روزنامه اعتماد
1402/05/02
قوت و ضعف نوانديشي ديني در دورانِ ما
گروه دين و فلسفه| صفحه دين و فلسفه روزنامه اعتماد در طول بيش از يكسالي كه از انتشارش ميگذرد، نشان داده به جريانهاي نوانديشي (روشنفكري) ديني در مجموع نگاهي انتقادي دارد و معتقد است كه نقد عالمانه و غيرمتعصبانه اين جريان بايد در دستور كار عالمان و پژوهشگران ديني باشد. به نظر ميرسد خطاهاي اين جريان در دركي كه از دين و به ويژه اسلام و بهطور ويژهتر از تشيع ارايه ميدهد مشحون از خطاهاي بزرگ و كوچكي است كه به آسيبهاي جدي منجر شده است. لذا صفحه دين و فلسفه روزنامه اعتماد از آغاز انتشار خود يكي از مهمترين رسالتهاي خود را نقد اين جريان فكري مطرح كرد كه گاه با صراحت به انتقاد از آراي متفكران اين جريان پرداخت و گاه با بازخواني موضوعاتي از قبيل وحي، رسالت، عصمت، تاريخ اسلام، تاريخ تشيع و ... از منابع كلاسيك سعي در تصحيح نگاهي داشت كه توسط جريانهاي نوانديشي ديني در طول دهههاي گذشته ارايه شده است.با اين وجود اما دستاندركاران اين صفحه معتقدند كه جريان نوانديشي ديني، جرياني به غايت مهم در تاريخ معاصر انديشه ديني است كه آرايش بايد مرتبا مورد بازخواني و نقد قرار بگيرد. براي انجام اين مهم، بهترين راه شناخت اين نحله فكري و آرايش از زبان طرفداران، حاميان و واضعانش و در مراحل بعدي انتشار نقدهايي به مباني فكري اين جريان است. لذا صفحه دينوفلسفه روزنامه اعتماد با وجود نگاه منتقدانه جدي به مجموعه آراي نوانديشان ديني اما ابايي از انتشار آراي اين جريان فكري ندارد هرچند همواره يكي از مهمترين رسالتهاي خود را نقد اين جريان ميداند كه تاكنون با روشهاي مختلف به اين مهم پرداخته است و از اين پس انشاءالله جديتر اين مسير را ادامه خواهد داد. متن زير گفتوگويي با سيدهادي طباطبايي است كه از حاميان جريان نوانديشي ديني محسوب ميشود. طباطبايي هرچند در نگاه خود، انتقاداتي را به اين جريان وارد ميداند اما كليت آن را به سود جامعه ديني در ايران معاصر تفسير ميكند. صفحه دينوفلسفه با احترام به نگاه ايشان، البته معتقد است كه انتقادات وارد به اين جريان فكري بسيار بيشتر و جديتر از آن است كه در اين گفتوگو به آن اشاره شده. لذا صفحه دينوفلسفه در شمارههاي آتي خود بنا دارد نگاه انتقادي خود به برخي اظهارات اخير شخصيتهاي اين جريان يا بعضي از افراد - مانند آقاي مصطفي ملكيان - كه سابقا به اين جريان تعلق داشتهاند را در دستور كار خود قرار دهد.
روشنفكري، دين را زنده نگه داشت وگرنه غير از معنويت چيزي براي آدميان امروزي نداشت. از آغاز ورود مدرنيت به ايران تا اكنون برآيند دينداري ايرانيان آسيبشناسي شد و بخشهايي از آن مورد تامل قرار گرفت. منصفانه نيست كه همه پويايي دين را به آميختهشدنش با روشنفكري نسبت داد اما دور از واقعيتهاي تاريخي است اگر نقش روشنفكران را در نظام ديني ايران حذف كرد. مثلا مناسك و شعائر ديني كه نقشي پررنگ در تشيع كلاسيك دارند توسط شماري از نوانديشان بازخواني شده تا از يك سو، با اقتضائات زيستجهان امروزي سازگار باشد و از ديگرسو، ميان مردم امروزي و اسلام 1400 ساله آشتي برقرار كنند. «تباكي» گزارشي از اين آشتينامه است. گفتوگويي با سيد هادي طباطبايي، پژوهشگر دين و فلسفه و نويسنده كتاب «تباكي» داشتهايم كه مشروح آن در پي آمده است:
هر اثري كه توسط مولف آفريده ميشود، انگيزه ميخواهد. ممكن است كاري سفارشي به شما پيشنهاد بدهند و بپذيريد، اما تمركزتان روي علاقههاي شخصي است. سالهاست كه درباره نوانديشي ديني مينويسيد. اين بار هم سراغ عاشورا از دريچه چشم نوانديشان ديني رفتهايد. چنين موضوعاتي چه جذابيتي برايتان دارد؟ بگذاريد پرسشم را صريحتر مطرح كنم: اينكه همچنان درباره نوانديشي ديني مينويسيد، فقط به دليل علاقه است يا دلايل ديگري دارد؟ دليلي مثل اينكه چون نويسندگان محدودي در اين حوزه قلم ميزنند، همواره يك احساس متخصص بودن به آدم دست ميدهد؟
نه لزوما بحث از تخصص نيست؛ بحثِ دغدغه است. ببينيد، جامعه ما يك جامعه در حالِ گذار است. برخي از مولفههاي سنتي دارد و برخي از مولفههاي مدرن. يعني از يك سو پا در سنت داريم و از سوي ديگر سوداي مدرنيته. در اين ميانه بايد راهي بجوييم. اين در ميانه بودن هم برخي معضلات را به همراه داشته است. به عنوان نمونه عرض ميكنم نهاد ازدواج را در كشورِ خودمان در نظر بگيريد. ميبينيد كه برخي مشكلات در اين خصوص به وجود آمده است. برخي آمار نشان ميدهد كه گويي نهاد ازدواج دچار بحرانهايي شده است. در يك جامعه سنتي، تمامِ ساختارِ ازدواج با هم سنخيتي داشت. يعني وقتي بحث از مهريه يا نفقه ميشد، همه در يك ساختارِ منضبط و منظم در كنار هم خوش مينشست. اما با برآمدنِ رويكردهاي مدرن، خللي در اين ساختار به وجود آمده است. ميبينيد كه شرايطِ ضمنِ عقد گذاشته ميشود. يعني در آن ساختارِ سنتي، گزارههاي مدرني وارد ميشود. به عنوان مثال در شرايط ضمن عقد گفته ميشود كه تعيينِ مكانِ زندگي به عهده زن باشد. در ساختارِ سنتي، تامين معاشِ خانواده به عهده مرد است. اين وظيفه در صورتي ميتواند مناسب باشد كه تعيين مكانِ زندگي هم با مرد باشد. فرض بفرماييد كه زنِ خانواده بگويد ميخواهم مكانِ زندگيام در يك بيابان باشد. حالا مرد مكلف به تامين معاش است. در حالي كه زن حكم كرده در بيابان زندگي كنيم. مرد از كجا بايد در آن بيابان، معاش را تامين كند؟ اين است كه مشكلاتي به وجود ميآيد. يعني يك حق از دنياي مدرن وارد آن ساختارِ سنتي ازدواج ميشود و كل ساختار را دچار بحران ميكند. از اين قبيل بسيار است. همين موضوع در خصوص مهريه هم وجود دارد. در ساختار سنتي ميگويند كه مرد بايد مهريه بدهد. خب در ساختارِ سنتي گذشته، يك پشتوانهاي براي زندگي خود تعيين ميكردند. فرض بفرماييد يك قباله زمين را مهريه ميكردند. اين براي تعهد يك مرد به زندگياش بود. يعني به راحتي نتواند يك زندگي را به چالش بكشد. اگر بخواهد از اين تعهدِ خود پا پس بكشد، بايد هزينه سنگيني را متقبل شود. حالا در دنياي امروز، در شرايطِ ضمن عقد، زن ميگويد حق طلاق ميخواهم. خب وقتي حق طلاق با زن باشد، مهريه از فلسفه وجودي خودش ساقط ميشود. يعني زن به راحتي ميتواند كلِ زندگي و دارايي مرد را به چالش بكشد. منظورم از اين سخنان اين است كه گاهي در يك ساختارِ سنتي همه اجزا باهم همخواني دارد. اما وقتي يك مولفه مدرن وارد ميشود، ديگر آن ساختارِ سنتي را نميتوان به كلي در نظر داشت و بر همان اساس پيش رفت. اين يك نمونه از چالشهايي بود كه ما با آن مواجهيم. خب مهمترين مولفه سنت ما هم دين است. بايد با اين دين چه كنيم؟ دنياي جديد را نميتوانيم ناديده بگيريم. از سوي ديگر همچنان مولفههاي سنتي نيز در جامعه حضورِ پر رنگي دارند. در اين ميان بايد موازنهاي برقرار كرد. نوانديشانِ ديني تلاش ميكنند اين موازنه را برقرار كنند. از اين رو فكر ميكنم كه پروژههاي فكري آنها ميتواند براي اين دورانِ گذار مناسب باشد. حداقل مناسبتر باشد. از اين رو است كه سعي ميكنم ايدههاي آنها را مورد توجه قرار دهم.
شايد لازم باشد به منظومه اعتقادي شما برگرديم. گويي شما اسلامباوري هستيد كه از سرچشمههاي گوناگون معنوي مينوشيد و مقيد به تشيع كلاسيك نيستيد؟ «اكهارت تله» در وجودتان اثر ميگذارد، همچنان كه علامه طباطبايي اثر گذاشته. اين گرايشتان به نوع خاصي از التقاط از همين گشودگي آغوشتان به روي هر نوع معنويتي ميآيد؟
ايرادي ندارد اگر التقاطي باشم. فكر ميكنم اين اصطلاح هم بار منفي پيدا كرده كه صحيح نيست. اتفاقا ميتوان در دنياي امروز التقاطي بود. نميشود روي يك منظومه فكري يا يك ايدئولوژي تصلب ورزيد. گاهي با رجوع به برخي آيينها و منظومههاي فكري حتي تاييدي در مكتبِ خود هم مييابي. در آنجا برخي گزارهها را ميتواني يافت كه اشتراك زيادي با مكتبِ اسلام يا تشيع دارد. به عنوان نمونه عرض كنم. در مصرِ باستان افرادي بودند كه بعدها به مردانِ صحرا شُهره شدند. آنها سالها پيش از مسيح ميزيستند. اين مردمان مدتي را در صحراهاي مصر به تامل و مراقبه پرداخته بودند. بعدها كه به شهر بازگشتند، حكمتهايي كه در صحرا يافته بودند را مكتوب كردند. در يكي از تاملاتِ خود گفتهاند كه پشت سرِ ديگران سخن نگوييد. چرا كه اگر كسي چنين كند، گويي گوشتِ برادرِ خود را ميخورد. خب اين دقيقا همان تعبيري است كه در قرآن داريم: «لحم اخيه ميتا فكرِهتُموه». حالا اين را به عنوان مثالي خُرد عرض كردم. وگرنه خيلي بيش از اينها ميتوان اشتراكاتي يافت. يا همين بحث از چاكراها كه در آيينهاي شرقي وجود دارد ارتباط بسيار نزديكي با اعمال عبادي خودمان در شيعه دارد. يعني هر كدام از اين اعمالِ عبادي ميتواند به پرورش يك چاكرا كمك كند. البته ميدانم كه در اين خصوص مخالفتهايي وجود دارد و منتقدين از ارتباطهاي اينگونه پرهيز ميدهند. اما وقتي بحث از تعالي روح پيش ميآيد، بايد به آموزههاي همين معنويانِ جهان رجوع كرد. اين افراد هم عموما تعاليم مشتركي دادهاند. از اين جهت حتي ديدنِ آراي آنها ميتواند سِرِّ برخي اعمالِ عبادي خودمان را نيز مكشوف كند.
آيا با آنچه گفتيد ميتوانم اين نتيجه را بگيرم كه اصولا پديده آميزش سنتهاي معنوي هيچ محدوديتي ندارد. هيچ سنت معنوي پيروانش را مجبور به پيروي از آن سنت نميكند. درست است؟
ببينيد، وقتي سخن از اجبار ميشود، معناي مذمومي به ذهن ميآيد. اما اگر در عرصه معنويت سخن از اجبار ميگوييم، اجبارِ ممدوح است. يعني در پس اين اجبار، گوهري نهفته است. بگذاريد مثالي عرض كنم. در يكي از آيينهاي بودايي است كه در سال، يك بار افراد هنگامه طلوع خورشيد را ببينند. يعني انگار اجباري وجود دارد. عالمان بودايي ميگويند اين يك روز خيلي موضوعيتي ندارد. شايد اگر هر روزي اين نگاه به طلوع خورشيد به انجام برسد مناسب باشد. اما روحيه انسان اين است كه همه امور را به تاخير مياندازد. خود را مكلف به اين كار نميكند. سال ميگذرد و يك بار هم اين طلوع خورشيد ديده نميشود. اما وقتي يك پشتوانهاي از اجبار در آن باشد، فرد اين عمل را به انجام ميرساند. يعني اديان به نحوي با اين اجبارها، انسان را از كاهلي باز ميدارند. يك مثالي است كه ميگويند دو نفر به شهر سيدني استراليا رفته بودند. به نزد يكي از افراد معنوي در اين شهر رفتند. آن فرد معنوي از اين دو سوالي پرسيد كه هر كدام چند روز در سيدني ميمانند؟ يكي گفت كه من يك هفته در سيدني هستم. آن فرد معنوي به او گفت خوشا به حالت. ميتواني نيمي از سيدني را در اين يك هفته ببيني. اما فرد ديگر گفت كه من يكسال در سيدني هستم. آن فرد معنوي گفت متاسفم فقط ميتواني ده درصد از اين شهر را ببيني. اين دو تعجب كردند. چگونه ميتواند اينگونه باشد. آن فرد معنوي گفت، وقتي زمان زيادي براي خود تعيين ميكني، كاهلي تو هم افزون ميشود. اما وقتي زمان اندكي داشته باشي، تمام تلاش خود را به انجام ميرساني تا نهايتِ بهره را از آن بگيري. حالا در امور ديني هم اينچنين است. شايد اگر يك روزِ مشخص و يك زمانِ مشخص در اعمال ديني در نظر گرفته نشود، روحيه انسان اينگونه است كه آن را به تعويق مياندازد و بهرهاي نميبرد. يكي از كارهاي دين اين است كه زمان مشخصي را تعيين ميكند و دينداران را به آن مكلف ميكند. اين اجبار ممدوحي است نه اجبار مذموم.
در اين كتاب آرا و نظرات هشت انديشمند معاصر ايراني درباره واقعه عاشورا گردآوري شده است؛ اين متفكران عبارتند از: عبدالكريم سروش، مصطفي ملكيان، ابوالقاسم فنايي، آرش نراقي، محمد سروش محلاتي، داود فيرحي، سروش دباغ و مصطفي محقق داماد. چرا اين افراد؟ آيا ملاكتان براي گزينش انديشههاي نوگرايانه در باب عاشورا صرفا شهرت اين افراد در فضاي فرهنگي كشور بوده است؟ اگر ملاكي غير از نامدار بودن اين افراد در عرصه نوانديشي ديني ايران داشتهايد، چه چيزي بوده است؟
اين افراد منظومه فكري منسجمتري دارند. البته ميشد از افرادِ ديگري هم نام برد. اما اين متفكران در خصوصِ عاشورا ايدههايي دارند كه سخنانِ ديگران هم ميتواند در ذيلِ آن تعريف شود. رويكردي كه اين افراد به عاشورا برگزيدند به نظرم ميتواند براي جامعه امروز ما بسيار مفيد باشد. هم از منظري عقلاني و اخلاقي به عاشورا نگريستهاند. هم جنبههاي فقهي و شرعي و مناسكي و بعضا عرفاني را توجه دادهاند. حتي رويكردهاي اگزيستانس به عاشورا داشتهاند. يعني رويكردي را برگزيدهاند كه براي جامعه در حالِ گذار ما مناسبتر مينمايد. از آن جنبه اسطورهاي از عاشورا كاستهاند و به عقلِ بشر امروز اهميت دادهاند. از اين موضع هم به تحقيق در خصوص عاشورا پرداختهاند. حتي برخي از مولفههاي عاشورا را در دنيا امروز رديابي كردهاند. نشان دادهاند كه برخي خبط و خطاهايي كه در آن زمان اتفاق افتاد، ميتواند با سهلانگاريهاي امروز هم دوباره رقم بخورد. بر همين اساس برخي مفاهيم مانند «امر به معروف و نهي از منكر» يا مفهوم «شهادت» در دنياي جديد را مورد بازنگري قرار دادهاند. به عنوان مثال، آرش نراقي تحليلي از مفهوم شهادت در دنياي امروز ميدهد كه جذابيت دارد. ايشان خون ريختن و به ميدان شهادت رفتن را در دنياي امروز بازتعريف ميكند. ميگويد ريختنِ خون لاجرم تداعي كننده خشونتي است. ميتوان آن را تلطيف كرد. از خشونتِ آن كاست. او ميگويد به مفهومِ اصلي قرباني بازگرديم. غايتي كه در آن نهفته است را در نظر بياوريم. گوهرِ قرباني، ايثار كردن است. درگذشتن از بهترين داشتههاست. او ميگويد آيين قرباني به معناي شهيد كردنِ خودي خود است. قرباني كردنِ خودخواهيهاست. خودي خود را به قربانگاه بردن است. از نفسانيتِ خود گذر كردن است. نراقي با اين رويكرد ميكوشد ماجراي شهادت را تلطيف كند و رنگ امروزي به آن بزند.
اين پرسش مقداري شخصي است؛ اميدوارم خوانندگان گفتوگو را محرم بدانيد: فهم من به عنوان خواننده تمامي كتابهاي شما اين است كه گرايش به تقديس افراد داريد. كمتر از باورهاي شخصيتان نوشتهايد. حتي وقتي درباره ديگران هم نوشتهايد، صرفا گزارشي از احوال و سير زندگياش ارايه دادهايد. كمتر به مفاهيم پرداختهايد. به انديشههاي ژرف آنها پرداختهايد اما نخواندهام كه در نوشتهاي آنها را به چالش بكشيد. آيا اين روشي كه پيش گرفتهايد منجر به نوعي فروتني آسيبزا نميشود؟!
چرا آسيبزا؟ چون منجر به تقديس افراد ميشود؟
البته انتقاداتي هم داشتهام. به عنوان نمونه در همين موضوع عاشورا معتقدم كه نوانديشان ديني بعضا به مناسك محرم كمتوجهي دارند. مناسك به صِرف يكسري آدابِ سمبليك نيست. ميتواند هر كدام از اين آداب، فلسفهاي داشته باشد كه روح انسان را تعالي ميبخشد. مثلا همين اشكريزي، به صرفِ بر سر زدن و ناله كردن نيست. بلكه اشك ريختن، به تعالي روح كمك ميكند. ما در شرايط توبه هم داريم كه اشك ميتواند نشان از قبولي توبه باشد. در قرآن كريم آمده كه وقتي برادرانِ يوسف به نزدِ يعقوب بازگشتند، تعبير قرآن چنين است كه وجاو اباهم عشاءً يبكون. يعني به نزد پدر بازگشتند، شبانه، در حالي كه اشك ميريختند. در اين آيه مولفههاي توبه بيان شده است. اول، قصدِ بازگشت، دوم به نزد پدر، سوم شبانه و در انتها يبكون يعني به حالِ گريه. خب اين شرايط توبه است. اشك ريختن از مولفههاي توبه است. حال نه توبه، حتي تعالي روح هم اين برونريزي را به همراه دارد. در آيينهاي ديگر هم اين اشكريزي به تعالي روح مدد ميرساند. حال در ماجراي مناسك محرم، اين بهانه فراهم است. يعني با اشكريزي، به تعالي روحي كمك ميرسانيم. شايد ماجراي امام حسين(ع) يك بهانه باشد براي اين تعالي روحي. يا در خصوص نمادها و اشكالِ هندسي كه در علم و كتلها وجود دارد، نميتوان يكسره آنها را ناديده گرفت و بگوييم اينها از مسيحيت آمده و يك امر وارداتي است. ببينيد، اين اشكال هندسي هم براي جذب يك انرژي موثر است. شايد مجالِ بحثش اينجا نباشد. اما مرادم اين است كه اين امور به تعالي روح كمك ميكند. اينطور نيست كه يكسري مناسك تو خالي باشد. از اين حيث به نظرم نوانديشان ديني توجه كمتري داشتهاند. از اين جهت ميگويم كه برخي انتقادات هم به نوانديشانِ ديني دارم. اما همانطوركه سابق هم عرض كردم، پروژه نوانديشي ديني را براي ايرانِ امروز و براي جامعه در حالِ گذار ما موثرتر ميدانم. البته ميدانم كه سِنخ رواني افراد هم متفاوت است و ممكن است برخي به دنياي سنت دلبسته باشند و برخي هم به تمامه به دنياي مدرن تعلقخاطر داشته باشند. اما در مجموع تصور ميكنم كه عمده مردمانِ ما در اين چالش ميان سنت و مدرنيته دست به گريبانند و شايد نوانديشي ديني در اين ميان بتواند راه چارههايي را بيابد و بيان كند.
فارغ از اينها، گاهي به بهانه نقدِ يك انديشه، كلِ يك منظومه فكري به چالش كشيده شده و ثمراتِ آن در نظر گرفته نميشود. خصوصا در جامعه فكري ما، به گونهاي شده كه يك نقدِ مختصر سبب ميشود كه كلِ يك پروژه فكري را ناديده بگيريم. همين نزاعي كه ميان پوپري و هايديگريها در ايران بود را بنگريد. به گونهاي به مواجهه با هم ميرفتند كه انگار هيچ نكته مثبتي در پروژه رقيب وجود ندارد. از سوي ديگر، يك حجاب معاصرت هم بر ما حاكم شده است. يعني افراد تا وقتي حضور دارند، مورد انواع بيتوجهيها قرار ميگيرند. اما همين كه چشم از جهان فرو بستند، به ياد انديشهشناسي آنها ميافتيم. كوشش و سعيام اين بوده كه از همين ايدههاي افرادي كه در حال حاضر به تامل ميپردازند سخن بگويم. همينها كه امروز شايد خيلي جدي گرفته نشوند و زماني كه خودشان حضور ندارند به سر وقت آرايشان برويم. اين تقدس دادن به انديشه نيست. صرفا بيانِ انديشهاي است كه ميتواند گرهي از كارِ امروزمان بگشايد.
آقاي طباطبايي، گفتهها و نوشتههاي نوانديشان ديني تا كنون كدام گره را از كار ايرانيان باز كرده است؟ خواهش ميكنم فقط يك مثال بزنيد؛ يك مثال هم كافي است!
به تعبيري گفت كه: ماهيانِ نديده غير از آب/ پرس پرسان ز هم كه آب كجاست؟
يك ماهي كه در آب زيست ميكند شايد خيلي به ارزش آب پي نبرد. شايد اصلا نبيند اين آب را. حالا اين داستان اثرگذاري نوانديشي ديني است. نوانديشي ديني اسلامِ رحمت را معرفي كرده است. پيش از اين و بعضا در زمانه حاضر نيز در آراي برخي فقها بنگريد. اسلامِ آنها اسلامِ زحمت ميشود در برخي از موارد. يكي از كارهاي نوانديشي ديني اين بود كه از بار سنگين به دوش دين نهادن پرهيز داد. شما ببينيد سابق بر اين، انتظار ميبردند كه همه امور را از دل دين ميبايد استنباط كرد. اساسا علومِ ديگر بي ارج بودند. مينگريستند كه فيالمثل فلان مشكلِ سياسي، يا مشكلِ اقتصادي را از كجاي دين ميبايد استنباط كنيم. اما نوانديشي ديني ورق را برگرداند. گفت كه رسالت و وظيفه دين، اين امور نيست. به تاريخي بودن اين احكام راي داد. تمايز ميان دين و معرفت ديني را در نظر بگيريد. شما تصور ميكنيد اگر اين تمايز مطرح نميشد، كسي ميان رفتارِ داعشيان و اسلام تمايزي ميگذاشت؟ آيا اسلامِ طالباني را ذات و مُرِّ سخن اسلام تلقي نميكردند؟ تاريخمندي احكام اگر از جانب نوانديشان ديني مطرح نميشد، آيا مواجهه با مجازاتهاي شرعي، احكام بانوان و ديگر موارد به همين صورت بود؟ اگر ضرورتِ برتر نشاندنِ اخلاق بر دين از جانب نوانديشي ديني بيان نميشد آيا همچنان حكمي چون «مباهته» از دين استنباط نميشد؟ همين بحث از پلوراليسم ديني را ببينيد. شما تصور ميكنيد فقهاي سابقِ ما چه احكامي در خصوص غير همكيشان صادر كردهاند؟ برخي از فقها اين راي را دارند كه غيبت در صورتي مطرح است كه پشتِ سر يك مسلمانِ شيعه باشد. در غير از آن، حكم غيبت را ندارد. خب اين راي آيا در ميان غالبِ ديندارانِ امروز ميتواند جايگاهي داشته باشد؟ اين نوانديشان ديني بودند كه فضا را تلطيف كردهاند. گفتهاند كه اگر كسي پا به عرصه دين ميگذارد ابتدا ميبايد انسان را به ما هو انسان در نظر بياورد. فكر ميكنم بحثهايي مانند، سبكهاي مختلف ديني، تمايز ميان دين و معرفت ديني، تقدم اخلاق مداري بر دينداري و دهها نظريه ديگر از جمله مواردي است كه امروزه بر ما بديهي شده و دينداري در دنياي امروز را ممكن كرده است. در كتاب «حديث نوانديشان ديني» هم در انتهاي هر فصل بيان كردهام كه آراي آقايان فنايي، نراقي و دباغ، چه گرهي از كارِ امروز دينداران را ميگشايند.
وقتي سخن از اجبار ميشود، معناي مذمومي به ذهن ميآيد. اما اگر در عرصه معنويت سخن از اجبار ميگوييم، اجبارِ ممدوح است. يعني در پس اين اجبار، گوهري نهفته است. بگذاريد مثالي عرض كنم. در يكي از آيينهاي بودايي است كه در سال، يك بار افراد هنگامه طلوع خورشيد را ببينند. يعني انگار اجباري وجود دارد. عالمان بودايي ميگويند اين يك روز خيلي موضوعيتي ندارد. شايد اگر هر روزي اين نگاه به طلوع خورشيد به انجام برسد مناسب باشد. اما روحيه انسان اين است كه همه امور را به تاخير مياندازد. خود را مكلف به اين كار نميكند. سال ميگذرد و يك بار هم اين طلوع خورشيد ديده نميشود. اما وقتي يك پشتوانهاي از اجبار در آن باشد، فرد اين عمل را به انجام ميرساند. يعني اديان به نحوي با اين اجبارها، انسان را از كاهلي باز ميدارند. يك مثالي است كه ميگويند دو نفر به شهر سيدني استراليا رفته بودند. به نزد يكي از افراد معنوي در اين شهر رفتند. آن فرد معنوي از اين دو سوالي پرسيد كه هر كدام چند روز در سيدني ميمانند؟ يكي گفت كه من يك هفته در سيدني هستم. آن فرد معنوي به او گفت خوشا به حالت. ميتواني نيمي از سيدني را در اين يك هفته ببيني. اما فرد ديگر گفت كه من يكسال در سيدني هستم. آن فرد معنوي گفت متاسفم فقط ميتواني ده درصد از اين شهر را ببيني. اين دو تعجب كردند. چگونه ميتواند اينگونه باشد. آن فرد معنوي گفت، وقتي زمان زيادي براي خود تعيين ميكني، كاهلي تو هم افزون ميشود. اما وقتي زمان اندكي داشته باشي، تمام تلاش خود را به انجام ميرساني تا نهايتِ بهره را از آن بگيري. حالا در امور ديني هم اينچنين است. شايد اگر يك روزِ مشخص و يك زمانِ مشخص در اعمال ديني در نظر گرفته نشود، روحيه انسان اينگونه است كه آن را به تعويق مياندازد و بهرهاي نميبرد. يكي از كارهاي دين اين است كه زمان مشخصي را تعيين ميكند و دينداران را به آن مكلف ميكند. اين اجبار ممدوحي است نه اجبار مذموم.
انتقاداتي هم به جريان نوانديشي ديني داشتهام. به عنوان نمونه در همين موضوع عاشورا معتقدم كه نوانديشان ديني بعضا به مناسك محرم كمتوجهي دارند. مناسك به صِرف يك سري آدابِ سمبليك نيست. ميتواند هر كدام از اين آداب، فلسفهاي داشته باشد كه روح انسان را تعالي ميبخشد. مثلا همين اشكريزي، به صرفِ بر سر زدن و ناله كردن نيست. بلكه اشك ريختن، به تعالي روح كمك ميكند. ما در شرايط توبه هم داريم كه اشك ميتواند نشان از قبولي توبه باشد. در قرآن كريم آمده كه وقتي برادرانِ يوسف به نزدِ يعقوب بازگشتند، تعبير قرآن چنين است كه وجاو اباهم عشاءً يبكون. يعني به نزد پدر بازگشتند، شبانه، در حالي كه اشك ميريختند. در اين آيه مولفههاي توبه بيان شده است. اول، قصدِ بازگشت، دوم به نزد پدر، سوم شبانه و در انتها يبكون يعني به حالِ گريه. خب اين شرايط توبه است. اشك ريختن از مولفههاي توبه است. حال نه توبه، حتي تعالي روح هم اين برونريزي را به همراه دارد. در آيينهاي ديگر هم اين اشكريزي به تعالي روح مدد ميرساند. حال در ماجراي مناسك محرم، اين بهانه فراهم است. يعني با اشكريزي، به تعالي روحي كمك ميرسانيم. شايد ماجراي امام حسين(ع) يك بهانه باشد براي اين تعالي روحي. يا در خصوص نمادها و اشكالِ هندسي كه در علم و كتلها وجود دارد، نميتوان يكسره آنها را ناديده گرفت و بگوييم اينها از مسيحيت آمده و يك امر وارداتي است. ببينيد، اين اشكال هندسي هم براي جذب يك انرژي موثر است. شايد مجالِ بحثش اينجا نباشد. اما مرادم اين است كه اين امور به تعالي روح كمك ميكند. اينطور نيست كه يك سري مناسك تو خالي باشد. از اين حيث به نظرم نوانديشان ديني توجه كمتري داشتهاند.
سایر اخبار این روزنامه