادیده‌ای از زندگی شهری که تیرگی‌ها و ریاکاری‌هایی در خود دارد که عمدتا یک سرش به امر قدرت می‌رسد. از سختی‌ها و خشونت‌‌های پیدا و پنهان تا اعمال «قدرت»های نرمی که به صورت امری سیاسی در لایه‌های زیرین شهرها در جریان است. برای دیدن این لایه‌‌های پنهان، شرط لازم نگاه کردن از درون سوژه انسانی به شهر است. چنان‌که فی‌المثل جویس در فضا و مکان‌های شهر دوبلین آثار درخشانی با این مختصات خلق می‌کند؛ و یا فاکنر در شهر خیالی‌اش، یوکناپاتافا؛ و نویسندگانی در قلمرو شهرهای دیگر. ادبیات داستانی ایران از این نظر چه وضعیتی دارد؟ پرسشی که در مسیر آینده داستان ایرانی بسیار مهم است. نشر نیلوفر در قالب مجموعه‌ای تعریف‌یافته، این موضوع را دستمایه انتشار کتاب‌های تازه‌ای کرده؛ با کمک داستان‌نویسان تثبیت‌شده‌ای از شهرهای ایران در مقام گردآورنده. از این مجموعه «رشت/ یک شهر، بیست داستان» به گردآوری کیهان خانجانی با آثاری از نویسندگان چند نسل به تازگی منتشر شد. پیش از این محمد کشاورز «شیراز/ یک شهر، سی‌ویک داستان» را گردآور بود. با خانجانی درباره کتاب «رشت...»، ادبیات شهری و سازوکارهای آن، بضاعت داستان کوتاه ایران در این سال‌ها و مسایل دیگر گفت‌وگو کردم.
 
در جایی از مقدمه کتاب، در اشاره به شیوه‌های تشخص بخشیدن به شهر، به وصف و فضاآرایی اشاره کرده‌اید و توضیح داده‌اید که مگر در پاره‌ای موارد ناگزیر، بیشتر مذموم است تا ممدوح. این‌جا مرز میان هنر و رسانه پیش کشیده می‌شود یا همان تقابل داستان و گزارش. همین‌طور هم هست و خیلی از داستان‌های به اصطلاح شهری ما، نوعی گزارش‌مندی در خود دارند که بر ماهیت داستانی اثرشان غلبه دارد. به این معنا که نویسنده بیشتر دست به کار بازنمایی فضا و تصاویری بوده که در بهترین شرایط معادل تصاویر مضبوط دوربین فیلمبرداری‌اند و غریب، کار داستان‌نویسان تثبیت‌شده‌ای است که بنا به تقاضای سلایق کثیر ژورنالیستی/ سینمایی، آشکارا به سوی تولید این نوع آثار به نام «داستان شهری» حرکت کرده‌اند. نوعی وفق دادن خود با امر پابلیک. در انتخاب داستان‌های کتاب «رشت...» چقدر با آثاری روبه‌رو شدید که چنین رفتاری در روایت‌شان از شهر داشتند؟   


بازنمایی در دو هنگام رخ می‌دهد و هر دو تایش هم به ضرر تفکر است و هم به ضرر ادبیات داستانی. یکی در مواجهه با یادآوری گذشته است به شکل نوستالژی. ببینید، هیچ کس نیست که خاطره‌بازی نکند و نوستالژی نداشته باشد. اصلا به قول زنده‌نام تقی مدرسی، داستان یعنی خاطره به‌علاوه تخیل؛ اما این‌که ما از نوستالژی «فیتیش» بسازیم یا آرمانی ایدئولوژیک، خطرناک است. مثلا بگوییم دوران شکوه تزاری و سبب بازتولیدش شویم توسط آقای پوتین؛ یا بگوییم دوران شکوه عثمانی و سبب بازتولیدش شویم توسط آقای اردوغان؛ یا بگوییم شکوه دوران قدرت آمریکا و سبب بازتولیدش شویم توسط آقای ترامپ؛ یا بگوییم دوران طلایی دهه 60 یا دوران صفوی یا ایرانشهر و... این نوع نوستالژی و بازگشت، مرتجعانه است و حتی در دل خود نوعی فاشیسم دارد. آدم‌ها هم وقتی توی دورانی هستند که امورات‌شان رو به جلو پیش نمی‌رود و کشور دچار انسداد می‌شود به لحاظ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و به ویژه اگر دچار بحران هویت شوند، به شکل میکروفاشیسم برای خودشان تاریخ و هویت تولید می‌کنند که مثلا من پدربزرگم فلان بود، خانواده‌ام بهمان بود، شهرم و قومم و حزبم و مذهبم و... بیسار بود. اگر ما همه این‌ها بودیم چرا هیچ‌وقت اوضاع‌مان خوب نبود؟! یک‌جور نوستالژی هم داریم که کمی اندوهگنانه است و معادلش کلمه‌ «تاسیان» است به معنای دلتنگی. خب آدم دلش برای کودکی و جوانی و عشق اول و دوران دانشجویی و ورزشکاربودن و... تنگ می‌شود. یا به قول «توپ مرواری» هدایت «[زمانی که] یک نان سنگک برشته خشخاشی می‌دادند، به درازی آدم.» اندازه یک قد آدمی بود. این نوع نوستالژی برای همگان می‌تواند وجود داشته باشد، اما حدش کجاست؟ می‌تواند سبب فلج ‌شدن در اکنون و حرکت‌نکردن به سمت آینده شود. حال برگردیم به بحث پرسش‌تان. ما وقتی سراغ این نوع نوستالژی می‌رویم با عمارت قدیمی پدربزرگ چه کنیم؟ از آن کارت‌پستال ارایه ‌دهیم؟ یعنی یک بازنمایی از گذشته؟ خب اگر به اصلش هم نگاه کنید هیچ حسنی نداشت که پیجامه را بکنیم توی جوراب و با قاشق هندوانه بخوریم و حالا بگوییم شیرین‌تر بود! از این نوع بازنمایی و کارت‌پستال‌های رنگ و لعاب‌دار ساختن از گذشته، چیزی درنمی‌آید. دومین نوع بازنمایی مربوط به زمان اکنون است و فریفتگی ما توسط جلا و جلال نئولیبرالیسم. این که الان مواجه بشویم با سازه‌های شهرداری و فلان پل و فلان برج و فلان مال و فلان پارک و فلان کافه و... بعد اسمش را بگذاریم پرسه‌گردی. پرسه‌گردی چنین معنایی ندارد. پرسه‌گردی فی‌ذاته در درون خود حامل امر انتقادی است.
بله، کار هنر در معنای موسع کلمه، بازنمایی واقعیت نیست. بازنمایی واقعیت عینی و بیرونی را سینما با ضبط تصاویر و نمایش آن برای بیننده بسیار بهتر از داستان انجام می‌دهد. چیزی که در این دست آثار موسوم به «داستان شهری» مغفول می‌ماند، ارزش مازاد ادبیات است. چه می شود که این بازنمایی‌ها گاهی چنان مفرط می‌شوند که حتی از ذات ادبیات داستانی فاصله می‌گیرند و به بازنمایی سینمایی محدود می‌مانند؟
ببینید، یکی از معانی مدرنیته یعنی تأمل در نفس، یعنی از درون به بیرون نگریستن، از درون شخصیت داستان به بیرون نگاه کردن. این موضوع در آرای کسانی چون فروید و انیشتین و فلاسفه مدرن مشهود است. خب پدیده‌ها پس از دیده‌شدن، از فیلتر فکر و خیال می‌گذرند؛ اما در این دست داستان‌های «ادبیات شهری» که مثال آوردید، بین پدیده‌ها و قلم نویسنده، فقط یک واسطه هست، چشم. دیگر تفکر و تخیل نیست؛ و چون چشم یعنی لنز دوربین، پس بازنمایی‌شان از اینجا نشأت می‌گیرد که نگاه نویسنده و چشم‌های شخصیت داستانش مانند لنز دوربین عمل می‌کند و قلم می‌نویسد، و بین قلم و چشم فیلتری به نام تأمل در نفس، از درون نگریستن به قضایا وجود ندارد، و این می‌شود بازنمایی. در صورتی که امر مدرن این نیست و بهترین شیوه‌هایش را می‌توانیم در ساختن فضا و اتمسفر و زمینه و نوستالژی پروست در «در جستجوی زمان از دست رفته»، جویس در داستان‌هایی چون «اولین» و «عربی» و «مردگان، یا وولف در «موج‌ها» و... ببینیم.
در داستان‌های کتاب «رشت...» تمام سعی بر این بوده که اگر هم نوستالژی هست با نگرشی از درون و با در نظر گرفتن کانتکست (زمینه) به آن نگاه شده باشد. برخی از آثار به شکل «داستان / خاطره»اند، مثل داستان‌های به‌آذین و دانش‌آراسته و تقی‌نژاد، که البته می‌شد در فصلی جداگانه گردآوری شوند، مانند فصل «طرح‌هایی از رشت».
«رشت، یک شهر بیست داستان» دومین کتاب از مجموعه‌ای است که نشر نیلوفر در ارتباط با داستان و مکان‌های شهری منتشر کرده. یک تفاوت بین این کتاب با کتاب آقای محمد کشاورز هست؛ در «شیراز، یک شهر سی‌ویک داستان» نویسنده‌ها لزوما شیرازی نبودند و صرفا مساله شهر شیراز و مکان‌های شهری بود. چرا کتاب «رشت...» فقط به نویسندگان بومی التزام دارد؟ فقر داستان‌هایی در این زمینه از سایر نویسندگان یا چیز دیگر؟
در مورد داستان‌های شهر، نشر نیلوفر چیزهایی کلی مشخص کرد، مثلا داستان‌ها در شهر مرکز استان بگذرند و به مکان‌های بیرونی و عمومی آن بپردازند؛ اما در مورد سایر ویژگی‌های مجموعه دست گردآورندگان را باز گذاشت. این کار شاید این خوبی را داشته باشد که سبب تنوع کتاب‌های مجموعه شود و همه از یک شیوه استفاده نکنند. این‌که چرا کتاب «رشت...» فقط از داستان نویسندگان استان استفاده کرده سه دلیل دارد: اول اینکه فرصتی ملی با ناشر ملی بود برای برخی نویسندگان استان تا اثرشان پخش و دیده و نقد شود. دوم این‌که نویسندگان استان بر فضاهای شهری و اتمسفرش و زمینه‌های پس و پشت آن اشراف بیشتری داشتند و بهتر می‌توانستند از عهده آنچه همینگوی می‌گفت «حس مکان» بربیایند. سوم این‌که برعکس تصوری که داریم و فکر می‌کنیم رشت شهری توریستی است و حتما بسیاری از نویسندگان ایران به آنجا سفر داشتند و از آن نوشتند، اگر به داستان‌های منتشرشده در 100 سال ایران نگاه کنید داستان‌های بسیار اندکی هست که در نمای بیرونی و عمومی شهر رشت بگذرد و از نویسندگان بیرون از استان باشد. مثلا داستان‌هایی چون «گیله‌مرد» بزرگ علوی در روستا می‌گذرد، یا داستان «رجب‌سبیل، آشپز نیکلا» از رضا جولایی در مکان‌های داخلی می‌گذرد، یا داستان «از میان شیشه از میان مه» علی خدایی در انزلی می‌گذرد، یا داستان «هرزه‌ویل» محمد تقوی در منجیل می گذرد، و امثالهم. از نویسندگان استان گیلان تابه‌حال در سطح ملی با یک ناشر ملی فقط یک گزیده داستان داشتیم به نام «از مه تا کلمه» به گردآوردی زنده‌یاد بهزاد موسایی، توسط «نشر دشستان» که آن نشر هم بالاجبار به کار خود خاتمه داد و آن کتاب تجدیدچاپ نشد. آقای موسایی انسانی شریف و پرتلاش بود، دوست بودیم و مدام در تماس، اما اختلاف‌نظر هم داشتیم. مثلا من معتقد بودم ایشان از سر مردم‌دوستی نگاهی کمیتی دارد به داستان‌ها، و مدام می‌گفتم کتاب‌داشتن دال بر نویسنده‌بودن نیست. در کتاب از «مه تا کلمه» حدود ده داستان‌نویس هست که نه آن‌موقع در داستان‌نویسی استان تثبیت شده بودند، یا لااقل داستان ویژه‌ای داشتند، و نه بعدها. با این‌همه آن کتاب هنوز محل رجوع است و خوب. در کتاب «رشت...» هم از داستان‌های نویسندگان تثبیت‌شده استان استفاده شد، هم از نویسندگان جوانی که کتاب منتشرشده یا آماده انتشار دارند. داستان‌هایی که پس از انتشار کتاب «رشت...» همه اتفاق نظر داشتند که از بهترین داستان‌های کتاب است و می‌توان روی نویسنده‌بودن‌شان به اجماع رسید؛ ازجمله داستان‌نویسان «کانون داستان چهارشنبه رشت»؛ محمد اکبری، شبنم بزرگی، مجتبی تقوی‌زاد، راحله ثابت‌نیا، سعید جوزانی، اسماعیل سالاری و مرتضی حاجی‌عباسی که داستانش سانسور شد.
شرح تئوریک شما از انواع رفتار داستان با مفهوم شهر در عین ایجاز، برآمده از یک ترم تعریف‌یافته است؛ که البته جدای از نویسندگی، پای در کار تدریس داستان هم دارد که سال‌هاست به آن مشغولید. اگر بخواهیم صرفا بر اساس مقدمه کتاب، سلیقه‌ای برای گردآورنده متصور باشیم، این سلیقه طبعا دشوارپسندتر از آن است که پذیرای هر داستان میان‌مایه‌ای باشد. با این حال، شما آثار کتاب را از دامنه محدود نویسندگان اهل رشت و یا مناطق اطراف آن انتخاب کردید. منطقه‌ای که می‌دانیم بیشتر نقاش و شاعر داشته تا داستان‌نویس. این محدودیت در میان مشمولانِ قاعده انتخابی شما آیا سبب نشد از ایده‌آل‌هایتان کوتاه بیایید و تا حدی به اغماض ناگزیر شوید؟
وقتی پیشنهاد گردآوری این کتاب از جانب ناشر داده شد، چند دورنما مشخص کردم که سبب شد کار گردآوری بسیار سخت شود اما همراه باشد با اصولی؛ یک، داستان‌ها فقط از نویسندگان گیلانی باشد. دو، بازتولید نباشد و به غیر از نویسندگان ازدست‌رفته یا قدیمی، داستان منتشرشده چاپ نشود. بیش از نیمی از این داستان‌ها تاکنون در کتابی منتشر نشده‌اند، حتی داستان‌های خانم بهناز علی‌پور گسکری و آقایان محمد رضایی‌راد و علی مسعودی‌نیا و ابوالقاسم مبرهن و خودم و تمام نویسندگان جوان‌تر. سه، داستان‌ها حتما مربوط به نمای بیرونی مکان‌های شهری رشت باشند که سبب شد از داستان‌های بسیاری از نویسندگان گیلانی نتوانم استفاده کنم و جای‌شان سخت خالی‌ است. چهار، میان عشق و وظیفه، بهترین داستان یک نویسنده و داستان مرتبط با دورنمای کتاب، دومی انتخاب شود. پنج، پیشگفتار و مقدمه‌ای بر کتاب نوشته شود که ایده‌ای ارایه بدهد و انتقادی باشد و به دور از ارجاع به کتاب‌های نظری بسیار؛ فقط و فقط از نظرگاه یک داستان‌نویس.
با این‌همه شروط که دست و بال هر گردآورنده‌ای را تنگ می‌کند، از ناشر ممنونم و از کتاب راضی؛ به ویژه اگر در مورد چاپ داستان بیژن نجدی به توافق نشر می‌رسیدیم و داستان‌های آقایان حسن حسام و... که 50 صفحه از کتاب بودند، حذف نمی‌شد.
به نظر می‌رسد از کتاب استقبال شده. برای تجدیدچاپ با ناشر توافق کرده‌اید؟ و آیا ممکن است در چاپ دوم، آثاری به کتاب اضافه شود؟
خوشبختانه استقبال از این کتاب خوب بود و بازخوردها مثبت. با وجود دورنمایی که از پیش در گردآوری داشتم، دست و بالم بسته بود؛ و با این‌که می‌توانستم تا 30 داستان هم انتخاب کنم اما با آن شروط نمی‌خواند. امیدوارم در چاپ بعد ناشر اجازه‌ تجدیدنظر بدهد تا پنج داستان اضافه شوند و فصل «داستان/ خاطره» به دو فصل دیگر، داستان‌هایی از رشت و طرح‌هایی از رشت، اضافه شود و سه داستانی که «داستان / خاطره»اند به آن فصل منتقل شوند.
جای بسیاری از داستان کوتاه‌نویسان گیلان در این مجموعه خالی‌ است. ماجرای حذف برخی داستان‌‌ها، حسن حسام و بیژن نجدی را که گفتم، حتی به برخی پیام و ایمیل دادم و زنگ زدم، ازجمله کوشیار پارسی، محمد تقوی، محمدرضا پورجعفری، محمد طلوعی، حسن فرهنگ‌فر، شمس لنگرودی، پوروین محسنی‌آزاد و دیگران؛ و در تمام آثار دیگر نویسندگان جستجو کردم، ازجمله حسن اصغری، محمدعلی افراشته، محمود بدرطالعی، محسن حسام، اکبر رادی، ابراهیم رهبر، رضا عابد، قاسم کشکولی، حسین مرتضائیان آبکنار، احمد مسعودی، محمود مسعودی و دیگران؛ اما نویسندگان نسل جدید داستان منتشرنشده نداشتند و نویسندگان نسل قدیم داستانی که در مکان‌های بیرونی شهر رشت بگذرد. هر گردآوری آغاز دارد، پایان ندارد؛ حتی اگر مشخص شود گردآوری داستان‌هایی است از سال فلان تا سال بهمان. حتماً همیشه داستانی در کنارگوشه‌ای جا مانده است، مثلاً در مطبوعات، در اینترنت و حتی کاغذهای توی کشوی میز نویسنده‌ای. بگذریم از این‌که گردآورنده در هر گردآوری اگر عوض شود، نتیجه چیز دیگر خواهد بود؛ چون هر کس ارزش داوری خودش را دارد.
به نسل جدید داستان‌نویسان گیلان، چنان‌که ایران، امیدوارید، می‌دانم.
یک واقعیت را باید بپذیریم، از آغاز داستان کوتاه در ایران، تا به اکنون، ما در داستان کوتاه به پس نرفته‌ایم و به پیش رفته‌ایم؛ حتی گاهی در رمان کوتاه، و انگشت‌شمار رمان. پس از انقلاب هم، پیش رفتیم و داستان کوتاه دهه 60 و حتی 70 درخشان بود. از آغاز دهه هشتاد، پنج دلیل، تعطیلی فله‌ای مطبوعات که خاستگاه اصلی داستان کوتاه هستند، و مرگ و مهاجرت و عزلت اجباری نسل قدیم، و کارکرد معکوس کارگاه‌های داستان، و عملکرد کمیتی ناشران، و مداخله‌ی دولت‌ها به شکل سانسور و جایزه ادبی و خرید حمایتی و... سبب شد داستان کوتاه مستقیم از کامپیوتر نویسندگان جوان رفت به ایمیل ناشران و از آنجا هم به چاپخانه؛ و این تعجیل و انبوه‌سازی سبب شد درخت‌ها نگذارند جنگل را ببینیم! حال این‌که داستان کوتاه فارسی دیگر برای ارایه‌اش نیازی به پایتخت رفتن ندارد و حالا استان‌هایی چون کرمانشاه و کرمان و گیلان و... به فارس و خوزستان... اضافه شده‌اند و آثاری در قواره ملی تولید می‌کنند. وظیفه ما معرفی آن‌هاست. کاری که پیش از ما در حق ما کردند و یادشان زنده.
 
   هیچ کس نیست که خاطره‌بازی نکند و نوستالژی نداشته باشد؛ اما این‌که ما از نوستالژی «فیتیش» بسازیم یا آرمانی ایدئولوژیک، خطرناک است... مرتجعانه است و حتی در دل خود نوعی فاشیسم دارد.
   در [بعضی از] داستان‌های «ادبیات شهری» بین پدیده‌ها و قلم نویسنده، فقط یک واسطه هست، چشم... نگاه نویسنده و چشم‌های شخصیت داستانش مانند لنز دوربین عمل می‌کند و قلم می‌نویسد، و بین قلم و چشم فیلتری به نام تأمل در نفس، از درون نگریستن به قضایا وجود ندارد و این می‌شود بازنمایی.